۱۳۹۰/۰۹/۲۲

توسعهٔ جامعه‌محور یا نخبگان‌محور؟

اگر یک کشور در حال توسعه یا جهان سومی بخواهد و تصمیم بگیرد که متحول شود و پیشرفت کند، در چارچوب واقعیت‌ها و نظریه‌های موجود جهانی، دو رهیافت، قابل تصور و اجراست: الف. رهیافت جامعه‌محور و ب. رهیافت نخبگان محور.

در رهیافت اول، جامعه با تشکلی که به لحاظ سیاسی دارد و آگاهی که آحاد مردم در گزینش‌ها دارند، فضای بحث عمومی و آزاد را فراهم کرده و از طریق سیستم حزبی، رقابتی و انتخابات آزاد، دولتی را به کار می‌گمارد و با نظام قانونی، پاسخگویی به مردم و نقد معقول رسانه‌ها، به صورت تدریجی انتظارات خود را تحقق می‌بخشد. این رهیافت در شرایطی موفق خواهد بود که در یک کشور، نظام حزبی وجود داشته باشد، اکثریت مردم به لحاظ منابع مالی به دولت وابسته نبوده و رسانه‌ها مستقل از دولت باشند. به عبارت دیگر، مجموعه‌ی تشکل‌های حزبی، رسانه‌ها و سیستم قانونی، قوی‌تر از مجموعه‌ی حاکمیت سیاسی و نظام اقتدار یک کشور باشد. هند تنها کشوری است که در دوران پس از جنگ دوم جهانی، به عنوان یک کشور جهان سومی، جامعه‌محور بوده و همزمان با استقلال، یک نظام سیاسی مردم‌سالار و دموکراتیک ایجاد کرده است. در میان کشورهای جهان سوم، نمونه‌ی دومی از نظام جامعه‌محور سراغ نداریم.

رهیافت دوم، نه به عنوان یک رهیافت مطلوب یا معقول، بلکه به عنوان تنها رهیافت جامع، کارآمد و عملی در کشورهای جهان سوم و کشورهای در حال توسعه مطرح می‌شود. با توجه به اینکه جامعه در جهان سوم ضعیف است و تشکل‌های حزبی، شکل نگرفته است و فرهنگ فردی مثبت (به معنای استقلال رأی و خلاقیت) در ابتدای خود قرار دارد و از آنجا که سیر تحولات جهانی، اجازه توقف و سکون را به کشورها نمی‌دهد، ناگزیر نخبگان سیاسی (یا ابزاری) یک کشور با همراهی نخبگان فکری می‌باید «مسؤولیت موقت» توسعه‌یافتگی را برعهده گیرند. رهیافت دوم در شرایطی مطرح می‌شود که جامعه، در حال قوام گرفتن و رشد فرهنگی و تشکل باشد. مالزی، سنگاپور، کره‌ی جنوبی، چین، برزیل و آرژانتین از نمونه‌های بارز و موفق رهیافت «نخبگان‌محور» هستند. این نکته را نباید فراموش کرد که توسعه‌یافتگی غرب، ترتیبی و بدون برنامه‌ریزی قبلی بود، در حالی که توسعه کشورهای جهان سوم منحصراً با برنامه‌ریزی قابل حصول است.

رهیافت نخبه‌گرایانه برخلاف تصور برخی افراد به معنای نخبه‌سالاری نیست، بلکه به معنای ورود بهترین‌ها، باسوادترین‌ها و سیرترین‌ها به حوزه‌ی سیاست و تصمیم‌گیری برای اداره یک کشور است. نخبه‌گرایی عین شایسته‌سالاری است و توانمندترین افراد را با عنایت به حاکمیت روش و منطق علمی به‌کار می‌گیرد و با چارچوب حل‌المسائل (و نه فلسفی) به حل و فصل مسائل یک جامعه می‌پردازد.

نخبه‌گرایی به معنای شایسته‌سالاری، همان ستانده و نتیجه‌ای است که یک نظام مردم‌سالار درنهایت بدان دست می‌یابد. نظام مدیریت کارآمد در ژاپن، آلمان، انگلستان، کانادا و آمریکا مبتنی بر نخبه‌گرایی یا از طریق عقلانیت مبتنی بر مسؤولیت و ناسیونالیسم (مانند مالزی) به‌دست می‌آید و یا با عقلانیت مبتنی بر گردش قدرت و نظام حزبی و انتخابات آزاد (مانند انگلستان).

در رهیافت دوم به تناسب افزایش سطح آگاهی‌های مردم، شکل‌گیری طبقات اجتماعی و اقتصادی و افزایش ثروت فردی، طبقاتی و ملی، جامعه قوی‌تر شده و به‌گونه‌ای ناگزیر توسعه‌ی سیاسی و گردش قدرت و قدرتمند شدن جامعه در مقابل دولت و حاکمیت به تدریج ایجاد می‌گردد. بنابراین، کشورهای در حال توسعه باید استراتژی دوم را انتخاب کنند.

انتخاب نخبه‌گرایی به عنوان استراتژی توسعه، به صورت خودکار موفقیت به ارمغان نمی‌آورد. بلکه تابع شرایطی است که در همه‌ی کشورهای جهان سوم فراهم نبوده است. مطالعه‌ی مقایسه‌ای کشورهای موفق با کشورهای نیمه‌موفق و ناموفق، چند عنصر زیر را به عنوان شرط لازم برای پیشرفت در کشورهای در حال توسعه مطرح می‌کند:
۱- نظام اقتصادی غیر رانتی.
۲- ناسیونالیسم قوی نخبگان ابزاری یا دلبستگی قابل توجه به توسعه‌یافتگی (رهبران نوساز)
۳- فهم مشترک نخبگان ابزاری و فکری از شرایط داخلی و جهانی
۴- اتصالات تکنولوژیک و علمی و مدیریتی با غرب
۵- سیاست خارجی هموارکننده‌ی سرمایه‌گذاری خارجی
۶- فرهنگ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی علاقه‌مند به توسعه‌یافتگی رایج بین‌المللی
۷- محیط امنیتی (داخلی و خارجی) قابل اتکا و باثبات.

عموم این شرایط در کشورهای موفق جهان سوم برتر وجود داشته است. اصل سوم، یعنی فهم مشترک نخبگان ابزاری و فکری از شرایط داخلی و خارجی، تعیین‌کننده‌ترین عامل در هدایت و شکل‌گیری و تصمیم‌گیری نسبت به اصول دیگر است. چینی‌ها از ۱۹۴۹ (زمان پیروزی انقلاب) تا اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ در فراز و نشیب‌های فکری، سیاسی و ایدئولوژیک قرار داشتند. زمانی که اجماع فکری میان نخبگان در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ پدید آمد، چین رو به پیشرفت نهاد و امید به زندگی در آن کشور متولد شد و هم‌اکنون به عنوان یک قطب مهم قدرت اقتصادی و سیاسی نه تنها در آسیا، بلکه در سطح جهانی مطرح است.

رهیافت نخبه‌گرایانه برای پیشرفت جهان سوم یک پیام مهم دربر دارد: اولین قدم در پیشرفت، خانه‌تکانی در نهاد دولت است. چه کسانی تصمیم می‌گیرند؟ چه کسانی مدیریت می‌کنند؟ این افراد چگونه فکر می‌کنند؟ تا چه اندازه به کشور و جامعه تعلق دارند؟ تا چه اندازه جهان را می‌شناسند؟ تا چه اندازه با سیستم، ساختار و قواعد و قوانین آشنایی دارند؟ با تربیت عقلی و خانوادگی و تخصصی وارد عرصه‌ی نخبگی شده‌اند یا تصادفی، فی‌البداهه و هیجانی؟ به عبارت دیگر، کیفیت کسانی که حکومت می‌کنند، دولت را اداره و کشور را مدیریت می‌کنند، بسیار کلیدی است.

ملت هوشمند ایران، یک‌بار برای همیشه باید مسأله‌ای را در روح و روان خود حل کند: آدم خوب بودن با آدم توانمند بودن، دو مسأله است. نیک آن است که شخصی هر دو را یکجا داشته باشد. مردم در برخورد با دولتمردان و انتخاب آنان باید به منافع خود و جامعه فکر کنند و توانمندترین‌ها را انتخاب کنند.

در کشورهایی که انتخابات وجود ندارد، کیفیت انتصابات تعیین‌کننده خواهد بود و در کشورهایی که شبه‌انتخاباتی وجود دارد، سطح و کیفیت آگاهی‌های عمومی در انتخاب افراد باصلاحیت و شایسته، سیر و شدت و کیفیت توسعه‌یافتگی را مشخص خواهد کرد. در کشورهای جهان سومی که هویت ملی، فرهنگ عمومی و ناسیونالیسم منسجم‌تر، جدی‌تر و قاعده‌مندتر بوده، وضعیت توسعه‌ی سیاسی و اقتصادی روشن‌تر است و در کشورهایی که تفرقه و بلاتکلیفی فرهنگی و فقدان اجماع‌نظر حاکم بوده، توسعه‌یافتگی جنبه‌ی سینوسی داشته است. انسجام و قاعده‌مندی گروه‌های سیاسی و نخبگان ابزاری باعث تدوین «استراتژی ملی» می‌شود و مسیر یک کشور را مشخص می‌کند. در غیر این صورت، سیر سیاسی و فکری یک کشور تابع به قدرت رسیدن گروه‌های مختلف و گرایش‌ها و افکار سیاسی آنها خواهد بود.

هر چند «تصمیم‌گیری» و «مدیریت» توسعه‌یافتگی یک کشور جهان سومی، داخلی است، ولی راه‌حل‌ها و جواب‌ها به موارد مالی، صنعتی، مدیریتی، فنی، علمی، روشی و فکری ضرورتاً محلی نبوده و تحت تأثیر فراگیری‌ها و نوآوری‌ها و روندهای جهانی است. به عبارت دیگر همیشه راه حل‌ها محلی نیست. بدون اتصالات منطقی فکری و علمی و اقتصادی، کشورهای در حال توسعه نمی‌توانند از وضع موجود به وضع مطلوب حرکت کنند.

هفتاد درصد توسعه‌یافتگی به توانایی‌ها، برنامه‌ریزی‌ها، انسجام و عقلانیت داخل مربوط می‌شود و سی درصد به اتصالات جهانی. اگر درون منسجم نباشد، از بیرون نمی‌توان بهره‌برداری کرد. کشورهایی از روند جهانی‌شدن بهتر استفاده کرده‌اند که در درون سامان سیاسی و اقتصادی داشته‌اند.

توسعه، انسان ویژه‌ای می‌طلبد. نمی‌توان هم توسعه را خواست و هم نامنظم بود. توسعه‌یافتگی به ذهن علمی و شخصیت کاری و انسان مسؤولیت‌پذیر و قاعده‌پذیر نیازمند است. بی‌دلیل نیست علی‌رغم پول و سرمایه، امکانات و پتانسیل‌ها، سرزمین و دسترسی به منابع جهانی (مانند ایران قبل از انقلاب)، کشورها ضرورتاً توسعه پیدا نمی‌کنند. ذهن‌های غیر متمرکز و پراکنده و قاعده‌ناپذیر چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی به جایی نخواهند رسید. البته می‌توان بقا داشت، ولی پیشرفت کردن بسیار سخت است و تلاش وسیع و فکر گسترده می‌طلبد.

● منبع:
عقلانیت و آینده توسعه‌یافتگی در ایران؛ دکتر محمود سریع‌القلم؛ نشر مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاور میانه؛ چاپ پنجم؛ تهران؛ ۱۳۸۶؛ صص ۱۰-۱۵

● پی‌نوشت:
۱- در مقاله‌ی بیراهه‌ای که جنبش سبز می‌رود به تفاوت‌های دو رهیافت توسعه اشاره کرده‌ام.
۲- محمد صادق‌الحسینی در مقاله‌ای، به موضوع نفت پرداخته و راه حل محو دولت رانتی در ایران را پیشنهاد داده است.
۳- عباس عبدی هم در یکی از یادداشت‌هایش به توافق فکری نخبگان سیاسی چین در ملاقات‌هایی که با مقامات این کشور داشته، اشاره کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!