کتابخوانی تعطیلات نوروزیام به اسطورهشناسی نوروز گذشت. به بررسی رابطهی انسان و زمان؛ معنایابی نگاه انسان باستان به همزمانی پایان آشوب ازلی و آغاز جهان در نوروز؛ بازسازی این دو رویداد در آیینهای نوروزی ملل از عصر باستان تا امروز؛ اینکه چگونه انسان عصر باستان میکوشید با برگزاری مراسم نوروز، پلی بزند میان زمان اساطیری و مینوی و زمان دنیوی و روزمره. به اینکه انسان باستان چگونه میکوشید در مراسمهای نوروزی، زمان جاری را واژگون کند و خود را به زمان اساطیری و مینوی پیوند بزند. همهی اینها را خواندم اما دست و دلم به نوشتن نرفت.
نوروز امسال فقط نوروز بود. عید نبود. گاهی شادی بود اما شادکامی غایب بود. نوروزی بود که عید نبود. به دیدار هر خانوادهای رفتم، هر دوست و آشنا و همکاری را که دیدم، غمی آشکار در چهره داشت. نوعی تعلیق، انتظار، بلاتکلیفی و نگرانی از آینده را میشد در عمق نگاهشان و حتی در خلال بسیاری از سخنانشان دید. جملاتی از این دست را زیاد میشنیدم: «شما که سرت تو حساب آ کتابس، به نظرد جنگ میشِد؟ فکر میکونی طلا بازم گرون بِشِد؟ پولامونا طلا کونیم یا دلار یا زیمین؟ عجب این عید بیمزهس...! نیمیدونم من فقط اینجوریام یا باقیَم همینجورند، امسالی اصی حسی عیدآ اینا نداشتم...! این تعطیلات به همهچی میخورد الا تعطیلاتی عید، خب شد که خِلاص شد...!»
اگر این جملات فقط از دهان همانندان من درمیآمد، میشد آن را به افسردگی عمومی طبقهی متوسط ایران تعبیر کرد. اما شوربختانه چنین سخنانی به درجات مختلف و با ادبیاتی متفاوت از دهان تقریباً همهی اقشار شنیده میشد.
در بیش از سه دههای که از عمرم میگذرد، نوروزهایی دیدهام که بیحس و حال آمدهاند و گرفته و غمزده ادامه یافتهاند و محزون و اندیشناک به پایان رسیدهاند. نوروزی که مرحوم سید احمد خمینی فوت کرد (و در تعطیلات نوروزش، پسرعموی سیزدهسالهام با مرگ مغزی از دنیا رفت) و نوروزی که یک ماه بعدش ازدواج کردم، اینگونه بودند: تلخ و غمبار، همراه با بُغضی مبهم و ناشناخته. سالهای این دو نوروز هم سخت و دشوار و ناشاد و ناکام بودند. این هم یکی از اسطورههای نوروز است که در لحظهی نوروز و در روزهای نوروز به هر حالی و در حال انجام هر کاری که باشی، تا آخر سال، در همان حال و در حال انجام همان کار، باقی خواهی ماند.
در آستانهی نوروز امسال و زیر آوار فضای غمزدهی آن، به دوستانم قول دادم از نک و ناله پرهیز کنم. صبر کردم تا تعطیلات نوروز به پایان برسد تا فرصت واگویی این سخنان فراهم شود، مبادا که عیش و شادی (؟!) کسی با خواندن این سخنان به یأس و حِرمان بدل شود.
نوروز امسال فقط نوروز بود. عید نبود. گاهی شادی بود اما شادکامی غایب بود. نوروزی بود که عید نبود. به دیدار هر خانوادهای رفتم، هر دوست و آشنا و همکاری را که دیدم، غمی آشکار در چهره داشت. نوعی تعلیق، انتظار، بلاتکلیفی و نگرانی از آینده را میشد در عمق نگاهشان و حتی در خلال بسیاری از سخنانشان دید. جملاتی از این دست را زیاد میشنیدم: «شما که سرت تو حساب آ کتابس، به نظرد جنگ میشِد؟ فکر میکونی طلا بازم گرون بِشِد؟ پولامونا طلا کونیم یا دلار یا زیمین؟ عجب این عید بیمزهس...! نیمیدونم من فقط اینجوریام یا باقیَم همینجورند، امسالی اصی حسی عیدآ اینا نداشتم...! این تعطیلات به همهچی میخورد الا تعطیلاتی عید، خب شد که خِلاص شد...!»
اگر این جملات فقط از دهان همانندان من درمیآمد، میشد آن را به افسردگی عمومی طبقهی متوسط ایران تعبیر کرد. اما شوربختانه چنین سخنانی به درجات مختلف و با ادبیاتی متفاوت از دهان تقریباً همهی اقشار شنیده میشد.
در بیش از سه دههای که از عمرم میگذرد، نوروزهایی دیدهام که بیحس و حال آمدهاند و گرفته و غمزده ادامه یافتهاند و محزون و اندیشناک به پایان رسیدهاند. نوروزی که مرحوم سید احمد خمینی فوت کرد (و در تعطیلات نوروزش، پسرعموی سیزدهسالهام با مرگ مغزی از دنیا رفت) و نوروزی که یک ماه بعدش ازدواج کردم، اینگونه بودند: تلخ و غمبار، همراه با بُغضی مبهم و ناشناخته. سالهای این دو نوروز هم سخت و دشوار و ناشاد و ناکام بودند. این هم یکی از اسطورههای نوروز است که در لحظهی نوروز و در روزهای نوروز به هر حالی و در حال انجام هر کاری که باشی، تا آخر سال، در همان حال و در حال انجام همان کار، باقی خواهی ماند.
در آستانهی نوروز امسال و زیر آوار فضای غمزدهی آن، به دوستانم قول دادم از نک و ناله پرهیز کنم. صبر کردم تا تعطیلات نوروز به پایان برسد تا فرصت واگویی این سخنان فراهم شود، مبادا که عیش و شادی (؟!) کسی با خواندن این سخنان به یأس و حِرمان بدل شود.
عالی نوشتی !!!
پاسخحذفامیدوارم بعد از تعطیلات یک هفته ای ، موضوعات سیاسی که سرباز مونده بود رو به نتیجه برسونید .
سپاسگزارم.
پاسخحذفحتماً... حتماً.