نوشتهی تقی رحمانی در توضیح دلایل ترک ایران، بار دیگر بحث «ماندن» و «رفتن» را پیش کشیده است. تقی رحمانی در نوشتهی خود که به رنجنامه میماند، گویی خود را در محضر تاریخ میبیند و در پی طرح و پاسخگویی همهی آن ایدهها و نظراتی است که در موافقت و مخالفت با عمل او و امثال او ابراز میشود. او در پی توضیح و تبرئهی خویش است. میگوید ۱۴ سال توانستم، اما دیگر نتوانستم. میگوید در نخستین سالهای ششمین دههی زندگی، زندگیام را زیر و رو کردم. میگوید من هم چون همهی انسانها، موجودی هستم از گوشت و پوست و خون. و این اندام، مقاومتی بیاندازه ندارند.
نوشتهی رحمانی مرا به سالهای دور بُرد. به سالهایی که شریعتی، روح ناآرام زمانه بود و راهبهراه به ساواک احضار میشد. به قول خودش آنقدر احضار شده بود که دیگر نه برایش احضاریه میفرستادند و نه مأمور! از روی پشتبام ساواک که پشت منزلشان بود، بالا میآمدند و میگفتند شریعتی یک سر بیا اینطرف! [۱]
شریعتی میرفت و مدتی میماند و بیرون میآمد. گاهی با تصمیم حاکمیت مبنی بر آزادیاش، گاهی هم با نوشتن عفونامه. خودش میگفت حضور من در بیرون از زندان، مفیدتر از ماندن در زندان است [۱]. آنچه را میخواستند مینوشت و تا رها میشد، باز به روال سابق برمیگشت. مدتی میگذشت و باز بازداشت میشد و روز از نو، روزی از نو. گذشت و گذشت تا او هم طاقتش طاق شد. با آیهی الذین هاجروا فی الله... رخت سفر پوشید و از ایران رفت. اما در همان بدو ورود، فشار و استرس سنگین و سیگارهایی که آتش به آتش گیراند، امانش را بُرید و با یک سکتهی قلبی، نقش زمینش کرد.
پیشتر که میآیم، نام «احمدِ احمد» پیش چشمم زنده میشود. یکی از فعالترین مبارزان زمان شاه. از عناصر جانفدا و بعداً بُریدهی سازمان مجاهدین خلق. خاطراتش، جلوههایی باورنکردنی از ایمان استوار نسلی را که عزم سرنگونی رژیم شاه داشت، بازمینماید. او در خلال خاطراتش، به زندانهای ساواک اشاره میکند. به اینکه بسیاری از مبارزان، حضور خود در خارج از زندان را مفیدتر از بیرون میدانستند؛ ندامتنامه مینوشتند و به محض خروج از زندان، باز مبارزه را از سر میگرفتند. احمد احمد اشاره میکند که بسیاری از این عفونامهها در پروندههای فعالان آن زمان ماند و اکنون مستند تاریخنگاران قرار میگیرد. او گلایه میکند که بسیاری از مورخان، بیاعتنا به شرایط خاص مبارزاتی آن زمان، این عفونامهها را دستمایهی داوریهای تاریخی دربارهی اشخاص قرار دادهاند. سرنمون همهی آنها هم حجتالاسلام روحانی، مدیر مسؤول نشریهی پانزده خرداد است که در هر شماره مقالهای مینویسد و با استناد به مدارکی از این دست، شریعتی را عامل نفوذی ساواک معرفی میکند.
جلوتر، نگاهم به عبدالله مؤمنی میافتد. پس از انتخابات بحثبرانگیز سال ۸۸ و آغاز موج چندم مهاجرت فعالان سیاسی و رسانهای به خارج از کشور، از درون زندان پیغام فرستاده بود که پس چه کسی از شما میماند؟ چه کسی قرار است این بار را به دوش بکشد؟ چه کسی قرار است مکمل محبوسان و پیغامرسان ندای آنان به بیرون از زندان باشد؟ (نقل به مضمون). جز اولین سالهای پس از دوم خرداد که در سایهساز امیدهای شکفتهشده، موج مهاجرت اندکی آرام گرفت، رود سفرها همواره «از ایران» بوده است نه «به ایران». انقلاب و جنگ و زمینگیر شدن اصلاحات دوم خردادی و حوادث پس از بیست و دو خرداد هشتاد و هشت، موجهای بلند و سربرداشتهی این رود خروشان بودهاند.
عفو نوشتن و ننوشتن هم تاریخی دراز دارد. نامدارترین کسانی که عفونامه نوشت، غلامحسین کرباسچی بود که آشکارا گفت نمیخواستم قهرمان شما مردم باشم. و مرتضی مردیها از او دفاع کرد که عصر قهرمانان گذشته است و هر کسی حق دارد بهشخصه دربارهی شیوهی زیست خود تصمیم بگیرد؛ و هیچکس به مردم بدهکار نیست که زجر بکشد و قهرمان باقی بماند [۲]. دیگری که برایش عفونامه نوشتند، عبدالله نوری بود. روزگاری بود که حاکمیت، مهدی کروبی و اعتماد ملی را سقف اصلاحطلبی تعریف کرده و با همین نگاه، به او ارج و قرب و آبرو و نیرویی داده بود تا رایزنی کند و رایزنیاش خریدار بیابد. کروبی، نامهای به رهبری نوشت و درخواست کرد حالا که برادر کوچکتر نوری در تصادفی کشته شده و چند سالی هم از حبس او سپری شده، باقی مدت زندان او مشمول گذشت شود. و شد. نزدیکترین فرد که از نوشتن عفونامه گذشته و زندان را انتخاب کرده، نازنین خسروانی است. نوشتههای دوستانش بیانگر آن است که بازپرس گفته است عفونامهای بنویس و به خانه و زندگیات برگرد. او تن زده و زندان را انتخاب کرده است. ۶ سال زندان، تاوان این انتخاب است.
نوشتهی تقی رحمانی، تاریخ ماندن و رفتن است. از میان فعالان سیاسی که در این سالها از ایران خارج شدهاند، چند نفر هنوز تر و تازه و تیزبینانه مینویسند و تحلیل میکنند؟ یک سر طیف محسن سازگارا است که هر چه از رفتنش گذشت، گفتهها و نوشتههایش، بیشتر مشوش و مغشوش و دور از واقعیت شد. سر دیگر طیف احمد سلامتیان است که چنان میگوید و مینویسد که گویی تا همین دیروز در اصفهان سوار بر تاکسی در حال گپ و گفت با مردم عادی و عامی بوده است! از قهرمان کوی دانشگاه هم نمیگویم که به معرفی فنآوریهای نوین رسیده است.
دوستی میگفت اگر پژوهشگر و دانشوری، ۶ ماه از محیط زندگی خود دور شود، دیگر نمیتوان به اظهارنظر او دربارهی آن محیط استناد کرد. فنآوریهای رسانهای و ارتباطی که دنیا را به دهکدهی کوچک مک لوهان تبدیل کردهاند، اعتبار این دیدگاه تند و تیز را مخدوش میکند، اما انبوه کسانی که به خارج رفتهاند و به نادرستگوییهای گاه مضحک افتادهاند، نشان میدهد که این نظر چندان هم بیاعتبار نیست. دستکم آنقدر اعتبار دارد که بین فعالان سیاسی مشهور شده است که یکی از روشهای «حذف» یک فعال سیاسی، سوق دادن و حتی تشویق او به مهاجرت به خارج از کشور است. آنان، این "راه گشودن" را ترفند دستگاههای امنیتی برای خلاصی محترمانه و بیهزینه از دست یک فعال سیاسی میدانند. پندار آنان چنین صورتبندی میشود: فعال سیاسی که از کشور خود خارج شد، حتی اگر با مصائب مهاجرت دستبهگریبان نشود (که میشود)، چنان از محیط زندگی خود فاصله میگیرد که با یک غریبهی ناآشنا و بیخبر از متن رویدادها تفاوتی نخواهد داشت. پس از مدت کوتاهی، فعال سیاسی قصهی ما، با پریشانگوییهای چندباره، روز به روز، شأن و اعتبار خود را نزد مخاطبین درمیبازد و زمینهی پراکندن دوستداران و حذف جایگاه سیاسی و رسانهای خود را فراهم میکند. مدتی که بگذرد دیگر کمتر مخاطبی پیدا میشود که به گفتهها و نوشتههای چنین فردی اعتنا کند.
اما همهی این رفتنها و ماندنها در یک کلام خلاصه میشود. مهدی جامی، به درستی به مسأله اشاره میکند. مسأله، "تحمیل و اجبار و حذف" است. مسأله، شیوهی کنار آمدن با آن است. مسأله، میزان تحمل تحمیل است. ماجرا حتی در سادهترین زوایای زندگی هم پیداست: خودم را میبینم که هر روز بایستی رأس ساعت ۷:۱۰ صبح سوار اتوبوس شرکت شوم؛ این موضوع سخت مرا برآشفته و از خودم متنفر کرده است. از این تحمیل و اجبار به ستوه آمدهام. مدام با خودم تکرار میکنم چرا من مجبورم به چنین قانونی تن دهم؟ چرا آزادی انتخاب ندارم؟ و آیا میتوانم بر آن بشورم؟ میتوانستم! و هر از گاهی میشوریدم! عمداً سر موعد نمیرفتم و ماشین شخصیام را برمیداشتم و کیلومترها رانندگی میکردم تا به محل کارم برسم. ساعت حرکت و سرعت حرکت دست خودم بودم. همین احساس آزادی به من میداد. من از تحمیل و اجبار رها شده بودم. اما قصهی فعالیت سیاسی و رسانهای و تحمل تحمیلها به این سادگیها نیست....
پینوشت:
۱- طرحی از یک زندگی؛ خاطرات دکتر پوران شریعترضوی از همسرش دکتر علی شریعتی
۲- منظور اصلی، کسانی است که عفونامه نوشتهاند تا از زندان خلاص شوند و به زندگی عادی (یا مبارزاتی) برگردند؛ وگرنه اگر قرار باشد تاریخ عفونامههای پس از انقلاب را بنویسیم، توبهنامهی آیتالله شریعتمداری، حتماً نخستین فصل خواهد بود.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- چرا رفتم و چرا ماندم؟ مهدی جامی؛ سیبستان (نشانی)
- چرا میماندم؟ سامالدین ضیایی؛ تارنوشت (نشانی)
- از رفتن، از نرفتن؛ آرش آبادپور؛ کمانگیر (نشانی)
- چرا باید رفت؟ چرا باید ماند؟ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (نشانی)
- چرا نماندم؟ آرش بهمنی؛ مرثیههای خاک (نشانی)
- رفتن یا نرفتن؛ چرا مسأله این شد؟ آرمان امیری؛ مجمع دیوانگان (نشانی)
- با گیوتین بریده شدن یعنی همان قصهی چرا نماندم؛ شهابالدین شیخی؛ نه از جنس خودم نه از جنس شما (نشانی)
- از رفتنهایمان حماسه نسازیم؛ مریم اقدمی؛ مریم اینا (نشانی)
- چرا رفتم؟ چرا ماندم؟ چرا آمدم؟ پارسا صائبی؛ پارسانوشت (نشانی)
- هر کجا باشد شه ما را بساط...؛ داریوش محمدپور؛ ملکوت (نشانی)
- ماندن، رفتن، انزجار؛ محمود فرجامی؛ دبش (نشانی)
سابقهی موضوع:
- از رفتنها و از ماندنها در وبلاگستان؛ سایت ۳۰میل (نشانی)
نوشتهی رحمانی مرا به سالهای دور بُرد. به سالهایی که شریعتی، روح ناآرام زمانه بود و راهبهراه به ساواک احضار میشد. به قول خودش آنقدر احضار شده بود که دیگر نه برایش احضاریه میفرستادند و نه مأمور! از روی پشتبام ساواک که پشت منزلشان بود، بالا میآمدند و میگفتند شریعتی یک سر بیا اینطرف! [۱]
شریعتی میرفت و مدتی میماند و بیرون میآمد. گاهی با تصمیم حاکمیت مبنی بر آزادیاش، گاهی هم با نوشتن عفونامه. خودش میگفت حضور من در بیرون از زندان، مفیدتر از ماندن در زندان است [۱]. آنچه را میخواستند مینوشت و تا رها میشد، باز به روال سابق برمیگشت. مدتی میگذشت و باز بازداشت میشد و روز از نو، روزی از نو. گذشت و گذشت تا او هم طاقتش طاق شد. با آیهی الذین هاجروا فی الله... رخت سفر پوشید و از ایران رفت. اما در همان بدو ورود، فشار و استرس سنگین و سیگارهایی که آتش به آتش گیراند، امانش را بُرید و با یک سکتهی قلبی، نقش زمینش کرد.
پیشتر که میآیم، نام «احمدِ احمد» پیش چشمم زنده میشود. یکی از فعالترین مبارزان زمان شاه. از عناصر جانفدا و بعداً بُریدهی سازمان مجاهدین خلق. خاطراتش، جلوههایی باورنکردنی از ایمان استوار نسلی را که عزم سرنگونی رژیم شاه داشت، بازمینماید. او در خلال خاطراتش، به زندانهای ساواک اشاره میکند. به اینکه بسیاری از مبارزان، حضور خود در خارج از زندان را مفیدتر از بیرون میدانستند؛ ندامتنامه مینوشتند و به محض خروج از زندان، باز مبارزه را از سر میگرفتند. احمد احمد اشاره میکند که بسیاری از این عفونامهها در پروندههای فعالان آن زمان ماند و اکنون مستند تاریخنگاران قرار میگیرد. او گلایه میکند که بسیاری از مورخان، بیاعتنا به شرایط خاص مبارزاتی آن زمان، این عفونامهها را دستمایهی داوریهای تاریخی دربارهی اشخاص قرار دادهاند. سرنمون همهی آنها هم حجتالاسلام روحانی، مدیر مسؤول نشریهی پانزده خرداد است که در هر شماره مقالهای مینویسد و با استناد به مدارکی از این دست، شریعتی را عامل نفوذی ساواک معرفی میکند.
جلوتر، نگاهم به عبدالله مؤمنی میافتد. پس از انتخابات بحثبرانگیز سال ۸۸ و آغاز موج چندم مهاجرت فعالان سیاسی و رسانهای به خارج از کشور، از درون زندان پیغام فرستاده بود که پس چه کسی از شما میماند؟ چه کسی قرار است این بار را به دوش بکشد؟ چه کسی قرار است مکمل محبوسان و پیغامرسان ندای آنان به بیرون از زندان باشد؟ (نقل به مضمون). جز اولین سالهای پس از دوم خرداد که در سایهساز امیدهای شکفتهشده، موج مهاجرت اندکی آرام گرفت، رود سفرها همواره «از ایران» بوده است نه «به ایران». انقلاب و جنگ و زمینگیر شدن اصلاحات دوم خردادی و حوادث پس از بیست و دو خرداد هشتاد و هشت، موجهای بلند و سربرداشتهی این رود خروشان بودهاند.
عفو نوشتن و ننوشتن هم تاریخی دراز دارد. نامدارترین کسانی که عفونامه نوشت، غلامحسین کرباسچی بود که آشکارا گفت نمیخواستم قهرمان شما مردم باشم. و مرتضی مردیها از او دفاع کرد که عصر قهرمانان گذشته است و هر کسی حق دارد بهشخصه دربارهی شیوهی زیست خود تصمیم بگیرد؛ و هیچکس به مردم بدهکار نیست که زجر بکشد و قهرمان باقی بماند [۲]. دیگری که برایش عفونامه نوشتند، عبدالله نوری بود. روزگاری بود که حاکمیت، مهدی کروبی و اعتماد ملی را سقف اصلاحطلبی تعریف کرده و با همین نگاه، به او ارج و قرب و آبرو و نیرویی داده بود تا رایزنی کند و رایزنیاش خریدار بیابد. کروبی، نامهای به رهبری نوشت و درخواست کرد حالا که برادر کوچکتر نوری در تصادفی کشته شده و چند سالی هم از حبس او سپری شده، باقی مدت زندان او مشمول گذشت شود. و شد. نزدیکترین فرد که از نوشتن عفونامه گذشته و زندان را انتخاب کرده، نازنین خسروانی است. نوشتههای دوستانش بیانگر آن است که بازپرس گفته است عفونامهای بنویس و به خانه و زندگیات برگرد. او تن زده و زندان را انتخاب کرده است. ۶ سال زندان، تاوان این انتخاب است.
نوشتهی تقی رحمانی، تاریخ ماندن و رفتن است. از میان فعالان سیاسی که در این سالها از ایران خارج شدهاند، چند نفر هنوز تر و تازه و تیزبینانه مینویسند و تحلیل میکنند؟ یک سر طیف محسن سازگارا است که هر چه از رفتنش گذشت، گفتهها و نوشتههایش، بیشتر مشوش و مغشوش و دور از واقعیت شد. سر دیگر طیف احمد سلامتیان است که چنان میگوید و مینویسد که گویی تا همین دیروز در اصفهان سوار بر تاکسی در حال گپ و گفت با مردم عادی و عامی بوده است! از قهرمان کوی دانشگاه هم نمیگویم که به معرفی فنآوریهای نوین رسیده است.
دوستی میگفت اگر پژوهشگر و دانشوری، ۶ ماه از محیط زندگی خود دور شود، دیگر نمیتوان به اظهارنظر او دربارهی آن محیط استناد کرد. فنآوریهای رسانهای و ارتباطی که دنیا را به دهکدهی کوچک مک لوهان تبدیل کردهاند، اعتبار این دیدگاه تند و تیز را مخدوش میکند، اما انبوه کسانی که به خارج رفتهاند و به نادرستگوییهای گاه مضحک افتادهاند، نشان میدهد که این نظر چندان هم بیاعتبار نیست. دستکم آنقدر اعتبار دارد که بین فعالان سیاسی مشهور شده است که یکی از روشهای «حذف» یک فعال سیاسی، سوق دادن و حتی تشویق او به مهاجرت به خارج از کشور است. آنان، این "راه گشودن" را ترفند دستگاههای امنیتی برای خلاصی محترمانه و بیهزینه از دست یک فعال سیاسی میدانند. پندار آنان چنین صورتبندی میشود: فعال سیاسی که از کشور خود خارج شد، حتی اگر با مصائب مهاجرت دستبهگریبان نشود (که میشود)، چنان از محیط زندگی خود فاصله میگیرد که با یک غریبهی ناآشنا و بیخبر از متن رویدادها تفاوتی نخواهد داشت. پس از مدت کوتاهی، فعال سیاسی قصهی ما، با پریشانگوییهای چندباره، روز به روز، شأن و اعتبار خود را نزد مخاطبین درمیبازد و زمینهی پراکندن دوستداران و حذف جایگاه سیاسی و رسانهای خود را فراهم میکند. مدتی که بگذرد دیگر کمتر مخاطبی پیدا میشود که به گفتهها و نوشتههای چنین فردی اعتنا کند.
اما همهی این رفتنها و ماندنها در یک کلام خلاصه میشود. مهدی جامی، به درستی به مسأله اشاره میکند. مسأله، "تحمیل و اجبار و حذف" است. مسأله، شیوهی کنار آمدن با آن است. مسأله، میزان تحمل تحمیل است. ماجرا حتی در سادهترین زوایای زندگی هم پیداست: خودم را میبینم که هر روز بایستی رأس ساعت ۷:۱۰ صبح سوار اتوبوس شرکت شوم؛ این موضوع سخت مرا برآشفته و از خودم متنفر کرده است. از این تحمیل و اجبار به ستوه آمدهام. مدام با خودم تکرار میکنم چرا من مجبورم به چنین قانونی تن دهم؟ چرا آزادی انتخاب ندارم؟ و آیا میتوانم بر آن بشورم؟ میتوانستم! و هر از گاهی میشوریدم! عمداً سر موعد نمیرفتم و ماشین شخصیام را برمیداشتم و کیلومترها رانندگی میکردم تا به محل کارم برسم. ساعت حرکت و سرعت حرکت دست خودم بودم. همین احساس آزادی به من میداد. من از تحمیل و اجبار رها شده بودم. اما قصهی فعالیت سیاسی و رسانهای و تحمل تحمیلها به این سادگیها نیست....
پینوشت:
۱- طرحی از یک زندگی؛ خاطرات دکتر پوران شریعترضوی از همسرش دکتر علی شریعتی
۲- منظور اصلی، کسانی است که عفونامه نوشتهاند تا از زندان خلاص شوند و به زندگی عادی (یا مبارزاتی) برگردند؛ وگرنه اگر قرار باشد تاریخ عفونامههای پس از انقلاب را بنویسیم، توبهنامهی آیتالله شریعتمداری، حتماً نخستین فصل خواهد بود.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- چرا رفتم و چرا ماندم؟ مهدی جامی؛ سیبستان (نشانی)
- چرا میماندم؟ سامالدین ضیایی؛ تارنوشت (نشانی)
- از رفتن، از نرفتن؛ آرش آبادپور؛ کمانگیر (نشانی)
- چرا باید رفت؟ چرا باید ماند؟ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (نشانی)
- چرا نماندم؟ آرش بهمنی؛ مرثیههای خاک (نشانی)
- رفتن یا نرفتن؛ چرا مسأله این شد؟ آرمان امیری؛ مجمع دیوانگان (نشانی)
- با گیوتین بریده شدن یعنی همان قصهی چرا نماندم؛ شهابالدین شیخی؛ نه از جنس خودم نه از جنس شما (نشانی)
- از رفتنهایمان حماسه نسازیم؛ مریم اقدمی؛ مریم اینا (نشانی)
- چرا رفتم؟ چرا ماندم؟ چرا آمدم؟ پارسا صائبی؛ پارسانوشت (نشانی)
- هر کجا باشد شه ما را بساط...؛ داریوش محمدپور؛ ملکوت (نشانی)
- ماندن، رفتن، انزجار؛ محمود فرجامی؛ دبش (نشانی)
سابقهی موضوع:
- از رفتنها و از ماندنها در وبلاگستان؛ سایت ۳۰میل (نشانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!