جملات زیادی وجود دارد که گفتن و مباهات کردن به آن برای گرفتن "ژست روشنفکرانه" و روشنفکر پنداشته شدن توسط جماعت لازم است؛ یکی هم اینکه:
«من درباره دیگران قضاوت و داوری نمیکنم! اصولاً زندگی دیگران به ما ربطی ندارد! ما حق نداریم از شیوهی زیست یک نفر دیگر، برداشت خاصی کنیم....»
برخلاف ظاهر فریبندهی چنین جملاتی، انسانها نه تنها درباره دیگران، قضاوت و داوری میکنند، بلکه این کار را با اتکا به پیشزمینههای فکری و الگوهای ذهنیشان انجام میدهند که ناشی از ترکیبی از عوامل وراثتی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقلیمی، اقتصادی و... است. انسانها مدام در حال ارزیابی جهان پیرامون خود هستند؛ رفتار انسانهای دیگر و نحوهی زیست آنها نیز از این سنجشگری روزانه مستثنا نیست.
نکتهی مهم اینجاست که بخش مهمی از هویت یک انسان، هویت اجتماعی اوست. یعنی هویت و شأن و منزلتی که یک انسان از نگاه اجتماع کسب میکند. اگر انسانی، روشنفکر، رئوف، مهربان، انساندوست، فداکار، ایثارگر و... توصیف میشود، به دلیل «نوع نگاه و داوری» و «قضاوت رایج اجتماع» دربارهی اوست. انسانی که دور از جامعه در کوه و جنگل و بیابان زندگی کند، خودبهخود فاقد چنین «هویت اجتماعی» خواهد بود. ممکن است خود فرد، نسبت به خود، چنین نگاهی داشته باشد، اما آنچه مایهی «شأن اجتماعی» و «منزلت در جمع» میشود، تأیید مکرر چنین صفاتی توسط بخش بزرگی از اجتماع است. نگاه اجتماع هم جز بر اساس قضاوت و داوری نسبت به رفتار و زندگی یک انسان نیست. پس هر انسانی بر اساس نوع زندگی خصوصی و اجتماعی خود، قضاوت و داوری شده و از طرف اجتماع پذیرفته شده یا طرد میشود؛ این امر به «فرهنگ اجتماع» برمیگردد. لازمهی دگرگونی در نوع داوریهای یک اجتماع نسبت به مجموعهای از رفتارها (مثلاً نوع پوشش یا روابط آزادانهی جنسی یا مرز خیانت یک زن و شوهر به یکدیگر و...) تحول در فرهنگ آن اجتماع است.
از پذیرش و طرد توسط یک اجتماع گریزی نیست. تحول در فرهنگ یک جامعه، بسیار کند و آرام و در طی زمانی طولانی اتفاق میافتد. در واقع چندان امیدی نمیتوان داشت که در فاصلهی کوتاه عمر یک انسان، تحولی بنیادین و عمیق در نوع نگاه و داوری اجتماع روی دهد. در اینجا پرسش دیگری طرح میشود. آیا میتوان فردی را به خاطر نوع زیست فردیاش مجازات کرد؟ این پرسش، جایگاه و نقش دولت و حکومت، به عنوان عامل رسمی قضاوت و داوری، پیش میکشد.
دولتها بر اساس قانون در مورد شهروندان، قضاوت و داوری میکنند. قوانین معمولاً برگرفته از عرف و سنت و مذهب و دستاوردهای روز هستند. درصد مؤثر بودن هر یک از این عوامل، با توجه به فرهنگ اجتماعی و سیاسی و نوع نظام حاکم بر هر کشور متفاوت است. پس مبنای رابطهی دولت و شهروند، قانون است. درست در همینجاست که بایستی مرزی میان حوزهی شخصی یک فرد و دنیای خارج از آن کشید و مرز نگاه دولت به یک شهروند را از «فرهنگ اجتماع» فراتر برد. بدینمعنی که اگر شیوهی زیست یک انسان، آسیبی به جامعه وارد نکند، حتی اگر فرد مزبور توسط اکثریت اجتماع هم منفور و طردشده تلقی شود، نمیتوان او را به خاطر اعمال و رفتارش محدود ساخت یا مجازات کرد.
اینجا البته موضوع دیگری برجسته میشود. تعریف و حد و مرز آسیب زدن به اجتماع چیست؟ فعلاً به این پرسش نمیپردازم که خود بحثی طولانی است. اما در یک کلام باید گفت: نه هیچ انسانِ بدون پیشزمینه و پیشداوریای وجود دارد، نه هیچ انسانِ دور از ارزیابی و داوری و نمره قبولی یا مردودی دادن روزانه به انسانها یا مجموعههای انسانی پیرامون خود. برای همین هم هست که پدیدهای به نام "عقل خودبنیاد" یعنی عقل رها از پیشداوری، اصلاً وجود ندارد. گفتن جملاتی نظیر اینکه من هرگز دربارهی دیگران قضاوت نمیکنم، به فرض اعتقاد صادقانه، نادرستاند و مصداق دروغ ناآگاهانه؛ و با فرض اعتقاد ناصادقانه هم مصداق ژست روشنفکرانه گرفتن و دروغ آگاهانه!
«من درباره دیگران قضاوت و داوری نمیکنم! اصولاً زندگی دیگران به ما ربطی ندارد! ما حق نداریم از شیوهی زیست یک نفر دیگر، برداشت خاصی کنیم....»
برخلاف ظاهر فریبندهی چنین جملاتی، انسانها نه تنها درباره دیگران، قضاوت و داوری میکنند، بلکه این کار را با اتکا به پیشزمینههای فکری و الگوهای ذهنیشان انجام میدهند که ناشی از ترکیبی از عوامل وراثتی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقلیمی، اقتصادی و... است. انسانها مدام در حال ارزیابی جهان پیرامون خود هستند؛ رفتار انسانهای دیگر و نحوهی زیست آنها نیز از این سنجشگری روزانه مستثنا نیست.
نکتهی مهم اینجاست که بخش مهمی از هویت یک انسان، هویت اجتماعی اوست. یعنی هویت و شأن و منزلتی که یک انسان از نگاه اجتماع کسب میکند. اگر انسانی، روشنفکر، رئوف، مهربان، انساندوست، فداکار، ایثارگر و... توصیف میشود، به دلیل «نوع نگاه و داوری» و «قضاوت رایج اجتماع» دربارهی اوست. انسانی که دور از جامعه در کوه و جنگل و بیابان زندگی کند، خودبهخود فاقد چنین «هویت اجتماعی» خواهد بود. ممکن است خود فرد، نسبت به خود، چنین نگاهی داشته باشد، اما آنچه مایهی «شأن اجتماعی» و «منزلت در جمع» میشود، تأیید مکرر چنین صفاتی توسط بخش بزرگی از اجتماع است. نگاه اجتماع هم جز بر اساس قضاوت و داوری نسبت به رفتار و زندگی یک انسان نیست. پس هر انسانی بر اساس نوع زندگی خصوصی و اجتماعی خود، قضاوت و داوری شده و از طرف اجتماع پذیرفته شده یا طرد میشود؛ این امر به «فرهنگ اجتماع» برمیگردد. لازمهی دگرگونی در نوع داوریهای یک اجتماع نسبت به مجموعهای از رفتارها (مثلاً نوع پوشش یا روابط آزادانهی جنسی یا مرز خیانت یک زن و شوهر به یکدیگر و...) تحول در فرهنگ آن اجتماع است.
از پذیرش و طرد توسط یک اجتماع گریزی نیست. تحول در فرهنگ یک جامعه، بسیار کند و آرام و در طی زمانی طولانی اتفاق میافتد. در واقع چندان امیدی نمیتوان داشت که در فاصلهی کوتاه عمر یک انسان، تحولی بنیادین و عمیق در نوع نگاه و داوری اجتماع روی دهد. در اینجا پرسش دیگری طرح میشود. آیا میتوان فردی را به خاطر نوع زیست فردیاش مجازات کرد؟ این پرسش، جایگاه و نقش دولت و حکومت، به عنوان عامل رسمی قضاوت و داوری، پیش میکشد.
دولتها بر اساس قانون در مورد شهروندان، قضاوت و داوری میکنند. قوانین معمولاً برگرفته از عرف و سنت و مذهب و دستاوردهای روز هستند. درصد مؤثر بودن هر یک از این عوامل، با توجه به فرهنگ اجتماعی و سیاسی و نوع نظام حاکم بر هر کشور متفاوت است. پس مبنای رابطهی دولت و شهروند، قانون است. درست در همینجاست که بایستی مرزی میان حوزهی شخصی یک فرد و دنیای خارج از آن کشید و مرز نگاه دولت به یک شهروند را از «فرهنگ اجتماع» فراتر برد. بدینمعنی که اگر شیوهی زیست یک انسان، آسیبی به جامعه وارد نکند، حتی اگر فرد مزبور توسط اکثریت اجتماع هم منفور و طردشده تلقی شود، نمیتوان او را به خاطر اعمال و رفتارش محدود ساخت یا مجازات کرد.
اینجا البته موضوع دیگری برجسته میشود. تعریف و حد و مرز آسیب زدن به اجتماع چیست؟ فعلاً به این پرسش نمیپردازم که خود بحثی طولانی است. اما در یک کلام باید گفت: نه هیچ انسانِ بدون پیشزمینه و پیشداوریای وجود دارد، نه هیچ انسانِ دور از ارزیابی و داوری و نمره قبولی یا مردودی دادن روزانه به انسانها یا مجموعههای انسانی پیرامون خود. برای همین هم هست که پدیدهای به نام "عقل خودبنیاد" یعنی عقل رها از پیشداوری، اصلاً وجود ندارد. گفتن جملاتی نظیر اینکه من هرگز دربارهی دیگران قضاوت نمیکنم، به فرض اعتقاد صادقانه، نادرستاند و مصداق دروغ ناآگاهانه؛ و با فرض اعتقاد ناصادقانه هم مصداق ژست روشنفکرانه گرفتن و دروغ آگاهانه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!