آنچه در اين يادداشت و به دنباله آن ميآيد خلاصهي مقالهاي است از مرتضي مرديها روزنامهنگار برجسته كشورمان؛ اين مقاله توسط انجمن اسلامي دانشكده صنايع دانشگاه صنعتي اصفهان منتشر شده است. تلاش من براي يافتن آدرس ايميل يا تلفن از جناب مرديها براي اطمينان از عدم تشابه اسمي نويسنده اين مقاله با ايشان و همچنين كسب اجازه براي خلاصه كردن مقاله بينتيجه بود. به ناچار خلاصه مقاله يادشده را در چند بخش منتشر خواهم كرد و اميدوارم جناب مرديها در صورت مشاهده خلاصه مقاله از طريق ايميل خيال اين قلم را از رضايت نويسنده اصلي آسوده كنند. از دوستان وبنگار ميخواهم با توجه به گمانهزنيهاي مختلف درباره حمله آمريكا به ايران و آغاز بحث در مورد اين موضوع ميان وبلاگهاي وزين فارسي و عدم وجود تحليلي جامع و بدون بغض از روابط ايران و آمريكا، با لينك يا بازانتشار اين سلسله مطالب، به گسترش تحليلي متفاوت و قابل تامل پيرامون موضوع يادشده مدد رسانند. خلاصه كردن و انتشار اين مقاله به هيچ رو به معناي موافقت نگارنده با تمامي آنچه در اين نوشتار آمده است، نيست.
» ايرانيان و آمريكا پيش از انقلاب:
ايده امپرياليسم تلاش لنين و همفكرانش براي توضيح علت تحقق نيافتن پيشبينيهاي ماركس راجع به وقوع انقلاب در كشورهاي سرمايهداري بود. بر اساس اين نظريه كشورهاي سرمايهداري به صورت شبكه درآمدهاند تا هم آسيبپذيريشان كاهش يابد و هم با غارت كشورهاي ديگر و تامين مواد اوليه ارزان، اقتصاد خود را نجات دهند. اين ايده، امپرياليسمي را تصوير ميكرد كه آشتيناپذير بود و راهي به جز انقلاب يا روياروئي دنياي سوسياليستي و كاپيتاليستي براي نابودي آن وجود نداشت.
تا مقطع تاريخي معاصر، ايران كشوري پيشرفته، مرفه و مولد نبود و استعمار هم نشده بود. از سوي ديگر به دلايل مختلف نتوانسته بود اختلاط آميزشي فرهنگي جدي با ساير فرهنگها داشته باشد. به همين دليل نوعي بيگانهگريزي و بيگانهترسي در نهاد ايرانيان وجود داشت. اين ويژگي، وقتي با ميراث نظريه لنين كه توسط روشنفكران ايراني تبليغ ميشد كه بيگانهستيزي و آشتيناپذيري را در دل خويش داشت مخلوط شد و كفرستيزي تبليغي گروههاي مذهبي نيز بدان افزوده گشت معجون استكبارستيزي و به تبع آن مصداق ساختگي آن، آمريكاستيزي آماده گشت.
روشنفكران چه در كشورهاي جهان سوم و چه كشورهاي اروپائي، استعمار را بسيار گسترده، بسيار عميق، سراسر خسارت و زيانبار تصوير كردهاند. در صورتي كه نه عمق و گستره استعمار تا بدين حد بوده و نه استعمار براي كشورهائي كه شانس مستعمره شدن را داشتهاند يكسره خسارت بوده و نه تمامي مشكلات كشورهاي جهان سوم ناشي از استعمار بوده است. استعمار براي اين كشورها در كنار آفتهاي خويش فوايدي نيز داشته است. اكنون كشورهائي مستعمره پيشين از نظر زبان و فرهنگ در جايگاه ممتازي ايستادهاند. توانائي برقراري روابط و ارتباط علمي و تفريحي آسان با دنيا (بدليل برتري اين زبانها) و با كشور مزبور و بالارفتن سطح فرهنگ اين جوامع از طريق زبان و نيز حضور بيگانگان نتايج مستقيم و غير مستقيم مستعمره شدن چنين كشورهائي است. فرهنگ در كشورهاي جهان سوم اغلب سرشار از مسائل خرافي و ناانديشيده است و مصلحت و منفعت را به جاي عقل مينشاند. فرهنگ در اين كشورها به صورت يك سيستم هدايتي غالب و قادر ظاهر ميگردد كه پاسخ تمامي پرسشهاي احتمالي را از پيش آماده ساخته و دستورهاي لازم را تهيه كرده است. با رشد آموزش و افزايش ارتباط با بيگانگان، اين فرهنگ شكاف برميدارد و رقيق ميشود و فرد ميتواند لذت آزادي و انتخاب را بچشد. زيرا در اجتماعهاي « مهرپيوند » فرهنگ به جاي فرد تصميم ميگيرد ولي در جوامع مدرن و « سود پيوند » ، فرهنگ در اثر آموزش تصعيد ميشود. اصولا تمامي پيشرفتهاي اندكي كه ايران در تاريخ معاصر داشته است، محصول مواجهه ايرانيان با بيگانگان و دريافت ميزان ضعف نظامي و علمي و صنعتي در مقابل آنان بوده است. قرارداد تقويت بنيه نظامي ارتش ايران آنهنگام با فرانسه بسته شد كه ايران به شدت از روسيه شكست خورد و دانست ديگر جنگ، جنگ شمشير نيست، جنگ توپخانه است.
رابطه ايران و آمريكا هرگز به گونهاي نبوده است كه اين خصومت ريشهدار را عليه او توجيه كند. روشنفكران ما اين سلاح را تيز كردند و بدست يك طبقه سياسي دادند تا بهانهاي شود براي تمامي خشونتورزيهائي كه اين طبقه در سر داشتند. آمريكائيها پيش از انقلاب چه كردند كه مستوجب اين همه قهر و كين باشند؟ اگر از كودتاي 28 مرداد نام برده شود، ميتوان از قراردادهاي تركمانچاي و گلستان نيز نام برد كه به يكباره بخش بزرگي از تاريخ و جغرافيا و فرهنگ و ثروت و شهروند ايراني را از كشور جدا كرد. آيا هرگز اين حجم از نفرت و كينه از روسيه در دل ايرانيان وجود داشته است؟ حمله افغانها به ايران در زمان صفويه، حمله عراق به ايران كه فاجعهاي زيانبار در حد حمله مغول بود، كشتار زائران كعبه در عربستان و نبردهاي ايران و تركيه كه به پيش از تاريخ مكتوب ميرسد همگي نمونههائي اينچنيني هستند. آيا قطع روابط و خصومتورزي طولانيمدت با اين كشورها وجود داشته است؟ البته نبايد و نميتوانست اين دشمني و قهر ادامه يابد چرا كه شرايط جهاني و بينالمللي در هيچ مقطعي به كشور اجازه ترك روابط براي مدتزمان طولاني را نميداده است.
حال اگر ميتوان از تمام خسارتهاي اين كشورها به ايران چشم پوشيد و روابط سياسي-تجاري در بالاترين سطح را با آنها طرحريزي كرد چگونه نميتوان از كودتائي نسبتا كماهميت كه نقش آمريكا هم در آن حداكثر در حد هماهنگ كننده و تامين كنندهي اندك مخارج بوده است گذشت؟ كسي نميتواند چنين اعلام جنگ پايانناپذيري را با آمريكا به شواهدي مستند كند مگر آنكه در شبكهاي درهم تنيده از خطاي سنتي روشنفكري، بزرگنمائي عوامانه، سوء استفاده يك طبقه سياسي، جدال ايدئولوژيكي مبتني بر بيگانهستيزي و غيرواقعبيني سياسي گرفتار آمده باشد.
خطاي عمده ايرانيان آن است كه با باور «خودي خوب است ولو بد كند» از كنار اعمال ناشايست ايرانيان در حق يكديگر ميگذرند و آنرا اختلافي داخلي ميشمارند و مباح ميدانند اما اگر همين كارها توسط بيگانه انجام شود پرچم خونخواهي هموطنان برپا ميشود! اگر چه در تمامي رمانها، فيلمها و محصولات سيما كه به نشان دادن روابط آمريكا و ايرانيان ميپردازد همواره ايرانيان، مظلوم تصوير ميشوند اما در كمال تاسف واقعيت وارونه است. اين اوباش ايراني بودند كه زنان و دختران آمريكائي را ميدزديدند، به آنها تجاوز ميكردند و اموالشان را غارت ميكردند. اين ايرانيها بودند كه سياه مست ميكردند و بيش از ظرفيت خود شراب مينوشيدند و درگيري ميآفريدند. فاحشهخانههاي ما را هم نه آمريكائيها درست كردند و نه مشتري آن بودند. پس طبيعي است براي قومي پايبند به آداب اجتماعي و سلوك برخورد و مسؤوليتشناس و با نزاكت كه حتي به بچهها و پيرها احترام ميگذاشت حقي به نام حق توحش قائل شوند، چيزي از جنس بدي آب و هوا، حال گيريم بدي آب و هواي فرهنگي و اجتماعي؛
آمريكائيان نيز ضعفهائي داشتند چنان كه همه انسانها دارند اما به يقين ضعفهاي ما بيش از آنها بوده است. حضور گل هم هميشه همراه خار بوده است. آمريكائيان در ايران كار ميكردند و اين به نفع ما بود اگر چه برخي تبعات ناگريز و ناخوب را نيز داشت اما قطعا نفع حضور آنها بيش از اخراجشان بود. كار خطا نيز از جانب هركس، چه خودي چه بيگانه، باشد ناپسند است. در واقع اصل مطلب اين است كه دوستي، به وطن و دين نيست بلكه به نوع برخورد ديگران با شما برميگردد نه نسبت خوني و نژادي و خاكي يك فرد با شما.
گاهي صحبت از خدشهدار شدن استقلال وطن بدليل حضور مستشاران آمريكائي ميشود. فارغ از بسياري شعارهاي تبليغي و ادعاي جنجالي خودباوري، اكنون پس از گذشت ربع قرن از پيروزي انقلاب كدام كار مهم را به تنهائي به پيش بردهايم؟ ما حتي در جنگ و تخريب ( يعني تخصص ما! ) نيز متكي به موشك آمريكائي و تفنگ روسي و توپ چيني بوديم تازه عاقبت هم كم آورديم! چه رسد به سازندگي! ما هماكنون نيز در مواردي به مستشار نياز داريم چه رسد به 30 سال پيش از اين!
تنها ردپاي قابل اعتناي آمريكا پيش از انقلاب كودتاي 28 مرداد است. اما اول اينكه، اگر كسي قرار است از آمريكا به خاطر اين كودتا كينه به دل داشته باشد مردم هستند نه عوامل اقتدار كه حتي پس از انقلاب، از مصدق در جايگاهي بهتر از شاه ياد نميكنند و از اتفاق بر طبل خيانتهايش ميكوبند. دوم آنكه اگر آمريكا دولت مصدق را سرنگون نكرده بود و شاه را بازنگردانده بود به احتمال زياد 25 سال بعد نوبت به كساني نميرسيد كه در اوج نااميدي بخت خود را بيازمايند و از قضا به تمامي امكانات دست يابند.
آمريكا در سال 32 منابع ما را غارت نكرد، كشور ما را بمباران نكرد، گوشهاي از كشور ما را جدا نكرد، تنها دولت مصدق را سرنگون كرد. مصدق با استقلالطلبي افراطي و عدم درك مصلحتگرايانه از امور، كشور را فلج كرد. ملي كردن نفت كار غيرواقعبينانهاي بود. انگليس و رزمآرا براي تبديل سهم 20% ايران-80% انگليس به سهم مساوي 50-50 به توافق رسيده بودند و ادامه تدريجي اين افزايش سهم خود به خود به ملي شدن نفت منجر ميشد. اما پس از ملي شدن نفت، انگليس نفت ايران و البته خريد آنرا تحريم كرد و آمريكا نيز به دولت لرزان مصدق بياعتنائي كرد و حاصل روي آوردن مصدق به شوروي و حزب توده بود و همين، آمريكا را به طرفداري از يك حكومت ضدشوروي سوق داد. حال نقش آمريكا در اين كودتا را مقايسه كنيد با زمينههاي منفي فعاليتهاي جبهه ملي و حزب توده، هوشياري شاه و سلطنتطلبان و همراهي مستقيم و غيرمستقيم برخي جريانهاي مذهبي با كودتا؛ نقش كدام مهمتر و كارآمدتر بود كه آمريكا را در جايگاه متهم شماره يك اين ماجرا مينشانيم؟
… ادامه دارد: ايرانيان و آمريكا پس از انقلاب؛
» ايرانيان و آمريكا پيش از انقلاب:
ايده امپرياليسم تلاش لنين و همفكرانش براي توضيح علت تحقق نيافتن پيشبينيهاي ماركس راجع به وقوع انقلاب در كشورهاي سرمايهداري بود. بر اساس اين نظريه كشورهاي سرمايهداري به صورت شبكه درآمدهاند تا هم آسيبپذيريشان كاهش يابد و هم با غارت كشورهاي ديگر و تامين مواد اوليه ارزان، اقتصاد خود را نجات دهند. اين ايده، امپرياليسمي را تصوير ميكرد كه آشتيناپذير بود و راهي به جز انقلاب يا روياروئي دنياي سوسياليستي و كاپيتاليستي براي نابودي آن وجود نداشت.
تا مقطع تاريخي معاصر، ايران كشوري پيشرفته، مرفه و مولد نبود و استعمار هم نشده بود. از سوي ديگر به دلايل مختلف نتوانسته بود اختلاط آميزشي فرهنگي جدي با ساير فرهنگها داشته باشد. به همين دليل نوعي بيگانهگريزي و بيگانهترسي در نهاد ايرانيان وجود داشت. اين ويژگي، وقتي با ميراث نظريه لنين كه توسط روشنفكران ايراني تبليغ ميشد كه بيگانهستيزي و آشتيناپذيري را در دل خويش داشت مخلوط شد و كفرستيزي تبليغي گروههاي مذهبي نيز بدان افزوده گشت معجون استكبارستيزي و به تبع آن مصداق ساختگي آن، آمريكاستيزي آماده گشت.
روشنفكران چه در كشورهاي جهان سوم و چه كشورهاي اروپائي، استعمار را بسيار گسترده، بسيار عميق، سراسر خسارت و زيانبار تصوير كردهاند. در صورتي كه نه عمق و گستره استعمار تا بدين حد بوده و نه استعمار براي كشورهائي كه شانس مستعمره شدن را داشتهاند يكسره خسارت بوده و نه تمامي مشكلات كشورهاي جهان سوم ناشي از استعمار بوده است. استعمار براي اين كشورها در كنار آفتهاي خويش فوايدي نيز داشته است. اكنون كشورهائي مستعمره پيشين از نظر زبان و فرهنگ در جايگاه ممتازي ايستادهاند. توانائي برقراري روابط و ارتباط علمي و تفريحي آسان با دنيا (بدليل برتري اين زبانها) و با كشور مزبور و بالارفتن سطح فرهنگ اين جوامع از طريق زبان و نيز حضور بيگانگان نتايج مستقيم و غير مستقيم مستعمره شدن چنين كشورهائي است. فرهنگ در كشورهاي جهان سوم اغلب سرشار از مسائل خرافي و ناانديشيده است و مصلحت و منفعت را به جاي عقل مينشاند. فرهنگ در اين كشورها به صورت يك سيستم هدايتي غالب و قادر ظاهر ميگردد كه پاسخ تمامي پرسشهاي احتمالي را از پيش آماده ساخته و دستورهاي لازم را تهيه كرده است. با رشد آموزش و افزايش ارتباط با بيگانگان، اين فرهنگ شكاف برميدارد و رقيق ميشود و فرد ميتواند لذت آزادي و انتخاب را بچشد. زيرا در اجتماعهاي « مهرپيوند » فرهنگ به جاي فرد تصميم ميگيرد ولي در جوامع مدرن و « سود پيوند » ، فرهنگ در اثر آموزش تصعيد ميشود. اصولا تمامي پيشرفتهاي اندكي كه ايران در تاريخ معاصر داشته است، محصول مواجهه ايرانيان با بيگانگان و دريافت ميزان ضعف نظامي و علمي و صنعتي در مقابل آنان بوده است. قرارداد تقويت بنيه نظامي ارتش ايران آنهنگام با فرانسه بسته شد كه ايران به شدت از روسيه شكست خورد و دانست ديگر جنگ، جنگ شمشير نيست، جنگ توپخانه است.
رابطه ايران و آمريكا هرگز به گونهاي نبوده است كه اين خصومت ريشهدار را عليه او توجيه كند. روشنفكران ما اين سلاح را تيز كردند و بدست يك طبقه سياسي دادند تا بهانهاي شود براي تمامي خشونتورزيهائي كه اين طبقه در سر داشتند. آمريكائيها پيش از انقلاب چه كردند كه مستوجب اين همه قهر و كين باشند؟ اگر از كودتاي 28 مرداد نام برده شود، ميتوان از قراردادهاي تركمانچاي و گلستان نيز نام برد كه به يكباره بخش بزرگي از تاريخ و جغرافيا و فرهنگ و ثروت و شهروند ايراني را از كشور جدا كرد. آيا هرگز اين حجم از نفرت و كينه از روسيه در دل ايرانيان وجود داشته است؟ حمله افغانها به ايران در زمان صفويه، حمله عراق به ايران كه فاجعهاي زيانبار در حد حمله مغول بود، كشتار زائران كعبه در عربستان و نبردهاي ايران و تركيه كه به پيش از تاريخ مكتوب ميرسد همگي نمونههائي اينچنيني هستند. آيا قطع روابط و خصومتورزي طولانيمدت با اين كشورها وجود داشته است؟ البته نبايد و نميتوانست اين دشمني و قهر ادامه يابد چرا كه شرايط جهاني و بينالمللي در هيچ مقطعي به كشور اجازه ترك روابط براي مدتزمان طولاني را نميداده است.
حال اگر ميتوان از تمام خسارتهاي اين كشورها به ايران چشم پوشيد و روابط سياسي-تجاري در بالاترين سطح را با آنها طرحريزي كرد چگونه نميتوان از كودتائي نسبتا كماهميت كه نقش آمريكا هم در آن حداكثر در حد هماهنگ كننده و تامين كنندهي اندك مخارج بوده است گذشت؟ كسي نميتواند چنين اعلام جنگ پايانناپذيري را با آمريكا به شواهدي مستند كند مگر آنكه در شبكهاي درهم تنيده از خطاي سنتي روشنفكري، بزرگنمائي عوامانه، سوء استفاده يك طبقه سياسي، جدال ايدئولوژيكي مبتني بر بيگانهستيزي و غيرواقعبيني سياسي گرفتار آمده باشد.
خطاي عمده ايرانيان آن است كه با باور «خودي خوب است ولو بد كند» از كنار اعمال ناشايست ايرانيان در حق يكديگر ميگذرند و آنرا اختلافي داخلي ميشمارند و مباح ميدانند اما اگر همين كارها توسط بيگانه انجام شود پرچم خونخواهي هموطنان برپا ميشود! اگر چه در تمامي رمانها، فيلمها و محصولات سيما كه به نشان دادن روابط آمريكا و ايرانيان ميپردازد همواره ايرانيان، مظلوم تصوير ميشوند اما در كمال تاسف واقعيت وارونه است. اين اوباش ايراني بودند كه زنان و دختران آمريكائي را ميدزديدند، به آنها تجاوز ميكردند و اموالشان را غارت ميكردند. اين ايرانيها بودند كه سياه مست ميكردند و بيش از ظرفيت خود شراب مينوشيدند و درگيري ميآفريدند. فاحشهخانههاي ما را هم نه آمريكائيها درست كردند و نه مشتري آن بودند. پس طبيعي است براي قومي پايبند به آداب اجتماعي و سلوك برخورد و مسؤوليتشناس و با نزاكت كه حتي به بچهها و پيرها احترام ميگذاشت حقي به نام حق توحش قائل شوند، چيزي از جنس بدي آب و هوا، حال گيريم بدي آب و هواي فرهنگي و اجتماعي؛
آمريكائيان نيز ضعفهائي داشتند چنان كه همه انسانها دارند اما به يقين ضعفهاي ما بيش از آنها بوده است. حضور گل هم هميشه همراه خار بوده است. آمريكائيان در ايران كار ميكردند و اين به نفع ما بود اگر چه برخي تبعات ناگريز و ناخوب را نيز داشت اما قطعا نفع حضور آنها بيش از اخراجشان بود. كار خطا نيز از جانب هركس، چه خودي چه بيگانه، باشد ناپسند است. در واقع اصل مطلب اين است كه دوستي، به وطن و دين نيست بلكه به نوع برخورد ديگران با شما برميگردد نه نسبت خوني و نژادي و خاكي يك فرد با شما.
گاهي صحبت از خدشهدار شدن استقلال وطن بدليل حضور مستشاران آمريكائي ميشود. فارغ از بسياري شعارهاي تبليغي و ادعاي جنجالي خودباوري، اكنون پس از گذشت ربع قرن از پيروزي انقلاب كدام كار مهم را به تنهائي به پيش بردهايم؟ ما حتي در جنگ و تخريب ( يعني تخصص ما! ) نيز متكي به موشك آمريكائي و تفنگ روسي و توپ چيني بوديم تازه عاقبت هم كم آورديم! چه رسد به سازندگي! ما هماكنون نيز در مواردي به مستشار نياز داريم چه رسد به 30 سال پيش از اين!
تنها ردپاي قابل اعتناي آمريكا پيش از انقلاب كودتاي 28 مرداد است. اما اول اينكه، اگر كسي قرار است از آمريكا به خاطر اين كودتا كينه به دل داشته باشد مردم هستند نه عوامل اقتدار كه حتي پس از انقلاب، از مصدق در جايگاهي بهتر از شاه ياد نميكنند و از اتفاق بر طبل خيانتهايش ميكوبند. دوم آنكه اگر آمريكا دولت مصدق را سرنگون نكرده بود و شاه را بازنگردانده بود به احتمال زياد 25 سال بعد نوبت به كساني نميرسيد كه در اوج نااميدي بخت خود را بيازمايند و از قضا به تمامي امكانات دست يابند.
آمريكا در سال 32 منابع ما را غارت نكرد، كشور ما را بمباران نكرد، گوشهاي از كشور ما را جدا نكرد، تنها دولت مصدق را سرنگون كرد. مصدق با استقلالطلبي افراطي و عدم درك مصلحتگرايانه از امور، كشور را فلج كرد. ملي كردن نفت كار غيرواقعبينانهاي بود. انگليس و رزمآرا براي تبديل سهم 20% ايران-80% انگليس به سهم مساوي 50-50 به توافق رسيده بودند و ادامه تدريجي اين افزايش سهم خود به خود به ملي شدن نفت منجر ميشد. اما پس از ملي شدن نفت، انگليس نفت ايران و البته خريد آنرا تحريم كرد و آمريكا نيز به دولت لرزان مصدق بياعتنائي كرد و حاصل روي آوردن مصدق به شوروي و حزب توده بود و همين، آمريكا را به طرفداري از يك حكومت ضدشوروي سوق داد. حال نقش آمريكا در اين كودتا را مقايسه كنيد با زمينههاي منفي فعاليتهاي جبهه ملي و حزب توده، هوشياري شاه و سلطنتطلبان و همراهي مستقيم و غيرمستقيم برخي جريانهاي مذهبي با كودتا؛ نقش كدام مهمتر و كارآمدتر بود كه آمريكا را در جايگاه متهم شماره يك اين ماجرا مينشانيم؟
… ادامه دارد: ايرانيان و آمريكا پس از انقلاب؛
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!