میتوان به بحث پرداخت که زیر پای دولت شوروی را نشریههای زیراکسی و زیرزمینی نویسندگان ناراضی خالی کرد یا تماشای سطح زندگی در چکسلواکی، که تازه خود مردم چکسلواکی به آلمان غربی با حسرت نگاه میکردند. یعنی اگر اوضاع جامعهی شوروی نسبتاً روبهراه میبود، مقداری مقاله و شعر و قصه، آن هم غالباً تایپشده و گاه دستنوشته، میتوانست باعث انحلال مسالمتآمیز یک ابرقدرت شود؟ یا میتوان پرسید رژیم شاه را سرخوردگی مردم از وعدههای پوچ و ساختار معیوبش نابود کرد یا شبهای شعر؟
مارکسیستها در چنین مواردی میگویند به کمک اهل نظر است که آگاهی وارد جامعه میشود و به جامعهی آینده شکل میدهد. و پستمدرنیستهای عصر ما میگویند خطکش بهدست گرفتن و تعیین اینکه واقعاً و حقیقتاً چه گذشت و چه نگذشت، امکان ندارد؛ همین قدر میتوان گفت که اگر خیال میکنیم نوشته، مُثمِر چنان ثمری بود، پس لابد بود. من میگویم بود، شما بگویید نبود؛ تفاوتی در اصل قضیه نمیکند که ما واقعاً نمیدانیم بود یا نبود. سانسور –گرچه روندی است دلبخواهی و عشقی و زوربرسی و پر از آزمایش و خطا و فارغ از حساب کتاب فنی و فرمولبندی نظریهپردازانه- باید بکوشد در دو جهت عمل کند: هم مانع تفکر آیندهنگر شود و هم تعبیر از گذشته را حسب میل و منافع کارفرمای خود شکل بدهد.
امروز که دربارهی نخستین تلاشها برای سانسور در روزگار ناصرالدینشاه میخوانیم، شاید از خودمان بپرسیم اگر مسیر حرکت جامعه را نمیشد سد کرد و سلطنت، چه مطلقه و چه مشروطه، دیر یا زود رفتنی بود، آن بگیروببندها چه فایده داشت؟ اما اثبات این نظر که مسیر تاریخ سدشدنی نیست، و خواهد شد آنچه باید بشود، نیاز به این دارد که بتوان یک بار دیگر تاریخ را تکرار کرد و دست به این آزمایش زد که این بار بگذاریم نسخههای روزنامهی حبلالمتین دستبهدست بچرخد و متون طرفدار انقلاب از زبانهای فرنگی ترجمه شود، و آنگاه نوع تحولات اجتماعی را ارزیابی کنیم تا روشن شود که سانسور واقعاً تأثیری تعیینکننده دارد یا نه.
بسیاری از چیزهایی که خواب از چشم ناصرالدینشاه میربود تحقق یافته است یا رفتهرفته تحقق مییابد، گرچه به بهایی گزاف و شاید قابل پرهیز. او هدفی جز حفظ وضع موجود نداشت، اما به گذشته که نگاه میکنیم، انگار حداکثر حاصل آن تلاشها قدری خرابکاری در روندی محتوم بود.
سانسور تلاش بیهودهای نیست، اما تا آن حد که گمان میرود، ثمر ندارد. در پیشگاه خدا یا تاریخ یا وجدان، حداکثر ادعای علیاصغرخان حکمت و وزارت معارف دربارهی وظیفهشناسی خویش - نسبت به مقالهنویسانی که سعدی را از برج عاج تاریخیاش پایین کشیده بودند - میتواند این باشد که اگر به موقع نمیجنبیدند، زیرآب بخشی از مفاخر و شعائر ملی دهبیست سال زودتر زده میشد؛ فقط همین.
به احتمال قریببهیقین، صد سال دیگر از کتابهای جایزهبگیر و بیپایهی امروزی ما که ظاهراً دربارهی تاریخاند نام و نشانی نخواهد بود، در حالی که "دائرةالمعارف اسلام" کمبریج مدام کمنقصتر خواهد شد و همچنان خواندنی خواهد ماند. بازبینیکننده هم خوب میداند این آیندهای است محتوم، اما چه چاره با مصلحت روزگار.
سانسور نمیتواند فکر "نامطلوب" را از میان ببرد، تنها شاید بتواند ابراز آن را به تأخیر بیندازد و نوک کسانی که آن را به بهترین شکل بیان میکنند بچیند. سانسور، در حکم بهتعویقانداختن منافع آتی عموم است برای حفظ منافع آنی عدهای خاص: همهی سخنها را بشنوید و بهترین آنها را که البته موافق منافع من و در جهت حفظ وضع موجود است، بپذیرید.
هیچ درجهای از سانسور، هیچ نظام و هیچ شرایطی را ابدی نمیکند. شاید حتی عمر درازتری هم به آن ندهد. اما میکوشد تضمین کند در شرایط ناگزیر و جدیدی که در پی خواهد آمد، مُبَلِغان افکار نو به نحو مقتضی گوشمالی خواهند شد و مبارزهجویان امروزی، حتی اگر مرده باشند، به سزای اعمالشان خواهند رسید، چون نظرات آنان بهموقع طرح و نقد نشد و روند تغییرهای اجتماعی با تشنج و تأخیر پیش رفت. سانسور تنها کُشندهی فکر نسل امروز نیست؛ انتقامی از مردم فردا هم هست.
● دفترچهٔ خاطرات و فراموشی؛ محمد قائد؛ طرح نو؛ چاپ چهارم؛ تهران؛ ۱۳۸۸؛ صص ۲۴۵-۲۴۸
مارکسیستها در چنین مواردی میگویند به کمک اهل نظر است که آگاهی وارد جامعه میشود و به جامعهی آینده شکل میدهد. و پستمدرنیستهای عصر ما میگویند خطکش بهدست گرفتن و تعیین اینکه واقعاً و حقیقتاً چه گذشت و چه نگذشت، امکان ندارد؛ همین قدر میتوان گفت که اگر خیال میکنیم نوشته، مُثمِر چنان ثمری بود، پس لابد بود. من میگویم بود، شما بگویید نبود؛ تفاوتی در اصل قضیه نمیکند که ما واقعاً نمیدانیم بود یا نبود. سانسور –گرچه روندی است دلبخواهی و عشقی و زوربرسی و پر از آزمایش و خطا و فارغ از حساب کتاب فنی و فرمولبندی نظریهپردازانه- باید بکوشد در دو جهت عمل کند: هم مانع تفکر آیندهنگر شود و هم تعبیر از گذشته را حسب میل و منافع کارفرمای خود شکل بدهد.
امروز که دربارهی نخستین تلاشها برای سانسور در روزگار ناصرالدینشاه میخوانیم، شاید از خودمان بپرسیم اگر مسیر حرکت جامعه را نمیشد سد کرد و سلطنت، چه مطلقه و چه مشروطه، دیر یا زود رفتنی بود، آن بگیروببندها چه فایده داشت؟ اما اثبات این نظر که مسیر تاریخ سدشدنی نیست، و خواهد شد آنچه باید بشود، نیاز به این دارد که بتوان یک بار دیگر تاریخ را تکرار کرد و دست به این آزمایش زد که این بار بگذاریم نسخههای روزنامهی حبلالمتین دستبهدست بچرخد و متون طرفدار انقلاب از زبانهای فرنگی ترجمه شود، و آنگاه نوع تحولات اجتماعی را ارزیابی کنیم تا روشن شود که سانسور واقعاً تأثیری تعیینکننده دارد یا نه.
بسیاری از چیزهایی که خواب از چشم ناصرالدینشاه میربود تحقق یافته است یا رفتهرفته تحقق مییابد، گرچه به بهایی گزاف و شاید قابل پرهیز. او هدفی جز حفظ وضع موجود نداشت، اما به گذشته که نگاه میکنیم، انگار حداکثر حاصل آن تلاشها قدری خرابکاری در روندی محتوم بود.
سانسور تلاش بیهودهای نیست، اما تا آن حد که گمان میرود، ثمر ندارد. در پیشگاه خدا یا تاریخ یا وجدان، حداکثر ادعای علیاصغرخان حکمت و وزارت معارف دربارهی وظیفهشناسی خویش - نسبت به مقالهنویسانی که سعدی را از برج عاج تاریخیاش پایین کشیده بودند - میتواند این باشد که اگر به موقع نمیجنبیدند، زیرآب بخشی از مفاخر و شعائر ملی دهبیست سال زودتر زده میشد؛ فقط همین.
به احتمال قریببهیقین، صد سال دیگر از کتابهای جایزهبگیر و بیپایهی امروزی ما که ظاهراً دربارهی تاریخاند نام و نشانی نخواهد بود، در حالی که "دائرةالمعارف اسلام" کمبریج مدام کمنقصتر خواهد شد و همچنان خواندنی خواهد ماند. بازبینیکننده هم خوب میداند این آیندهای است محتوم، اما چه چاره با مصلحت روزگار.
سانسور نمیتواند فکر "نامطلوب" را از میان ببرد، تنها شاید بتواند ابراز آن را به تأخیر بیندازد و نوک کسانی که آن را به بهترین شکل بیان میکنند بچیند. سانسور، در حکم بهتعویقانداختن منافع آتی عموم است برای حفظ منافع آنی عدهای خاص: همهی سخنها را بشنوید و بهترین آنها را که البته موافق منافع من و در جهت حفظ وضع موجود است، بپذیرید.
هیچ درجهای از سانسور، هیچ نظام و هیچ شرایطی را ابدی نمیکند. شاید حتی عمر درازتری هم به آن ندهد. اما میکوشد تضمین کند در شرایط ناگزیر و جدیدی که در پی خواهد آمد، مُبَلِغان افکار نو به نحو مقتضی گوشمالی خواهند شد و مبارزهجویان امروزی، حتی اگر مرده باشند، به سزای اعمالشان خواهند رسید، چون نظرات آنان بهموقع طرح و نقد نشد و روند تغییرهای اجتماعی با تشنج و تأخیر پیش رفت. سانسور تنها کُشندهی فکر نسل امروز نیست؛ انتقامی از مردم فردا هم هست.
● دفترچهٔ خاطرات و فراموشی؛ محمد قائد؛ طرح نو؛ چاپ چهارم؛ تهران؛ ۱۳۸۸؛ صص ۲۴۵-۲۴۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!