امروز، ۳۳ سال از چهارم بهمن ۵۷، روزی که مادر مرا، در گریز از چشم مأموران حکومت نظامی اصفهان، از کوچه پسکوچهها به بیمارستان عیسیابنمریم رساندند، میگذرد. چنین روزی بود که چشم گشودم و پا بر این کرهی خاکی نهادم. ۳۳ سال از بهمن ۵۷ میگذرد؛ من درست همسن و سال انقلابام!
سال عجیبی بود. کسانی اندک آمدند و بسیاری رفتند. این سال، سال رفتن بود. سال کسانی که باید میرفتند. سال پالایش دوستیها. سال تصفیهی ارتباطها. بیش از همه، نوشتههای من بود که نقطهی پایان میگذاشت بر دوستیها: بیراههی جنبش سبز... قصاص اسیدپاش... تبدیل دفتر مشارکت اصفهان به مهد کودک.... حدود حوزهی خصوصی.... این نوشتهها، دوستیهایی مرا «گروهی» تصفیه کرد. وبلاگ، بر سر دوستیهای من آوار میشد....
این سال، سال سنگینی بود. بارها و بارها در این سال در یک دوراهی تکراری متوقف میشدم: یک سو صداقت بود، خود بودن، برون را با درون یکی کردن و البته بریدنها و تنهاییها را به جان خریدن؛ و سوی دیگر بیصداقتی بود و خود را دیگرگون نمودن، برون را مطابق میل جماعت آراستن و البته تشویقهای بلند و قهقهههای مستانهی «جمعها» را در آغوش کشیدن. من همیشه، اولی را انتخاب کردم؛ آگاهانه و عامدانه.
این سال، سال تاوانهای بسیار سنگین برای صداقتورزی بود. در عرصهی سیاست، شغل، نوشتن، اقتصاد خانواده، روابط عاطفی، و در یک کلام در سرتاپای زندگی. سخت بود. رنج حرمان داشت. اما شد. من از کارنامهی خود با تمام دردناکی راضیام. من دروغ نگفتم. هرگز. هرگز.
سالی که بر من گذشت، سال تغییر بود. به خود من هم ثابت شد، میتوان پس از ۳۳ سال تغییر کرد. میتوان مسیر زندگی را عوض کرد. میتوان نگاه خود را به جهان تغییر داد. میتوان انسان دیگری شد. میتوان در میان هجوم ناملایمات، شاد بود و خندید. شاد کرد و خنداند. گرم شد و گرما داد. میتوان در میان این سیل ناامیدی هر دمان، لبخندزنان، امید داد. ۳۳ سال سن کمی نیست؛ اما میتوان تغییر کرد... میتوان....
پینوشت:
شرح عکس: هر دو عکس متعلق به ۳۰ سال پیش است. زمانی که من سهساله بودم.
***
سالی که بر من گذشت، سالی غلیظ و پُرتراکم بود. پر از حادثه. لبالب از پستی و بلندی و فراز و فرود. کمتر روزی در این سال، به آرامش و بیخیالی و بیحواسی گذشت. روزهای بسیاری از این سال، ذهن و چشم من مشغول بود؛ مشغول و منتظر....سال عجیبی بود. کسانی اندک آمدند و بسیاری رفتند. این سال، سال رفتن بود. سال کسانی که باید میرفتند. سال پالایش دوستیها. سال تصفیهی ارتباطها. بیش از همه، نوشتههای من بود که نقطهی پایان میگذاشت بر دوستیها: بیراههی جنبش سبز... قصاص اسیدپاش... تبدیل دفتر مشارکت اصفهان به مهد کودک.... حدود حوزهی خصوصی.... این نوشتهها، دوستیهایی مرا «گروهی» تصفیه کرد. وبلاگ، بر سر دوستیهای من آوار میشد....
این سال، سال سنگینی بود. بارها و بارها در این سال در یک دوراهی تکراری متوقف میشدم: یک سو صداقت بود، خود بودن، برون را با درون یکی کردن و البته بریدنها و تنهاییها را به جان خریدن؛ و سوی دیگر بیصداقتی بود و خود را دیگرگون نمودن، برون را مطابق میل جماعت آراستن و البته تشویقهای بلند و قهقهههای مستانهی «جمعها» را در آغوش کشیدن. من همیشه، اولی را انتخاب کردم؛ آگاهانه و عامدانه.
این سال، سال تاوانهای بسیار سنگین برای صداقتورزی بود. در عرصهی سیاست، شغل، نوشتن، اقتصاد خانواده، روابط عاطفی، و در یک کلام در سرتاپای زندگی. سخت بود. رنج حرمان داشت. اما شد. من از کارنامهی خود با تمام دردناکی راضیام. من دروغ نگفتم. هرگز. هرگز.
سالی که بر من گذشت، سال تغییر بود. به خود من هم ثابت شد، میتوان پس از ۳۳ سال تغییر کرد. میتوان مسیر زندگی را عوض کرد. میتوان نگاه خود را به جهان تغییر داد. میتوان انسان دیگری شد. میتوان در میان هجوم ناملایمات، شاد بود و خندید. شاد کرد و خنداند. گرم شد و گرما داد. میتوان در میان این سیل ناامیدی هر دمان، لبخندزنان، امید داد. ۳۳ سال سن کمی نیست؛ اما میتوان تغییر کرد... میتوان....
***
هر سال، سالی تازه است. با هزاران حادثه و اتفاق که در انتظار مایند؛ حادثههای خوب... اتفاقهای بد... لبخندها و اشکها... قهقههها و بغضها... کامیابیها و ناکامیها... پیروزیها و شکستها. امروز نخستین روز سال تازهی عمر من است. ۳۳ سالگی هر چه بود گذشت؛ اما عجب سال پرتراکم و شلوغی بود....پینوشت:
شرح عکس: هر دو عکس متعلق به ۳۰ سال پیش است. زمانی که من سهساله بودم.
تـــــــــــــولدمون
پاسخحذفمـــــــــــــبارک !!!
ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ
امروز بیست سالگی من بود
ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ
خاطره نویسی تون خیلی عالیه ، موفق باشین و هم چنان ادامه بدین ...
تولد تولد تولدت مبارك. مبارك مبارك تولدت مبارك...
پاسخحذفمسعود جان مبارك باشه. فقط جسارت نباشه آمدنت همراه با "انفجار نور" و مهبانگ فجر انقلاب اسلامی و سایر تئوریهای "كیهانی" بوده!
پویا پایا و مانا باشی و از همه مهمتر خوش و خرم و تندرست!
آقاي برجيان از صميم قلب براتون سعادت و سلامت و خوشي رو آرزو ميكنم و بهتون تبريك ميگم اما در مورد صداقت داشتن بايد بگم در سالي كه گذشت من شايد برعكس شما حس كردم كه متاسفانه همه جا نميشه صادق بود و نبايد صادق بود چون دود اين صداقت بيمورد و بي نتيجه فقط چشم خودتو كور ميكنه و بس البته براي بدست آوردن اين ديدگاه متاسفم!!!
پاسخحذفدوست گرامی بیست ساله که نمیتوانم نامتان را بخوانم (!) از اظهار لطف شما سپاسگزارم. تولدتان را هم تبریک میگویم. پاینده باشید.
پاسخحذفپارسا جان!
پاسخحذفبه جان خودم قسم در انتخاب زمان آمدن، مطلقاً اختیار و انتخابی نداشتهام! بنابراین هر گونه مسؤولیت و ارتباط با آنچه نوشتهای، از عهدهی بنده ساقط است!
شادی و تندرستی و پایایی و پویایی و مانایی تو را آرزومندم.
از اظهار لطف شما سپاسگزارم سارا خانم!
پاسخحذفبه قول سعدی: جز راست نباید گفت! هر راست نشاید گفت!
اما لامصب همان تکهی جز راست نباید گفت هم آدم را بیچاره میکند و پیامدهای تلخ و دردناکی دارد! ولی چه میتوان کرد؟ برای بعضی آدمها، دروغ مثل حناق میماند! تا کلمهای دروغ بگویند یا چیزی را که چندان راست نیست بگویند، گوشهی صداقتشان ساب میرود و وجدانشان درد میگیرد و عذاب روحیشان آغاز میشود!