فیسبوک هم مثل بسیاری دیگر از دستاوردهای مدرنیته و مدرنیسم در نزد ما ایرانیان، در صورت و سیرت، نسبت به ایدهی اولیه، تغییر کرده است. نمیگویم تغییر ماهیت داده است؛ قصد ندارم برای آن، ذات و محتوایی معین مفروض بگیرم و ایرانیان را به تغییر کاربریاش متهم کنم. آنچه هست دگرگونی کارکردهای این ابزار دنیای مدرن ارتباطات به دست ایرانیان است.
فیسبوک هم درست مثل وبلاگ، پدیدهای نوآمده است. از روزگاری که وبلاگ، مُد روزگار بود و هر کسی برای خود «وبلاگی» داشت و در جمع دوستان و اقوام و آشنایان، از «وبلاگم» حرف میزد، چندان نگذشته است. ایرانیان، هم به حکم محدودیتهایی که فضای سیاسی و رسانهای به آنها تحمیل کرده بود و هم به حکم بروز انفجارگونهی فردیت خفته و سرکوبشدهشان به سراغ وبلاگ و وبلاگنویسی رفتند. کار چندان بالا گرفت که عدهای به همین جُرم دستگیر شدند (البته جز یک نفر هیچکدام وبلاگنویس نبودند!) و پروندهای به نام «وبلاگنویسان» در تاریخ سیاسی و رسانهای معاصر ایران به ثبت رسید. تب وبلاگنویسی خیلی زود خوابید. هم این برخورد پرهیاهو و خوفانگیز قضایی، هم رخوت و سرخوردگی پس از انتخابات ۸۴ و هم نفس انرژیبری وبلاگنویسی که ناشی از لزوم «تولید محتوا» بود، در این رویگردانی و فروخوابیدن تب وبلاگنویسی مؤثر بود.
فیسبوک اما از این صفات منفی گریخته است. دستکم آنچنان توسط ایرانیان ورز و شکل داده شده که هنوز آبلهکوب این ویژگیها نشده است: جز یک مورد دستگیری - که از سرنوشت متهمش هم بهظاهر اطلاعی در دست نیست – برخورد قضایی آنچنانی با کاربران ایرانی فیسبوک صورت نگرفته است (اگرچه حساسیت به شبکههای اجتماعی و توان فیسبوک برای شبکهسازی وجود دارد). انتخابات سال ۸۸ نه تنها موجب کمفروغ شدن فیسبوک نشد که آن را به میدانی برای تجمع هواداران جنبش سبز و هماهنگی حضورهای خیابانی و بحث و تبادل نظر دربارهی برنامههای پیش رو تبدیل کرد. کاربری فیسبوک و رونق دادن به یک صفحهی فیسبوکی هم نیاز چندانی به تولید محتوا ندارد. امکانات متنوع فیسبوک برای بازنشر متن و عکس و فیلم و سیطرهی سلیقههای غیرنخبهپسند همراه با اندکی شناخت از محیط و خلاقیت و جسارت، میتواند هر کاربری را در جلب مخاطب و پررفتوآمد کردن صفحهی فیسبوکیاش موفق سازد.
نگاه ما ایرانیان و انگیزهمان از حضور در این فضا دستخوش تفاوتها و حتی تضادهای عجیبی است. گروهی، فیسبوک را پایگاهی حزبی یا سیاسی برای طرح اندیشهها و شبکهسازی و جذب نیرو میبینند. گروهی، محل ارضای حس مبارز بودن. گروهی، باشگاهی تفریحی و سرگرمکننده که میتوان خستگی کار روزانه را با پرسهای در فضای مفرح آن در کرد. گروهی، آن را ابزاری سودمند برای یافتن دوستان قدیمی میبینند و گروهی دیگر فیسبوک را مکمل چشم چرخاندنهای خیابانی و پرسهزنیهای روزمره و محلی برای یافتن دوستپسر یا دوستدختر یا کسب اطلاعات از پسر یا دختر تازهآشنا.
درآوردن کنه و بن روابط دوستانه و انسانی و عاطفی نامزد (چه مرد چه زن) و هدیهی نام کاربری و گذرواژه برای «اثبات وفاداری» و شفاف شدن «روابط معمول با دوستان غیرهمجنس» هم امری تقریباً معمول است. اصطلاح «عکس فیسبوکی» و خرید لباسهای خاص و حتی حضور در آتلیههای عکاسی برای «تهیه عکس پروفایل» و «عکس تایملاین» هم ژانر جدیدی است که آرامآرام در بین جوانان راه باز میکند.
اینها چندان پوشیده نیست. در نوشتهها و یادداشتها هم به فراخور دیدگاه نویسنده به آن اشاره میشود. اما بد نیست در اینجا از تجربهی چند روزهی قطع امکان دسترسی به فیسبوک و جیمیل بگویم. اینکه در این چند روز، چه چیز «زندگی انلاین» من متفاوت شد.
من تا پیش از رونق گرفتن فیسبوک، با انتخاب خودم وبگردی میکردم. یعنی تعدادی سایت خبری را با گرایش راست و چپ و میانه و حکومتی و غیرحکومتی، دستچین کرده بودم و به آنها سر میزدم و از اخبار جدید مطلع میشدم و مقالات تازهشان را میخواندم. این الگو پس از فراگیر شدن فیسبوک و غرق شدن هرروزه و مدام در آن، نرمنرم رنگ باخت. من در وبگردی به لینکهای همخوانشدهی دوستان فیسبوکی متکی شده بودم. کمتر میشد به سایتهای سابق سر بزنم. الگویی در ذهنم نشسته بود که اگر خبر یا مقالهای مهم و خواندنی باشد، حتماً سایر دوستان به اشتراک خواهند گذاشت، پس بهتر است وقت خود را با کلنجار رفتن با فیلترشکن و باز کردن این همه سایت و مرور اخبار و مقالاتشان تلف نکنم. خب عیب این روش واضح است. اخبار و مقالات و یادداشتها به صورت کانالیزه به دست فرد میرسد. یعنی تولیدات انلاین یک بار از صافی فکری و ذهنی یک نفر (که طرف اعتماد تو برای تشخیص مطلب مهم است) میگذرد و آنچه از نگاه او مهمتر است به تو عرضه میشود.
این چند روز به الگوی سابق بازگشتم و خودم با انتخاب تعدادی سایت، به خبرخوانی و مقالهخوانی پرداختم. نتیجه واقعاً عالی بود. این بار کاملاً حس میکردم بر فضای خبری تسلط کامل دارم و خبر یا مطلب مهمی نیست که از دیدرس من دور مانده باشد. علاوه بر این، آرامش عجیبی هم داشتم. تلاش برای حضور مداوم در صفحهی home فیسبوک و مطلع شدن از آخرین استاتوسها و لینکهای همخوانشدهی دوستان، مرا مضطرب و بیقرار و عصبی میکرد. گویی تکلیفی بر دوشم گذاشته شده بود که همیشه در انجام دادنش عقب بودم. از ساعتها وقت اضافهای هم که با قطع دسترسی به فیسبوک به دست آمد، نمیتوان گذشت: چندین مقالهی طولانی و تحلیلی مفصل را که مدتها بود کنار گذاشته بودم، خواندم. کتاب در دست مطالعهام را تمام کردم. به گردش و تفریح رفتم. مجله خواندم. تلویزیون تماشا کردم و در یک کلام به وجوه غیرانلاین زندگی بازگشتم.
این وقتهای اضافهی ایجادشده فقط ناشی از پرسه زدنها مدام (و غالباً بیهدف) در فیسبوک نیست. کاربران ساکن ایران با سد فیلترینگ هم مواجهاند و ساعتهای زیادی از وقت آنها برای باز شدن صفحات مختلف فیسبوکی تلف میشود. من خود چندین بار این موضوع را آزمایش کردهام. نتیجه واقعاً فاجعهبار بوده است. به عنوان مثال در چندین نوبت، حدود سهربع ساعت طول کشیده تا به فیسبوک وصل شوم یا نیم ساعت منتظر ماندهام تا یکی از صفحات فیسبوکی باز شود. در تمام این مدت پای کامپیوتر نشستهام و در مفیدترین حالت، همزمان با صبوری برای باز شدن فیسبوک یا یکی از صفحات آن، با حواسپرتی به خواندن یک مقاله پرداختهام.
پرسه زدن و وقت تلف کردن هم میتواند یکی از دلایل حضور در فیسبوک باشد. همچنان که پرسه زدنهای بیهدف در خیابان و تماشای مغازهها، گاه در لحظاتی از زندگی، لذتی دارد که هیچ تفریح دیگری ندارد؛ و این واقعیتی است که نمیتوان کتمان کرد. اما مسأله این است که فیسبوک ابزاری مفید و کارا خواهد بود اگر هدف دقیق خود را از حضور در آن بدانیم، شناخت درستی از محیط آن داشته باشیم و انتظار خود را از کارکردهای آن کاملاً مشخص کرده باشیم. اعتیاد و وقتکشی و باز داشتن انسان از زندگی روزمره، آفات بزرگ فیسبوک هستند که اگر انسان را اسیر کند، حتی برای کسی که به صرف سرگرمکننده بودن محیط فیسبوک به سراغ آن میرود، در طولانیمدت مضر و فلجکننده است.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- پارسا صائبی: اکتیویسم فیسبوکی (+)
- سامالدین ضیایی: فیسبوک، یک فرصت، و چند نکته (+)
- آرش بهمنی: فیسبوکِ انقلابی٬ انقلابِ فیسبوکی یا در دفاع از فیسبوک و اینترنت (+)
- مریم اقدمی: شعارهایی برای دیوارهای شهر؛ نه دیوار فیسبوک (+)
فیسبوک هم درست مثل وبلاگ، پدیدهای نوآمده است. از روزگاری که وبلاگ، مُد روزگار بود و هر کسی برای خود «وبلاگی» داشت و در جمع دوستان و اقوام و آشنایان، از «وبلاگم» حرف میزد، چندان نگذشته است. ایرانیان، هم به حکم محدودیتهایی که فضای سیاسی و رسانهای به آنها تحمیل کرده بود و هم به حکم بروز انفجارگونهی فردیت خفته و سرکوبشدهشان به سراغ وبلاگ و وبلاگنویسی رفتند. کار چندان بالا گرفت که عدهای به همین جُرم دستگیر شدند (البته جز یک نفر هیچکدام وبلاگنویس نبودند!) و پروندهای به نام «وبلاگنویسان» در تاریخ سیاسی و رسانهای معاصر ایران به ثبت رسید. تب وبلاگنویسی خیلی زود خوابید. هم این برخورد پرهیاهو و خوفانگیز قضایی، هم رخوت و سرخوردگی پس از انتخابات ۸۴ و هم نفس انرژیبری وبلاگنویسی که ناشی از لزوم «تولید محتوا» بود، در این رویگردانی و فروخوابیدن تب وبلاگنویسی مؤثر بود.
فیسبوک اما از این صفات منفی گریخته است. دستکم آنچنان توسط ایرانیان ورز و شکل داده شده که هنوز آبلهکوب این ویژگیها نشده است: جز یک مورد دستگیری - که از سرنوشت متهمش هم بهظاهر اطلاعی در دست نیست – برخورد قضایی آنچنانی با کاربران ایرانی فیسبوک صورت نگرفته است (اگرچه حساسیت به شبکههای اجتماعی و توان فیسبوک برای شبکهسازی وجود دارد). انتخابات سال ۸۸ نه تنها موجب کمفروغ شدن فیسبوک نشد که آن را به میدانی برای تجمع هواداران جنبش سبز و هماهنگی حضورهای خیابانی و بحث و تبادل نظر دربارهی برنامههای پیش رو تبدیل کرد. کاربری فیسبوک و رونق دادن به یک صفحهی فیسبوکی هم نیاز چندانی به تولید محتوا ندارد. امکانات متنوع فیسبوک برای بازنشر متن و عکس و فیلم و سیطرهی سلیقههای غیرنخبهپسند همراه با اندکی شناخت از محیط و خلاقیت و جسارت، میتواند هر کاربری را در جلب مخاطب و پررفتوآمد کردن صفحهی فیسبوکیاش موفق سازد.
نگاه ما ایرانیان و انگیزهمان از حضور در این فضا دستخوش تفاوتها و حتی تضادهای عجیبی است. گروهی، فیسبوک را پایگاهی حزبی یا سیاسی برای طرح اندیشهها و شبکهسازی و جذب نیرو میبینند. گروهی، محل ارضای حس مبارز بودن. گروهی، باشگاهی تفریحی و سرگرمکننده که میتوان خستگی کار روزانه را با پرسهای در فضای مفرح آن در کرد. گروهی، آن را ابزاری سودمند برای یافتن دوستان قدیمی میبینند و گروهی دیگر فیسبوک را مکمل چشم چرخاندنهای خیابانی و پرسهزنیهای روزمره و محلی برای یافتن دوستپسر یا دوستدختر یا کسب اطلاعات از پسر یا دختر تازهآشنا.
درآوردن کنه و بن روابط دوستانه و انسانی و عاطفی نامزد (چه مرد چه زن) و هدیهی نام کاربری و گذرواژه برای «اثبات وفاداری» و شفاف شدن «روابط معمول با دوستان غیرهمجنس» هم امری تقریباً معمول است. اصطلاح «عکس فیسبوکی» و خرید لباسهای خاص و حتی حضور در آتلیههای عکاسی برای «تهیه عکس پروفایل» و «عکس تایملاین» هم ژانر جدیدی است که آرامآرام در بین جوانان راه باز میکند.
اینها چندان پوشیده نیست. در نوشتهها و یادداشتها هم به فراخور دیدگاه نویسنده به آن اشاره میشود. اما بد نیست در اینجا از تجربهی چند روزهی قطع امکان دسترسی به فیسبوک و جیمیل بگویم. اینکه در این چند روز، چه چیز «زندگی انلاین» من متفاوت شد.
من تا پیش از رونق گرفتن فیسبوک، با انتخاب خودم وبگردی میکردم. یعنی تعدادی سایت خبری را با گرایش راست و چپ و میانه و حکومتی و غیرحکومتی، دستچین کرده بودم و به آنها سر میزدم و از اخبار جدید مطلع میشدم و مقالات تازهشان را میخواندم. این الگو پس از فراگیر شدن فیسبوک و غرق شدن هرروزه و مدام در آن، نرمنرم رنگ باخت. من در وبگردی به لینکهای همخوانشدهی دوستان فیسبوکی متکی شده بودم. کمتر میشد به سایتهای سابق سر بزنم. الگویی در ذهنم نشسته بود که اگر خبر یا مقالهای مهم و خواندنی باشد، حتماً سایر دوستان به اشتراک خواهند گذاشت، پس بهتر است وقت خود را با کلنجار رفتن با فیلترشکن و باز کردن این همه سایت و مرور اخبار و مقالاتشان تلف نکنم. خب عیب این روش واضح است. اخبار و مقالات و یادداشتها به صورت کانالیزه به دست فرد میرسد. یعنی تولیدات انلاین یک بار از صافی فکری و ذهنی یک نفر (که طرف اعتماد تو برای تشخیص مطلب مهم است) میگذرد و آنچه از نگاه او مهمتر است به تو عرضه میشود.
این چند روز به الگوی سابق بازگشتم و خودم با انتخاب تعدادی سایت، به خبرخوانی و مقالهخوانی پرداختم. نتیجه واقعاً عالی بود. این بار کاملاً حس میکردم بر فضای خبری تسلط کامل دارم و خبر یا مطلب مهمی نیست که از دیدرس من دور مانده باشد. علاوه بر این، آرامش عجیبی هم داشتم. تلاش برای حضور مداوم در صفحهی home فیسبوک و مطلع شدن از آخرین استاتوسها و لینکهای همخوانشدهی دوستان، مرا مضطرب و بیقرار و عصبی میکرد. گویی تکلیفی بر دوشم گذاشته شده بود که همیشه در انجام دادنش عقب بودم. از ساعتها وقت اضافهای هم که با قطع دسترسی به فیسبوک به دست آمد، نمیتوان گذشت: چندین مقالهی طولانی و تحلیلی مفصل را که مدتها بود کنار گذاشته بودم، خواندم. کتاب در دست مطالعهام را تمام کردم. به گردش و تفریح رفتم. مجله خواندم. تلویزیون تماشا کردم و در یک کلام به وجوه غیرانلاین زندگی بازگشتم.
این وقتهای اضافهی ایجادشده فقط ناشی از پرسه زدنها مدام (و غالباً بیهدف) در فیسبوک نیست. کاربران ساکن ایران با سد فیلترینگ هم مواجهاند و ساعتهای زیادی از وقت آنها برای باز شدن صفحات مختلف فیسبوکی تلف میشود. من خود چندین بار این موضوع را آزمایش کردهام. نتیجه واقعاً فاجعهبار بوده است. به عنوان مثال در چندین نوبت، حدود سهربع ساعت طول کشیده تا به فیسبوک وصل شوم یا نیم ساعت منتظر ماندهام تا یکی از صفحات فیسبوکی باز شود. در تمام این مدت پای کامپیوتر نشستهام و در مفیدترین حالت، همزمان با صبوری برای باز شدن فیسبوک یا یکی از صفحات آن، با حواسپرتی به خواندن یک مقاله پرداختهام.
پرسه زدن و وقت تلف کردن هم میتواند یکی از دلایل حضور در فیسبوک باشد. همچنان که پرسه زدنهای بیهدف در خیابان و تماشای مغازهها، گاه در لحظاتی از زندگی، لذتی دارد که هیچ تفریح دیگری ندارد؛ و این واقعیتی است که نمیتوان کتمان کرد. اما مسأله این است که فیسبوک ابزاری مفید و کارا خواهد بود اگر هدف دقیق خود را از حضور در آن بدانیم، شناخت درستی از محیط آن داشته باشیم و انتظار خود را از کارکردهای آن کاملاً مشخص کرده باشیم. اعتیاد و وقتکشی و باز داشتن انسان از زندگی روزمره، آفات بزرگ فیسبوک هستند که اگر انسان را اسیر کند، حتی برای کسی که به صرف سرگرمکننده بودن محیط فیسبوک به سراغ آن میرود، در طولانیمدت مضر و فلجکننده است.
از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
- پارسا صائبی: اکتیویسم فیسبوکی (+)
- سامالدین ضیایی: فیسبوک، یک فرصت، و چند نکته (+)
- آرش بهمنی: فیسبوکِ انقلابی٬ انقلابِ فیسبوکی یا در دفاع از فیسبوک و اینترنت (+)
- مریم اقدمی: شعارهایی برای دیوارهای شهر؛ نه دیوار فیسبوک (+)
عالی بود . می دونید چی من معتاد می کنه این حس که اگر یک روز سر نزنم از مطالبی که دوستان گذاشتن جا می مونم و این باعث می شه که هر وز بیام و سر بزنم.
پاسخحذف