فیلم «جدایی نادر از سیمین» همچنان تحسین منتقدین را برمیانگیزد و جوایز معتبر بینالمللی را درو میکند. ماجرا به اختلاف نادر و سیمین بر سر مهاجرت به خارج از کشور برمیگردد. نادر به دلیل احساس مسؤولیت در مقابل پدر پیر خود، از مهاجرت منصرف شده است. سیمین، درخواست طلاق میکند تا او را زیر فشار بگذارد. دادخواست او از سوی دادگاه رد میشود. او نیز منزل را ترک میکند و به خانهی مادری میرود تا مگر نادر را با خود همراه کند. نادر میماند و دختر ۱۱ سالهاش ترمه و پدری که آلزایمر دارد و نیازمند مراقبت است. سیمین به ترمه اطمینان داده است که این قهر، موقتی است و او برخواهد گشت. راضیه، زنی که سیمین در آخرین روزهای حضورش، برای پرستاری از پدرشوهرش پیدا کرده، باردار است و بدون اطلاع شوهر، مسؤولیت مراقبت از پیرمرد را پذیرفته است.
در یکی از روزهایی که نادر، زودتر از همیشه از سر کار برمیگردد، پدرش را میبیند که از تخت بر زمین افتاده و دستانش با روسری به تخت بسته شده است. دقایقی بعد، راضیه که منزل را ترک کرده، باز میگردد و کار به مشاجره میکشد. نادر او را هل داده و از منزل بیرون میکند. او از پلهها سُر میخورد و جنینش، سقط میشود. نادر به اتهام قتل، به دادگاه احضار میگردد و....
«جدایی نادر از سیمین»، فیلمی خوشساخت است، اما ضربآهنگی تند دارد و از وقتی، نادر به اتهام قتل به دادگاه احضار میشود، بیننده را با دلهره و انتظاری کشنده، پای فیلم، میخکوب میکند. بیننده، وارد جدالی میشود که میان شخصیتهای فیلم درگرفته است. «دروغ مصلحتآمیز» و «راست فتنهانگیز» با شدت درهم میآمیزند. فیلم، نقطهی اوج ندارد. تند و پُرشتاب جلو میرود. فرصتی برای استراحت و تازه کردن نفس نمیدهد. حتی نقطه دید دوربین نیز مدام تغییر میکند و شتاب روایت و دلهرهی بیننده را افزون میکند.
مهمترین نقطه ضعف فیلم در شخصیتپردازی و باورپذیر کردن رفتار برخی شخصیتهاست:
۱- نادر پس از اینکه سرزده به خانه برمیگردد و پدر بیمارش را افتاده بر زمین و دستبسته به تخت میبیند، بهشدت برمیآشوبد. وقتی راضیه و دختر کوچکش، باز میگردند، نادر پرخاش کرده و با راضیه مشاجره میکند. اما موضوعی که ظاهراً نادر را بیشتر برآشفته کرده است، سهلانگاری راضیه در نگهداری از پدر نادر نیست، بلکه گم شدن پولهای درون یکی از کشوهای اتاقهاست (همان کلیشهی تکراری و قدیمی). این با شخصیت اخلاقمدار و ناوابسته به مادیاتی که از نادر در فیلم ترسیم شده، همخوانی ندارد.
۲- دادیار رسیدگیکننده به پروندهی قتل، پیرمردی بهظاهر کارآزموده و باتجربه است. در صحنههای فیلم، دقت او در رسیدگی به پرونده و زیرکی او در کشف حقیقت به تصویر کشیده شده است. اما در نخستین جلسهی رسیدگی، وقتی نادر خطاب به حجت (شوهر راضیه) میگوید: «مگه تفاوتی میکنه که من میدونستم زن تو باردار بوده یا نه؟»، دادیار به او پاسخ میدهد: «البته که فرق میکنه! اگر میدونستی، دادگاه از یک تا سه سال حبس برات میبُره.». سؤال اینجاست کدام دادیاری در مرحلهی تحقیقات، چنین جملهای، آن هم خطاب به متهم بر زبان میآورد؟ نتیجهی گفتن چنین پیشبینیای، مگر چیزی جز انکار اتهام توسط متهم است؟ و آیا ادای چنین جملهای با تصویر زیرکانهای که از این پس از دادیار میبینیم، همخوانی دارد؟
۳- ترمه، دختر ۱۱ سالهی نادر، در این فیلم، نماد معصومیت و راستی است. اما همین شخصیت، وقتی بهناگهان در برابر سؤال دادیار قرار میگیرد، به دروغ تصدیق میکند که او به پدرش گفته است که راضیه، تلفن دکتر زنان را از معلم ترمه گرفته است! هدف ترمه، نجات پدر از زندان است. تا پیش از این صحنه، ترمه مدام در حال بازخواست معصومانهی پدر بوده است: «بابا! تو واقعاً نمیدونستی راضیه حاملهاس؟»، «بابا! مامان میگه تو میدونستی... مامان میگه تو بیمارستان که گفتن بچهی راضیه از بین رفت، تو اصلاً تعجب نکردی...».
نکتهی جالب این است که پیش از این، نادر، در برابر دادیار، به دروغ میگوید که از دخترم شنیدم که راضیه به دکتر زنان تلفن کرد. دادیار میگوید دخترت را صدا کن. نادر هم بدون اینکه به ترمه چیزی بگوید از او میخواهد نزد دادیار برود. ترمه هم از منبعی مبهم (!) از گفتوگوی دادیار و پدرش آگاه شده و با فراست و زیرکی، آن دروغ را تصدیق میکند (کاری که هرگز پیش از این مرتکب نشده بود). در بازگشت از دادسرا، اشکهای ترمه از دو چشم او جاری است. این اولین صحنهای است که ترمه، اشکبار میشود. گویا از کار خود پشیمان است. یا از ورود به دنیای واقعیت، دنیای بزرگسالان، دنیایی که از معصومیت و راستی مطلق دور است و دروغ مصلحتآمیز را برتر از راست فتنهانگیز میداند، به خود میپیچد. این اشکریزان در پایان فیلم هم تکرار میشود. جایی که نادر و سیمین برای طلاق توافقی به دادگاه مراجعه کردهاند. اختیار زندگی با هر کدام از والدین بر عهدهی خود ترمه گذاشته شده است. ترمه اینجا هم گریان است. گویا بالغ شده و رسماً وارد دنیای بزرگسالان شده است؛ گریهی ورود به دنیای جدید؛ گریهای که کودک در هنگام تولد و ورود به این دنیا، سر میدهد.
۴- بزرگترین نقطه ضعف فیلم در شخصیتپردازی راضیه است. راضیه آنقدر مذهبی و مقید است که وقتی در نخستین روز پرستاری از پدر نادر، با خرابکاری او مواجه میشود، با یک پاسخگوی سؤالات شرعی تماس میگیرد تا برای تمیز کردن پدر نادر که به او نامحرم است، کسب تکلیف کند. در ادامه او دوشادوش شوهرش در دادگاه حاضر میشود و از نادر به جرم قتل جنینش شکایت میکند. جز صحنهای در دادگاه که او میگوید: «بیشتر از افتادن بچهام، تهمت دزدی من رو سوزوند.»، تمام جر و بحثها، بر محور سقط جنین میچرخد. راضیه در تمامی صحنهها مصمم است. هیچ تردیدی در او دیده نمیشود. اما به ناگاه او را میبینیم که نزد سیمین رفته و اعتراف میکند که روز قبل از مشاجره، با اتومبیلی تصادف کرده و از همان شب، دیگر فرزندی که در شکم داشته، تکان نمیخورده است. تازه اینجاست که بیننده، معنای بیرون آمدن ناگهانی راضیه از جلسه دادرسی و ایستادن در صف تلفن عمومی بیمارستان را در مییابد. دفترچه تلفنی که در این صحنه در دست اوست، همان است که پیش از این، در هنگام گرفتن شماره تلفن دکتر زنان از معلم ترمه دیدهایم. علت ترک منزل توسط راضیه نیز مراجعهی فوری به پزشک زنان جهت تعیین تکلیف جنینش بوده است.
در واقع، فیلمنامهنویس در اینجا، به عنوان یک دانندهی غیب، ناگهان یک آس رو میکند و آگاهی خود را از صحنهی تصادف راضیه -که اصلاً نمایش داده نشده است- به رخ بیننده میکشد! و تازه اینجاست که بیننده، بدون وجود هیچ قرینه و نشانهای، پی میبرد که راضیه تا کنون، با شک و تردیدی آزاردهنده، دست به گریبان بوده است! برای من چنین برخوردی با بیننده، کودکانه و حتی زننده آمد. میشد بسیار زیباتر از این، تردید و دودلی راضیه را به تصویر کشید و بیننده را نیز در تمامی لحظات تعلیق راضیه، شریک ساخت.
۵- موفقترین شخصیتپردازی در مورد حجت (شوهر راضیه) انجام شده است. شخصیتی که از او ترسیم میشود، شخصیتی «تیپیک» و «آشنا» است. تناقضهای او شناخته شده و باورپذیر است. حجت از یک سو به مذهب پایبند است و برای اثبات راستی سخنان، از قرآن و قسم به آن مدد میگیرد. اما در عین حال از راضیه (همسرش) میخواهد با گفتن این جمله که «بله! بچهی من به خاطر هل دادن آقا نادر، سقط شد.»، زمینهی دریافت ۱۵ میلیون تومان پول توافقشده را فراهم کرده و او را از شر بدهکارانش راحت کند. و وقتی راضیه نمیپذیرد، کلافه و وامانده سر به کوچه میگذارد و در انتقام از معاملهی جوشنخورده، شیشهی اتومبیل نادر را خرد میکند. در سایر صحنههای فیلم نیز، درگیری حجت در تناقضهای شخصیتیاش که مشخصهها و خصیصههایی باورپذیر از شخصیت پایینشهری و مستأصل و درماندهی اوست، بهخوبی تصویر شده است. همین شخصیتپردازی موفق در مورد پدر نادر نیز انجام شده است. پدر نادر با رادیویی قدیمی در دست و پنکهای مستعمل و سبزرنگ در کنار تختخواب که نسل پیشین، شکل و شمایل آن را به خاطر دارند و صدا کردن راضیه با نام سیمین، کاملاً در ذهن بیننده جا میافتد. پرستار بخش هم که بیاعتنا به نگرانیهای نادر و سیمین به گفتوگوی تلفنی شخصیاش ادامه میدهد، نمونهای از بازتاب واقعیتهای اجتماع در فیلم و دور شدن از کلیشههای دروغین تلویزیونی و یک شخصیتپردازی ملموس است.
۶- جمع نادر و سیمین و ترمه، خانوادهای از طبقهی متوسط را نمایش میدهد. نادر و سیمین، هر دو، شجریان گوش میکنند. تحصیلکردهاند. به فکر آیندهی فرزندشان هستند و تا پیش از انصراف نادر، هر دو با رضایت، پیگیر مهاجرت به خارج از کشور بودهاند. سیمین، کلافه که میشود به بالکن میرود و سیگار دود میکند. اما نقش مذهب در این خانواده مغفول مانده است. نادر، ظاهری مذهبی دارد. اسلوب ریشهای انبوه نادر از نوع ریشهای زیباساز نیست. نادر در یکی از مشاجرههای خود در دادسرا، با طعنه خطاب به حجت میگوید: «نه پس... خدا و پیغمبر فقط مال شماهاست...». نادر در اینجا پایبندی و احترام خود را به مذهب نشان میدهد. اما جز این صحنه، هیچ صحنهپردازی دیگری که سویههای مذهبی شخصیت نادر را واکاوی کرده و به بیننده نشان دهد، دیده نمیشود. در مبارزهای که نادر آغاز کرده، گاه امید جوانه میزند و گاه ناامیدی سر بر میکشد. اما معلوم نیست، جایگاه مذهب –اگر جایگاهی دارد- در تلاطم روحی و روانی نادر کجاست؟ در کل فیلم در خاکستری نشان دادن شخصیتهای فیلم (به جز حجت) موفق نیست. از علاقه و حساسیتی که نادر نسبت به نظر و رضایت ترمه دارد، میتوان حدس زد او در نهایت به معامله با حجت –برخلاف تمام هارت و پورتها- رضایت خواهد داد.
۷- دلیل انصراف نادر از مهاجرت به خارج از کشور، مسؤولیت مراقبت از پدر است. انتخاب ایران به عنوان محیط رشد و پرورش ترمه نیز به عنوان دلیلی کمرنگتر مطرح میشود: «ترمه، بچهی من هم هست... من هم به عنوان پدر حق دارم...». در پایان فیلم اما، پدر نادر از دنیا رفته است. نادر پیراهن مشکی به تن دارد. ترمه هم آنقدر بالغ شده که تصمیم به ماندن یا رفتن یا زندگی با هر یک از والدین را به خود او بسپارند. انگیزههای ابتدایی فیلم برای طلاق ظاهراً منتفی شده است. اما نادر و سیمین باز در دادگاه خانواده هستند تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شوند. آیا مشکلی عمیقتر وجود داشته که تا کنون پنهان مانده است؟ یا در تلاطم و فراز و فرود آن پرونده اتفاقی افتاده است؟ معنای این جدایی چیست؟ چه کسی دیگری را ترک میکند؟ نادر از سیمین جدا میشود؟ یا این سیمین است که از نادر جدا میشود؟ جدایی «نادر» از «سیمین»...؟!
پینوشت ۱، از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
نوشتهی سامالدین ضیایی دربارهی «جدایی نادر از سیمین» (+)
نوشتهی پارسا صائبی دربارهی «جدایی نادر از سیمین» (+)
(در نوشتهی پارسا صائبی، دربارهی حلقهی وبلاگی گفتوگو توضیح داده شده است)
پینوشت ۲:
ایمایان، پیش از این نقدی بر این فیلم نوشته بود. چون فیلم را ندیده بودم، آن نقد را ناخوانده گذاشته بودم. دیروز که فیلم را دیدم، بلافاصله آن نوشته را خواندم. نقدی عمیق و جاندار با نکاتی جذاب و خواندنی بود. زیباترین نکتهی نقد ایمایان، اشارهی او به موضوع «خلوت» (بند ۲، قسمت ب) و مهمترین نکته، فقدان «طنز» و «موسیقی» در فیلمهای فرهادی است. در نوشتن این یادداشت، از نوشتهی ایمایان، استفاده کردهام.
در یکی از روزهایی که نادر، زودتر از همیشه از سر کار برمیگردد، پدرش را میبیند که از تخت بر زمین افتاده و دستانش با روسری به تخت بسته شده است. دقایقی بعد، راضیه که منزل را ترک کرده، باز میگردد و کار به مشاجره میکشد. نادر او را هل داده و از منزل بیرون میکند. او از پلهها سُر میخورد و جنینش، سقط میشود. نادر به اتهام قتل، به دادگاه احضار میگردد و....
«جدایی نادر از سیمین»، فیلمی خوشساخت است، اما ضربآهنگی تند دارد و از وقتی، نادر به اتهام قتل به دادگاه احضار میشود، بیننده را با دلهره و انتظاری کشنده، پای فیلم، میخکوب میکند. بیننده، وارد جدالی میشود که میان شخصیتهای فیلم درگرفته است. «دروغ مصلحتآمیز» و «راست فتنهانگیز» با شدت درهم میآمیزند. فیلم، نقطهی اوج ندارد. تند و پُرشتاب جلو میرود. فرصتی برای استراحت و تازه کردن نفس نمیدهد. حتی نقطه دید دوربین نیز مدام تغییر میکند و شتاب روایت و دلهرهی بیننده را افزون میکند.
مهمترین نقطه ضعف فیلم در شخصیتپردازی و باورپذیر کردن رفتار برخی شخصیتهاست:
۱- نادر پس از اینکه سرزده به خانه برمیگردد و پدر بیمارش را افتاده بر زمین و دستبسته به تخت میبیند، بهشدت برمیآشوبد. وقتی راضیه و دختر کوچکش، باز میگردند، نادر پرخاش کرده و با راضیه مشاجره میکند. اما موضوعی که ظاهراً نادر را بیشتر برآشفته کرده است، سهلانگاری راضیه در نگهداری از پدر نادر نیست، بلکه گم شدن پولهای درون یکی از کشوهای اتاقهاست (همان کلیشهی تکراری و قدیمی). این با شخصیت اخلاقمدار و ناوابسته به مادیاتی که از نادر در فیلم ترسیم شده، همخوانی ندارد.
۲- دادیار رسیدگیکننده به پروندهی قتل، پیرمردی بهظاهر کارآزموده و باتجربه است. در صحنههای فیلم، دقت او در رسیدگی به پرونده و زیرکی او در کشف حقیقت به تصویر کشیده شده است. اما در نخستین جلسهی رسیدگی، وقتی نادر خطاب به حجت (شوهر راضیه) میگوید: «مگه تفاوتی میکنه که من میدونستم زن تو باردار بوده یا نه؟»، دادیار به او پاسخ میدهد: «البته که فرق میکنه! اگر میدونستی، دادگاه از یک تا سه سال حبس برات میبُره.». سؤال اینجاست کدام دادیاری در مرحلهی تحقیقات، چنین جملهای، آن هم خطاب به متهم بر زبان میآورد؟ نتیجهی گفتن چنین پیشبینیای، مگر چیزی جز انکار اتهام توسط متهم است؟ و آیا ادای چنین جملهای با تصویر زیرکانهای که از این پس از دادیار میبینیم، همخوانی دارد؟
۳- ترمه، دختر ۱۱ سالهی نادر، در این فیلم، نماد معصومیت و راستی است. اما همین شخصیت، وقتی بهناگهان در برابر سؤال دادیار قرار میگیرد، به دروغ تصدیق میکند که او به پدرش گفته است که راضیه، تلفن دکتر زنان را از معلم ترمه گرفته است! هدف ترمه، نجات پدر از زندان است. تا پیش از این صحنه، ترمه مدام در حال بازخواست معصومانهی پدر بوده است: «بابا! تو واقعاً نمیدونستی راضیه حاملهاس؟»، «بابا! مامان میگه تو میدونستی... مامان میگه تو بیمارستان که گفتن بچهی راضیه از بین رفت، تو اصلاً تعجب نکردی...».
نکتهی جالب این است که پیش از این، نادر، در برابر دادیار، به دروغ میگوید که از دخترم شنیدم که راضیه به دکتر زنان تلفن کرد. دادیار میگوید دخترت را صدا کن. نادر هم بدون اینکه به ترمه چیزی بگوید از او میخواهد نزد دادیار برود. ترمه هم از منبعی مبهم (!) از گفتوگوی دادیار و پدرش آگاه شده و با فراست و زیرکی، آن دروغ را تصدیق میکند (کاری که هرگز پیش از این مرتکب نشده بود). در بازگشت از دادسرا، اشکهای ترمه از دو چشم او جاری است. این اولین صحنهای است که ترمه، اشکبار میشود. گویا از کار خود پشیمان است. یا از ورود به دنیای واقعیت، دنیای بزرگسالان، دنیایی که از معصومیت و راستی مطلق دور است و دروغ مصلحتآمیز را برتر از راست فتنهانگیز میداند، به خود میپیچد. این اشکریزان در پایان فیلم هم تکرار میشود. جایی که نادر و سیمین برای طلاق توافقی به دادگاه مراجعه کردهاند. اختیار زندگی با هر کدام از والدین بر عهدهی خود ترمه گذاشته شده است. ترمه اینجا هم گریان است. گویا بالغ شده و رسماً وارد دنیای بزرگسالان شده است؛ گریهی ورود به دنیای جدید؛ گریهای که کودک در هنگام تولد و ورود به این دنیا، سر میدهد.
۴- بزرگترین نقطه ضعف فیلم در شخصیتپردازی راضیه است. راضیه آنقدر مذهبی و مقید است که وقتی در نخستین روز پرستاری از پدر نادر، با خرابکاری او مواجه میشود، با یک پاسخگوی سؤالات شرعی تماس میگیرد تا برای تمیز کردن پدر نادر که به او نامحرم است، کسب تکلیف کند. در ادامه او دوشادوش شوهرش در دادگاه حاضر میشود و از نادر به جرم قتل جنینش شکایت میکند. جز صحنهای در دادگاه که او میگوید: «بیشتر از افتادن بچهام، تهمت دزدی من رو سوزوند.»، تمام جر و بحثها، بر محور سقط جنین میچرخد. راضیه در تمامی صحنهها مصمم است. هیچ تردیدی در او دیده نمیشود. اما به ناگاه او را میبینیم که نزد سیمین رفته و اعتراف میکند که روز قبل از مشاجره، با اتومبیلی تصادف کرده و از همان شب، دیگر فرزندی که در شکم داشته، تکان نمیخورده است. تازه اینجاست که بیننده، معنای بیرون آمدن ناگهانی راضیه از جلسه دادرسی و ایستادن در صف تلفن عمومی بیمارستان را در مییابد. دفترچه تلفنی که در این صحنه در دست اوست، همان است که پیش از این، در هنگام گرفتن شماره تلفن دکتر زنان از معلم ترمه دیدهایم. علت ترک منزل توسط راضیه نیز مراجعهی فوری به پزشک زنان جهت تعیین تکلیف جنینش بوده است.
در واقع، فیلمنامهنویس در اینجا، به عنوان یک دانندهی غیب، ناگهان یک آس رو میکند و آگاهی خود را از صحنهی تصادف راضیه -که اصلاً نمایش داده نشده است- به رخ بیننده میکشد! و تازه اینجاست که بیننده، بدون وجود هیچ قرینه و نشانهای، پی میبرد که راضیه تا کنون، با شک و تردیدی آزاردهنده، دست به گریبان بوده است! برای من چنین برخوردی با بیننده، کودکانه و حتی زننده آمد. میشد بسیار زیباتر از این، تردید و دودلی راضیه را به تصویر کشید و بیننده را نیز در تمامی لحظات تعلیق راضیه، شریک ساخت.
۵- موفقترین شخصیتپردازی در مورد حجت (شوهر راضیه) انجام شده است. شخصیتی که از او ترسیم میشود، شخصیتی «تیپیک» و «آشنا» است. تناقضهای او شناخته شده و باورپذیر است. حجت از یک سو به مذهب پایبند است و برای اثبات راستی سخنان، از قرآن و قسم به آن مدد میگیرد. اما در عین حال از راضیه (همسرش) میخواهد با گفتن این جمله که «بله! بچهی من به خاطر هل دادن آقا نادر، سقط شد.»، زمینهی دریافت ۱۵ میلیون تومان پول توافقشده را فراهم کرده و او را از شر بدهکارانش راحت کند. و وقتی راضیه نمیپذیرد، کلافه و وامانده سر به کوچه میگذارد و در انتقام از معاملهی جوشنخورده، شیشهی اتومبیل نادر را خرد میکند. در سایر صحنههای فیلم نیز، درگیری حجت در تناقضهای شخصیتیاش که مشخصهها و خصیصههایی باورپذیر از شخصیت پایینشهری و مستأصل و درماندهی اوست، بهخوبی تصویر شده است. همین شخصیتپردازی موفق در مورد پدر نادر نیز انجام شده است. پدر نادر با رادیویی قدیمی در دست و پنکهای مستعمل و سبزرنگ در کنار تختخواب که نسل پیشین، شکل و شمایل آن را به خاطر دارند و صدا کردن راضیه با نام سیمین، کاملاً در ذهن بیننده جا میافتد. پرستار بخش هم که بیاعتنا به نگرانیهای نادر و سیمین به گفتوگوی تلفنی شخصیاش ادامه میدهد، نمونهای از بازتاب واقعیتهای اجتماع در فیلم و دور شدن از کلیشههای دروغین تلویزیونی و یک شخصیتپردازی ملموس است.
۶- جمع نادر و سیمین و ترمه، خانوادهای از طبقهی متوسط را نمایش میدهد. نادر و سیمین، هر دو، شجریان گوش میکنند. تحصیلکردهاند. به فکر آیندهی فرزندشان هستند و تا پیش از انصراف نادر، هر دو با رضایت، پیگیر مهاجرت به خارج از کشور بودهاند. سیمین، کلافه که میشود به بالکن میرود و سیگار دود میکند. اما نقش مذهب در این خانواده مغفول مانده است. نادر، ظاهری مذهبی دارد. اسلوب ریشهای انبوه نادر از نوع ریشهای زیباساز نیست. نادر در یکی از مشاجرههای خود در دادسرا، با طعنه خطاب به حجت میگوید: «نه پس... خدا و پیغمبر فقط مال شماهاست...». نادر در اینجا پایبندی و احترام خود را به مذهب نشان میدهد. اما جز این صحنه، هیچ صحنهپردازی دیگری که سویههای مذهبی شخصیت نادر را واکاوی کرده و به بیننده نشان دهد، دیده نمیشود. در مبارزهای که نادر آغاز کرده، گاه امید جوانه میزند و گاه ناامیدی سر بر میکشد. اما معلوم نیست، جایگاه مذهب –اگر جایگاهی دارد- در تلاطم روحی و روانی نادر کجاست؟ در کل فیلم در خاکستری نشان دادن شخصیتهای فیلم (به جز حجت) موفق نیست. از علاقه و حساسیتی که نادر نسبت به نظر و رضایت ترمه دارد، میتوان حدس زد او در نهایت به معامله با حجت –برخلاف تمام هارت و پورتها- رضایت خواهد داد.
۷- دلیل انصراف نادر از مهاجرت به خارج از کشور، مسؤولیت مراقبت از پدر است. انتخاب ایران به عنوان محیط رشد و پرورش ترمه نیز به عنوان دلیلی کمرنگتر مطرح میشود: «ترمه، بچهی من هم هست... من هم به عنوان پدر حق دارم...». در پایان فیلم اما، پدر نادر از دنیا رفته است. نادر پیراهن مشکی به تن دارد. ترمه هم آنقدر بالغ شده که تصمیم به ماندن یا رفتن یا زندگی با هر یک از والدین را به خود او بسپارند. انگیزههای ابتدایی فیلم برای طلاق ظاهراً منتفی شده است. اما نادر و سیمین باز در دادگاه خانواده هستند تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شوند. آیا مشکلی عمیقتر وجود داشته که تا کنون پنهان مانده است؟ یا در تلاطم و فراز و فرود آن پرونده اتفاقی افتاده است؟ معنای این جدایی چیست؟ چه کسی دیگری را ترک میکند؟ نادر از سیمین جدا میشود؟ یا این سیمین است که از نادر جدا میشود؟ جدایی «نادر» از «سیمین»...؟!
پینوشت ۱، از حلقهی وبلاگی گفتوگو:
نوشتهی سامالدین ضیایی دربارهی «جدایی نادر از سیمین» (+)
نوشتهی پارسا صائبی دربارهی «جدایی نادر از سیمین» (+)
(در نوشتهی پارسا صائبی، دربارهی حلقهی وبلاگی گفتوگو توضیح داده شده است)
پینوشت ۲:
ایمایان، پیش از این نقدی بر این فیلم نوشته بود. چون فیلم را ندیده بودم، آن نقد را ناخوانده گذاشته بودم. دیروز که فیلم را دیدم، بلافاصله آن نوشته را خواندم. نقدی عمیق و جاندار با نکاتی جذاب و خواندنی بود. زیباترین نکتهی نقد ایمایان، اشارهی او به موضوع «خلوت» (بند ۲، قسمت ب) و مهمترین نکته، فقدان «طنز» و «موسیقی» در فیلمهای فرهادی است. در نوشتن این یادداشت، از نوشتهی ایمایان، استفاده کردهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!