بخش اول نقد را در این نشانی بخوانید.
۳)
نویسنده کمی بعد میگوید: «در این میان دوگانهی داخلی- خارجی، دوگانهای نیست که مرزهای اخلاقی و حقوقی را به روشنی تبیین کند. درونزا یا برونزا بودن کمک به مردمی زیر سلطه، معیار تحلیلی خوبی برای داوری نیست... آیا صرف این که یک عمل توسط مردم ایران انجام شود برای آن مشروعیتآور است و صرف این که توسط نیروهای خارجی انجام شود مشروعیتزداست؟» این کاملاً سخن درستی است. اما یک تحلیلگر سیاسی بایستی به روانشناسی اجتماعی مردمی که قرار است به آنها حمله شود نیز دقت کند! مردم ایران اکنون از چنگیزخان مغول بیشتر متنفرند تا آغا محمدخان قاجار! چرا؟ به یک دلیل ساده... چنگیز خان، بیگانه و غریبه بود و آغا محمدخان قاجار، ایرانی و خودی! دلیل روشن چنین تفکری این است که قضاوت و داوری مردم و حتی نخبگان لزوماً بر اساس عقل و منطق و یک نظام معرفتی سازگار نیست! این عامل بسیار مهمی است که در کارایی حملهی نظامی در بلندمدت، بایستی در نظر گرفته شود.
۴)
محمدی میافزاید: «پروندهی اتمی جمهوری اسلامی و پروندهی نقض حقوق بشر آن یک پرونده است و نه دو پرونده جدا از هم... تفکیک این دو پرونده ممکن نیست... بنابراین کسانی که با نقض حقوق بشر در ایران مخالفند، اگر بخواهند دچار تناقض نشوند، نمی توانند از برنامه اتمی آن دفاع کنند. به همین دلیل مخالفت غربیها (دولتها، نهادهای مدنی و افکار عمومی) را نمیتوان صرفاً به پروندهی اتمی ایران ارجاع داد و آنها را از حیث مسألهی حقوق بشر بیتوجه و بیمسؤولیت قلمداد کرد.»
نکتهای که نویسندهی مقاله از آن غفلت یا تغافل کرده، این است که دستیابی به سلاح اتمی، در گفتمان امنیت ملی یک کشور معنا مییابد. مجموع مؤلفهها و فاکتورهای متعددی، تعیین خواهند که آیا دستیابی به سلاحهای اتمی، امنیت یک کشور را افزایش خواهد داد یا خیر؟ ظاهراً منظور نویسنده از همبسته بودن این دو پرونده، این است که از آنجا که نظام، ناقض حقوق بشر است، دستیابی به سلاح اتمی، امنیت آن را افزایش داده و مقابله با آن را سختتر خواهد کرد. پرسش من این است آیا نویسنده در هر حالتی با دستیابی ایران به سلاح اتمی مخالف است؟ اگر در ایران، نظامی دموکراتیک و پاسدار حقوق بشر حاکم بود و استراتژیستهای امنیت ملی ایران به این نتیجه رسیدند که امنیت پایدار و بلندمدت ایران در گرو تولید بمب اتم است، آن وقت چه؟ یا پرسشی دیگر؛ اگر ایران همراه و متحد غرب بود آیا دستیابی آن به تکنولوژی اتمی یا حتی بمب اتم، چنین جنجال جهانی میآفرید؟ آیا اگر امروز عربستان که نظامی غیر دموکراتیک دارد، تصمیم بگیرد به بمب اتم دست پیدا کند، آیا چنین جنجالآفرینی را شاهد خواهیم بود؟ آیا عامل نقض حقوق بشر در عربستان هم، همبسته و وابستهی پروندهی اتمی آن وانموده خواهد شد؟
موضوع البته از نظر من روشن است: «نقض حقوق بشر» فقط بهانهای است برای حملهی «منفعتطلبانه» با پوشش ظاهری «بشردوستانه» به سایر کشورها. خلع سلاح یک کشور، حملهی نظامی به آن را تسهیل کرده و ضریب موفقیت آن را بهشدت بالا خواهد برد. مخالفت غرب با دستیابی ایران به تکنولوژی اتمی هم با همین استدلال صورت میگیرد. غرب، پیش از این، همین تجربه را در مورد صدام حسین آزموده است. آیا اندیشیدهایم چرا رژیم صدام حسین با آن همه هیمنه و ابهت، به راحتی فروپاشید؟
دو عامل اساسی در این میان وجود داشت: اول، برنامهی خلع سلاح عراق که به مدت یک دهه طول کشید و وقتی غرب از بیدفاع شدن عراق مطمئن شد، آمادهی حمله به این کشور شد. دوم، برنامهی تحریمهای هوشمند عراق که توان تکنولوژیکی-دفاعی این کشور را به صفر رساند. کاندولیزا رایس پس از پیروزی بر عراق به صراحت اعلام کرد: «ما یک دهه عراق را تحریم کردیم. در این مدت، توان دفاعی عراق به تدریج تحلیل رفت. از ارتش عراق، فقط یک هیبت توخالی باقی مانده بود. هیمنه و ابهت آن پوشالی بود. ستون فقرات ارتش عراق شکسته شده بود. فقط به یک تلنگر کوچک نیاز بود تا این پیکره به یکباره فرو بریزد. علت پیروزی برقآسای نیروهای آمریکایی همین بود؛ فقط به یک «تلنگر کوچک» نیاز بود نه ضربهای سخت و سهمگین!» و اضافه کرد «ما در مورد ایران هیچ عجلهای نداریم!». اینجاست که انسان درمییابد تحریمهای بینالمللی چیزی جدا از پروژهی حملهی نظامی نیست، بلکه مقدمه و پیشنیاز آن است!
۵)
آقای محمدی میپرسد: «آیا مردم بوسنی با حمله خارجی غربیها نجات نیافتند؟» البته! اما به زمان و مکان حملهی آمریکا هم دقت کنید. ارتش یوگسلاوی پنجمین ارتش قدرتمند دنیا بود که پس از تجزیهی یوگسلاوی با تمامی امکانات به دولت صربستان ارث رسید. درهم کوبیدن این ارتش قدرتمند و سرکش، هدفی استراتژیک برای منافع بلندمدت آمریکا در اروپا بود؛ بهانه را هم جنگ داخلی یوگسلاوی و کشتار وحشیانهی مردم مسلمان بوسنی در اختیار آمریکا گذاشت. با حملهی آمریکا، هم پنجمین ارتش قدرتمند جهان درهم کوبیده و تضعیف شد، هم ادامهی کشتار فجیع مسلمانان که آمریکا تا آن لحظه با بیاعتنایی تماشاگرش بود، متوقف شد.
محمدی ادامه میدهد: «همواره منافع کشورهای ضعیفتر یا گروههای سیاسی در تقابل با منافع کشورهای قدرتمندتر قرار نمیگیرد. از سقوط جمهوری اسلامی، هم ایالات متحده و همپیمانانشان بهرهمند می شوند و هم مردم ایران. اگر چنین است چه اشکالی در همکاری مخالفان با مقامات آمریکایی و اروپایی در همه سطوح وجود دارد؟ آن دسته از نیروهای آلمانی که در کنار متفقین برای سقوط هیتلر تلاش کردند نه خائن، بلکه نیروی آزادیبخش بودهاند.» من قبلاً در این مورد نوشتهام. با استدلال آقای محمدی، مجاهدین خلق هم که در کنار رژیم صدام حسین علیه ایران میجنگیدند، کاری ستوده و پسندیده انجام میدادند! منطق آنها هم همین منطق بود! چه فاکتوری در میان هست که مجاهدین خلق را خائن به ایران مینمایاند اما آن نیروهای آلمانی را نیروی آزادیبخش؟!
۶)
محمدی میگوید: «اما دستنشانده خواندن هر حکومتی که پس از حمله نظامی بر سر کار میآید، همان نگرشی را به خاطر میآورد که جهان را به منزلهی مرکز و پیرامون میبیند. دنیای امروز دیگر چنین جهانی نیست و روابط دولتها با یکدیگر و حتی روابط دولتها با غیر دولتها بر اساس منافع متقابل است. نه حامد کرزای و نوری المالکی دستنشانده آمریکا هستند و نه حزبالله دست نشانده ایران. اینها بر اساس منافع متقابل با یکدیگر کار میکنند.» پاسخ او را در اینجا بخوانید.
فقط من این نکته را اضافه کنم که حزبالله دقیقاً دستنشاندهی ایران است. این گروه را علیاکبر محتشمیپور سفیر وقت ایران در سوریه (در دوران نخستوزیری میرحسین) تأسیس کرد و به همین علت توسط اسرائیل ترور شد و از ناحیهی دستها، آسیب جدی دید. علت تأسیس این گروه، مواضعی بود که جنبش امل اتخاذ میکرد و چندان مطابق میل ایران نبود. ایران به گروهی نیازی داشت که کاملاً از ایران حرفشنوی داشته باشد. دستنشانده بودن حزبالله تا آنجاست که وقتی دبیرکل اسبق این گروه، نظراتی متفاوت از استراتژی کلی ایران ابراز کرد، از مقام دبیرکلی برکنار و کلاً از عرصهی سیاست لبنان حذف و خانهنشین شد. جالب است که در مواردی که نیاز به محکوم کردن حکومت ایران و حزبالله لبنان است، این گروه دقیقاً دستنشانده حکومت ایران و یکی از سرانگشتان نظام قلمداد میشود اما حالا گروهی مستقل که بر اساس منافع متقابل با دولت ایران همکاری میکند! مشکل اصلی آقای محمدی و کسانی چون او این است که جهتگیری نظام کنونی ایران مطابق میل آنان نیست، در نتیجه هر عاملی را که تقویتکنندهی قدرت این نظام باشد، از اساس زیر سؤال میبرند. آیا اگر نظام ایران، نظراتی نزدیک به آقایان داشت، از دستیابی ایران به بمب اتم و وجود گروه قدرتمند در یک کشور دیگر که عامل مهم افزایش قدرت مانور و چانهزنی ایران در عرصهی بینالملل است، دفاع نمیکردند؟
۷)
و پاراگرف پایانی: «گذاشتن هندوانه زیر بغل ملت ("شما ملت بزرگ") ذرهای از رنجهای ملتی که سه دهه است شب و روز تحقیر شده و قدرت حرکتش را از دست داده نمیکاهد.» لابد بمبها و موشکهایی که بر سر آنها خواهد بارید، رنجهای این ملت را برای همیشه پایان خواهد داد! آیا واقعاً مشکل فقط حاکمیت کنونی است؟ ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این ملت که در طول تاریخ شکل گرفته است، هیچ تقصیری در این میان ندارند؟ مشکل فقط حکومت کنونی ایران است که اگر کنار برود از فردا، ایران گلستان و قبلهی رشکبرانگیز جهانیان خواهد شد؟! بمبها و موشکهای ایران، ساختارهای معیوب فرهنگی ایران را هم یکشبه ویران خواهد کرد؟
و جملهی آخر مقاله: «مردم سرکوب شده به امید زندهاند و گاه تهدید نظامی خارجی علیه یک قدرت استبدادی، میتواند این نقطه امید را زنده نگاه دارد.» در یادداشت امید واهی یا ناامیدی، در مورد چنین نگاهی نوشتهام.
۳)
نویسنده کمی بعد میگوید: «در این میان دوگانهی داخلی- خارجی، دوگانهای نیست که مرزهای اخلاقی و حقوقی را به روشنی تبیین کند. درونزا یا برونزا بودن کمک به مردمی زیر سلطه، معیار تحلیلی خوبی برای داوری نیست... آیا صرف این که یک عمل توسط مردم ایران انجام شود برای آن مشروعیتآور است و صرف این که توسط نیروهای خارجی انجام شود مشروعیتزداست؟» این کاملاً سخن درستی است. اما یک تحلیلگر سیاسی بایستی به روانشناسی اجتماعی مردمی که قرار است به آنها حمله شود نیز دقت کند! مردم ایران اکنون از چنگیزخان مغول بیشتر متنفرند تا آغا محمدخان قاجار! چرا؟ به یک دلیل ساده... چنگیز خان، بیگانه و غریبه بود و آغا محمدخان قاجار، ایرانی و خودی! دلیل روشن چنین تفکری این است که قضاوت و داوری مردم و حتی نخبگان لزوماً بر اساس عقل و منطق و یک نظام معرفتی سازگار نیست! این عامل بسیار مهمی است که در کارایی حملهی نظامی در بلندمدت، بایستی در نظر گرفته شود.
۴)
محمدی میافزاید: «پروندهی اتمی جمهوری اسلامی و پروندهی نقض حقوق بشر آن یک پرونده است و نه دو پرونده جدا از هم... تفکیک این دو پرونده ممکن نیست... بنابراین کسانی که با نقض حقوق بشر در ایران مخالفند، اگر بخواهند دچار تناقض نشوند، نمی توانند از برنامه اتمی آن دفاع کنند. به همین دلیل مخالفت غربیها (دولتها، نهادهای مدنی و افکار عمومی) را نمیتوان صرفاً به پروندهی اتمی ایران ارجاع داد و آنها را از حیث مسألهی حقوق بشر بیتوجه و بیمسؤولیت قلمداد کرد.»
نکتهای که نویسندهی مقاله از آن غفلت یا تغافل کرده، این است که دستیابی به سلاح اتمی، در گفتمان امنیت ملی یک کشور معنا مییابد. مجموع مؤلفهها و فاکتورهای متعددی، تعیین خواهند که آیا دستیابی به سلاحهای اتمی، امنیت یک کشور را افزایش خواهد داد یا خیر؟ ظاهراً منظور نویسنده از همبسته بودن این دو پرونده، این است که از آنجا که نظام، ناقض حقوق بشر است، دستیابی به سلاح اتمی، امنیت آن را افزایش داده و مقابله با آن را سختتر خواهد کرد. پرسش من این است آیا نویسنده در هر حالتی با دستیابی ایران به سلاح اتمی مخالف است؟ اگر در ایران، نظامی دموکراتیک و پاسدار حقوق بشر حاکم بود و استراتژیستهای امنیت ملی ایران به این نتیجه رسیدند که امنیت پایدار و بلندمدت ایران در گرو تولید بمب اتم است، آن وقت چه؟ یا پرسشی دیگر؛ اگر ایران همراه و متحد غرب بود آیا دستیابی آن به تکنولوژی اتمی یا حتی بمب اتم، چنین جنجال جهانی میآفرید؟ آیا اگر امروز عربستان که نظامی غیر دموکراتیک دارد، تصمیم بگیرد به بمب اتم دست پیدا کند، آیا چنین جنجالآفرینی را شاهد خواهیم بود؟ آیا عامل نقض حقوق بشر در عربستان هم، همبسته و وابستهی پروندهی اتمی آن وانموده خواهد شد؟
موضوع البته از نظر من روشن است: «نقض حقوق بشر» فقط بهانهای است برای حملهی «منفعتطلبانه» با پوشش ظاهری «بشردوستانه» به سایر کشورها. خلع سلاح یک کشور، حملهی نظامی به آن را تسهیل کرده و ضریب موفقیت آن را بهشدت بالا خواهد برد. مخالفت غرب با دستیابی ایران به تکنولوژی اتمی هم با همین استدلال صورت میگیرد. غرب، پیش از این، همین تجربه را در مورد صدام حسین آزموده است. آیا اندیشیدهایم چرا رژیم صدام حسین با آن همه هیمنه و ابهت، به راحتی فروپاشید؟
دو عامل اساسی در این میان وجود داشت: اول، برنامهی خلع سلاح عراق که به مدت یک دهه طول کشید و وقتی غرب از بیدفاع شدن عراق مطمئن شد، آمادهی حمله به این کشور شد. دوم، برنامهی تحریمهای هوشمند عراق که توان تکنولوژیکی-دفاعی این کشور را به صفر رساند. کاندولیزا رایس پس از پیروزی بر عراق به صراحت اعلام کرد: «ما یک دهه عراق را تحریم کردیم. در این مدت، توان دفاعی عراق به تدریج تحلیل رفت. از ارتش عراق، فقط یک هیبت توخالی باقی مانده بود. هیمنه و ابهت آن پوشالی بود. ستون فقرات ارتش عراق شکسته شده بود. فقط به یک تلنگر کوچک نیاز بود تا این پیکره به یکباره فرو بریزد. علت پیروزی برقآسای نیروهای آمریکایی همین بود؛ فقط به یک «تلنگر کوچک» نیاز بود نه ضربهای سخت و سهمگین!» و اضافه کرد «ما در مورد ایران هیچ عجلهای نداریم!». اینجاست که انسان درمییابد تحریمهای بینالمللی چیزی جدا از پروژهی حملهی نظامی نیست، بلکه مقدمه و پیشنیاز آن است!
۵)
آقای محمدی میپرسد: «آیا مردم بوسنی با حمله خارجی غربیها نجات نیافتند؟» البته! اما به زمان و مکان حملهی آمریکا هم دقت کنید. ارتش یوگسلاوی پنجمین ارتش قدرتمند دنیا بود که پس از تجزیهی یوگسلاوی با تمامی امکانات به دولت صربستان ارث رسید. درهم کوبیدن این ارتش قدرتمند و سرکش، هدفی استراتژیک برای منافع بلندمدت آمریکا در اروپا بود؛ بهانه را هم جنگ داخلی یوگسلاوی و کشتار وحشیانهی مردم مسلمان بوسنی در اختیار آمریکا گذاشت. با حملهی آمریکا، هم پنجمین ارتش قدرتمند جهان درهم کوبیده و تضعیف شد، هم ادامهی کشتار فجیع مسلمانان که آمریکا تا آن لحظه با بیاعتنایی تماشاگرش بود، متوقف شد.
محمدی ادامه میدهد: «همواره منافع کشورهای ضعیفتر یا گروههای سیاسی در تقابل با منافع کشورهای قدرتمندتر قرار نمیگیرد. از سقوط جمهوری اسلامی، هم ایالات متحده و همپیمانانشان بهرهمند می شوند و هم مردم ایران. اگر چنین است چه اشکالی در همکاری مخالفان با مقامات آمریکایی و اروپایی در همه سطوح وجود دارد؟ آن دسته از نیروهای آلمانی که در کنار متفقین برای سقوط هیتلر تلاش کردند نه خائن، بلکه نیروی آزادیبخش بودهاند.» من قبلاً در این مورد نوشتهام. با استدلال آقای محمدی، مجاهدین خلق هم که در کنار رژیم صدام حسین علیه ایران میجنگیدند، کاری ستوده و پسندیده انجام میدادند! منطق آنها هم همین منطق بود! چه فاکتوری در میان هست که مجاهدین خلق را خائن به ایران مینمایاند اما آن نیروهای آلمانی را نیروی آزادیبخش؟!
۶)
محمدی میگوید: «اما دستنشانده خواندن هر حکومتی که پس از حمله نظامی بر سر کار میآید، همان نگرشی را به خاطر میآورد که جهان را به منزلهی مرکز و پیرامون میبیند. دنیای امروز دیگر چنین جهانی نیست و روابط دولتها با یکدیگر و حتی روابط دولتها با غیر دولتها بر اساس منافع متقابل است. نه حامد کرزای و نوری المالکی دستنشانده آمریکا هستند و نه حزبالله دست نشانده ایران. اینها بر اساس منافع متقابل با یکدیگر کار میکنند.» پاسخ او را در اینجا بخوانید.
فقط من این نکته را اضافه کنم که حزبالله دقیقاً دستنشاندهی ایران است. این گروه را علیاکبر محتشمیپور سفیر وقت ایران در سوریه (در دوران نخستوزیری میرحسین) تأسیس کرد و به همین علت توسط اسرائیل ترور شد و از ناحیهی دستها، آسیب جدی دید. علت تأسیس این گروه، مواضعی بود که جنبش امل اتخاذ میکرد و چندان مطابق میل ایران نبود. ایران به گروهی نیازی داشت که کاملاً از ایران حرفشنوی داشته باشد. دستنشانده بودن حزبالله تا آنجاست که وقتی دبیرکل اسبق این گروه، نظراتی متفاوت از استراتژی کلی ایران ابراز کرد، از مقام دبیرکلی برکنار و کلاً از عرصهی سیاست لبنان حذف و خانهنشین شد. جالب است که در مواردی که نیاز به محکوم کردن حکومت ایران و حزبالله لبنان است، این گروه دقیقاً دستنشانده حکومت ایران و یکی از سرانگشتان نظام قلمداد میشود اما حالا گروهی مستقل که بر اساس منافع متقابل با دولت ایران همکاری میکند! مشکل اصلی آقای محمدی و کسانی چون او این است که جهتگیری نظام کنونی ایران مطابق میل آنان نیست، در نتیجه هر عاملی را که تقویتکنندهی قدرت این نظام باشد، از اساس زیر سؤال میبرند. آیا اگر نظام ایران، نظراتی نزدیک به آقایان داشت، از دستیابی ایران به بمب اتم و وجود گروه قدرتمند در یک کشور دیگر که عامل مهم افزایش قدرت مانور و چانهزنی ایران در عرصهی بینالملل است، دفاع نمیکردند؟
۷)
و پاراگرف پایانی: «گذاشتن هندوانه زیر بغل ملت ("شما ملت بزرگ") ذرهای از رنجهای ملتی که سه دهه است شب و روز تحقیر شده و قدرت حرکتش را از دست داده نمیکاهد.» لابد بمبها و موشکهایی که بر سر آنها خواهد بارید، رنجهای این ملت را برای همیشه پایان خواهد داد! آیا واقعاً مشکل فقط حاکمیت کنونی است؟ ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این ملت که در طول تاریخ شکل گرفته است، هیچ تقصیری در این میان ندارند؟ مشکل فقط حکومت کنونی ایران است که اگر کنار برود از فردا، ایران گلستان و قبلهی رشکبرانگیز جهانیان خواهد شد؟! بمبها و موشکهای ایران، ساختارهای معیوب فرهنگی ایران را هم یکشبه ویران خواهد کرد؟
و جملهی آخر مقاله: «مردم سرکوب شده به امید زندهاند و گاه تهدید نظامی خارجی علیه یک قدرت استبدادی، میتواند این نقطه امید را زنده نگاه دارد.» در یادداشت امید واهی یا ناامیدی، در مورد چنین نگاهی نوشتهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!