بخش اول و دوم این نوشته را میتوانید در این نشانیها (اینجا و اینجا) بخوانید.
۵- اگر میدانند چرا دلایل خود را رو نمیکنند و فقط با سیاست و اقتصاد جلو میآیند؟
ایمایان در این بند، انجام آزمایش هستهای را پایان فصل جاری پروندهی هستهای ایران و آغاز فصلی جدید عنوان کرده است. او پاکستان و کرهی شمالی را آیندههای محتمل ایران دانسته و با این تحلیل که ایران، همچون پاکستان نخواهد شد، وضعیت ایران اتمی فردا را همانند کرهی شمالی امروز پیشبینی کرده است. اینجا بایستی به چند نکته دقت شود:
من همچنان که در بندهای پیشین اشاره کردم، بر این اعتقادم که غرب مطمئن است ایران هنوز فاقد سلاح هستهای است. افزایش بیسابقهی فشارها بر ایران به این دلیل است که آنها، ایران را در آستانهی تکمیل دانش فنی تولید سلاح هستهای (در صورت ارادهی حاکمیت) میبینند. غرب میکوشد به هر نحوی مانع عبور ایران از این مرز شود. زیرا گذر ایران از این مرز، عملاً ایران را وارد محدودهی ایمن ساخته، جنگ را منتفی کرده (یا هزینهی آن را بسیار بالا برده) و ایران و غرب را در شرایطی بهنسبت برابر پشت میز مذاکره مینشاند تا به چانهزنی بر سراسر منافع خود بپردازند. غرب این را خوب میداند و تلاش میکنند از تحقق چنین وضعیتی جلوگیری کنند.
من بر این باورم که رسیدن ایران به یک موقعیت جدید و برتر است که دو طرف را مجاب میکند پشت میز مذاکره و معامله بنشینند (درست مانند ماجرای بازپسگیری خرمشهر و موقعیت برتر یا دستکم برابر ایران در مقابل عراق). بر اساس این پیشفرض، معتقدم تنها راه حل مسالمتآمیز پروندهی هستهای ایران - بر اساس روندی که تا امروز طی شده است و نقطهای که امروز بر روی آن ایستادهایم - شتاب حاکمیت در کسب دستاوردهای مشخص و رسیدن به ایستگاههایی معین است. توضیح این نکته ضروری است که من از حُسن و قبح ذاتی هر اقدامی چشمپوشی میکنم و در عوض، هر عملی را که منجر به مذاکره و معامله و مصالحهی دو طرف و ممانعت از بروز جنگ شود، پسندیده و هر آنچه را جز این باشد، نکوهیده میدانم.
ایستگاههای معین میتواند تکمیل دانش نظری و امکان عملی تولید اورانیوم با غنای ۲۰ درصد و در صورت عدم توافق با غرب در این مرحله، تولید مقادیری انبوه از این نوع اورانیوم است. زیرا اولاً نیازمندی ایران به اورانیوم غنیشده را مرتفع کرده و یکی از اهرمهای فشار غرب را حذف خواهد کرد و ثانیاً این نوع از اورانیوم علاوه بر کاربرد معمول به عنوان سوخت هستهای، در صورت تولید انبوه، میتواند با استفاده از چاشنیهای معمول نظامی، در قالب بمب یا موشک به عنوان سلاحی مخرب و ویرانگر نیز به کار رود (در استراتژی امنیت ملی آمریکا نیز به قدرت آلودهساز و ویرانگر مواد رادیواکتیو با غنای بالا اشاره شده است). در واقع، قدرت نظامی مواد رادیواکتیو فقط در تولید بمب هستهای نیست. مقادیری قابل توجه از آن نیز در کنار قدرت انفجاری عادی بمبها و موشکهای معمول، توان تخریبی و ضدانسانی بالایی دارد. در صورت عدم توافق در این مرحله، بایستی دانش نرمافزاری و سختافزاری لازم برای سلاح هستهای گردآوری و مراتب توسط خود ایران به اطلاع آژانس رسانده شده و زمینهی بازرسی آنها فراهم آید. چه بازرسان آژانس، رسماً چنین پیشرفتی را تأیید کنند و چه نه، موقعیت ایران در نگاه تحلیلگران غربی روشن شده است. اینجاست که «میتوان» به وقوع مذاکره و توافق امید داشت (این البته یکی از نتایج محتمل ورود به چنین مرحلهای است. جلوتر در این زمینه توضیح خواهم داد).
این امر البته از دیدگاه براندازان مطلوب نیست، زیرا آن را "عامل امنیتبخش نظام" میدانند و آرزوی فروپاشی و سرنگونی نظام را با تحقق چنین شرایطی، بر باد رفته میبینند. اما اولاً همچنان که در مقاله مؤلفههای امنیت ملی اشاره کردم، اینگونه نیست که دانش هستهای یا حتی سلاح هستهای، فقط و فقط، امنیتبخش حاکمیت باشد. این راهبرد بر اساس مسیر و ایستگاهها میتواند برای جامعه و برای سرزمین، هم امنیتزا و هم امنیتزدا باشد. تا تکمیل دانش تولید سلاح هستهای، ممکن است این روند هم برای حاکمیت و هم جامعه و هم سرزمین، امنیتزدا است. اما بلافاصله پس از عبور از آن شرایط، امنیت هر سه تأمین خواهد شد. امنیت یافتن نظام البته قاعدتاً مطلوب منتقدان نیست اما آنان ناچارند بپذیرند که این دستاورد، در شرایط نوین به نفع جامعه و سرزمین نیز هست، زیرا از وقوع جنگی که نه تنها حاکمیت، بلکه سرزمین و جامعه را هم ویران و متلاشی میکند، جلوگیری خواهد کرد. ثانیاً شرایط توصیفشده (دانش نظری و توانایی فنی ایران برای تولید سلاح هستهای و در عین حال، عدم تولید آن) ، بهانهی ظاهری و قانونی حملهی نظامی به ایران را منتفی خواهد کرد. چون ایران هنوز سلاح هستهای تولید نکرده و از مقررات آژانس عدول نکرده است.
نکته اما اینجاست آیا این امنیتیابی از جنس امنیتیابی کرهی شمالی (امنیت همراه با فقر اقتصادی و انزوای سیاسی) خواهد بود؟ نکتهی دیگر اینکه همچنان که اشاره شد، گردآوری دانش نرمافزاری و سختافزاری لازم برای تولید سلاح هستهای (اما عدم تولید خود سلاح) به عنوان آخرین پردهی این نمایش، «میتواند» موجب مذاکره و توافق شود. چه چیز موجب تبدیل این «میتواند» به «نمیتواند» خواهد شد؟ پاسخ این دو نکته به مقایسهای میان وضعیت کرهی شمالی و پاکستان با ایران و نیز به وضعیت دو سوی ماجرا در لحظهی رسیدن ایران به مرز بیبازگشت بر میگردد.
فرض کنیم ایران از آن مرز بیبازگشت عبور کرده باشد. موقعیت ایران به گونهای است که تبدیل ایران به کرهی شمالی را ناممکن میکند. موقعیت ژئو-پلیتیک و ژئو-استراتژیک ایران، پتانسیل بالای نیروی جوان آماده به کار، کمیت و کیفیت بالای نخبگان علمی آن، منابع نفت و گاز که نقشی انکارناپذیر در اقتصاد انرژی به ایران داده به علاوهی نفوذ مذهبی و سیاسی ایران در کشورهای عراق و سوریه و لبنان که در نظریهی "هلال شیعی" منعکس شده است، همگی وضعیت ایران را با کرهی شمالی متفاوت میسازد. در واقع شرایط ایران به گونهای است که بهسختی میتوان انزوای خودخواسته یا اجباری کرهی شمالی را به آن تحمیل کرد. ایران، قابل حذف از معادلات جهانی نیست و نمیتوان آن را در انتهای چنین بنبستی به بند کشید. افزون بر این، موقعیتها، ابزارها و سرانگشتان ایران در بسیاری حوزهها برای کنار زدن و پاره کردن این تور انزوا و محاصره بسیار متفاوت از کرهی شمالی است.
در این صورت، آیا سرنوشت ایران شبیه پاکستان خواهد شد؟ به نظر میرسد چنین اتفاقی نیز رخ ندهد. زیرا اولاً پاکستان و آمریکا با تمام تفاوتها و حتی تضادها، کشورهایی «متخاصم» نیستند. رابطهی دو کشور بر اساس تضاد منافع گاه بسیار متشنج شده است اما اولاً این دو کشور، وجود دیگری را به رسمیت میشناسند (امری که در رابطهی ایران و آمریکا مخصوصاً از نگاه طرف آمریکایی، کمرنگ است). در ثانی، در دوران بهبود روابط و نزدیکی، رابطهی آمریکا و پاکستان، رابطهی استعمارگر و مستعمره نبوده است. کافی است به واکنش شدید پاکستان در برابر کشته شدن سربازان این کشور و تحریم کنفرانس آیندهی افغانستان و عذرخواهی آمریکا از خطای نیروهای نظامیاش دقت شود. آمریکا در پاکستان به دنبال شکار اعضای القاعده و طالبان است. اما معمولاً این کار به موازات عملیات پاکسازی ارتش پاکستان انجام میشود. در بیشتر مواقع ناکارآمدی این نوع عملیات، باعث دخالت آمریکا و البته اعتراض پاکستان به دلیل عدم هماهنگی اولیه و نقض حاکمیت ملی این کشور شده است. ماجرا حتی در همینجا هم به نفوذ بنیادگرایی در ارتش پاکستان و سازمان اطلاعات آن برمیگردد. آمریکا بهدرستی به ارتش پاکستان بیاعتماد است و آن را منفذ اطلاعاتدهی به نیروهای ضدآمریکایی میداند. در برخی تحلیلها عنوان شده است که آمریکا، طرحهایی برای حملهی ضربتی به پاکستان در صورت تسلط بنیادگرایان بر ارکان سیاسی و نظامی آن تدارک دیده است.
ادامه در بخش چهارم (نشانی)
۵- اگر میدانند چرا دلایل خود را رو نمیکنند و فقط با سیاست و اقتصاد جلو میآیند؟
ایمایان در این بند، انجام آزمایش هستهای را پایان فصل جاری پروندهی هستهای ایران و آغاز فصلی جدید عنوان کرده است. او پاکستان و کرهی شمالی را آیندههای محتمل ایران دانسته و با این تحلیل که ایران، همچون پاکستان نخواهد شد، وضعیت ایران اتمی فردا را همانند کرهی شمالی امروز پیشبینی کرده است. اینجا بایستی به چند نکته دقت شود:
من همچنان که در بندهای پیشین اشاره کردم، بر این اعتقادم که غرب مطمئن است ایران هنوز فاقد سلاح هستهای است. افزایش بیسابقهی فشارها بر ایران به این دلیل است که آنها، ایران را در آستانهی تکمیل دانش فنی تولید سلاح هستهای (در صورت ارادهی حاکمیت) میبینند. غرب میکوشد به هر نحوی مانع عبور ایران از این مرز شود. زیرا گذر ایران از این مرز، عملاً ایران را وارد محدودهی ایمن ساخته، جنگ را منتفی کرده (یا هزینهی آن را بسیار بالا برده) و ایران و غرب را در شرایطی بهنسبت برابر پشت میز مذاکره مینشاند تا به چانهزنی بر سراسر منافع خود بپردازند. غرب این را خوب میداند و تلاش میکنند از تحقق چنین وضعیتی جلوگیری کنند.
من بر این باورم که رسیدن ایران به یک موقعیت جدید و برتر است که دو طرف را مجاب میکند پشت میز مذاکره و معامله بنشینند (درست مانند ماجرای بازپسگیری خرمشهر و موقعیت برتر یا دستکم برابر ایران در مقابل عراق). بر اساس این پیشفرض، معتقدم تنها راه حل مسالمتآمیز پروندهی هستهای ایران - بر اساس روندی که تا امروز طی شده است و نقطهای که امروز بر روی آن ایستادهایم - شتاب حاکمیت در کسب دستاوردهای مشخص و رسیدن به ایستگاههایی معین است. توضیح این نکته ضروری است که من از حُسن و قبح ذاتی هر اقدامی چشمپوشی میکنم و در عوض، هر عملی را که منجر به مذاکره و معامله و مصالحهی دو طرف و ممانعت از بروز جنگ شود، پسندیده و هر آنچه را جز این باشد، نکوهیده میدانم.
ایستگاههای معین میتواند تکمیل دانش نظری و امکان عملی تولید اورانیوم با غنای ۲۰ درصد و در صورت عدم توافق با غرب در این مرحله، تولید مقادیری انبوه از این نوع اورانیوم است. زیرا اولاً نیازمندی ایران به اورانیوم غنیشده را مرتفع کرده و یکی از اهرمهای فشار غرب را حذف خواهد کرد و ثانیاً این نوع از اورانیوم علاوه بر کاربرد معمول به عنوان سوخت هستهای، در صورت تولید انبوه، میتواند با استفاده از چاشنیهای معمول نظامی، در قالب بمب یا موشک به عنوان سلاحی مخرب و ویرانگر نیز به کار رود (در استراتژی امنیت ملی آمریکا نیز به قدرت آلودهساز و ویرانگر مواد رادیواکتیو با غنای بالا اشاره شده است). در واقع، قدرت نظامی مواد رادیواکتیو فقط در تولید بمب هستهای نیست. مقادیری قابل توجه از آن نیز در کنار قدرت انفجاری عادی بمبها و موشکهای معمول، توان تخریبی و ضدانسانی بالایی دارد. در صورت عدم توافق در این مرحله، بایستی دانش نرمافزاری و سختافزاری لازم برای سلاح هستهای گردآوری و مراتب توسط خود ایران به اطلاع آژانس رسانده شده و زمینهی بازرسی آنها فراهم آید. چه بازرسان آژانس، رسماً چنین پیشرفتی را تأیید کنند و چه نه، موقعیت ایران در نگاه تحلیلگران غربی روشن شده است. اینجاست که «میتوان» به وقوع مذاکره و توافق امید داشت (این البته یکی از نتایج محتمل ورود به چنین مرحلهای است. جلوتر در این زمینه توضیح خواهم داد).
این امر البته از دیدگاه براندازان مطلوب نیست، زیرا آن را "عامل امنیتبخش نظام" میدانند و آرزوی فروپاشی و سرنگونی نظام را با تحقق چنین شرایطی، بر باد رفته میبینند. اما اولاً همچنان که در مقاله مؤلفههای امنیت ملی اشاره کردم، اینگونه نیست که دانش هستهای یا حتی سلاح هستهای، فقط و فقط، امنیتبخش حاکمیت باشد. این راهبرد بر اساس مسیر و ایستگاهها میتواند برای جامعه و برای سرزمین، هم امنیتزا و هم امنیتزدا باشد. تا تکمیل دانش تولید سلاح هستهای، ممکن است این روند هم برای حاکمیت و هم جامعه و هم سرزمین، امنیتزدا است. اما بلافاصله پس از عبور از آن شرایط، امنیت هر سه تأمین خواهد شد. امنیت یافتن نظام البته قاعدتاً مطلوب منتقدان نیست اما آنان ناچارند بپذیرند که این دستاورد، در شرایط نوین به نفع جامعه و سرزمین نیز هست، زیرا از وقوع جنگی که نه تنها حاکمیت، بلکه سرزمین و جامعه را هم ویران و متلاشی میکند، جلوگیری خواهد کرد. ثانیاً شرایط توصیفشده (دانش نظری و توانایی فنی ایران برای تولید سلاح هستهای و در عین حال، عدم تولید آن) ، بهانهی ظاهری و قانونی حملهی نظامی به ایران را منتفی خواهد کرد. چون ایران هنوز سلاح هستهای تولید نکرده و از مقررات آژانس عدول نکرده است.
نکته اما اینجاست آیا این امنیتیابی از جنس امنیتیابی کرهی شمالی (امنیت همراه با فقر اقتصادی و انزوای سیاسی) خواهد بود؟ نکتهی دیگر اینکه همچنان که اشاره شد، گردآوری دانش نرمافزاری و سختافزاری لازم برای تولید سلاح هستهای (اما عدم تولید خود سلاح) به عنوان آخرین پردهی این نمایش، «میتواند» موجب مذاکره و توافق شود. چه چیز موجب تبدیل این «میتواند» به «نمیتواند» خواهد شد؟ پاسخ این دو نکته به مقایسهای میان وضعیت کرهی شمالی و پاکستان با ایران و نیز به وضعیت دو سوی ماجرا در لحظهی رسیدن ایران به مرز بیبازگشت بر میگردد.
فرض کنیم ایران از آن مرز بیبازگشت عبور کرده باشد. موقعیت ایران به گونهای است که تبدیل ایران به کرهی شمالی را ناممکن میکند. موقعیت ژئو-پلیتیک و ژئو-استراتژیک ایران، پتانسیل بالای نیروی جوان آماده به کار، کمیت و کیفیت بالای نخبگان علمی آن، منابع نفت و گاز که نقشی انکارناپذیر در اقتصاد انرژی به ایران داده به علاوهی نفوذ مذهبی و سیاسی ایران در کشورهای عراق و سوریه و لبنان که در نظریهی "هلال شیعی" منعکس شده است، همگی وضعیت ایران را با کرهی شمالی متفاوت میسازد. در واقع شرایط ایران به گونهای است که بهسختی میتوان انزوای خودخواسته یا اجباری کرهی شمالی را به آن تحمیل کرد. ایران، قابل حذف از معادلات جهانی نیست و نمیتوان آن را در انتهای چنین بنبستی به بند کشید. افزون بر این، موقعیتها، ابزارها و سرانگشتان ایران در بسیاری حوزهها برای کنار زدن و پاره کردن این تور انزوا و محاصره بسیار متفاوت از کرهی شمالی است.
در این صورت، آیا سرنوشت ایران شبیه پاکستان خواهد شد؟ به نظر میرسد چنین اتفاقی نیز رخ ندهد. زیرا اولاً پاکستان و آمریکا با تمام تفاوتها و حتی تضادها، کشورهایی «متخاصم» نیستند. رابطهی دو کشور بر اساس تضاد منافع گاه بسیار متشنج شده است اما اولاً این دو کشور، وجود دیگری را به رسمیت میشناسند (امری که در رابطهی ایران و آمریکا مخصوصاً از نگاه طرف آمریکایی، کمرنگ است). در ثانی، در دوران بهبود روابط و نزدیکی، رابطهی آمریکا و پاکستان، رابطهی استعمارگر و مستعمره نبوده است. کافی است به واکنش شدید پاکستان در برابر کشته شدن سربازان این کشور و تحریم کنفرانس آیندهی افغانستان و عذرخواهی آمریکا از خطای نیروهای نظامیاش دقت شود. آمریکا در پاکستان به دنبال شکار اعضای القاعده و طالبان است. اما معمولاً این کار به موازات عملیات پاکسازی ارتش پاکستان انجام میشود. در بیشتر مواقع ناکارآمدی این نوع عملیات، باعث دخالت آمریکا و البته اعتراض پاکستان به دلیل عدم هماهنگی اولیه و نقض حاکمیت ملی این کشور شده است. ماجرا حتی در همینجا هم به نفوذ بنیادگرایی در ارتش پاکستان و سازمان اطلاعات آن برمیگردد. آمریکا بهدرستی به ارتش پاکستان بیاعتماد است و آن را منفذ اطلاعاتدهی به نیروهای ضدآمریکایی میداند. در برخی تحلیلها عنوان شده است که آمریکا، طرحهایی برای حملهی ضربتی به پاکستان در صورت تسلط بنیادگرایان بر ارکان سیاسی و نظامی آن تدارک دیده است.
ادامه در بخش چهارم (نشانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!