«شهرام شکوهی» عجب زیبا میخواند:
بیا با من مدارا کن که من مجنونام و مستام
اگر از عاشقی پُرسی، بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دلخستهام
اگر از درد من پُرسی، بدان لب را فرو بستم
مجنونام و مستام، به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پُرسی، بدان نازکدلی هستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم
اگر از زخم دل پرسی، بدان مرهم بر آن بستم...
بشنوید و کیفور شوید...
پینوشت: مطلب کیوان دربارهی همین ترانه (نشانی)
بیا با من مدارا کن که من مجنونام و مستام
اگر از عاشقی پُرسی، بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دلخستهام
اگر از درد من پُرسی، بدان لب را فرو بستم
مجنونام و مستام، به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پُرسی، بدان نازکدلی هستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم
اگر از زخم دل پرسی، بدان مرهم بر آن بستم...
بشنوید و کیفور شوید...
پینوشت: مطلب کیوان دربارهی همین ترانه (نشانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!