۱۳۹۰/۱۰/۲۵

کودکی

پابه‌پای کودکی‌هایم بیا
کفش‌هایت را به‌پا کن تابه‌تا

قاه‌قاه خنده‌ات را ساز کن
باز هم با خنده‌ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه‌های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله‌بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه‌های ناب بی‌تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره‌ی دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه‌های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده‌های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی‌شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر!
همکلاسی! باز دستم را بگیر!

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟

حال ما را از کسی پرسیده‌ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده‌ای؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می‌کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی‌هایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بی‌رنگیت اسیر رنگ نیست؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟

هر کجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران، با ترانه، گریه کن!
کودکی تو، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی‌هایم به سویم بازگرد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!