مهدی جامی ابتدا گزارهای از یادداشت من، «فضای مجازی، آینهٔ راستنمای فضای واقعی؟» را نقل کرده است: «واقعیت این است که این فضای مجازی، برساختهی "بخشی" از مردم ایران است نه همهی آنان». پس «تسری و تعمیم آن به کل جامعه و حتی به همهی انسانهایی که زیر نام قشر و گروهی خاص طبقهبندی میشوند و سنجش وضعیت فضای واقعی بر اساس جو عمومی فضای مجازی خطاست.»
و نقد خود را اینگونه صورتبندی کرده است: «این گزاره درستی است، اما بر مبنای نادرستی بنیان شده است. و آن همان گرفتاری عظمای «یک» است. همهی واقعیتها ناشی از تکاپوی بخشی از مردم است. هیچ واقعیت انسان-ساختهای وجود ندارد که همه مردم را «یک»سان نمایندگی کند. یعنی نباید انتظار داشت که چیزی که قابل تعمیم به همه است، واقعیت داشته باشد. به عبارت دیگر میزان واقعیتِ امری وابسته به این نیست که به "همه" قابل تعمیم باشد. کافی است که به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد. این هم که موضوع علوم اجتماعی است که از بام تا شام تلاش میکند روشن کند که چه مسألهای تا چه حدی گسترش دارد. از اعتیاد و ایدز تا تماشای ماهواره یا تماس جنسی خارج از ازدواج.»
خب! اولاً من فکر نمیکنم ادعا کرده باشم چون آنچه در فضای مجازی میگذرد قابل تعمیم به همه نیست، پس واقعیت ندارد! و در ثانی فکر میکنم هر دو در اینجا یک حرف میزنیم! من گفتهام در وبستان فارسی، فقط بخشی از مردم ایران حضور دارند. و مباحث و نظرات و دغدغههای آنان، حتی نمایانگر وضعیت فکری و موقعیت عملی مثلاً طبقهی متوسط ایران هم نیست چه رسد به کل مردم ایران. به عبارت دیگر، گروه حاضران در وبستان فارسی، حتی نمایندهی طبقهی متوسط هم نیستند؛ یا از زاویهای دیگر، حاوی حداقل ویژگیها به عنوان یک نمونهی قابل تعمیم به همان طبقهی متوسط هم نیستند. یعنی نوع ترکیب و میزان تراکم حاضران و کاربران این عرصه، نمیتواند معیاری برای سنجش موقعیت نظری و عملی قشر و طبقهای از مردم ایران باشد. کجا ادعا شده است چون چنین تعمیمی نادرست و ناممکن است، پس این حضور از بنیان، خلاف واقعیات جاری در دنیای ملموس روزمره است؟ یا کجای این سخن، انکار واقعیت حضور فعالان و نفی وجود داشتن و واقعی بودن دغدغههایی است که آنان در این فضا منعکس میکنند؟
مغزهی دیدگاه من همان جملهی مهدی است: «کافی است [یک واقعیت] به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد.» و تمام حرف من این است که آنچه در فضای مجازی میگذرد، قابل تعمیم به "شماری قابل توجه و معنادار" نیست.
من پیش از این هم به ارتباط فضای مجازی و واقعی پرداختهام. فضای مجازی را به کافه نادری روشنفکران و فرهیختگان و قشر نخبه تشبیه کردهام (اینجا) و از تأثیرگذاری وبستان و وبلاگستان سخن گفتهام (اینجا). در واقع حرف من به حرف داریوش نزدیک است که فضای مجازی، امتداد "بخشی" از فضای واقعی است؛ اما فقط "بخشی"! و در تعمیم برآیند آنچه در آن میگذرد به حتی همان قشر روشنفکر و فرهیخته و نخبه و متوسط هم بسیار باید محتاط بود. چند سال پیش بود که با انتشار برخی عکسهای مراسم چهارشنبهسوری در ایران، بعضی دوستان دور از وطن، تصور کردند حرکتی بزرگ و اعتراضی آغاز شده است و تعابیری چون "جنبش چهارشنبهسوری" را به کار گرفتند.
دنیای شعر، دنیای مجاز و تخیل و خیالپردازی است. لزومی هم بر انعکاس وقایع دوران در شعر دوران نیست. بخشهایی از فضای مجازی هم میتواند چنین ویژگیای داشته باشد. اما معضل آنجاست که حاضران در این عرصه، نمایندگانی دستچینشده از اقشار و طبقات و نحلههای گوناگون اجتماع تصور میشوند که هر یک بر اساس وزن سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خویش – و بر اساس معیارهای کمّی و کیفی - نمایندگانی را به این میدان روانه کردهاند. غالب شدن یک اندیشه و مغلوب شدن اندیشهای دیگر، غالب و مغلوب شدن همان اندیشه در عرصهی اجتماعی به وسعت ایران تصور و تصویر میشود؛ و تمام نکته همینجاست.
مهدی در ادامهی نقد خود، بار دیگر با نقل گزارهای از یادداشت من، مفهوم انتقادی خود را طرح و بازآفرینی کرده است؛ ماجرا اما همان است که در پاراگراف پیش گفتم. مثالی که میتواند به فهم موضوع کمک کند، حضور رسانهای برخی تجزیهطلبان استانهای مرزی است. صدای این گروه معمولاً در رسانهها بازتاب زیادی دارد، اما جو عمومی این استانها آرام است. میتوان مسأله را به دو صورت دید:
۱- در همهی تحولهای اجتماعی، گروهی از نخبگان به تکاپو و جنب و جوش میافتند و پس از مدتی، مردم عادی با آنان همراه میشوند؛ آرامش مردم، نشان نارضایتی آنان از تحرکات آن نخبگان نیست؛ بلکه صورتمسأله این است که هنوز فعالیت آن پیشروان به آستانهی تحریک عمومی مردم نرسیده و آنان را به جنبش وا نداشته است.
اما میتوان نگاهی متفاوت داشت:
۲- صدای تجزیهطلبان بهدلیل حضور پررنگ رسانهای آنان، بلندتر و رساتر شنیده میشود؛ وگرنه مردم عادی با آنان همراه نیستند. انعکاس غلیظ افکار و شعارهای تجزیهطلبانه، فقط نشان از تحرک بخشی کوچک و محدود دارد. آنان نمایندگان اکثریت مردم این استانها نیستند و مواضع آنان قابل تعمیم به ساکنان این مناطق نیست.
مثال دمدستتر، ماجرای ترانهی اخیر شاهین نجفی است. در این فاصله، بارها با عناوینی اینچنین مواجه شدهایم: «ترانهی شاهین نجفی به یک جنجال بزرگ منجر شده است.». مشاهدههای من میگوید این جنجال، دستکم در روزهای نخست، فقط در فضای مجازی (وبستان و وبلاگستان فارسی) اتفاق افتاده بود. متن جامعه از این جنجال و دغدغههای دو سوی ماجرا و مباحث طرحشده و حتی از اصل خبر و فتواهای صادر-شده تقریباً بیخبر بود. پس از بازتاب ماجرا در بی.بی.سی و بعد از شکسته شدن محتاطانهی سکوت دوهفتهای خطیبان نماز جمعه بود که موضوع کمکم وارد عرصهی عمومی شد. مثال دورتر، خبرهای وبای همهگیر در سال ۱۳۸۴ است. آب و تاب این خبر در رسانههای دنیای مجازی و حتی روزنامههایی مثل شرق بر طبق آمار موثق پزشکیِ آن زمان، بهرهی بسیار اندکی از واقعیت جاری داشت. خواهید گفت این خاصیت رسانه است که بخشی از خبر را برجسته کند. و خبر، توسط خبردهنده انعکاسی بزرگتر یا کوچکتر مییابد. همهی اینها درست! اما مشکل این است که میزان انعکاس یک خبر با غلظت واقعیت ساری و جاری در زندگی روزمرهی مردمی که سوژهی خبر هستند، یکی پنداشته میشود. مسأله اینجاست.
پیشتر گفته بودم که وبستان و وبلاگستان فارسی زمانی کارکردی درخور خواهد داشت که دنیای مجازی و دنیای حقیقی پیوند بخورند. برای دریافت تصویری صحیح از نسبت فضای مجازی و واقعی و ارتباط آن دو، بازگویی دو خاطره بد نیست.
برای یک سال در بیابانهای اطراف کاشان کار میکردم. ۱۲ کیلومتری شهرستان آران و بیدگل در نزدیکی کاشان. جمعیت پیرامون من از تعدادی مهندس و کارگر تشکیل میشد. مهندسان، همکاران و دوستان اصفهانی من بودند و کارگران، بومیهای محلی. برایم جالب بود که بیش از نود درصد مهندسان که پارهای از طبقهی متوسط مدرن ایران هستند و از اینترنت و ایمیل هم استفاده میکردند، نه میدانستند وبلاگ چیست و نه از وبلاگستان فارسی و مباحث جاری در آن باخبر بودند؛ موضوع وقتی برایم روشن شد که بعضی خبرها را که فقط در فضای مجازی منتشر شده بود (و بازتاب گستردهای هم پیدا کرده بود) با آنان در میان گذاشتم و با بیخبری مطلق آنان مواجه شدم. این نسبت در مورد کارگران بومی به صد درصد میرسید. واقعیتی که من برای یک سال از نزدیک لمس میکردم، فاصلهی ژرف میان دغدغههای روزمره و مباحث مطرح حتی میان مهندسان با موضوعات داغ و پُربازتاب فضای مجازی بود.
اما در مقابل، واقعهای که سال پیش رخ داد قرار میگیرد. دفتر جبههی مشارکت اصفهان به مهد کودک تبدیل شد. بازتاب این اتفاق، چند یادداشت انتقادی در وبلاگ من و صفحهی فیسبوک یکی از دوستان بود (اینجا، اینجا و اینجا را ببینید). این نوشتهها ولولهای در بین مسؤولان جبههی مشارکت و فعالان سیاسی مدعی اندیشهی اصلاحطلبی انداخت و آنها را به رایزنیهای بسیار برای توقف انتشار این یادداشتها واداشت. و البته کار به توبیخ مسؤولان جبههی مشارکت اصفهان به خاطر این عمل نابخردانه کشید. نسبت و رابطهی که فضای مجازی میتواند با دنیای حقیقی پیدا کند در این دو موقعیت بهخوبی نمایان است.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- دنیای مجازی، مجازی نیست؛ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (نشانی)
- ما به شیوه غیرواقعی به واقعیت نگاه میکنیم؛ مهدی جامی؛ سیبستان (نشانی)
و نقد خود را اینگونه صورتبندی کرده است: «این گزاره درستی است، اما بر مبنای نادرستی بنیان شده است. و آن همان گرفتاری عظمای «یک» است. همهی واقعیتها ناشی از تکاپوی بخشی از مردم است. هیچ واقعیت انسان-ساختهای وجود ندارد که همه مردم را «یک»سان نمایندگی کند. یعنی نباید انتظار داشت که چیزی که قابل تعمیم به همه است، واقعیت داشته باشد. به عبارت دیگر میزان واقعیتِ امری وابسته به این نیست که به "همه" قابل تعمیم باشد. کافی است که به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد. این هم که موضوع علوم اجتماعی است که از بام تا شام تلاش میکند روشن کند که چه مسألهای تا چه حدی گسترش دارد. از اعتیاد و ایدز تا تماشای ماهواره یا تماس جنسی خارج از ازدواج.»
خب! اولاً من فکر نمیکنم ادعا کرده باشم چون آنچه در فضای مجازی میگذرد قابل تعمیم به همه نیست، پس واقعیت ندارد! و در ثانی فکر میکنم هر دو در اینجا یک حرف میزنیم! من گفتهام در وبستان فارسی، فقط بخشی از مردم ایران حضور دارند. و مباحث و نظرات و دغدغههای آنان، حتی نمایانگر وضعیت فکری و موقعیت عملی مثلاً طبقهی متوسط ایران هم نیست چه رسد به کل مردم ایران. به عبارت دیگر، گروه حاضران در وبستان فارسی، حتی نمایندهی طبقهی متوسط هم نیستند؛ یا از زاویهای دیگر، حاوی حداقل ویژگیها به عنوان یک نمونهی قابل تعمیم به همان طبقهی متوسط هم نیستند. یعنی نوع ترکیب و میزان تراکم حاضران و کاربران این عرصه، نمیتواند معیاری برای سنجش موقعیت نظری و عملی قشر و طبقهای از مردم ایران باشد. کجا ادعا شده است چون چنین تعمیمی نادرست و ناممکن است، پس این حضور از بنیان، خلاف واقعیات جاری در دنیای ملموس روزمره است؟ یا کجای این سخن، انکار واقعیت حضور فعالان و نفی وجود داشتن و واقعی بودن دغدغههایی است که آنان در این فضا منعکس میکنند؟
مغزهی دیدگاه من همان جملهی مهدی است: «کافی است [یک واقعیت] به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد.» و تمام حرف من این است که آنچه در فضای مجازی میگذرد، قابل تعمیم به "شماری قابل توجه و معنادار" نیست.
من پیش از این هم به ارتباط فضای مجازی و واقعی پرداختهام. فضای مجازی را به کافه نادری روشنفکران و فرهیختگان و قشر نخبه تشبیه کردهام (اینجا) و از تأثیرگذاری وبستان و وبلاگستان سخن گفتهام (اینجا). در واقع حرف من به حرف داریوش نزدیک است که فضای مجازی، امتداد "بخشی" از فضای واقعی است؛ اما فقط "بخشی"! و در تعمیم برآیند آنچه در آن میگذرد به حتی همان قشر روشنفکر و فرهیخته و نخبه و متوسط هم بسیار باید محتاط بود. چند سال پیش بود که با انتشار برخی عکسهای مراسم چهارشنبهسوری در ایران، بعضی دوستان دور از وطن، تصور کردند حرکتی بزرگ و اعتراضی آغاز شده است و تعابیری چون "جنبش چهارشنبهسوری" را به کار گرفتند.
دنیای شعر، دنیای مجاز و تخیل و خیالپردازی است. لزومی هم بر انعکاس وقایع دوران در شعر دوران نیست. بخشهایی از فضای مجازی هم میتواند چنین ویژگیای داشته باشد. اما معضل آنجاست که حاضران در این عرصه، نمایندگانی دستچینشده از اقشار و طبقات و نحلههای گوناگون اجتماع تصور میشوند که هر یک بر اساس وزن سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خویش – و بر اساس معیارهای کمّی و کیفی - نمایندگانی را به این میدان روانه کردهاند. غالب شدن یک اندیشه و مغلوب شدن اندیشهای دیگر، غالب و مغلوب شدن همان اندیشه در عرصهی اجتماعی به وسعت ایران تصور و تصویر میشود؛ و تمام نکته همینجاست.
مهدی در ادامهی نقد خود، بار دیگر با نقل گزارهای از یادداشت من، مفهوم انتقادی خود را طرح و بازآفرینی کرده است؛ ماجرا اما همان است که در پاراگراف پیش گفتم. مثالی که میتواند به فهم موضوع کمک کند، حضور رسانهای برخی تجزیهطلبان استانهای مرزی است. صدای این گروه معمولاً در رسانهها بازتاب زیادی دارد، اما جو عمومی این استانها آرام است. میتوان مسأله را به دو صورت دید:
۱- در همهی تحولهای اجتماعی، گروهی از نخبگان به تکاپو و جنب و جوش میافتند و پس از مدتی، مردم عادی با آنان همراه میشوند؛ آرامش مردم، نشان نارضایتی آنان از تحرکات آن نخبگان نیست؛ بلکه صورتمسأله این است که هنوز فعالیت آن پیشروان به آستانهی تحریک عمومی مردم نرسیده و آنان را به جنبش وا نداشته است.
اما میتوان نگاهی متفاوت داشت:
۲- صدای تجزیهطلبان بهدلیل حضور پررنگ رسانهای آنان، بلندتر و رساتر شنیده میشود؛ وگرنه مردم عادی با آنان همراه نیستند. انعکاس غلیظ افکار و شعارهای تجزیهطلبانه، فقط نشان از تحرک بخشی کوچک و محدود دارد. آنان نمایندگان اکثریت مردم این استانها نیستند و مواضع آنان قابل تعمیم به ساکنان این مناطق نیست.
مثال دمدستتر، ماجرای ترانهی اخیر شاهین نجفی است. در این فاصله، بارها با عناوینی اینچنین مواجه شدهایم: «ترانهی شاهین نجفی به یک جنجال بزرگ منجر شده است.». مشاهدههای من میگوید این جنجال، دستکم در روزهای نخست، فقط در فضای مجازی (وبستان و وبلاگستان فارسی) اتفاق افتاده بود. متن جامعه از این جنجال و دغدغههای دو سوی ماجرا و مباحث طرحشده و حتی از اصل خبر و فتواهای صادر-شده تقریباً بیخبر بود. پس از بازتاب ماجرا در بی.بی.سی و بعد از شکسته شدن محتاطانهی سکوت دوهفتهای خطیبان نماز جمعه بود که موضوع کمکم وارد عرصهی عمومی شد. مثال دورتر، خبرهای وبای همهگیر در سال ۱۳۸۴ است. آب و تاب این خبر در رسانههای دنیای مجازی و حتی روزنامههایی مثل شرق بر طبق آمار موثق پزشکیِ آن زمان، بهرهی بسیار اندکی از واقعیت جاری داشت. خواهید گفت این خاصیت رسانه است که بخشی از خبر را برجسته کند. و خبر، توسط خبردهنده انعکاسی بزرگتر یا کوچکتر مییابد. همهی اینها درست! اما مشکل این است که میزان انعکاس یک خبر با غلظت واقعیت ساری و جاری در زندگی روزمرهی مردمی که سوژهی خبر هستند، یکی پنداشته میشود. مسأله اینجاست.
پیشتر گفته بودم که وبستان و وبلاگستان فارسی زمانی کارکردی درخور خواهد داشت که دنیای مجازی و دنیای حقیقی پیوند بخورند. برای دریافت تصویری صحیح از نسبت فضای مجازی و واقعی و ارتباط آن دو، بازگویی دو خاطره بد نیست.
برای یک سال در بیابانهای اطراف کاشان کار میکردم. ۱۲ کیلومتری شهرستان آران و بیدگل در نزدیکی کاشان. جمعیت پیرامون من از تعدادی مهندس و کارگر تشکیل میشد. مهندسان، همکاران و دوستان اصفهانی من بودند و کارگران، بومیهای محلی. برایم جالب بود که بیش از نود درصد مهندسان که پارهای از طبقهی متوسط مدرن ایران هستند و از اینترنت و ایمیل هم استفاده میکردند، نه میدانستند وبلاگ چیست و نه از وبلاگستان فارسی و مباحث جاری در آن باخبر بودند؛ موضوع وقتی برایم روشن شد که بعضی خبرها را که فقط در فضای مجازی منتشر شده بود (و بازتاب گستردهای هم پیدا کرده بود) با آنان در میان گذاشتم و با بیخبری مطلق آنان مواجه شدم. این نسبت در مورد کارگران بومی به صد درصد میرسید. واقعیتی که من برای یک سال از نزدیک لمس میکردم، فاصلهی ژرف میان دغدغههای روزمره و مباحث مطرح حتی میان مهندسان با موضوعات داغ و پُربازتاب فضای مجازی بود.
اما در مقابل، واقعهای که سال پیش رخ داد قرار میگیرد. دفتر جبههی مشارکت اصفهان به مهد کودک تبدیل شد. بازتاب این اتفاق، چند یادداشت انتقادی در وبلاگ من و صفحهی فیسبوک یکی از دوستان بود (اینجا، اینجا و اینجا را ببینید). این نوشتهها ولولهای در بین مسؤولان جبههی مشارکت و فعالان سیاسی مدعی اندیشهی اصلاحطلبی انداخت و آنها را به رایزنیهای بسیار برای توقف انتشار این یادداشتها واداشت. و البته کار به توبیخ مسؤولان جبههی مشارکت اصفهان به خاطر این عمل نابخردانه کشید. نسبت و رابطهی که فضای مجازی میتواند با دنیای حقیقی پیدا کند در این دو موقعیت بهخوبی نمایان است.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- دنیای مجازی، مجازی نیست؛ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (نشانی)
- ما به شیوه غیرواقعی به واقعیت نگاه میکنیم؛ مهدی جامی؛ سیبستان (نشانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!