این یادداشت در پاسخ به فراخوان نویسندهی وبلاگ ایمایان برای طرح صحیح مسألهی «ایران اتمی» نگاشته شده است. برای طولانینشدن یادداشت، من بندبهبند مطابق نوشتهی ایمایان پیش رفتهام و در قالب هر بند به مدعاهای مطرحشده پرداختهام.
۱- علت فشارهای بینالمللی اخیر بر ایران چیست؟
پروندهی هستهای فقط بهانهی برخورد با ایران است. ایران در این سیوسه سال توازن منطقهای را به هم زده و برخلاف منافع جهان غرب (آمریکا و اروپای عمدتاً غربی) حرکت کرده است. تقابل غرب با ایران برخاسته از تضاد ایدئولوژیک نیست. چنین تضادی اگر قابلیت تبدیل به تقابل را داشت، روابط «عربستان و آمریکا» و «پاکستان و آمریکا»، تا بدین حد گرم و راهبردی نبود. عربستان، متحد راهبردی آمریکا و پاکستان متحد دورهای آمریکاست در حالی که بنیادگرایی اسلامی در هر دو کشور نه تنها در عرصهی جامعه که در عرصهی حکومت نیز حضوری چشمگیر دارد. اتفاقاً این دو کشور، کانون پرورش تهدیدهای عملیشده علیه آمریکا و غرب بودهاند. پاکستان همچنان مسیر سابق خود را میپیماید؛ سازمان اطلاعات ارتش پاکستان به عنوان قدرتمندترین بخش قویترین نیروی سیاسی بازیگر پاکستان، همچنان از بنیادگرایی طالبانی دفاع کرده و در پی تبدیل افغانستان به مستعمرهی پاکستان است. با این وجود، پاکستان کماکان متحد آمریکا است.
دقت کنیم که پاکستان پس از آزمایش هستهای خود، هدف تحریمهای آمریکا قرار گرفت اما در آستانهی آغاز جنگ علیه طالبان، حاضر شد با آمریکا همراهی کند. آمریکا نه تنها تمامی تحریمهای پاکستان را لغو کرد بلکه در نخستین اقدام، حفاظت از مراکز هستهای پاکستان در برابر حملات تروریستی را بهشخصه بر عهده گرفت. «پاکستان یاغی» به «پاکستان دوست» تبدیل شد بدون اینکه تضادهای عقیدتی و ایدئولوژیک درون حکومت و جامعهی پاکستان با غرب، حل شده یا تقلیل یافته باشد.
حساب باز کردن بر روی «حمایت مردمی» در پروندهی هستهای نادرست است. اصلاً این حمایت مردمی به چه معناست؟ اینکه مردم به کوچه و خیابان بریزند و در تظاهراتی از حق هستهای ایران دفاع کنند؟ به فرض که چنین شود، آیا حضور مردمی نامسلح که امکان کوچکترین دفاعی از مراکز هستهای را ندارند، تغییری در راهبرد کلان آمریکا و غرب برای درهمکوبیدن توان هستهای ایران خواهد داشت؟ شاید منظور از حمایت مردمی، تحمل فشارهای اقتصادی به سبب دستیابی به فنآوری هستهای است. موضوع «متحمل فشار شدن» در مورد طبقات متوسط مدرن و سنتی و طبقهی فرودست مصداق دارد. این سه گروه یا اصولاً حامی پابهرکاب حاکمیت نیستند یا اگر هستند (و بمانند)، در نهایت نیروی خود را در یک بسیج اجتماعی به رخ خواهند کشید که آن نیز - همچنان که اشاره شد - به قدرتافزایی حاکمیت برای مقابله با تهدید غرب، چه در عرصهی سختافزاری و چه نرمافزاری، کمکی نخواهد کرد.
جهان غرب در پی نظمی نوین در جهان است. این سمفونی هماهنگ، تحمل یک ساز ناکوک و ناساز را ندارد. ایران در این سیوسه سال، ساز ناساز سمفونی جهانی بوده است. ایران، موقعیتی ژئو-استراتژیک دارد؛ بهدلیل دارا بودن مخازن بزرگ نفت و گاز، قدرتی اقتصادی و تأثیرگذار است؛ پیوندهای مذهبی و دینی در خاورمیانه دارد که به او سرانگشتانی در نقاط دور و نزدیک بخشیده است؛ پتانسیل نخبگان تحصیلکردهی این کشور از نگاه غرب عمدتاً به هرز میرود. این نخبگان در کنار خیل عظیم جمعیت جوان و آماده به کار ایران، نقش پیشبینیشدهی خود در نظم نوین جهانی را بازی نمیکنند. غرب، همهی اینها را از چشم حکومت ایران میبیند و در پی تغییر راهبردهای نظام حتی به قیمت واژگونی آن است. غرب برای ایران و پتانسیلهای آن در نظم نوین جهانی، نقشی در نظر گرفته است که اکنون ایران از بازیگری آن تن میزند. پروندهی اتمی، بهانهی غرب برای به راه آوردن ایران است. بهانهای که البته نه در مورد عراق و نه لیبی اصولاً طرح نشد.
بهانهی حمله به عراق، وجود سلاحهای کشتار جمعی بود؛ غرب، بر اساس بازدیدهای دقیق انجامشده حتی از درون کاخهای صدام حسین، مطمئن بود در برابر یک رژیم بیدفاع قرار دارد. بهانهی حمله به لیبی نیز، جنگ داخلی این کشور بود. پروژهی اتمی این کشور مدتها بود در یک معامله با غرب، تعطیل شده بود. معاملهای که بازندهی بزرگش قذافی و لیبی و رژیمش بودند، زیرا غربیها فقط برای مدت کوتاهی به قذافی روی خوش نشان دادند و بهزودی با فرا رسیدن زمان مناسب، به سرنگونیاش همت کردند.
۲- آیا ایران واقعاً به دنبال سلاح هستهای است؟
ایمایان در اینجا، بنا را بر صحت و دقت گفتههای مقامات و رسانههای ایران گذاشته و فرض گرفته است که چنین سخنانی با نهایت دقت برای رعایت حلال و حرام گفتاری بر زبان جاری شده است؛ بدیهی است در دنیای سیاست و زبان سیاستمداری، نمیتوان چنین پیشفرضهای معاداندیشانهای در نظر گرفت.
آری! تفکری هست که معیار قدرتمندی را در نیروی نظامی میبیند. همچنان که در مقالهی مبانی نظری امنیت ملی توضیح داده شد، این رهیافتی رئالیستی و بازمانده از عصر جنگ سرد است. اما در این زمینه به دو نکتهی کلیدی باید دقت کرد. توان نظامی، یکی از پنج منبع امنیتبخش یک حکومت است. چهار منبع امنیتبخش شناختهشدهی دیگر نیز وجود دارد. بالا بودن توان نظامی در کنار پایین بودن سایر مؤلفههای امنیتبخش، «لزوماً» به تأمین و تداوم امنیت حکومت منجر نخواهد شد. تجربهی سرنگونی شاه ایران و متلاشی شدن شوروی، مؤید این ادعاست. تعادل مؤلفههای مختلف امنیتبخش است که بقای طولانیمدت را به ارمغان خواهد آورد. نکتهی دوم آن است که به بهانهی امنیتبخشی توان نظامی برای حکومت، نباید از امنیتبخشی آن برای سرزمین و جامعه غفلت کرد. دولت در علوم سیاسی، ترکیبی است از حکومت، سرزمین و جامعه؛ این بدان معناست که توان نظامی، میتواند امنیت حکومت یا امنیت سرزمین یا امنیت جامعه را تأمین نماید. امکانهای دیگر مانند امنیت حکومت و سرزمین، امنیت حکومت و جامعه، امنیت سرزمین و جامعه و سرانجام امنیت حکومت و سرزمین و جامعه را نیز میتوان در نظر گرفت.
توان نظامی هستهای، میتواند علاوه بر امنیت حکومت به امنیت سرزمین و امنیت جامعه نیز منجر شود. هر چه از شکاف دولت-ملت کاسته شده و حکومت، آینهی جامعه گردیده و همدلی و همپوشانی میان حکومتگران و حکومتشوندگان بیشتر شود، امنیت این دو در یکدیگر بیشتر تنیده خواهد شد. امنیت یکی عین امنیت دیگری و ناامنی یکی عین ناامنی دیگری خواهد بود. بنابراین اینگونه نیست که توان نظامی هستهای را صرفاً عامل امنیت حکومت قلمداد کنیم. بزرگترین هرج و مرجها در یک سرزمین، به هنگام سرنگونی یک حکومت اتفاق میافتد. اینجا اگرچه دیوار حکومت فرو میریزد اما آوارهای آن بر سر جامعه و سرزمین فرو خواهد ریخت. این جامعه و سرزمین هستند که زیر این آوار مدفون خواهند شد. در یک کلام، نگاه یکسویه و یکطرفه به توان هستهای یا توان نظامی هستهای به عنوان عاملی صرف جهت امنیت و بقا و حیات حکومت، خطاست.
ایمایان در بند «ج» همین نوشته به موضوع بازدیدها و نظارتهای حتی بیش از حد قانونی اشاره کرده است تا هم ایران از تحریمها نجات یابد و هم صاحب انرژی اتمی سالم شود. گفتنی است ایران، داوطلبانه و بدون طی مسیر قانونی (یعنی تصویب در مجلس) پروتکل الحاقی و بازدیدهای سرزده را نیز پذیرفت. این سرکشیهای غافلگیرانه از نظارت بر مراکز هستهای فراتر رفت و سایتهای موشکی ایران را نیز شامل شد. دولت ایران، درب مراکز موشکی خود را نیز به روی بازرسان گشود به این امید که بهانههای شبههانگیز در مورد نیات ایران برطرف گردد. اما اینگونه نشد. همان زمان اعتراضهایی در گوشه و کنار صورت میگرفت که دولت ایران به چه حقی، اسرار موشکی ایران را در اختیار بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار داده است؟ این تسلیم شدن و وا دادن زیر نام اعتمادسازی تا کجا ادامه مییابد؟
بازرسیها و نظارتهای بیش از حد قانونی نه تنها از مراکز هستهای بلکه از سایتهای موشکی ایران نیز صورت گرفت اما مرغ غرب همچنان یک پا دارد و ایران در پی سلاح هستهای است! اما آیا هدف این بازرسیها، واقعاً پیگیری برنامهی احتمالی تولید سلاح هستهای بوده است؟ آمریکا چه وقت به عراق حمله کرد؟ وقتی پس از ده سال تحریمهای کمرشکن، توان اقتصادی (و به دنبال آن توان نظامی) عراق بهشدت افول کرده بود و بازرسیهای متعدد حتی از کاخهای صدام، غرب را کاملاً مطمئن کرده بود که با یک عراق بیدفاع روبهروست. غرب مطمئن بود با دفاع چندانی مواجه نخواهد شد. این بهترین عامل اطمینانبخش برای پیروزی در آن جنگ بود. حمله به عراق، چندین هفته پس از انهدام آخرین موشکهای عراق اتفاق افتاد. بازدیدها و بازرسیهای بیمحابا حتی از درونیترین زوایای کاخهای صدام نه باعث رفع تحریمها شد، نه طرح بهانهی واهی وجود سلاحهای کشتار جمعی را متوقف کرد و نه مانع حمله به عراق شد. چرا ایران بایستی این تجربهی شکستخورده را در نظر نگیرد؟
ادامه در بخش دوم (نشانی)
۱- علت فشارهای بینالمللی اخیر بر ایران چیست؟
پروندهی هستهای فقط بهانهی برخورد با ایران است. ایران در این سیوسه سال توازن منطقهای را به هم زده و برخلاف منافع جهان غرب (آمریکا و اروپای عمدتاً غربی) حرکت کرده است. تقابل غرب با ایران برخاسته از تضاد ایدئولوژیک نیست. چنین تضادی اگر قابلیت تبدیل به تقابل را داشت، روابط «عربستان و آمریکا» و «پاکستان و آمریکا»، تا بدین حد گرم و راهبردی نبود. عربستان، متحد راهبردی آمریکا و پاکستان متحد دورهای آمریکاست در حالی که بنیادگرایی اسلامی در هر دو کشور نه تنها در عرصهی جامعه که در عرصهی حکومت نیز حضوری چشمگیر دارد. اتفاقاً این دو کشور، کانون پرورش تهدیدهای عملیشده علیه آمریکا و غرب بودهاند. پاکستان همچنان مسیر سابق خود را میپیماید؛ سازمان اطلاعات ارتش پاکستان به عنوان قدرتمندترین بخش قویترین نیروی سیاسی بازیگر پاکستان، همچنان از بنیادگرایی طالبانی دفاع کرده و در پی تبدیل افغانستان به مستعمرهی پاکستان است. با این وجود، پاکستان کماکان متحد آمریکا است.
دقت کنیم که پاکستان پس از آزمایش هستهای خود، هدف تحریمهای آمریکا قرار گرفت اما در آستانهی آغاز جنگ علیه طالبان، حاضر شد با آمریکا همراهی کند. آمریکا نه تنها تمامی تحریمهای پاکستان را لغو کرد بلکه در نخستین اقدام، حفاظت از مراکز هستهای پاکستان در برابر حملات تروریستی را بهشخصه بر عهده گرفت. «پاکستان یاغی» به «پاکستان دوست» تبدیل شد بدون اینکه تضادهای عقیدتی و ایدئولوژیک درون حکومت و جامعهی پاکستان با غرب، حل شده یا تقلیل یافته باشد.
حساب باز کردن بر روی «حمایت مردمی» در پروندهی هستهای نادرست است. اصلاً این حمایت مردمی به چه معناست؟ اینکه مردم به کوچه و خیابان بریزند و در تظاهراتی از حق هستهای ایران دفاع کنند؟ به فرض که چنین شود، آیا حضور مردمی نامسلح که امکان کوچکترین دفاعی از مراکز هستهای را ندارند، تغییری در راهبرد کلان آمریکا و غرب برای درهمکوبیدن توان هستهای ایران خواهد داشت؟ شاید منظور از حمایت مردمی، تحمل فشارهای اقتصادی به سبب دستیابی به فنآوری هستهای است. موضوع «متحمل فشار شدن» در مورد طبقات متوسط مدرن و سنتی و طبقهی فرودست مصداق دارد. این سه گروه یا اصولاً حامی پابهرکاب حاکمیت نیستند یا اگر هستند (و بمانند)، در نهایت نیروی خود را در یک بسیج اجتماعی به رخ خواهند کشید که آن نیز - همچنان که اشاره شد - به قدرتافزایی حاکمیت برای مقابله با تهدید غرب، چه در عرصهی سختافزاری و چه نرمافزاری، کمکی نخواهد کرد.
جهان غرب در پی نظمی نوین در جهان است. این سمفونی هماهنگ، تحمل یک ساز ناکوک و ناساز را ندارد. ایران در این سیوسه سال، ساز ناساز سمفونی جهانی بوده است. ایران، موقعیتی ژئو-استراتژیک دارد؛ بهدلیل دارا بودن مخازن بزرگ نفت و گاز، قدرتی اقتصادی و تأثیرگذار است؛ پیوندهای مذهبی و دینی در خاورمیانه دارد که به او سرانگشتانی در نقاط دور و نزدیک بخشیده است؛ پتانسیل نخبگان تحصیلکردهی این کشور از نگاه غرب عمدتاً به هرز میرود. این نخبگان در کنار خیل عظیم جمعیت جوان و آماده به کار ایران، نقش پیشبینیشدهی خود در نظم نوین جهانی را بازی نمیکنند. غرب، همهی اینها را از چشم حکومت ایران میبیند و در پی تغییر راهبردهای نظام حتی به قیمت واژگونی آن است. غرب برای ایران و پتانسیلهای آن در نظم نوین جهانی، نقشی در نظر گرفته است که اکنون ایران از بازیگری آن تن میزند. پروندهی اتمی، بهانهی غرب برای به راه آوردن ایران است. بهانهای که البته نه در مورد عراق و نه لیبی اصولاً طرح نشد.
بهانهی حمله به عراق، وجود سلاحهای کشتار جمعی بود؛ غرب، بر اساس بازدیدهای دقیق انجامشده حتی از درون کاخهای صدام حسین، مطمئن بود در برابر یک رژیم بیدفاع قرار دارد. بهانهی حمله به لیبی نیز، جنگ داخلی این کشور بود. پروژهی اتمی این کشور مدتها بود در یک معامله با غرب، تعطیل شده بود. معاملهای که بازندهی بزرگش قذافی و لیبی و رژیمش بودند، زیرا غربیها فقط برای مدت کوتاهی به قذافی روی خوش نشان دادند و بهزودی با فرا رسیدن زمان مناسب، به سرنگونیاش همت کردند.
۲- آیا ایران واقعاً به دنبال سلاح هستهای است؟
ایمایان در اینجا، بنا را بر صحت و دقت گفتههای مقامات و رسانههای ایران گذاشته و فرض گرفته است که چنین سخنانی با نهایت دقت برای رعایت حلال و حرام گفتاری بر زبان جاری شده است؛ بدیهی است در دنیای سیاست و زبان سیاستمداری، نمیتوان چنین پیشفرضهای معاداندیشانهای در نظر گرفت.
آری! تفکری هست که معیار قدرتمندی را در نیروی نظامی میبیند. همچنان که در مقالهی مبانی نظری امنیت ملی توضیح داده شد، این رهیافتی رئالیستی و بازمانده از عصر جنگ سرد است. اما در این زمینه به دو نکتهی کلیدی باید دقت کرد. توان نظامی، یکی از پنج منبع امنیتبخش یک حکومت است. چهار منبع امنیتبخش شناختهشدهی دیگر نیز وجود دارد. بالا بودن توان نظامی در کنار پایین بودن سایر مؤلفههای امنیتبخش، «لزوماً» به تأمین و تداوم امنیت حکومت منجر نخواهد شد. تجربهی سرنگونی شاه ایران و متلاشی شدن شوروی، مؤید این ادعاست. تعادل مؤلفههای مختلف امنیتبخش است که بقای طولانیمدت را به ارمغان خواهد آورد. نکتهی دوم آن است که به بهانهی امنیتبخشی توان نظامی برای حکومت، نباید از امنیتبخشی آن برای سرزمین و جامعه غفلت کرد. دولت در علوم سیاسی، ترکیبی است از حکومت، سرزمین و جامعه؛ این بدان معناست که توان نظامی، میتواند امنیت حکومت یا امنیت سرزمین یا امنیت جامعه را تأمین نماید. امکانهای دیگر مانند امنیت حکومت و سرزمین، امنیت حکومت و جامعه، امنیت سرزمین و جامعه و سرانجام امنیت حکومت و سرزمین و جامعه را نیز میتوان در نظر گرفت.
توان نظامی هستهای، میتواند علاوه بر امنیت حکومت به امنیت سرزمین و امنیت جامعه نیز منجر شود. هر چه از شکاف دولت-ملت کاسته شده و حکومت، آینهی جامعه گردیده و همدلی و همپوشانی میان حکومتگران و حکومتشوندگان بیشتر شود، امنیت این دو در یکدیگر بیشتر تنیده خواهد شد. امنیت یکی عین امنیت دیگری و ناامنی یکی عین ناامنی دیگری خواهد بود. بنابراین اینگونه نیست که توان نظامی هستهای را صرفاً عامل امنیت حکومت قلمداد کنیم. بزرگترین هرج و مرجها در یک سرزمین، به هنگام سرنگونی یک حکومت اتفاق میافتد. اینجا اگرچه دیوار حکومت فرو میریزد اما آوارهای آن بر سر جامعه و سرزمین فرو خواهد ریخت. این جامعه و سرزمین هستند که زیر این آوار مدفون خواهند شد. در یک کلام، نگاه یکسویه و یکطرفه به توان هستهای یا توان نظامی هستهای به عنوان عاملی صرف جهت امنیت و بقا و حیات حکومت، خطاست.
ایمایان در بند «ج» همین نوشته به موضوع بازدیدها و نظارتهای حتی بیش از حد قانونی اشاره کرده است تا هم ایران از تحریمها نجات یابد و هم صاحب انرژی اتمی سالم شود. گفتنی است ایران، داوطلبانه و بدون طی مسیر قانونی (یعنی تصویب در مجلس) پروتکل الحاقی و بازدیدهای سرزده را نیز پذیرفت. این سرکشیهای غافلگیرانه از نظارت بر مراکز هستهای فراتر رفت و سایتهای موشکی ایران را نیز شامل شد. دولت ایران، درب مراکز موشکی خود را نیز به روی بازرسان گشود به این امید که بهانههای شبههانگیز در مورد نیات ایران برطرف گردد. اما اینگونه نشد. همان زمان اعتراضهایی در گوشه و کنار صورت میگرفت که دولت ایران به چه حقی، اسرار موشکی ایران را در اختیار بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار داده است؟ این تسلیم شدن و وا دادن زیر نام اعتمادسازی تا کجا ادامه مییابد؟
بازرسیها و نظارتهای بیش از حد قانونی نه تنها از مراکز هستهای بلکه از سایتهای موشکی ایران نیز صورت گرفت اما مرغ غرب همچنان یک پا دارد و ایران در پی سلاح هستهای است! اما آیا هدف این بازرسیها، واقعاً پیگیری برنامهی احتمالی تولید سلاح هستهای بوده است؟ آمریکا چه وقت به عراق حمله کرد؟ وقتی پس از ده سال تحریمهای کمرشکن، توان اقتصادی (و به دنبال آن توان نظامی) عراق بهشدت افول کرده بود و بازرسیهای متعدد حتی از کاخهای صدام، غرب را کاملاً مطمئن کرده بود که با یک عراق بیدفاع روبهروست. غرب مطمئن بود با دفاع چندانی مواجه نخواهد شد. این بهترین عامل اطمینانبخش برای پیروزی در آن جنگ بود. حمله به عراق، چندین هفته پس از انهدام آخرین موشکهای عراق اتفاق افتاد. بازدیدها و بازرسیهای بیمحابا حتی از درونیترین زوایای کاخهای صدام نه باعث رفع تحریمها شد، نه طرح بهانهی واهی وجود سلاحهای کشتار جمعی را متوقف کرد و نه مانع حمله به عراق شد. چرا ایران بایستی این تجربهی شکستخورده را در نظر نگیرد؟
ادامه در بخش دوم (نشانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!