سنگی بر گور سیمین دانشور- ۱
تاریخ اما شتاب دارد و در انتظار انتخاب هستی نمیماند. روزگار، دست مراد و سلیم را در دست یکدیگر میگذارد و انتخاب برای هستی دشوارتر میشود. مادر هستی با خیانت به احمد گنجور، سقوط اشرافیت را رقم میزند. بیژن گنجور معاون ادارهی سانسور میشود تا بورژوازی وابسته با استبداد پیوند بخورد.
انقلاب در شرف تکوین است. جناح چپ بورژوازی (همان که مراد بدان دلبسته بود) به مبارزهی مسلحانه علیه طبقات حاکم برمیخیزد: «چریک یک انسان اسطورهای است. حد نصاب عمرش چهار سال است.». روحانیت وارد مبارزهی سیاسی میشود: «هستی میخواست دو مشتش را به دیوارهی آلونک بکوبد، اما میترسید که سقف روی سرشان فرو بریزد. عکس هم میافتاد. عکس مردی روحانی سید اولاد پیغمبر که به دیوار نصب بود.».
سلیم همچون همهی روشنفکران دینی به حلقهی اتصال روحانیت و انقلاب تبدیل میشود: «فعلاً رابط روحانیان و روشنفکرانام.». اکنون نه سلیم، نه مراد، فرصت انتخاب هستی را ندارند. انتخاب استراتژی مبارزه مهمتر است: «آیا باید مبارزهی جبههای کرد؟ جنگ چریکی جواب میدهد یا قیام تودهای؟ روحانیان و بازاریان نیروی پیشتاز هستند یا روشنفکران؟». مراد و سلیم، هیچکدام به مبارزهی مسلحانه اعتقادی ندارند. گروهی هم هستند که جور دیگری فکر میکنند: «چقدر به کارگران و دهقانان بگوییم بدبختاند؟ مگر خودشان نمیدانند؟ به ما اعتماد ندارند. تنها به آخوند اعتماد دارند. یکبار آقا شیخ سعید منبر رفت؛ نمیدانی چه اشکی از مردم گرفت.»؛ اما اندیشه دوران پس از پیروزی هم هست: «مراد به آقا شیخ گفته بود که به شما کمک کنیم تا به قدرت برسید و بعد ما را کنار بگذارید؟».
هستی اما هنوز در فکر انتخاب خویش است. استبداد اما امکان انتخاب نمیدهد. هستی و مراد دستگیر میشوند. رابطهای عاشقانه به ارتباطی سیاسی تعبیر میشود. سلیم، سخن مراد را نادیده میگیرد: «سلیم! با هستی ازدواج کن و او را از شر من خلاص کن!» و با دختری دیگر از طبقهی اشراف، آرام و سربهزیر، زیبا و مردسالار ازدواج میکند. هستی، دو انتخابش، سلیم و بیژن را از دست میدهد و در معرض انتخاب اصلی زندگیاش، مراد قرار میگیرد.
مراد و هستی به جزیرهی سرگردانی تبعید میشوند: «جزیرهای است که دورش را دریاچه نمک احاطه کرده است. در جزیره به کلی به دام میافتی. من با شتر از جزیره بیرون آمدم. تعجب است اسم ساربان هم ساربان سرگردان بود. اسم کوه مقابل هم کوه سرگردان بود.».
سلیم به دیدار هستی میآید. گویی به ازدواجی ناکرده خیانت کرده است: «آیا من هم یک فریب بودم که نقاب آرامش بر چهره میزدهام تا هستی سرگردان را بفریبم؟». با فروپاشی رژیم پهلوی، نقشهای عصر سرگردانی نیز فرو میپاشد:
- سلیم فرخی به تکمهفروشی تمامعیار تبدیل میشود، هرچند که همچون پدرش زنباره نمیشود.
- احمد گنجور، پریشان از خیانت زن، امید مییابد که بازنشستگیاش را بدون نوستالژی اشرافیت طی کند.
- عشرت مادر هستی توبه میکند و فرزند نامشروعش را نزد مادربزرگ هستی که به کشیش توبهگیر او تبدیل شده، بزرگ میکند.
- مرتضی، جوانی که به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت و «اعتقاد اصلیاش مذهب به اضافهی مارکسیسم بود، کشته شد.».
- جلال آلاحمد و علی شریعتی هر یک به گونهای مردند یا کشته شدند: «ملکی را لابهلای تاریخ گموگور کردند.».
مراد دچار تحول ایدئولوژیک شده بود و میگفت: «ای خدایی که هستی به تو اعتقاد دارد، ما را از جزیرهی سرگردانی نجات بده.». هستی و مراد سرانجام از جزیره رهایی مییابند. عصر جدیدی فرا رسیده است: «قرن مذهب. قرن مذهب که از دنیای غرب انتقام خواهد گرفت.» و کمی بعد: «استاد مهندس که رسالهی آب کر را نوشته بود، حوصلهاش سر رفت و گفت: آقایان همه چیز دست مذهب است. با امام در نوفللوشاتو در تماسام. به زودی شاه میرود و امام میآید. توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر ندارد. شما آقای صدیقی، خودتان را بدنام نکنید.».
هستی اما همچنان سرگردان است. مراد نیز. عصر جدید فرا رسیده است: «حرکت پیادهها، شاه را مات کرد و امام آمد... سیمین... پیش امام هم رفته.». شاهین برادر هستی دگرگون شده است: «به زبان فصیح عربی دعا خوانده بود. هستی و مراد، حیرت کرده بودند. ریش هم که گذاشته بود.». جوانک دانشجوی حقوق سیاسی، اکنون یک انقلابی تمامعیار بود. مراد در معرض بدگمانی دولت پس از انقلاب قرار میگیرد. شاهین به داد خواهر میرسد: «به شتاب لباس پوشیدند. شاهین، شلوار و پیراهن یقهبسته و بدون کراوات و هستی با روپوش اسلامی و جوراب کلفت و روسری.». این آداب دولت جدید بود: «هر حکومتی آداب و ادبیات نسل خاص خود را دارد.».
این شاهین بود که آداب جدید را میفهمید: «برادر! شوهر این خانم را عوضی گرفتهاند. هم او و هم خواهرم در زمان طاغوت، مدتها در زندان ستمشاهی بودهاند.» و جواب میشنود: «برادر نوریان خوش آمدی! امثال شما بودند که بر سردمداران کفر تاختند و حاکمیت را از آن خدا کردند.».
جنگ آغاز میشود. شاهین راهی جنگ میشود. این عجیب نیست. اما مراد هم دگرگونی شگفتانگیزی را از سر میگذراند: «مراد سرش را در دست گرفته بود و راه میرفت... میروم جبهه... تا دستکم کاری کرده باشم.» و هستی همچنان سرگردان است: «این همان مراد خل و چل سابق است؛ از قرآن چه میفهمد؟».
جزیرهی سرگردانی، تاریخ عصر سرگردانی است. عصر سرگردانی مردان و زنانی که از طبقه، ایدئولوژی و زندگی خود بریدند تا به طبقه، ایدئولوژی و زندگی جدیدی برسند. اما راه طی شده، در پایان خود، چنان نبود که گمان میبردند. مراد پاکدل که قرار بود با گریختن از سنت، انقلابی بهپا کند، خود به سنت پیوست. سلیم فرخی که سودای انقلابی کردن سنت را در سر داشت، به سنتی کردن زندگی خویش بسنده کرد. هستی نوریان اما هنوز سرگردان است تا سیمین دانشور چه سرنوشتی را برای او در جلد سوم رمانش، کوه سرگردان [۲]، رقم بزند.
پینوشت:
۱- این مطلب دوقسمتی، کوتاهشدهی مقالهای است که سالها پیش توسط محمد قوچانی در معرفی رمانهای جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان در مجلهی همشهری ماه، نگاشته شده است.
۲- تا روز ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ برابر با ۸ مارس ۲۰۱۲ (روز جهانی زن) که سیمین دانشور در سن ۹۰ سالگی بدرود حیات گفت، هنوز این رمان منتشر نشده است.
تاریخ اما شتاب دارد و در انتظار انتخاب هستی نمیماند. روزگار، دست مراد و سلیم را در دست یکدیگر میگذارد و انتخاب برای هستی دشوارتر میشود. مادر هستی با خیانت به احمد گنجور، سقوط اشرافیت را رقم میزند. بیژن گنجور معاون ادارهی سانسور میشود تا بورژوازی وابسته با استبداد پیوند بخورد.
انقلاب در شرف تکوین است. جناح چپ بورژوازی (همان که مراد بدان دلبسته بود) به مبارزهی مسلحانه علیه طبقات حاکم برمیخیزد: «چریک یک انسان اسطورهای است. حد نصاب عمرش چهار سال است.». روحانیت وارد مبارزهی سیاسی میشود: «هستی میخواست دو مشتش را به دیوارهی آلونک بکوبد، اما میترسید که سقف روی سرشان فرو بریزد. عکس هم میافتاد. عکس مردی روحانی سید اولاد پیغمبر که به دیوار نصب بود.».
سلیم همچون همهی روشنفکران دینی به حلقهی اتصال روحانیت و انقلاب تبدیل میشود: «فعلاً رابط روحانیان و روشنفکرانام.». اکنون نه سلیم، نه مراد، فرصت انتخاب هستی را ندارند. انتخاب استراتژی مبارزه مهمتر است: «آیا باید مبارزهی جبههای کرد؟ جنگ چریکی جواب میدهد یا قیام تودهای؟ روحانیان و بازاریان نیروی پیشتاز هستند یا روشنفکران؟». مراد و سلیم، هیچکدام به مبارزهی مسلحانه اعتقادی ندارند. گروهی هم هستند که جور دیگری فکر میکنند: «چقدر به کارگران و دهقانان بگوییم بدبختاند؟ مگر خودشان نمیدانند؟ به ما اعتماد ندارند. تنها به آخوند اعتماد دارند. یکبار آقا شیخ سعید منبر رفت؛ نمیدانی چه اشکی از مردم گرفت.»؛ اما اندیشه دوران پس از پیروزی هم هست: «مراد به آقا شیخ گفته بود که به شما کمک کنیم تا به قدرت برسید و بعد ما را کنار بگذارید؟».
هستی اما هنوز در فکر انتخاب خویش است. استبداد اما امکان انتخاب نمیدهد. هستی و مراد دستگیر میشوند. رابطهای عاشقانه به ارتباطی سیاسی تعبیر میشود. سلیم، سخن مراد را نادیده میگیرد: «سلیم! با هستی ازدواج کن و او را از شر من خلاص کن!» و با دختری دیگر از طبقهی اشراف، آرام و سربهزیر، زیبا و مردسالار ازدواج میکند. هستی، دو انتخابش، سلیم و بیژن را از دست میدهد و در معرض انتخاب اصلی زندگیاش، مراد قرار میگیرد.
مراد و هستی به جزیرهی سرگردانی تبعید میشوند: «جزیرهای است که دورش را دریاچه نمک احاطه کرده است. در جزیره به کلی به دام میافتی. من با شتر از جزیره بیرون آمدم. تعجب است اسم ساربان هم ساربان سرگردان بود. اسم کوه مقابل هم کوه سرگردان بود.».
سلیم به دیدار هستی میآید. گویی به ازدواجی ناکرده خیانت کرده است: «آیا من هم یک فریب بودم که نقاب آرامش بر چهره میزدهام تا هستی سرگردان را بفریبم؟». با فروپاشی رژیم پهلوی، نقشهای عصر سرگردانی نیز فرو میپاشد:
- سلیم فرخی به تکمهفروشی تمامعیار تبدیل میشود، هرچند که همچون پدرش زنباره نمیشود.
- احمد گنجور، پریشان از خیانت زن، امید مییابد که بازنشستگیاش را بدون نوستالژی اشرافیت طی کند.
- عشرت مادر هستی توبه میکند و فرزند نامشروعش را نزد مادربزرگ هستی که به کشیش توبهگیر او تبدیل شده، بزرگ میکند.
- مرتضی، جوانی که به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت و «اعتقاد اصلیاش مذهب به اضافهی مارکسیسم بود، کشته شد.».
- جلال آلاحمد و علی شریعتی هر یک به گونهای مردند یا کشته شدند: «ملکی را لابهلای تاریخ گموگور کردند.».
مراد دچار تحول ایدئولوژیک شده بود و میگفت: «ای خدایی که هستی به تو اعتقاد دارد، ما را از جزیرهی سرگردانی نجات بده.». هستی و مراد سرانجام از جزیره رهایی مییابند. عصر جدیدی فرا رسیده است: «قرن مذهب. قرن مذهب که از دنیای غرب انتقام خواهد گرفت.» و کمی بعد: «استاد مهندس که رسالهی آب کر را نوشته بود، حوصلهاش سر رفت و گفت: آقایان همه چیز دست مذهب است. با امام در نوفللوشاتو در تماسام. به زودی شاه میرود و امام میآید. توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر ندارد. شما آقای صدیقی، خودتان را بدنام نکنید.».
هستی اما همچنان سرگردان است. مراد نیز. عصر جدید فرا رسیده است: «حرکت پیادهها، شاه را مات کرد و امام آمد... سیمین... پیش امام هم رفته.». شاهین برادر هستی دگرگون شده است: «به زبان فصیح عربی دعا خوانده بود. هستی و مراد، حیرت کرده بودند. ریش هم که گذاشته بود.». جوانک دانشجوی حقوق سیاسی، اکنون یک انقلابی تمامعیار بود. مراد در معرض بدگمانی دولت پس از انقلاب قرار میگیرد. شاهین به داد خواهر میرسد: «به شتاب لباس پوشیدند. شاهین، شلوار و پیراهن یقهبسته و بدون کراوات و هستی با روپوش اسلامی و جوراب کلفت و روسری.». این آداب دولت جدید بود: «هر حکومتی آداب و ادبیات نسل خاص خود را دارد.».
این شاهین بود که آداب جدید را میفهمید: «برادر! شوهر این خانم را عوضی گرفتهاند. هم او و هم خواهرم در زمان طاغوت، مدتها در زندان ستمشاهی بودهاند.» و جواب میشنود: «برادر نوریان خوش آمدی! امثال شما بودند که بر سردمداران کفر تاختند و حاکمیت را از آن خدا کردند.».
جنگ آغاز میشود. شاهین راهی جنگ میشود. این عجیب نیست. اما مراد هم دگرگونی شگفتانگیزی را از سر میگذراند: «مراد سرش را در دست گرفته بود و راه میرفت... میروم جبهه... تا دستکم کاری کرده باشم.» و هستی همچنان سرگردان است: «این همان مراد خل و چل سابق است؛ از قرآن چه میفهمد؟».
جزیرهی سرگردانی، تاریخ عصر سرگردانی است. عصر سرگردانی مردان و زنانی که از طبقه، ایدئولوژی و زندگی خود بریدند تا به طبقه، ایدئولوژی و زندگی جدیدی برسند. اما راه طی شده، در پایان خود، چنان نبود که گمان میبردند. مراد پاکدل که قرار بود با گریختن از سنت، انقلابی بهپا کند، خود به سنت پیوست. سلیم فرخی که سودای انقلابی کردن سنت را در سر داشت، به سنتی کردن زندگی خویش بسنده کرد. هستی نوریان اما هنوز سرگردان است تا سیمین دانشور چه سرنوشتی را برای او در جلد سوم رمانش، کوه سرگردان [۲]، رقم بزند.
پینوشت:
۱- این مطلب دوقسمتی، کوتاهشدهی مقالهای است که سالها پیش توسط محمد قوچانی در معرفی رمانهای جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان در مجلهی همشهری ماه، نگاشته شده است.
۲- تا روز ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ برابر با ۸ مارس ۲۰۱۲ (روز جهانی زن) که سیمین دانشور در سن ۹۰ سالگی بدرود حیات گفت، هنوز این رمان منتشر نشده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!