در تمام سالهایی که کتابهای آموزش زبان انگلیسی میخوانم، یک نکته توجه مرا به خود جلب کرده است؛ اینکه مردان و زنان و پسران و دخترانی که در تصاویر این کتابها ترسیم شدهاند یا در عکسها حاضرند، همگی لبخند به لب دارند، همگی میخندند، همگی خوشحالاند.
تنها تصاویر مستثنی آنهایی هستند که تصویر یک فرد عصبانی، غمگین یا بیمار را نشان میدهند؛ این تصاویر هم به ندرت در کتابها وجود دارند. اکثریت مطلق همچنان با تصاویر و عکسهای افراد متبسم و خندان است.
آیا این موضوع، فقط بخشی از راهبرد دلپذیر کردن کتابها و جذب مخاطب است؟ یا نه، این تصویری است که دنیای غرب، دوست دارد در ذهن «دیگران» از خود حک کند؟ اینکه شاد بودن و شاد زیستن، در گرو «غربی بودن» و «غربی زیستن» است...؟
تنها تصاویر مستثنی آنهایی هستند که تصویر یک فرد عصبانی، غمگین یا بیمار را نشان میدهند؛ این تصاویر هم به ندرت در کتابها وجود دارند. اکثریت مطلق همچنان با تصاویر و عکسهای افراد متبسم و خندان است.
آیا این موضوع، فقط بخشی از راهبرد دلپذیر کردن کتابها و جذب مخاطب است؟ یا نه، این تصویری است که دنیای غرب، دوست دارد در ذهن «دیگران» از خود حک کند؟ اینکه شاد بودن و شاد زیستن، در گرو «غربی بودن» و «غربی زیستن» است...؟
با تجربهای که من در زندگی از غرب دارم این مسئله در لایههای زیرین قابل مشاهده است که لبخندشان مصنوعی است و هیج جیز جز حرکت لبها نیست واینکه در کتابهایشان میخندند فقط و فقط تبلیغات غربی است، اگر کسانی باشند که با لبخند و رفتار مصنوعی مشکلی نداشته باشند آزار دهنده نیست.
پاسخحذفجالب است که یکی از دوستان فیسبوکی که ۲۷ سال است در غرب زندگی میکند، درست عکس این نظر را دارد. او در فیسبوک نوشته است:
پاسخحذفتصویر کتابهای زبان تصویر واقعی دنیای غرب هست و هیچ سعی در غلو کردن نشده ...مردمان شادی هستند چون دلیل زیادی برای غمگین بودن ندارند ....استثنا البته هست ...افراد افسرده و بیکار و الکلی هم زیاد دارند ...اما افراد معمولی بسیار شادند. خیلی زود میبخشند ...خیلی کم عصبانی میشن و کینه ای از هم به دل نمیگیرند...سر هم کلاه نمیگذارند ...از هم توقعی ندارند ... من هنوز که هنوزه بعد از این همه سال بهشون غبطه میخورم که چرا من نمیتونم به اون شادی باشم!
همونطور که گفتم درلایههای زیرین قابل مشاهده است ولی شاید باید اشاره کنم که سرکوب کردن احساسات اتفاق رایج غرب است و با لبخندشان سرپوشی گذاشته اند بر غم درونشان، فکر کنم که عصر بدی است گریبان هم دنیا را گرفته...
پاسخحذفاین دوست شما با زندگی 27 ساله اش جزئی از همان مصنوعیتی شده که دیگر حسش نمی کند و فرایند عادی به نظرش می آد، شاید...مطلقی در کار نیست فقط نظر من است.
همه اینهایی که دوست شما گفته در ضمن تائید می شود فقط بحث من بر سر عمق است...
من با دوست فیس بوکی موافقم.علت این شادی را هم" فردیت به فعل در آمده"انسانها ارزیابی می کنم.ما با فردیت ضعیف مان هر موضوعی را با عیار و محک دیگران و جمع ارزیابی می کنیم و برای همین هم همیشه ناراحت و ناراضی هستیم.در حالیکه می توان در جمعی ناخرسند ،خرسند و شاد بود؛به علی دقیقا فردی و شخصی.این دوست عزیز سپیده، خندان بودن را نشانه مصنوعیت و سرکوب احساسات ارزیابی می کنند برای من معنای دیگری دارد.من خودم هم همینطور هستم یعنی همیشه خندانم و این دلیل بر نبود مشکل یا غمی شخصی و فردی نیست ؛بل که پذیرفتن بار مسئولیت مشکل یا غم خود هست.من هم دلیلی برای تسری مشکل یا غم خود به دیگران نمی بینم و از اتفاق نتیجه چنین تسری ای را می دانم که چقدر مخرب است.حتما تجربه کرده اید وقتی که روزتان را شاد و خوب شروع می کنید نگاهی اتفاقی اما منزجر و یا متنفر،حتی برای یک آن هم که شده چقدر از انرژی تان می کاهد.به نظر من ،شاد بودن یا غم گین بودن دو امر متضاد نیستند که یکی باید در نبود دیگری موجودیت بیابد.این دو به موازات هم در ما می زیند.نرگس
پاسخحذفمن با دوست فیس بوکی موافقم.علت این شادی را هم" فردیت به فعل در آمده"انسانها ارزیابی می کنم.ما با فردیت ضعیف مان هر موضوعی را با عیار و محک دیگران و جمع ارزیابی می کنیم و برای همین هم همیشه ناراحت و ناراضی هستیم.در حالیکه می توان در جمعی ناخرسند ،خرسند و شاد بود؛به علی دقیقا فردی و شخصی.این دوست عزیز سپیده، خندان بودن را نشانه مصنوعیت و سرکوب احساسات ارزیابی می کنند برای من معنای دیگری دارد.من خودم هم همینطور هستم یعنی همیشه خندانم و این دلیل بر نبود مشکل یا غمی شخصی و فردی نیست ؛بل که پذیرفتن بار مسئولیت مشکل یا غم خود هست.من هم دلیلی برای تسری مشکل یا غم خود به دیگران نمی بینم و از اتفاق نتیجه چنین تسری ای را می دانم که چقدر مخرب است.حتما تجربه کرده اید وقتی که روزتان را شاد و خوب شروع می کنید نگاهی اتفاقی اما منزجر و یا متنفر،حتی برای یک آن هم که شده چقدر از انرژی تان می کاهد.به نظر من ،شاد بودن یا غم گین بودن دو امر متضاد نیستند که یکی باید در نبود دیگری موجودیت بیابد.این دو به موازات هم در ما می زیند.نرگس
پاسخحذفمسعود عزیز،در نوشته ام نمی دانم چرا اول جمله ام این را در ابتدای جمله "دوست عزیز سپیده" آورده ام .لطفا هم شما و هم سپیده "این " را نادیده بگیرید.چون لحن من نیست و نمی دانم چه می خواسته ام بنویسم که این را بعدش یادم رفته پاک کنم.نرگس
پاسخحذفچشم نرگس جان.
پاسخحذفمتأسفانه بلاگر امکان ویرایش نظرات را ندارد، وگرنه خودم اصلاحش میکردم. البته با این توضیح شما قضیه روشن شد.