دوستی از من پرسید، چگونه میتوان عشق یک نفر را از سر بیرون کرد؟ این پرسش، مرا حسابی به فکر فرو برد. به تجربههای شخصیام فکر کردم. به فراز و فرودهای نزدیکی و دوریام به «دیگران». در این میان، از آشنایان دور و بر هم پرسوجو کردم. پرسیدم آیا تا به حال عاشق شدهاید؟ آیا در عشق خود ناکام بودهاید؟ با این ناکامی چگونه کنار آمدهاید؟ آیا اصلاً کنار آمدهاید؟
عشق، فوران نیاز و تمنای وصل نسبت به انسانی دیگر است. نقطهی مقابل آن، نفرت است. نفرت هم همچون عشق، فورانکننده و سوزاننده است. شعلهای است که در دل کسی افروخته میشود. در گرمای شعلهی عشق، سپیدی و زلالی رخ مینماید؛ سبکبالی و فراغت خاطری هم از پیاش میآید که حاصل سنگینی بند رابطه و گرفتاری خاطر است.
اما در گرمای نفرت، همهی اینها میسوزد و خاکستر میشود؛ سیاهی و پلیدی و انتقام و بدخواهی با قدرت از اعماق دل میجوشد و جز به خاک مالیدن حریف یا رقیب، آرام نمیگیرد. آرامشی که در بیشتر اوقات، همراه با انتقامهای خونین و ندامتهای دیرهنگام و مجازاتهای قانونی است. نفرت، شبیهترین پدیدهها به عشق است.
یکی از چند چیزی که یک عشق ناکام را در ذهن انسانی پایدار میکند، همین نفرت است. نفرت، یکی از چند واکنش انسان به شکست در عشق است. عشقی که به نفرت تبدیل شود، در ذهن لانه میکند و آرام و قرار را از انسان میگیرد. خورد و خوراک و خواب و خیال انسان به حضور دائمی انسانی دیگر خلاصه میگردد؛ تا دیروز از روی تمنای وصل و امروز از سودای انتقامی ثبتکردنی.
عامل دیگر پایدار شدن یک عشق ناکام، خیالبافی است. این هم واکنشی دیگر است. عاشق ناکام، مدام در خیال، خود را در کنار معشوق میبیند. با خیالپردازی، خود و معشوق را میبیند که دوشادوش یکدیگر، شاد و خوشبخت زندگی میکنند و خنده و شادی و شادکامی در سراپای زندگی مشترکشان جاری است. خود را میبیند که به شوق دیدار معشوق، زود از سر کار بر میگردد و معشوق و فرزند مشترک را در آغوش میگیرد و.... تمام ذهن عاشق ناکام را صحنههای خیالی خوشبختی احتمالی در کنار معشوق دیروز میانبارد.
عشق را نباید با دوست داشتن اشتباه گرفت. عشق تفاوت عمیقی با دوست داشتن دارد. عشق ناگهانی است و دوست داشتن تدریجی. عشق جرقه میزند و آتش میگیرد و در آنی شعله میکشد. دوست داشتن، افروخته شدن شعلهای کوچک است که به اندک بادی خاموش میشود. این شعله اما اگر پایدار بماند، روز به روز بر وسعت و ارتفاع و قدرتش افزوده میشود و گزند هیچ بادی نمیتواند آن را خاموش کند. عشق به نهال زودرسی میماند که به اندک زمانی پس از کاشته شدن از دل خاک سر بر میآورد و قد میکشد، اما به نسبت همین سرعت رشد، سرعت پژمردن و فرو افتادنش نیز زیاد است. سرعت بالای رشد، فرصتی برای قطور شدن چنین درختی باقی نمیگذارد. این درخت گرچه بلندبالاست اما تنومند نیست و با ساقهی نازکش در برابر بادهای معمولی نیز سر خم میکند و در اغلب اوقات میشکند. ریشههایش در همان سطح خاک گسترده شدهاند و مقاومت چندانی ندارند. تند رشد میکند و زود خسته میشود. اما دوست داشتن به نهالی دیررس میماند که مدتها پس از کاشته شدن، از دل خاک سر بر میکند و کند و آهسته و پیوسته قد میکشد و به واسطهی همین رشد با طمأنینه و تدریجی، تنهای قطور و پیکری تنومند و استوار مییابد. در اعماق خاک ریشه میدواند و فقط طوفانی بزرگ میتواند بدان صدمه وارد کند.
آنچه آشکار است این است: درد و سوزش عشق ناکام را فقط با یک حربه میتوان برای همیشه ساکت کرد: بیتفاوتی و بیاعتنایی. هر آنچه انسانها به عنوان راه حل چنین مسألهای پیش پا میگذارند، برای رسیدن به همین نقطه است. نفرت و خیالبافی دو عامل مهم تداوم درد زجرآور هجران در ذهن عاشق ناکام هستند. چارهای هم جز رسیدن به همان نقطهی تعادل بیتفاوتی و بیاعتنایی نیست. برای هر کسی، درمانی و دارویی وجود دارد تا به نقطهی بیتفاوتی برسد. برخی راه حلها موقتی و کوتاهمدت است. برخی هم دائمی و بلندمدت.
گروهی، چارهی فراموشی یک عشق ناکام یا شکستخورده را یک عشق تازه و سوزان میدانند. اینجا درد زجرآور هجران با تمنای وصالی دیگر یا به عبارتی دردی شوقآمیز و بزرگتر جایگزین میشود تا هوش و حواس، خودبهخود، به سویی دیگر معطوف شود.
گروهی دیگر، حِصن و حریمی برای خود قائلاند که عبور یک نفر از آن، به منزلهی ورود به منطقهی ممنوعه و از چشم افتادن اوست. گاهی معشوق خود با اختیار پا به درون آن میگذارد. در این حال، رابطه پایان میپذیرد و اگر آتش نفرت و انتقام شعلهور نشود، خیلی زود، بیاعتنایی، جای خشم و غیظ اولیه و احساس خیانت دیدن را میگیرد. گاه معشوق خود به این دایره پا نمیگذارد اما رابطه به هر دلیل پایان مییابد. اینجاست که خیال عاشق به یاری سلامت روانیاش میآید و با منطق و دلیل، جای پای معشوق را در آن دایرهی ممنوعه پیدا میکند. معشوق بدینترتیب در خیال عاشق، بیاهمیت و بیموضوع میشود و بیتفاوتی نسبت به او از راه میرسد.
انسانی را تصور کنید که معشوقش، همزمان، او و دیگری را دوست دارد. اگر این فرد، از وجود رقیبی اینچنین متنفر باشد و از اینکه معشوق را در حال سبک و سنگین کردن و مقایسهی دائمی او و رقیب ببیند، بیزار باشد، صِرف آگاهی از وجود چنین رابطهی مثلثواری (یک گوشه معشوق و دو گوشهی دیگر این عاشق و رقیب او) کافی است تا قید چنین معشوقی را بزند و خیلی زود به مرحلهی بیتفاوتی و بیاعتنایی برسد. بدیهی است اینجا سخن از مبارزه برای به دست آوردن قلب معشوق نیست. معشوقی که قلبش همزمان در دو نقطه میطپد، اصلاً لایق صرف وقت و نیرو نیست!
انسان دیگری را تصور کنید که از تحقیر شدن بیزار است. مدام به سوی معشوق میرود و به جای آغوشی گشوده با بیتفاوتی معشوق یا بدتر کلماتی زهرآگین و حقارتبار مواجه میشود. معشوقی اینچنین، خود به منطقهی ممنوعهی چنین انسانی پا گذاشته و هویت وجودی او را زیر سؤال برده است. این فرد هم خیلی زود به مرحلهی بیتفاوتی و بیاعتنایی میرسد.
در این زمینه مثالهای زیادی میتوان زد. انسانی که برای خود هویت و شأن و شخصیت قائل است و حریم ممنوعهای تعریف کرده است که رابطهی انسانیاش با هر فرد دیگری با توجه به خطکشیهای این حریم ممنوعه شکل گرفته و پیش میرود، بهتر میتواند به مرحلهی بیاعتنایی یا بیتفاوتی برسد. شرطش اما دوری از نفرت بدفرجام است. نفرت در اینجا، بهشدت مستعد شکوفا شدن و رشد سرطانی است.
اما اگر معشوقی داشته باشی که به حریم ممنوعهات وارد نشده باشد، چه؟ در این حال، بهجای آن نفرت بدفرجام، خیالبافیهای بیسرانجام جوانه میزد و زندگی را به کام عاشق زهر میکند. راهش چیست؟ صبر و حوصله و عقلانیت و موشکافی و واکاوی و قبل از همه قبول یک واقعیت اتفاقافتاده؛ رویدادی واقعی... همچون یک تصادف ناخواسته در یک خیابان که به نقص عضوی دائمی انجامیده است. جدال با واقعیت، مشکلی را حل نمیکند. اینجا کار سختتر است. جراحی عمیقتر و حساستر است. خونریزی بیشتر است. راهش هم دیو ساختن از معشوق دیروز به هدف متنفر شدن نیست؛ هدایت آن خیالبافیهای خوشخیالانه و رخوتآور به سوی بیاعتنایی و بیتفاوتی است؛ از هر راهی که ممکن شود.
پینوشت:
ابراز نظر دوستان در فیسبوک (نشانی)
عشق، فوران نیاز و تمنای وصل نسبت به انسانی دیگر است. نقطهی مقابل آن، نفرت است. نفرت هم همچون عشق، فورانکننده و سوزاننده است. شعلهای است که در دل کسی افروخته میشود. در گرمای شعلهی عشق، سپیدی و زلالی رخ مینماید؛ سبکبالی و فراغت خاطری هم از پیاش میآید که حاصل سنگینی بند رابطه و گرفتاری خاطر است.
اما در گرمای نفرت، همهی اینها میسوزد و خاکستر میشود؛ سیاهی و پلیدی و انتقام و بدخواهی با قدرت از اعماق دل میجوشد و جز به خاک مالیدن حریف یا رقیب، آرام نمیگیرد. آرامشی که در بیشتر اوقات، همراه با انتقامهای خونین و ندامتهای دیرهنگام و مجازاتهای قانونی است. نفرت، شبیهترین پدیدهها به عشق است.
یکی از چند چیزی که یک عشق ناکام را در ذهن انسانی پایدار میکند، همین نفرت است. نفرت، یکی از چند واکنش انسان به شکست در عشق است. عشقی که به نفرت تبدیل شود، در ذهن لانه میکند و آرام و قرار را از انسان میگیرد. خورد و خوراک و خواب و خیال انسان به حضور دائمی انسانی دیگر خلاصه میگردد؛ تا دیروز از روی تمنای وصل و امروز از سودای انتقامی ثبتکردنی.
عامل دیگر پایدار شدن یک عشق ناکام، خیالبافی است. این هم واکنشی دیگر است. عاشق ناکام، مدام در خیال، خود را در کنار معشوق میبیند. با خیالپردازی، خود و معشوق را میبیند که دوشادوش یکدیگر، شاد و خوشبخت زندگی میکنند و خنده و شادی و شادکامی در سراپای زندگی مشترکشان جاری است. خود را میبیند که به شوق دیدار معشوق، زود از سر کار بر میگردد و معشوق و فرزند مشترک را در آغوش میگیرد و.... تمام ذهن عاشق ناکام را صحنههای خیالی خوشبختی احتمالی در کنار معشوق دیروز میانبارد.
عشق را نباید با دوست داشتن اشتباه گرفت. عشق تفاوت عمیقی با دوست داشتن دارد. عشق ناگهانی است و دوست داشتن تدریجی. عشق جرقه میزند و آتش میگیرد و در آنی شعله میکشد. دوست داشتن، افروخته شدن شعلهای کوچک است که به اندک بادی خاموش میشود. این شعله اما اگر پایدار بماند، روز به روز بر وسعت و ارتفاع و قدرتش افزوده میشود و گزند هیچ بادی نمیتواند آن را خاموش کند. عشق به نهال زودرسی میماند که به اندک زمانی پس از کاشته شدن از دل خاک سر بر میآورد و قد میکشد، اما به نسبت همین سرعت رشد، سرعت پژمردن و فرو افتادنش نیز زیاد است. سرعت بالای رشد، فرصتی برای قطور شدن چنین درختی باقی نمیگذارد. این درخت گرچه بلندبالاست اما تنومند نیست و با ساقهی نازکش در برابر بادهای معمولی نیز سر خم میکند و در اغلب اوقات میشکند. ریشههایش در همان سطح خاک گسترده شدهاند و مقاومت چندانی ندارند. تند رشد میکند و زود خسته میشود. اما دوست داشتن به نهالی دیررس میماند که مدتها پس از کاشته شدن، از دل خاک سر بر میکند و کند و آهسته و پیوسته قد میکشد و به واسطهی همین رشد با طمأنینه و تدریجی، تنهای قطور و پیکری تنومند و استوار مییابد. در اعماق خاک ریشه میدواند و فقط طوفانی بزرگ میتواند بدان صدمه وارد کند.
آنچه آشکار است این است: درد و سوزش عشق ناکام را فقط با یک حربه میتوان برای همیشه ساکت کرد: بیتفاوتی و بیاعتنایی. هر آنچه انسانها به عنوان راه حل چنین مسألهای پیش پا میگذارند، برای رسیدن به همین نقطه است. نفرت و خیالبافی دو عامل مهم تداوم درد زجرآور هجران در ذهن عاشق ناکام هستند. چارهای هم جز رسیدن به همان نقطهی تعادل بیتفاوتی و بیاعتنایی نیست. برای هر کسی، درمانی و دارویی وجود دارد تا به نقطهی بیتفاوتی برسد. برخی راه حلها موقتی و کوتاهمدت است. برخی هم دائمی و بلندمدت.
گروهی، چارهی فراموشی یک عشق ناکام یا شکستخورده را یک عشق تازه و سوزان میدانند. اینجا درد زجرآور هجران با تمنای وصالی دیگر یا به عبارتی دردی شوقآمیز و بزرگتر جایگزین میشود تا هوش و حواس، خودبهخود، به سویی دیگر معطوف شود.
گروهی دیگر، حِصن و حریمی برای خود قائلاند که عبور یک نفر از آن، به منزلهی ورود به منطقهی ممنوعه و از چشم افتادن اوست. گاهی معشوق خود با اختیار پا به درون آن میگذارد. در این حال، رابطه پایان میپذیرد و اگر آتش نفرت و انتقام شعلهور نشود، خیلی زود، بیاعتنایی، جای خشم و غیظ اولیه و احساس خیانت دیدن را میگیرد. گاه معشوق خود به این دایره پا نمیگذارد اما رابطه به هر دلیل پایان مییابد. اینجاست که خیال عاشق به یاری سلامت روانیاش میآید و با منطق و دلیل، جای پای معشوق را در آن دایرهی ممنوعه پیدا میکند. معشوق بدینترتیب در خیال عاشق، بیاهمیت و بیموضوع میشود و بیتفاوتی نسبت به او از راه میرسد.
انسانی را تصور کنید که معشوقش، همزمان، او و دیگری را دوست دارد. اگر این فرد، از وجود رقیبی اینچنین متنفر باشد و از اینکه معشوق را در حال سبک و سنگین کردن و مقایسهی دائمی او و رقیب ببیند، بیزار باشد، صِرف آگاهی از وجود چنین رابطهی مثلثواری (یک گوشه معشوق و دو گوشهی دیگر این عاشق و رقیب او) کافی است تا قید چنین معشوقی را بزند و خیلی زود به مرحلهی بیتفاوتی و بیاعتنایی برسد. بدیهی است اینجا سخن از مبارزه برای به دست آوردن قلب معشوق نیست. معشوقی که قلبش همزمان در دو نقطه میطپد، اصلاً لایق صرف وقت و نیرو نیست!
انسان دیگری را تصور کنید که از تحقیر شدن بیزار است. مدام به سوی معشوق میرود و به جای آغوشی گشوده با بیتفاوتی معشوق یا بدتر کلماتی زهرآگین و حقارتبار مواجه میشود. معشوقی اینچنین، خود به منطقهی ممنوعهی چنین انسانی پا گذاشته و هویت وجودی او را زیر سؤال برده است. این فرد هم خیلی زود به مرحلهی بیتفاوتی و بیاعتنایی میرسد.
در این زمینه مثالهای زیادی میتوان زد. انسانی که برای خود هویت و شأن و شخصیت قائل است و حریم ممنوعهای تعریف کرده است که رابطهی انسانیاش با هر فرد دیگری با توجه به خطکشیهای این حریم ممنوعه شکل گرفته و پیش میرود، بهتر میتواند به مرحلهی بیاعتنایی یا بیتفاوتی برسد. شرطش اما دوری از نفرت بدفرجام است. نفرت در اینجا، بهشدت مستعد شکوفا شدن و رشد سرطانی است.
اما اگر معشوقی داشته باشی که به حریم ممنوعهات وارد نشده باشد، چه؟ در این حال، بهجای آن نفرت بدفرجام، خیالبافیهای بیسرانجام جوانه میزد و زندگی را به کام عاشق زهر میکند. راهش چیست؟ صبر و حوصله و عقلانیت و موشکافی و واکاوی و قبل از همه قبول یک واقعیت اتفاقافتاده؛ رویدادی واقعی... همچون یک تصادف ناخواسته در یک خیابان که به نقص عضوی دائمی انجامیده است. جدال با واقعیت، مشکلی را حل نمیکند. اینجا کار سختتر است. جراحی عمیقتر و حساستر است. خونریزی بیشتر است. راهش هم دیو ساختن از معشوق دیروز به هدف متنفر شدن نیست؛ هدایت آن خیالبافیهای خوشخیالانه و رخوتآور به سوی بیاعتنایی و بیتفاوتی است؛ از هر راهی که ممکن شود.
پینوشت:
ابراز نظر دوستان در فیسبوک (نشانی)
اگر کسی به معشوقش برسد خود به خود آن عشق از بین خواهد رفت و جایش را مهر و محبت خواهد گرفت. میگویند عشق کور میکند و ازدواج بینا.
پاسخحذفاکثر کسانی که به معشوقشان نرسیدند با گذشت زمان این ناکامی را میپذیرند ولی آنرا از یاد نخواهند برد.
سلام توصیه های جالبی بود ولی به این اسونی نیست من تجربه اش کردم بی اعتنایی جواب درستی نداد شاید دیگه سراغش نرفتم ولی هنوز بعضی اوقات یادش می افتم باز داغ دلم تازه میشه
پاسخحذف