مدتهاست تودهی کوچکی از بتههای خشک بیابانی در اعماق دلم افروخته شده و شعله کشیده و نور و گرما میپراکند؛ گرمایی ملایم و مطبوع، زندگیبخش و شادیآفرین که در رگهایم جاری میشود و اندرون وجودم را پُر از حرارت و جنبش میکند. آوای گوشنواز سوختن این بتههای خشک هم، شور و شوق زندگی را در بندبند وجودم طنینانداز میکند.
گرمای ملایم و مطبوع این گوی آتشین، مرا به یاد گرمای دلپذیر کرسیهای قدیمی میاندازد. همان که پاها را زیرش دراز میکردیم و لحاف سنگین را تا زیر گردنمان بالا میکشیدیم و با سرها و دستهای بیرونمانده، با شوق به هم نگاه میکردیم و با ذوق از اتفاقهای روزمره سخن میگفتیم. گاهی خود را از زیر لحاف بیرون میکشیدیم و از روی سینی روی کرسی، اناری به همراه یک سینی کوچک و کارد بر میداشتیم و آیین یلدایی زمستان را پاس میداشتیم. گاهی پنهان از بزرگترها با هم شوخی میکردیم و تا نگاه آنها به سوی ما بر میگشت، سر را زیر کرسی میبردیم و ریز-ریز میخندیدیم. هُرم دوستداشتنی گرمای کرسی به صورتمان میخورد و از لذتی ناب لبریز میشدیم.
جنس گرمایی که این روزها در اندامم میدود و مرا زنده میکند، از جنس همان هُرم گرمای زیر کرسی است. ملایم و مطبوع و زندگیبخش و شادیآفرین و لذتآور و دلپذیر....
گرمای ملایم و مطبوع این گوی آتشین، مرا به یاد گرمای دلپذیر کرسیهای قدیمی میاندازد. همان که پاها را زیرش دراز میکردیم و لحاف سنگین را تا زیر گردنمان بالا میکشیدیم و با سرها و دستهای بیرونمانده، با شوق به هم نگاه میکردیم و با ذوق از اتفاقهای روزمره سخن میگفتیم. گاهی خود را از زیر لحاف بیرون میکشیدیم و از روی سینی روی کرسی، اناری به همراه یک سینی کوچک و کارد بر میداشتیم و آیین یلدایی زمستان را پاس میداشتیم. گاهی پنهان از بزرگترها با هم شوخی میکردیم و تا نگاه آنها به سوی ما بر میگشت، سر را زیر کرسی میبردیم و ریز-ریز میخندیدیم. هُرم دوستداشتنی گرمای کرسی به صورتمان میخورد و از لذتی ناب لبریز میشدیم.
جنس گرمایی که این روزها در اندامم میدود و مرا زنده میکند، از جنس همان هُرم گرمای زیر کرسی است. ملایم و مطبوع و زندگیبخش و شادیآفرین و لذتآور و دلپذیر....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!