دور دوم انتخابات مجلس نهم؛ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ |
دیروز که میانهی اردیبهشت و موعد کوتاه دوهفتهای شکفتن لالههای واژگون بود، راهی دشتِ لالههای استان چهارمحال و بختیاری شدیم. از شهرکرد به فارسان و از آنجا به منطقهی چِلگِرد رفتیم و پس از بازدید از آبشار زیبای کوهرنگ، رهسپار چشمه دیمه و دشت لالههای واژگون شدیم.
در میانهی راه از شهرهای کوچک و روستاهای متعددی عبور کردیم. روز جمعه بود و زمان برگزاری دور دوم انتخابات مجلس نهم. جایجای دیوارهای شهرها و روستاها از قطار عکسهای نامزدها پوشیده شده بود و در فواصلی کوتاه، عکسهای پارچهای بزرگ آنها بر روی پشتبامها خودنمایی میکرد. ستادهای انتخاباتی که بیشترشان مغازههای اجارهشده بودند، باز بود و مردان بسیاری در چهارچوب ورودی و پیادهروی جلوی ستادها، ایستاده بودند. گاهی گپ میزدند، گاهی بحث میکردند و گاهی میخندیدند. پشت شیشهی عقب خودروهای سواری و روی در وانتبارها هم عکسهای نامزدها خودنمایی میکرد. اتومبیلها در سطح شهر یا روستا میچرخیدند و خیابان و چهارراهی نبود که دیوارها و آدمها و خودروهایش، چهرهی انتخاباتی نداشته باشد.
در تراکم انسانها و خودرو، گاهی جلوی درب مدرسه یا مسجدی متوقف میشدیم. مردم را میدیدم که شناسنامه-در-دست وارد حوزهی رأیگیری میشوند یا خندان و در حال گفتوگو از آن بیرون میآیند. شور و نشاط انتخاباتی به معنای واقعی کلمه، بر کل منطقه حاکم بود.
***
«مسألهی شهرهای کوچک و روستاها» و سیطرهی رقابتهای محلی و قومی و بیتأثیری رقابتهای نظری و فکری جریانهای سیاسی در فضای این مناطق، بارها و بارها مطرح شده است. سومین سال تولد جنبش سبز نزدیک میشود و این جنبش تا کنون به این مسأله نیز چونان بسیاری دیگر از پرسشهای کلیدی پیشاروی خود، پاسخ درخوری نداده است. زمان مناسبی است تا بار دیگر کارنامهی حاملان و حامیان و راهبران و نظریهپردازان این جنبش را بازبینی کنیم و برخی از پرسشهای کلیدی را مرور کنیم.این جنبش در کجای سپهر سیاست ایران قرار دارد (یا قرار داشت)؟ در پی چه بود؟ به کجا رفت؟ و آیا باید میرفت؟ آیا سرنوشت این جنبش و مسیری که پیمود، یک انتخاب بود یا به آن تحمیل شد؟ این جنبش با خیل عظیم مدعیان مالکیت و طیف وسیع و ناهمگون – و البته ناهمساز! – طرفداران و دوستداران، در مقابل موانع راه پیش رو چه تدارکی دیده است؟ آیا اصلاً موانع را میشناسد؟ آیا هرگز در پی عبور و گذر ایمن و سلامت و موفق از این موانع بوده است؟
برای این پرسش که چرا جنبش جز در میان طبقهی متوسط شهری و آن هم فقط در برخی شهرهای بزرگ (و نه همهی شهرهای بزرگ) حتی حضوری نامحسوس و رقیق هم نداشت، چه پاسخی داده شده است؟ چرا تبریز در تمام این مدت ساکت و بیاعتنا بود؟ میرحسین موسوی، تُرک نبود؟ یا آنچنان در نظام سیاسی حاکم حل شده بود که ویژگی قومیاش، انگیزهای در مردمان مناطق تُرکنشین ایجاد نمیکرد؟ یا ویژگی قومی قطب مقابلش، نقطهی ثقل این خاموشی بود؟ چه شد که تعصبهای قومی، برای کاریکاتور «نمنه» شعلهور شد اما در حوادث چند سال پیش نه؟
انتخابات مجلس و شوراها، همواره عرصهی قدرتنمایی نخبگان قومی و محلی بوده است. انتخابات ریاستجمهوری هم که به خاطر کمتعدادی نامزدها و سراسری بودن انتخابات، تا حدی از رقابتهای قومی به دور بوده است، به دلیل تسلط بیرقیب حاکمیت بر فضای سیاسی و رسانهای و دسترسیاش به پول نفت و انواع امکانات تشویقی و... عرصهی فضاپردازی حاکمیت بوده است. جنبش سبز برای مشکل بیتأثیری نخبگان سیاسی در فضای قومی و محلی مناطق قومیتی و روستایی چه راهکارهایی اندیشیده است؟ آیا به دنبال نخبگان قومی همسو با خود رفته است؟ یا تدبیر دیگری در آستین دارد؟ اصلاً دارد...؟!
و اصولاً مگر این مسألهای جدید و تازه است؟ جنبش سبز یعنی عکس جانباختگان و دربندان و اشک و ماتم در حصر میرحسین و کروبی و یادآوری ما بیشمار بودیم؟! همین...؟! این است یک جنبش «سیاسی» و «تاریخساز»...؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!