بخش نخست مقاله ...
» ايرانيان و آمريكا پس از انقلاب:
ما پس از انقلاب سفارتخانه آمريكا را لانه جاسوسي ناميديم. در كجاي تاريخ سفارتخانههاي خارجي در كشورهاي ديگر جاسوسي نميكردهاند. اصلا وظيفه يك سفارتخانه در يك كشور جمعآوري اطلاعات براي برنامهريزي سطح و نوع روابط دو كشور و حفظ منافع دولت متبوعش ميباشد. مساله اين نيست كه اين موضوع اخلاقي است يا خير. اين عرف پذيرفتهشدهي جهاني است. بايد بتواني اطلاعات جمعآوري كني اما اجازه جاسوسي به ديگران ندهي. از آن گذشته سفارت بسياري از دولتها كه از قضا ما از بسياري از آنها پشتيباني ميكنيم، از محل جمعآوري اطلاعات به مركز هدايت عمليات تبديل شده است و كيست كه تفاوت اين دو را نداند. نيكسون در «فرصت را دريابيم» ميگويد: «رژيم بنيادگراي ايران در بيش از 400 حادثه تروريستي در جهان دست داشته است» بنابراين ما نه تنها بعدها ثابت كرديم كه سفارتخانه بيش از يك مركز جاسوسي است بلكه همان اسناد سفارت آمريكا هم چندان مستند محكمي مبني بر جاسوسي در بر نداشت و همين بود كه پس از 444 روز گروگانها را آزاد كرديم. راستي مگر آنها جاسوس نبودند؟ تاوان جاسوسي آنهم در جو ملتهب و انقلابي آن سالها مگر چيزي جز اعدام است؟ پس چرا گروگانها آزاد شدند؟!
اما در سطح جهاني دو خاطره تلخ از آمريكا وجود دارد. اولي بمباران اتمي ژاپن است و دومي جنگ ويتنام؛ ژاپن برخلاف تصور رايج نه يك كشور مظلوم و مورد همجه كه يك دولت زورگو و توسعهطلب و قساوتپيشه بود. جنايات ژاپن در چين و كره جنوبي قابل چشمپوشي نيست. هاليدي ميگويد: ژاپن با ارتشي بالغ بر 5 ميليون نفر، به طور مستقيم و غيرمستقيم 11 ميليون چيني را به قتل رساند و 60 ميليون نفر را بيخانمان كرد. ممكن است پرسيده شود كه دولت ژاپن مسؤول اين حوادث بود، گناه مردم اين كشور چه بود؟ اين پرسش را در تمام جنگها ميتوان پرسيد. در تمام تاريخ حكومتها يا گروههاي داخلي يك كشور براي رسيدن به قدرت به نبرد با يكديگر پرداختهاند و در اين ميان «مردم» تنها قربانيان اين افزونطلبيها بودهاند. اين نتيجه طبيعي هر جنگي است. استدلال ترومن رئيسجمهور آمريكا در هنگام بمباران اتمي ژاپن و كشتار وسيع غيرنظاميان اينچنين بود: «تا كنون در جنگ حدود 40 تا 50 ميليون نفر كشته شدهاند، اگر جنگ ادامه مييافت چه بسا رقمي در همين حدود كشته اضافه ميشد بنابراين ما با كشتن 100 هزار نفر جنگ را تمام كرديم و اين به نفع صلح جهاني بود.» به خصوص با خط سيري كه ژاپن در پيش گرفته بود و با قدرت نظامي دولت و روحيه نظامي مردم كه از روحيه سامورائي به ارث برده بودند (مانند حمله انتحاري هواپيماهاي ژاپن به ناوهاي آمريكائي) صلح جهاني به شدت در خطر بود. بنابراين بايد تصور خويش را از بمباران اتمي ژاپن اصلاح كنيم. وگرنه گوئي در برابر يك دولت سنگدل قرار داريم كه براي ارضاي ساديسم آدمكشي خويش با فشار يك دكمه صدهزار انسان را نابود كرده است. در حالي كه واقعيتها نتيجهاي جز اين تصور خام دارند. ما نيز به بغداد موشك شليك ميكرديم و ميدانستيم اين موشكها فقط نظاميان را نابود نميسازد. استدلال ما نيز مقابله به مثل با بمباران شهرهاي ايران توسط ارتش عراق و حمله پيشگيرانه به مواضع مجاهدين خلق بود.
در مورد جنگ ويتنام هم وضعيت آنزمان جهان بايد مبناي درك ما از اين واقعه قرار گيرد. در آن زمان كمونيسم تا قلب اروپا پيش رفته بود و از اين سو تا آسياي جنوب شرق و چين كشيده شده بود. شوروي حركت براي رسيدن به سواحل جنوبي آسيا را آغاز كرده بود. از آن سو كمونيسم به قلب قاره آمريكا رسيده بود. رهبر معتدلتر جهان كمونيسم، خروشچف، خطاب به جهان سرمايهداري ميگفت: «ما همه شما را به گور خواهيم سپرد». طبيعي است در چنين موقعيتي جهان سرمايهداري بيكار نمينشيند تا زيردريائيها و ناوهاي شوروي به ساحل آمريكا برسند. اگرچه هوشيمينه با تيزهوشي و تحريك احساسات ناسيوناليستي، آمريكا را يك امپريالست بيگانه و متجاوز به خاك ويتنام جلوه داد و باعث درگير شدن تمامي مردم در اين جنگ شد اما واقعيت اين بود كه آمريكا بدليل احساس خطر از پيشروي كمونيسم كه آشكارا او را به براندازي و نابودي قهرآميز تهديد ميكرد، در ويتنام نيرو پياده كرد. منافع آمريكا در آن زمان از سوي كمونيسم كه تا چين رسيده بود و به ويتنام سرايت كرده بود و ژاپن كه راه فاشيسم را انتخاب كرده بود، از هر دو سو، مورد تهديد جدي بود. علت توقف جنگ ويتنام هم كاركردي بود نه اخلاقي. زيرا خطر پيشروي و جسور شدن كمونيستها تا حد زيادي برطرف شده بود و در ضمن از نظر روشنفكران آمريكائي اين جنگ پيروزي به همراه نداشت. آنها ميدانستند آمريكا در ويتنام و ژاپن براي منافع خودش ميجنگد اگرچه در اين بين مرتكب جناياتي هم ميشود.
جالب است كه احتياط آمريكا در برخورد پيشگيرانه با حمله دشمنانش، به واقعه 11 سپتامبر منجر شد. اين آمريكا همان كشوري است كه بسياري از سران جهان، از هوشيمينه گرفته تا دوگل و چرچيل و حتي يكنوبت استالين از نقشآفرينياش در جنگ دوم جهاني تقدير كردند چرا كه پيروزي بود كه غنيمتي نبرد.
پرسشي كه در اين جا طرح ميشود اين است كه اگر قدرت آمريكا دست يكي از ديگر كشورهاي به ظاهر مظلوم و استعمارزده بود آنان چه ميكردند؟ پاكستان با فقر عمومي به محض دستيابي به سلاح اتمي با هند درگير مسابقه تسليحاتي شد و همزمان به تقويت شورشيان افغانستان پرداخت. عراق با سلاحهائي كه براي كنترل ما دريافت كرده بود كل جهان عرب را تهديد كرد. ديگران هم كم و بيش همين گونهاند. پس از اين نظر هم آمريكا بسيار نجيب بوده است.
آمريكا چون تمام كشورها در سطح بينالملل به دنبال منافع خويش است. اين امر نه مذموم است زيرا همه ما در زندگي اجتماعي چنين روشي داريم و نه قابل انكار است كه بتوان با حمله انتحاري و بمبگذاري آنرا نفي كرد. اگر امروز دموكراسي گفتمان غالب در جهان شده، بدليل آن است كه در تمامي كشورها گروههائي شورش ميكردند و با يكديگر درگير ميشدند و پيروز ميدان تاج پادشاهي بر سر مينهاد. اين سنت تمام تاريخ بود تا بشر كم كم به اين رشد رسيد كه راه كمهزينهتري براي تداول قدرت بيابد. در سطح جهاني نيز دستكم در آينده نه چندان نزديك چنين سيستمي پياده خواهد شد. اما تا آنزمان واقعيت قدرت كشورها و روابط ميان آنها و ساختار جامعه بينالملل را نميتوان و نبايد ناديده گرفت. اينچنين نيست كه ما يك راي داشته باشيم و آمريكا يك راي؛ با شعار و جنجال تبليغاتي صورت مساله عوض نميشود. تنها ما گمراه و پشيمان ميشويم.
» ايرانيان و آمريكا پس از انقلاب:
ما پس از انقلاب سفارتخانه آمريكا را لانه جاسوسي ناميديم. در كجاي تاريخ سفارتخانههاي خارجي در كشورهاي ديگر جاسوسي نميكردهاند. اصلا وظيفه يك سفارتخانه در يك كشور جمعآوري اطلاعات براي برنامهريزي سطح و نوع روابط دو كشور و حفظ منافع دولت متبوعش ميباشد. مساله اين نيست كه اين موضوع اخلاقي است يا خير. اين عرف پذيرفتهشدهي جهاني است. بايد بتواني اطلاعات جمعآوري كني اما اجازه جاسوسي به ديگران ندهي. از آن گذشته سفارت بسياري از دولتها كه از قضا ما از بسياري از آنها پشتيباني ميكنيم، از محل جمعآوري اطلاعات به مركز هدايت عمليات تبديل شده است و كيست كه تفاوت اين دو را نداند. نيكسون در «فرصت را دريابيم» ميگويد: «رژيم بنيادگراي ايران در بيش از 400 حادثه تروريستي در جهان دست داشته است» بنابراين ما نه تنها بعدها ثابت كرديم كه سفارتخانه بيش از يك مركز جاسوسي است بلكه همان اسناد سفارت آمريكا هم چندان مستند محكمي مبني بر جاسوسي در بر نداشت و همين بود كه پس از 444 روز گروگانها را آزاد كرديم. راستي مگر آنها جاسوس نبودند؟ تاوان جاسوسي آنهم در جو ملتهب و انقلابي آن سالها مگر چيزي جز اعدام است؟ پس چرا گروگانها آزاد شدند؟!
اما در سطح جهاني دو خاطره تلخ از آمريكا وجود دارد. اولي بمباران اتمي ژاپن است و دومي جنگ ويتنام؛ ژاپن برخلاف تصور رايج نه يك كشور مظلوم و مورد همجه كه يك دولت زورگو و توسعهطلب و قساوتپيشه بود. جنايات ژاپن در چين و كره جنوبي قابل چشمپوشي نيست. هاليدي ميگويد: ژاپن با ارتشي بالغ بر 5 ميليون نفر، به طور مستقيم و غيرمستقيم 11 ميليون چيني را به قتل رساند و 60 ميليون نفر را بيخانمان كرد. ممكن است پرسيده شود كه دولت ژاپن مسؤول اين حوادث بود، گناه مردم اين كشور چه بود؟ اين پرسش را در تمام جنگها ميتوان پرسيد. در تمام تاريخ حكومتها يا گروههاي داخلي يك كشور براي رسيدن به قدرت به نبرد با يكديگر پرداختهاند و در اين ميان «مردم» تنها قربانيان اين افزونطلبيها بودهاند. اين نتيجه طبيعي هر جنگي است. استدلال ترومن رئيسجمهور آمريكا در هنگام بمباران اتمي ژاپن و كشتار وسيع غيرنظاميان اينچنين بود: «تا كنون در جنگ حدود 40 تا 50 ميليون نفر كشته شدهاند، اگر جنگ ادامه مييافت چه بسا رقمي در همين حدود كشته اضافه ميشد بنابراين ما با كشتن 100 هزار نفر جنگ را تمام كرديم و اين به نفع صلح جهاني بود.» به خصوص با خط سيري كه ژاپن در پيش گرفته بود و با قدرت نظامي دولت و روحيه نظامي مردم كه از روحيه سامورائي به ارث برده بودند (مانند حمله انتحاري هواپيماهاي ژاپن به ناوهاي آمريكائي) صلح جهاني به شدت در خطر بود. بنابراين بايد تصور خويش را از بمباران اتمي ژاپن اصلاح كنيم. وگرنه گوئي در برابر يك دولت سنگدل قرار داريم كه براي ارضاي ساديسم آدمكشي خويش با فشار يك دكمه صدهزار انسان را نابود كرده است. در حالي كه واقعيتها نتيجهاي جز اين تصور خام دارند. ما نيز به بغداد موشك شليك ميكرديم و ميدانستيم اين موشكها فقط نظاميان را نابود نميسازد. استدلال ما نيز مقابله به مثل با بمباران شهرهاي ايران توسط ارتش عراق و حمله پيشگيرانه به مواضع مجاهدين خلق بود.
در مورد جنگ ويتنام هم وضعيت آنزمان جهان بايد مبناي درك ما از اين واقعه قرار گيرد. در آن زمان كمونيسم تا قلب اروپا پيش رفته بود و از اين سو تا آسياي جنوب شرق و چين كشيده شده بود. شوروي حركت براي رسيدن به سواحل جنوبي آسيا را آغاز كرده بود. از آن سو كمونيسم به قلب قاره آمريكا رسيده بود. رهبر معتدلتر جهان كمونيسم، خروشچف، خطاب به جهان سرمايهداري ميگفت: «ما همه شما را به گور خواهيم سپرد». طبيعي است در چنين موقعيتي جهان سرمايهداري بيكار نمينشيند تا زيردريائيها و ناوهاي شوروي به ساحل آمريكا برسند. اگرچه هوشيمينه با تيزهوشي و تحريك احساسات ناسيوناليستي، آمريكا را يك امپريالست بيگانه و متجاوز به خاك ويتنام جلوه داد و باعث درگير شدن تمامي مردم در اين جنگ شد اما واقعيت اين بود كه آمريكا بدليل احساس خطر از پيشروي كمونيسم كه آشكارا او را به براندازي و نابودي قهرآميز تهديد ميكرد، در ويتنام نيرو پياده كرد. منافع آمريكا در آن زمان از سوي كمونيسم كه تا چين رسيده بود و به ويتنام سرايت كرده بود و ژاپن كه راه فاشيسم را انتخاب كرده بود، از هر دو سو، مورد تهديد جدي بود. علت توقف جنگ ويتنام هم كاركردي بود نه اخلاقي. زيرا خطر پيشروي و جسور شدن كمونيستها تا حد زيادي برطرف شده بود و در ضمن از نظر روشنفكران آمريكائي اين جنگ پيروزي به همراه نداشت. آنها ميدانستند آمريكا در ويتنام و ژاپن براي منافع خودش ميجنگد اگرچه در اين بين مرتكب جناياتي هم ميشود.
جالب است كه احتياط آمريكا در برخورد پيشگيرانه با حمله دشمنانش، به واقعه 11 سپتامبر منجر شد. اين آمريكا همان كشوري است كه بسياري از سران جهان، از هوشيمينه گرفته تا دوگل و چرچيل و حتي يكنوبت استالين از نقشآفرينياش در جنگ دوم جهاني تقدير كردند چرا كه پيروزي بود كه غنيمتي نبرد.
پرسشي كه در اين جا طرح ميشود اين است كه اگر قدرت آمريكا دست يكي از ديگر كشورهاي به ظاهر مظلوم و استعمارزده بود آنان چه ميكردند؟ پاكستان با فقر عمومي به محض دستيابي به سلاح اتمي با هند درگير مسابقه تسليحاتي شد و همزمان به تقويت شورشيان افغانستان پرداخت. عراق با سلاحهائي كه براي كنترل ما دريافت كرده بود كل جهان عرب را تهديد كرد. ديگران هم كم و بيش همين گونهاند. پس از اين نظر هم آمريكا بسيار نجيب بوده است.
آمريكا چون تمام كشورها در سطح بينالملل به دنبال منافع خويش است. اين امر نه مذموم است زيرا همه ما در زندگي اجتماعي چنين روشي داريم و نه قابل انكار است كه بتوان با حمله انتحاري و بمبگذاري آنرا نفي كرد. اگر امروز دموكراسي گفتمان غالب در جهان شده، بدليل آن است كه در تمامي كشورها گروههائي شورش ميكردند و با يكديگر درگير ميشدند و پيروز ميدان تاج پادشاهي بر سر مينهاد. اين سنت تمام تاريخ بود تا بشر كم كم به اين رشد رسيد كه راه كمهزينهتري براي تداول قدرت بيابد. در سطح جهاني نيز دستكم در آينده نه چندان نزديك چنين سيستمي پياده خواهد شد. اما تا آنزمان واقعيت قدرت كشورها و روابط ميان آنها و ساختار جامعه بينالملل را نميتوان و نبايد ناديده گرفت. اينچنين نيست كه ما يك راي داشته باشيم و آمريكا يك راي؛ با شعار و جنجال تبليغاتي صورت مساله عوض نميشود. تنها ما گمراه و پشيمان ميشويم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!