هیچگاه تو را "رئیسجمهور" نخواندم.
در تمامی نوشتههایم، تو را "رئیس دولت" یا "رئیس قوهٔ مجریه" لقب دادم.
خوشحالام که میروی.
کاش، روح تفکرت هم دست از سر ایران و ایرانی برمیداشت...
(+)
در تمامی نوشتههایم، تو را "رئیس دولت" یا "رئیس قوهٔ مجریه" لقب دادم.
خوشحالام که میروی.
کاش، روح تفکرت هم دست از سر ایران و ایرانی برمیداشت...
(+)
سلام مسعود عزیز
پاسخحذفامیدوارم سلامت و شاد باشی
پس از مدتها دوباره (و بصورت اتفاقی) گذرم به وبلاگت افتاد و خوشحال شدم از اینکه هنوز در فضای مجازی و حقیقی ایران حضور داری. به یاد نوشته های زیبایت در سیاه و سفید افتادم و آشنائی دورادورم با تو ای همشهری خوبم. یادش بخیر دوران خاتمی بود و ما به همان هم قانع نبودیم و در آرزوی ایرانی بهتر برای همه ایرانیان بی قراری می کردیم. در آن روزها فکرش را هم نمی کردم چه خوابها برایمان دیده اند. روزگار گذشت تا خرداد 88 و آن همه فاجعه...چند روزیست دوباره همه آن خاطرات دردناک برایم تازه گشته و آن زخمها تازه تر... و اکنون این نوشته تو ...و من همچنان با خود می اندیشم براستی چه زمانی "روح تفکرات آنان دست از سر ایران و ایرانی برمیدارد"....
با عرض معذرت اگر کامنتم در رابطه با موضوع نبود اما درد دلی با دوستی قدیمی
امیر(وبلاگ دوران ما)