امروز مقارن با ۴ دیماه، هشتمین سال وبلاگنویسی من هم به پایان رسید. اکنون در آغازین روز نهمین سال وبلاگنویسی، با کولهباری از تجربههای تلخ و شیرین، به فراز و نشیبهای راه رفته مینگرم و چشمانم را به افق پیش رو میدوزم.
در سال هشتم، روال وبلاگنویسی من از روز ۲۰ شهریور برابر با ۱۱ سپتامبر با یک تغییر جدی مواجه شد. در ضمن یک گفتوگوی ساده فیسبوکی با پارسا صائبی، تصمیم گرفتیم که وبلاگهایمان را هر روز، بهروز کنیم و وبلاگهای خودمان و وبلاگستان را رونقی تازه دهیم. پارسا صائبی گرفتار مشغلههای زندگی شخصی شد اما من تصمیم جدی گرفتم تا برخلاف تمامی سالهای پیشین، این رویهی تازه را محقق کنم.
حاصل این تصمیم، این سه ماه و نیم است که پیام ایرانیان، هر روز، بی استثنا، بهروز شده است. روزهایی هم بوده است –البته به ندرت- که مضطرب شدهام که با چه مطلبی، وبلاگ را بهروز کنم. تعداد چنین روزهایی به هفت روز هم نکشیده است. اما در عوض، این سه ماه و نیم، تجربهای بسیار ارزنده و آموزنده برای من به بار نشانده است.
در این مدت، انتشار کوتاهنوشتهها را تجربه کردم، انتشار عکس و کاریکاتور را آزمودم، گزیدههایی از برخی کتابها را به عنوان سبکی جدید برای معرفی کتاب (با اقتباس از محمد معینی) امتحان کردم. از سبک گفتوگو به یک عنوان یک سبک متفاوت استفاده کردم، موضوعاتی جدید نظیر روابط انسانی را به دامنهی مطالب افزودم. و در کل کوشیدم از موفقیتهای وبلاگنویسان الگو بگیرم و آنها را با وجود محدودیتها و خط قرمزهای تعریفشدهی خودم به کار ببندم. مبنای واحد تمامی یادداشتها و مقالات و نوشتهها و عکسها و کاریکاتورها، این بوده که پیامی "مفید" و در صورت امکان، "کاربردی"، به مخاطب منتقل شود. حاصل کار با وجود تمامی ضعفهای غیر قابل انکار به گمانم موفقیتآمیز بوده است.
پُربازتابترین مقالهی این یک سال، مقالهی "بیراههای که جنبش سبز میرود" و پُرانتقادترین یادداشت، "رازدارانه زیستن در دانشگاه!" بوده است. پُرنشرترین نوشته در شبکههای اجتماعی هم، "فیسبوک رضاخانی!" و "در کردستان اتفاق افتاد" بوده است.
سه سال از سالهای وبلاگنویسی من در سکوت مطلق گذشته است. آرشیو ماهانهی وبلاگ هم بهخوبی آن سالهای سیاه را نشان میدهد: سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ میلادی؛ از چندین ماه مانده به آغاز زندگی مشترک من تا چندین ماه پس از پایان غیر رسمی آن. وبلاگنویسی دوبارهی من، با یادداشت "برای حمزه غالبی و رنج زندانی که میکشد" آغاز شد. یادداشتی به یاد دوست نازنینم حمزه غالبی که در پی حوادث پس از انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ به زندان گرفتار شده بود. با اینکه وبلاگ پیام ایرانیان، سه سال از سالهای حیات خود را در کمای کامل گذرانده است، اما خوب یا بد، این سالها نیز جزو عمر او محسوب میشود. آثاری که باید در آن سالهای سکوت منتشر میشد، در همین ماهها در لابهلای مطالب وبلاگ، نشر یافتهاند: "به یاد گولو!" و... بگذریم!
این سال، سال دودستگیهای روزافزون در فضای وبلاگستان بود. دوقطبی پس از انتخابات میان هواداران جنبش سبز و مخالفانش، به گونهای دیگر در وبلاگستان بازتولید شد. ماجرای اسیدپاشی به آمنه بهرامی، جرقهی ماجرا بود. این موضوع، طیف هوادار و نزدیک به جنبش سبز را تقریباً دوشقه کرد. بسیاری بودند که نوشتند اگر جنبش سبز (یا هواداران آن) موافق قصاص اسیدپاش هستند، ما جزو جنبش سبز نیستیم. دوقطبیها همچنان در موضوعات مختلف ادامه یافت، تا اینکه دولت قذافی با حملهی ناتو سرنگون شد و نگاهها به سوی ایران چرخید. این بار موضوع دخالت بشردوستانه بود که مجادلهها و مباحثهها را به اوج خود رساند و دوقطبی جدیدی را صورتبندی کرد که همچنان ادامه دارد.
دوقطبیهایی که هر بار شکل میگرفت، جمعیت اختصاصی خود را داشت. در ماجرای اسیدپاشی، وبلاگنویس الف جزو طیف موافق قصاص بود و وبلاگنویس ب در طیف مخالف. اما در ماجرای دخالت بشردوستانه، وبلاگنویس الف جزو مخالفین بود و وبلاگنویس ب جزو موافقین. بر همین اساس، نزدیکیها و دوریهای بسیاری در بین وبلاگنویسان پدید آمد. آنچه اما روز به روز از دیدرس و دسترس، دور و دورتر شد، امکان مفاهمه و اقناع و حتی گفتوگو بود. بنیانهای فکری و پارادایمهای ذهنی و امور بدیهیپنداشته، روز به روز، از یکدیگر فاصله گرفتند. گاه که به وبلاگستان نگاه میکردی، همهمهای بلند و نامفهوم میشنیدی. هر کس در چهاردیواری خود مشغول بلند بلند فکر کردن بود، بیآنکه به سخنان همسایه یا همسایگان خود گوش فرا دهد. هر کسی حرف خود را میزد. هر کسی برای خود حرف میزد. وبلاگستان این روزها اندکی آرامتر شده است. گویا بحث دخالت بشردوستانه نیز چونان بسیاری دیگر از مباحث به بنبست "تکافوی ادله" رسیده است!
سال نهم را با امید و آرزو آغاز میکنم. امید و آرزو به پایان موفقیتآمیز و شادیبخش آن. چنین باد.
در سال هشتم، روال وبلاگنویسی من از روز ۲۰ شهریور برابر با ۱۱ سپتامبر با یک تغییر جدی مواجه شد. در ضمن یک گفتوگوی ساده فیسبوکی با پارسا صائبی، تصمیم گرفتیم که وبلاگهایمان را هر روز، بهروز کنیم و وبلاگهای خودمان و وبلاگستان را رونقی تازه دهیم. پارسا صائبی گرفتار مشغلههای زندگی شخصی شد اما من تصمیم جدی گرفتم تا برخلاف تمامی سالهای پیشین، این رویهی تازه را محقق کنم.
حاصل این تصمیم، این سه ماه و نیم است که پیام ایرانیان، هر روز، بی استثنا، بهروز شده است. روزهایی هم بوده است –البته به ندرت- که مضطرب شدهام که با چه مطلبی، وبلاگ را بهروز کنم. تعداد چنین روزهایی به هفت روز هم نکشیده است. اما در عوض، این سه ماه و نیم، تجربهای بسیار ارزنده و آموزنده برای من به بار نشانده است.
در این مدت، انتشار کوتاهنوشتهها را تجربه کردم، انتشار عکس و کاریکاتور را آزمودم، گزیدههایی از برخی کتابها را به عنوان سبکی جدید برای معرفی کتاب (با اقتباس از محمد معینی) امتحان کردم. از سبک گفتوگو به یک عنوان یک سبک متفاوت استفاده کردم، موضوعاتی جدید نظیر روابط انسانی را به دامنهی مطالب افزودم. و در کل کوشیدم از موفقیتهای وبلاگنویسان الگو بگیرم و آنها را با وجود محدودیتها و خط قرمزهای تعریفشدهی خودم به کار ببندم. مبنای واحد تمامی یادداشتها و مقالات و نوشتهها و عکسها و کاریکاتورها، این بوده که پیامی "مفید" و در صورت امکان، "کاربردی"، به مخاطب منتقل شود. حاصل کار با وجود تمامی ضعفهای غیر قابل انکار به گمانم موفقیتآمیز بوده است.
پُربازتابترین مقالهی این یک سال، مقالهی "بیراههای که جنبش سبز میرود" و پُرانتقادترین یادداشت، "رازدارانه زیستن در دانشگاه!" بوده است. پُرنشرترین نوشته در شبکههای اجتماعی هم، "فیسبوک رضاخانی!" و "در کردستان اتفاق افتاد" بوده است.
سه سال از سالهای وبلاگنویسی من در سکوت مطلق گذشته است. آرشیو ماهانهی وبلاگ هم بهخوبی آن سالهای سیاه را نشان میدهد: سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ میلادی؛ از چندین ماه مانده به آغاز زندگی مشترک من تا چندین ماه پس از پایان غیر رسمی آن. وبلاگنویسی دوبارهی من، با یادداشت "برای حمزه غالبی و رنج زندانی که میکشد" آغاز شد. یادداشتی به یاد دوست نازنینم حمزه غالبی که در پی حوادث پس از انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ به زندان گرفتار شده بود. با اینکه وبلاگ پیام ایرانیان، سه سال از سالهای حیات خود را در کمای کامل گذرانده است، اما خوب یا بد، این سالها نیز جزو عمر او محسوب میشود. آثاری که باید در آن سالهای سکوت منتشر میشد، در همین ماهها در لابهلای مطالب وبلاگ، نشر یافتهاند: "به یاد گولو!" و... بگذریم!
این سال، سال دودستگیهای روزافزون در فضای وبلاگستان بود. دوقطبی پس از انتخابات میان هواداران جنبش سبز و مخالفانش، به گونهای دیگر در وبلاگستان بازتولید شد. ماجرای اسیدپاشی به آمنه بهرامی، جرقهی ماجرا بود. این موضوع، طیف هوادار و نزدیک به جنبش سبز را تقریباً دوشقه کرد. بسیاری بودند که نوشتند اگر جنبش سبز (یا هواداران آن) موافق قصاص اسیدپاش هستند، ما جزو جنبش سبز نیستیم. دوقطبیها همچنان در موضوعات مختلف ادامه یافت، تا اینکه دولت قذافی با حملهی ناتو سرنگون شد و نگاهها به سوی ایران چرخید. این بار موضوع دخالت بشردوستانه بود که مجادلهها و مباحثهها را به اوج خود رساند و دوقطبی جدیدی را صورتبندی کرد که همچنان ادامه دارد.
دوقطبیهایی که هر بار شکل میگرفت، جمعیت اختصاصی خود را داشت. در ماجرای اسیدپاشی، وبلاگنویس الف جزو طیف موافق قصاص بود و وبلاگنویس ب در طیف مخالف. اما در ماجرای دخالت بشردوستانه، وبلاگنویس الف جزو مخالفین بود و وبلاگنویس ب جزو موافقین. بر همین اساس، نزدیکیها و دوریهای بسیاری در بین وبلاگنویسان پدید آمد. آنچه اما روز به روز از دیدرس و دسترس، دور و دورتر شد، امکان مفاهمه و اقناع و حتی گفتوگو بود. بنیانهای فکری و پارادایمهای ذهنی و امور بدیهیپنداشته، روز به روز، از یکدیگر فاصله گرفتند. گاه که به وبلاگستان نگاه میکردی، همهمهای بلند و نامفهوم میشنیدی. هر کس در چهاردیواری خود مشغول بلند بلند فکر کردن بود، بیآنکه به سخنان همسایه یا همسایگان خود گوش فرا دهد. هر کسی حرف خود را میزد. هر کسی برای خود حرف میزد. وبلاگستان این روزها اندکی آرامتر شده است. گویا بحث دخالت بشردوستانه نیز چونان بسیاری دیگر از مباحث به بنبست "تکافوی ادله" رسیده است!
سال نهم را با امید و آرزو آغاز میکنم. امید و آرزو به پایان موفقیتآمیز و شادیبخش آن. چنین باد.
مسعود عزیز،
پاسخحذفبه نظرم به وجود آمدن دودوستگی ها و قطبیت ها را می توان تعبیر به خیر کرد،اینکه همه "وحدت کلمه" داشتند یا موضاع شان را شفاف بیان و از آن دفاع نمی کردند در سالهای گذشته در وبلاگستان،اذهان و مسائل را همچنان در وضعیتی خام و نپرداخته نگه داشته بود.قطبیت ها تا جایی که موجب خودآگاهی و دگر آگاهی از مواضع باشد به نظرم بسیار مفید است.مگر اینکه قطبها تحت هیچ شرایطی مذاکره یا توافق را نخواهند بپذیرند.نوشته ای :" بنیانهای فکری و پارادایمهای ذهنی و امور بدیهیپنداشته، روز به روز، از یکدیگر فاصله گرفتند. گاه که به وبلاگستان نگاه میکردی، همهمهای بلند و نامفهوم میشنیدی. هر کس در چهاردیواری خود مشغول بلند بلند فکر کردن بود، بیآنکه به سخنان همسایه یا همسایگان خود گوش فرا دهد. "،امیدوارم که این بار همه ما کانون مباحثات را به امکان و لزوم جستجوی راههای گفتگوی موثر و اقناعی معطوف به انواع توافقات اجتماعی و سیاسی قرار بدهیم.اینکه چرا نمی توانیم با هم گفتگو کنیم و در مواضع مان تجدید نظر یا ترقی کنیم خود امر مهمی است به نظرم.موفق باشی هر زمان
نرگس
خیلی خوشحالم که می نویسی و با علاقه وبلاگت رو دنبال می کنم.
پاسخحذفنرگس جان از کامنت ممنونام.
پاسخحذفپاسخ را در همان فیسبوک نوشتم که شما هم متقابلاً پاسخ دادید.
حمزه جان!
پاسخحذفلطف داری برادر! باعث افتخار من است عزیزی چون تو خوانندهی این صفحات باشد.
مسعود جان، از صمیم دل تبریك میگم سالگرد وبلاگ وزینت و تلاشهای زیادت در چندماه اخیر را. ببخش كه نتوانستم بموقع برایت كامنت بگذارم، خودت میدانی كه اختیار وقت من بدست من نیست خصوصاً هنگام نوشتن عملاً خیلی كم وقت دارم.
پاسخحذفبه هر حال خیلی خوشحال هستم كه این چنین فعال هستی و همواره به دوستی راه دور و قلمی با تو افتخار میكنم. تو كار را به نحو احسن انجام دادی و بدون اینكه بخواهم تعارف كنم یا نان قرض بدهم، بی بروبرگرد شایسته عنوان بلاگ برگزیده سال ۲۰۱۱ هستی. دست مریزاد! خوشحالم كه در دو نقطه یكی چانه زدن برای بازگرداندت به وبلاگنویسی به قدر ارزن و دیگری برای كار عظیم و بزرگی (كه هركس مدعی است میتواند چنین كاری را شروع كند تا بفهمد چه كار سختی است) كه شروع كرده ای قدری بیشتر (مثلاً اندازه یك نخود!) سهم داشته ام و به این میبالم. زنده و تندرست و شاد باشی!
پارسای عزیز!
پاسخحذفصمیمانهترین و خالصانهترین سپاسگزاریهای مرا بپذیر!
از مشغلههایت باخبرم و همینقدر که وقت گذاشته و چند خطی در اینجا نوشتهای، مایهی افتخار من است.
نقش تو در آن دو نقطهای که اشاره کردهای، نقشی کاملاً یگانه و بیهمتا بوده است. من هرگز این نقاط عطف زندگی شخصی و قلمیام و نیز نقش پررنگ تو را از یاد نخواهم برد.
فارغ از هر گونه خودشیفتگی و خودستایی، اینگونه نوشتن، انرژی بسیار زیادی میطلبد. تا کنون که خوشبختانه، بیشتر وقتها، این روند بهخوبی جلو رفته. امیدوارم مسیر پیش رو همراه با بهبود کمی و کیفی باشد.
باز هم از تو دوست گرامی و اظهار لطف و محبتت سپاسگزارم.