دکتر «رضازاده شفق» با دوستی در هتلی در اصفهان استراحت میکرد. صدای بچهفروشندهی دورهگردی، آن دو را کلافه کرده بود. بالاخره هر دو به کوچه رفتند و بچه را در میان گرفتند و از هر دو طرف دعوایش کردند.
شفق با عصبانیت گفت: «کسی که این صدای ناهنجار را در میآورد یا باید احمق باشد، یا دیوانه.»
بچه که وسط آن دو ایستاده بود، گفت: «من نه احمقام و نه دیوانه، بلکه بینابین این دو تا هستم!»
برگرفته از کتاب «کمال تعجب!!!!»؛ یادداشتهای طنز مرحوم «عمران صلاحی» در روزنامهی آسیا.
شفق با عصبانیت گفت: «کسی که این صدای ناهنجار را در میآورد یا باید احمق باشد، یا دیوانه.»
بچه که وسط آن دو ایستاده بود، گفت: «من نه احمقام و نه دیوانه، بلکه بینابین این دو تا هستم!»
برگرفته از کتاب «کمال تعجب!!!!»؛ یادداشتهای طنز مرحوم «عمران صلاحی» در روزنامهی آسیا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!