عین مرغ سرکنده در خانه راه میرفتم. حسابی خسته بودم. حوصلهی کتاب خواندن نداشتم. سرعت اینترنت هم آنقدر پایین بود که حتی نمیشد یک صفحهی ساده را باز کرد (در برخی لحظات سرعت به ۱۷ بایت بر ثانیه میرسید!). تلویزیون ایران از مردم دربارهی شرکت پرشور در انتخابات نظرگیری میکرد و شبکههای ماهوارهای هم در اثر پارازیت قطع بود. کمی که دراز کشیدم، از تخت پایین آمدم و بیحوصله و تنبلانه سراغ کتابخانهام رفتم. «راننده تاکسی» را که چند سال پیش خریده بودم، از میان کتابها بیرون کشیدم و شروع به خواندن کردم.
«راننده تاکسی» مجموعهای از یادداشتهای طنزآمیز به قلم «محمود فرجامی» است. یادداشتها در قالب روایت و خاطرهگویی یک راننده تاکسی از آنچه در تاکسی میان او و مسافران یا میان خود مسافران اتفاق افتاده است، میگذرد. فرجامی در مقدمهی کتاب به نکتهی مهمی اشاره میکند:
«در همین وضعیت نامطلوب از نظر تولید و نشر طنز مطبوعاتی، هر روز چندین طنز سیاسی به گرایشهای متفاوتی در روزنامهها و وبسایتهای خبری منتشر میشوند که تقریباً همهشان محتوایی انتقادآمیز علیه شخصیتها و گروههای سیاسی دارند و در میان آنها بهندرت میتوان طنزی یافت که بنمایهاش نقد رفتارها و اعتقادات غلط مردم (یعنی خود ما) باشد.
گویی ما مردمانی هستیم بیعیب و نقص و تمام مشکلات و معضلاتی که در جامعه داریم، تقصیر چند شخصیت سیاسی، احزاب و در نهایت دولت و حکومت است. از همینجاست که در مورد کوچکترین گاف فلان مسؤول سیاسی دهها نقد و طنز میتوان خواند، اما در مورد بزرگترین مشکلات روزمرهی جامعه از ریا و تقلب و نژادپرستی گرفته تا مسائل ملموستری مثل وضعیت رانندگی بد، آشغال ریختن در خیابان و جویها، وضعیت ظاهری بد و دلمردهی آدمها و شهرها و... کمتر چیزی میتوان یافت.
شاید پرهیز از نوشتن در مورد چنین موضوعاتی بیش از هر چیز باز هم به وضعیت جامعه برگردد. طنزنویسی که – برخلاف تصور عموم – میداند امنیت نوشتن طنزهای تند در نقد رفتار شخصیتها و احزاب سیاسی بسیار بیشتر از نوشتن دربارهی عادات زشت مردمان است و استقبال از آن تیپ کارها هم بسیار بیشتر است، طبعاً به آن سمت گرایش پیدا میکند.
این مطلب در وهلهی نخست برای کسانی که تا کنون نوشتن طنز برای نشر را نیازمودهاند شاید عجیب باشد، اما واقعیت آن است که علیرغم تمام مشکلاتی که در زمینهی طنز و نقد بر جامعه و وضعیت سیاسی ما حکمفرماست، نوشتن دربارهی سیاست و بهخصوص برای «دق دل خالی کردن» بسیار بیشتر مطلوب جامعه است تا نوشتن دربارهی معضلات ریشهای و اخلاقی جامعه.
آیا راحتتر نیستیم اگر بهجای دادن تصویری واقعی یا طنزآمیز از میزان راستگویی و یا قبح دروغ در جامعه، در مورد دروغ فلان وزیر مطلب بنویسیم؟ آیا مخاطب بیشتری نخواهیم داشت اگر ارتباطات ولنگارانهی جنسی بهمان ورزشکار را به جای وضعیت بحرانی اخلاق جنسی در یک جامعهی بهظاهر اخلاقگرا به سخره بگیریم؟ آیا محبوبتر نخواهیم بود اگر رفتار بیادبانهی یک مسؤول با یک خبرنگار را به جای رفتار شوینیستی و توهینآمیز خودمان علیه یک ملت دیگر با بیان طنزآمیز بازگو و نقد کنیم؟»
نویسنده دقیقاً از این زاویه وارد شده و «فرهنگ ایرانی» را به نقد کشیده است. کتاب را فارغ از لحن طنزگونهی آن، میتوان در ردیف کتابهایی چون «خلقیات ما ایرانیان» محمد علی جمالزاده، «جامعهشناسی خودمانی» حسن نراقی و «تأملی بر عقبماندگی ما»ی حسن قاضی مرادی دانست. درونمایهی همگی این کتابها بر محور «روانشناسی ایرانیان» و «نقد فرهنگ ایرانیجماعت» و «خلقیات ما» میگردد.
شخصیت راننده تاکسی که توسط نویسنده خلق شده است، نمادی گویا از شخصیت ایرانی است: انسانی رند و پرمدعا که با اندکی از دانستهها که اتفاقی به گوشش خورده، جسارت میورزد و در هر زمینهای وارد میشود و با اعتماد به نفسی تأسفبار به اظهار نظر میپردازد. انسانی که هر لحظه بنا به بنمایههای فکریاش، رنگ عوض میکند و وقتی پای منافعش به وسط کشیده شود، بهتمامی به یک انسان جدید تبدیل میشود. از آزادی جنسی به صرف اینکه کلماتی شنیده، دفاع میکند و از اینکه در رابطهی شخصی دختر و پسری که «دوست» هستند تجسس شود انتقاد میکند، اما به محض شنیدن جملهی «آیا شما هم خواهر دارید؟» فوراً رگ غیرت و ناموسپرستیاش متورم میشود؛ از ماشین پایین میآید، با مسافر دستبهیقه میشود و وقتی کار به کلانتری میکشد، در گوش فرمانده پاسگاه زمزمه میکند که بهدلیل دفاع مسافر از آزادی جنسی با او درگیر شده و با راهنمایی همان فرمانده، این نکته را در برگ شکایتش از مسافر ذکر میکند تا پوزهی طرف را به هر قیمتی هست به خاک بمالد!
ماجراهایی از این دست در کتاب فراوان است. رندی و دورویی و تظاهر و بوقلمونصفتی فقط از آن راننده تاکسی نیست. دختر فمینیست عضو کمپین هم برخلاف ادعاهای پرطمطراقش، وقتی ناگهان دوستپسرش را در خیابان میبیند و او را به درون تاکسی میکشاند، سریع با تلفن، بقیه دوستان کمپینی را با دروغی ساده میپیچاند تا لحظاتی را دوشادوش معشوق بگذراند. خوانندهی داستان (و به بیان دقیقتر تماشاگر این صحنه) بهخوبی میبیند که در چشمبرهمزدنی، آن همه ادعا و قاطعیت و استواری و ارادهی آهنین، دود میشود و به هوا میرود!
رانندهی تاکسی، زیر تأثیر پیشینهای تاریخی-فرهنگی که با حوادث جنگ افغانستان و شوروی و مهاجرت میلیونها افغانی به ایران، پرملاطتر شده و با سریالهای تلوزیونی، رنگ و بوی طنز هم گرفته، به مصاف مسافری افغانی میرود. مسافری که او به نیت مسخرهبازی و ساعاتی سرگرمشدن سوار کرده است.
نقطهی اوج کتاب، یادداشت آخر آن با نام «عذرخواهی» است. این داستانک، ماجرای کتککاری راننده تاکسی و یکی از رانندههای خطی است. این دو در هنگام آشتیکنان با کلمات و جملاتی دوپهلو و بهظاهر دوستانه، یکدیگر را حسابی لگدکوب کرده و خلاصه از خجالت همدیگر درمیآیند! در این داستانک، نه تنها شخصیت رند و رنگبهرنگ ایرانی که در لحظهای به رنگی جدید تغییر شکل میدهد به تصویر کشیده شده، بلکه قابلیت دوپهلوگویی زبان فارسی (رندی کلامی و گفتاری) به نحوی بسیار زیبا ترسیم شده است.
کتاب را دوست داشتم. آن را یکنفس خواندم. مطالعهی آن، یکی دو ساعتی بیشتر وقت نمیگیرد. ساعاتی که گاه با لبخند، گاه با قهقهه، گاه با تأسف و ناراحتی و گاه با خاراندن موی سر و چانه از این همه رذالت میگذرد...!
نثر کتاب، روان و سلیس و بیدستانداز است. از آنجا که وبلاگ محمود فرجامی و اکثر نوشتههای این چند سالهاش (مخصوصاً ترجمهی کتاب بیشعوری) را خوانده بودم، جز این هم انتظاری نداشتم. مهمترین نکتهای که من در نثر کتاب «راننده تاکسی» دیدم، توانایی ستودنی نویسنده در تبدیل گفتار محاورهای روزمره به صورتی نوشتاری است. گفتوگوها چنان نوشته شده است که خواننده دقیقاً میتواند لحن کلام و حالت صورت گویندهی سخن را در ذهن تجسم کند. من در کمتر کسی این توانایی را دیدهام. مطالعهی کتاب را به همهی آنان که دنبال «شناخت و نقد فرهنگ ایران» هستند، توصیه میکنم.
در همین زمینه:
- معرفی کتاب راننده تاکسی در سه برداشت (+)
- راننده تاکسی در آمازون (+)
- نظر ف.م.سخن دربارهی کتاب راننده تاکسی (+)
- محمود را بکش! (+)
- سه یادداشت این مجموعه که در هنگام مجوز گرفتن، حذف شدهاند (+)
«راننده تاکسی» مجموعهای از یادداشتهای طنزآمیز به قلم «محمود فرجامی» است. یادداشتها در قالب روایت و خاطرهگویی یک راننده تاکسی از آنچه در تاکسی میان او و مسافران یا میان خود مسافران اتفاق افتاده است، میگذرد. فرجامی در مقدمهی کتاب به نکتهی مهمی اشاره میکند:
«در همین وضعیت نامطلوب از نظر تولید و نشر طنز مطبوعاتی، هر روز چندین طنز سیاسی به گرایشهای متفاوتی در روزنامهها و وبسایتهای خبری منتشر میشوند که تقریباً همهشان محتوایی انتقادآمیز علیه شخصیتها و گروههای سیاسی دارند و در میان آنها بهندرت میتوان طنزی یافت که بنمایهاش نقد رفتارها و اعتقادات غلط مردم (یعنی خود ما) باشد.
گویی ما مردمانی هستیم بیعیب و نقص و تمام مشکلات و معضلاتی که در جامعه داریم، تقصیر چند شخصیت سیاسی، احزاب و در نهایت دولت و حکومت است. از همینجاست که در مورد کوچکترین گاف فلان مسؤول سیاسی دهها نقد و طنز میتوان خواند، اما در مورد بزرگترین مشکلات روزمرهی جامعه از ریا و تقلب و نژادپرستی گرفته تا مسائل ملموستری مثل وضعیت رانندگی بد، آشغال ریختن در خیابان و جویها، وضعیت ظاهری بد و دلمردهی آدمها و شهرها و... کمتر چیزی میتوان یافت.
شاید پرهیز از نوشتن در مورد چنین موضوعاتی بیش از هر چیز باز هم به وضعیت جامعه برگردد. طنزنویسی که – برخلاف تصور عموم – میداند امنیت نوشتن طنزهای تند در نقد رفتار شخصیتها و احزاب سیاسی بسیار بیشتر از نوشتن دربارهی عادات زشت مردمان است و استقبال از آن تیپ کارها هم بسیار بیشتر است، طبعاً به آن سمت گرایش پیدا میکند.
این مطلب در وهلهی نخست برای کسانی که تا کنون نوشتن طنز برای نشر را نیازمودهاند شاید عجیب باشد، اما واقعیت آن است که علیرغم تمام مشکلاتی که در زمینهی طنز و نقد بر جامعه و وضعیت سیاسی ما حکمفرماست، نوشتن دربارهی سیاست و بهخصوص برای «دق دل خالی کردن» بسیار بیشتر مطلوب جامعه است تا نوشتن دربارهی معضلات ریشهای و اخلاقی جامعه.
آیا راحتتر نیستیم اگر بهجای دادن تصویری واقعی یا طنزآمیز از میزان راستگویی و یا قبح دروغ در جامعه، در مورد دروغ فلان وزیر مطلب بنویسیم؟ آیا مخاطب بیشتری نخواهیم داشت اگر ارتباطات ولنگارانهی جنسی بهمان ورزشکار را به جای وضعیت بحرانی اخلاق جنسی در یک جامعهی بهظاهر اخلاقگرا به سخره بگیریم؟ آیا محبوبتر نخواهیم بود اگر رفتار بیادبانهی یک مسؤول با یک خبرنگار را به جای رفتار شوینیستی و توهینآمیز خودمان علیه یک ملت دیگر با بیان طنزآمیز بازگو و نقد کنیم؟»
نویسنده دقیقاً از این زاویه وارد شده و «فرهنگ ایرانی» را به نقد کشیده است. کتاب را فارغ از لحن طنزگونهی آن، میتوان در ردیف کتابهایی چون «خلقیات ما ایرانیان» محمد علی جمالزاده، «جامعهشناسی خودمانی» حسن نراقی و «تأملی بر عقبماندگی ما»ی حسن قاضی مرادی دانست. درونمایهی همگی این کتابها بر محور «روانشناسی ایرانیان» و «نقد فرهنگ ایرانیجماعت» و «خلقیات ما» میگردد.
شخصیت راننده تاکسی که توسط نویسنده خلق شده است، نمادی گویا از شخصیت ایرانی است: انسانی رند و پرمدعا که با اندکی از دانستهها که اتفاقی به گوشش خورده، جسارت میورزد و در هر زمینهای وارد میشود و با اعتماد به نفسی تأسفبار به اظهار نظر میپردازد. انسانی که هر لحظه بنا به بنمایههای فکریاش، رنگ عوض میکند و وقتی پای منافعش به وسط کشیده شود، بهتمامی به یک انسان جدید تبدیل میشود. از آزادی جنسی به صرف اینکه کلماتی شنیده، دفاع میکند و از اینکه در رابطهی شخصی دختر و پسری که «دوست» هستند تجسس شود انتقاد میکند، اما به محض شنیدن جملهی «آیا شما هم خواهر دارید؟» فوراً رگ غیرت و ناموسپرستیاش متورم میشود؛ از ماشین پایین میآید، با مسافر دستبهیقه میشود و وقتی کار به کلانتری میکشد، در گوش فرمانده پاسگاه زمزمه میکند که بهدلیل دفاع مسافر از آزادی جنسی با او درگیر شده و با راهنمایی همان فرمانده، این نکته را در برگ شکایتش از مسافر ذکر میکند تا پوزهی طرف را به هر قیمتی هست به خاک بمالد!
ماجراهایی از این دست در کتاب فراوان است. رندی و دورویی و تظاهر و بوقلمونصفتی فقط از آن راننده تاکسی نیست. دختر فمینیست عضو کمپین هم برخلاف ادعاهای پرطمطراقش، وقتی ناگهان دوستپسرش را در خیابان میبیند و او را به درون تاکسی میکشاند، سریع با تلفن، بقیه دوستان کمپینی را با دروغی ساده میپیچاند تا لحظاتی را دوشادوش معشوق بگذراند. خوانندهی داستان (و به بیان دقیقتر تماشاگر این صحنه) بهخوبی میبیند که در چشمبرهمزدنی، آن همه ادعا و قاطعیت و استواری و ارادهی آهنین، دود میشود و به هوا میرود!
رانندهی تاکسی، زیر تأثیر پیشینهای تاریخی-فرهنگی که با حوادث جنگ افغانستان و شوروی و مهاجرت میلیونها افغانی به ایران، پرملاطتر شده و با سریالهای تلوزیونی، رنگ و بوی طنز هم گرفته، به مصاف مسافری افغانی میرود. مسافری که او به نیت مسخرهبازی و ساعاتی سرگرمشدن سوار کرده است.
نقطهی اوج کتاب، یادداشت آخر آن با نام «عذرخواهی» است. این داستانک، ماجرای کتککاری راننده تاکسی و یکی از رانندههای خطی است. این دو در هنگام آشتیکنان با کلمات و جملاتی دوپهلو و بهظاهر دوستانه، یکدیگر را حسابی لگدکوب کرده و خلاصه از خجالت همدیگر درمیآیند! در این داستانک، نه تنها شخصیت رند و رنگبهرنگ ایرانی که در لحظهای به رنگی جدید تغییر شکل میدهد به تصویر کشیده شده، بلکه قابلیت دوپهلوگویی زبان فارسی (رندی کلامی و گفتاری) به نحوی بسیار زیبا ترسیم شده است.
کتاب را دوست داشتم. آن را یکنفس خواندم. مطالعهی آن، یکی دو ساعتی بیشتر وقت نمیگیرد. ساعاتی که گاه با لبخند، گاه با قهقهه، گاه با تأسف و ناراحتی و گاه با خاراندن موی سر و چانه از این همه رذالت میگذرد...!
نثر کتاب، روان و سلیس و بیدستانداز است. از آنجا که وبلاگ محمود فرجامی و اکثر نوشتههای این چند سالهاش (مخصوصاً ترجمهی کتاب بیشعوری) را خوانده بودم، جز این هم انتظاری نداشتم. مهمترین نکتهای که من در نثر کتاب «راننده تاکسی» دیدم، توانایی ستودنی نویسنده در تبدیل گفتار محاورهای روزمره به صورتی نوشتاری است. گفتوگوها چنان نوشته شده است که خواننده دقیقاً میتواند لحن کلام و حالت صورت گویندهی سخن را در ذهن تجسم کند. من در کمتر کسی این توانایی را دیدهام. مطالعهی کتاب را به همهی آنان که دنبال «شناخت و نقد فرهنگ ایران» هستند، توصیه میکنم.
در همین زمینه:
- معرفی کتاب راننده تاکسی در سه برداشت (+)
- راننده تاکسی در آمازون (+)
- نظر ف.م.سخن دربارهی کتاب راننده تاکسی (+)
- محمود را بکش! (+)
- سه یادداشت این مجموعه که در هنگام مجوز گرفتن، حذف شدهاند (+)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!