۱۳۹۱/۰۲/۲۷

از طایفه‌ی بدبخت‌ترین انسان‌ها...

کسی که برای خود، شأن و شخصیتی قائل نباشد؛ کسی که در نگاهی صادقانه به درون خود، خویشتن‌اش را ارزشمند و مفید نداند؛ کسی که از خود، خشنود و راضی نباشد؛ کسی که با خود در صلح و صفا به سر نَبَرَد و از جایگاهی که قرار دارد ناراضی باشد؛ کسی که خود را بی‌استعداد و بی‌مهارت ببیند وخود را مقصر جایگاه و شأن پایین اجتماعی‌اش بداند؛ سخت به تلاش و تقلا می‌افتد تا از راهی دیگر، برای خود شأنی و هویتی بتراشد تا جبران مافات کند.

انسان‌های اینچنین اصولاً به بحران هویتی ویرانگر دچار می‌شوند؛ کابوسی سیاه که لحظه‌ای رهاشان نمی‌کند. به هر دری می‌زنند تا خود را در دیدرس عموم قرار دهند؛ به هر ریسمانی چنگ می‌زنند تا خود را پیش چشم دیگران بیاورند؛ تا دیگران درباره‌شان صحبت کنند؛ تحسین‌شان کنند؛ به آنان حسادت بورزند و آرزو کنند کاش موقعیت آنان را داشتند.

چنین انسان‌هایی، خود را فاقد استعدادی درونی برای عرضه کردن می‌بینند؛ در نتیجه هنگامی که به چشم می‌بینند که در یک جمع دوستانه یا خانوادگی هیچ هنر و دستمایه‌ای برای عرضه ندارند، سراغ خانه‌ی گران‌قیمت و خودروی گران‌بها و همسر زیبا و ثروتمند و چه و چه می‌روند.... این‌ها هویت جدید و ساختگی چنین انسان‌هایی است. آنان می‌کوشند خود را در زیر سایه‌ی برق خانه و خودرو و همسر و زیورآلات و لباس‌های مارک‌دارشان عرضه کنند و سرخوردگی ناشی از بی‌هنری خود را تسکین دهند.

خانه را زود به زود عوض می‌کنند تا خود را به محلات بالای شهر برسانند. خودرو را زود به زود عوض می‌کنند که به‌روزترین و پرطرفدارترین خودروی اسپورت را سوار شوند. هر روز به رشته‌ای چنگ می‌زنند تا شاید در پناه هویت به ظاهر درخشان جدید، موقعیتی رشک‌برانگیز بیابند و بتوانند خود را عرضه کنند. چند صباحی که می‌گذرد، خود نیز به پوچ بودن و پوشالی بودن جایگاه تازه پی می‌برند و از آن دلزده و سرخورده می‌شوند. این‌بار سراغ هویت ظاهری دیگری می‌روند و باز همان داستان تکرار می‌شود.

انسان‌هایی اینچنین خود را باور ندارند؛ خود را قبول ندارند؛ می‌دانند همه‌ی جایگاه‌هایی که دارند جعلی و ظاهری و پوچ و پوشالی است. می‌دانند اگر خانه و خودرو و همسرشان نباشد، به خودی خود، هیچ چیزی برای عرضه ندارند. هویت و شأن این افراد در گرو تأیید دیگران است. این همیشه بخشی از هویت اجتماعی انسان‌ها بوده است، اما فقط بخشی از آن! برای چنین انسان‌هایی، این تأییدیه‌ها و سر تکان دادن‌ها همه‌ی سرمایه‌ی اجتماعی‌شان است.

چنین انسانی را اگر در اتاقی محبوس کنی یا بدون زرق و برق ظاهری‌اش در خیابان رهایش کنی، از پوچی خود، از حفره‌ای که خود در وجود خود می‌بیند، از پیکره‌ی پوشالی خود که به اندک نسیمی فرو می‌ریزد و بر زمین می‌افتد، به رعشه می‌افتد؛ مثل مار زخمی به دور خود می‌پیچید؛ هراسناک می‌شود؛ چیزی در درونش نیست که او را سرپا نگاه دارد؛ عمود خیمه‌ی وجود او، بیرون از اوست؛ و البته در گرو در دیدرس و تأیید دیگران قرار گرفتن.

این انسان‌ها، در خلوت و تنهایی خود، انسان‌هایی درهم‌شکسته، ویران و سرخورده هستند که بر صورت خود چنگ می‌زنند که چرا چشمه‌ای در وجود خود ندارند که وقت و بی‌وقت، بی‌نیاز از حضور و تأیید دیگران، از آن بنوشند و از جویبار زلال آن به دیگر تشنگان نیز تعارف کنند. اینان خوب می‌دانند که با سطل‌سطل آبی که به زحمت درون برکه‌ی ساختگی‌شان ریخته‌اند، تحسین و ستایش دیگران را برانگیخته‌اند. می‌دانند به اندک زمانی آب‌ها تبخیر خواهد شد و جمع میهمانان پراکنده خواهد گشت و چشمه‌ای نیست که خود بجوشد و آب رفته را جبران نماید. این انسان‌ها را باید جزو بدبخت‌ترین انسان‌ها دانست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!