مستی ما را
آغوش بویناک و تبدار و لرزان دخترکان مست نساخت
ما مست بادهی تلخی شدیم
که غربت ما را ضجه میزد
و بر بار امانتی شهادت میداد
که روز الست
بر وجدان ما نهادند:
بگو دوستت دارم
آنهنگام که «دوست میداری»...
و تا امروز
قفلی بزرگ بر دهانمان زدهاند...
آغوش بویناک و تبدار و لرزان دخترکان مست نساخت
ما مست بادهی تلخی شدیم
که غربت ما را ضجه میزد
و بر بار امانتی شهادت میداد
که روز الست
بر وجدان ما نهادند:
بگو دوستت دارم
آنهنگام که «دوست میداری»...
و تا امروز
قفلی بزرگ بر دهانمان زدهاند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!