مجید محمدی در مقالهای در سایت بیبیسی با عنوان «سیاست در جهان غیر دمکراتیک، کسب و کار آلوده به خون» به دفاع از «دخالت نظامی غرب در ایران» پرداخته است. او کوشیده است خود را از یک مدافع شرمسار حملهی نظامی به سطح یک مدافع جسور و صریح ارتقاء دهد. این موضعی تازه نیست. چند سال پیش نیز دکتر مرتضی مردیها در نوشتار بلندی که فشردهاش را در دو بخش منتشر کردم (بخش اول؛ بخش دوم) از «حق آمریکا در حمله به عراق» دفاع کرد.
۱)
محمدی میگوید: «فعالان سیاسی مخالف حملهی نظامی، از منافع حملهکنندگان یاد میکنند؛ البته نه افغانستان، چون این کشور نفت نداشته است». محمدی از همان ابتدای مقاله، کژراهه میرود! چه کسی گفته است منافع کشورهای حملهکننده صرفاً در موضوع نفت خلاصه میشود که حالا آقای محمدی، مدعی است چون افغانستان فاقد نفت است، پس پای استدلال مخالفان که منفعتطلبی کشورهای غربی را پیش میکشند، میلنگد! در نقد مقالهی علی افشاری به منفعتهای کشورهای غربی در حمله به عراق و لیبی اشاره کردم و یادآوری کردم که اتفاقاً موضوع نفت، مهمترین و اصلیترین انگیزهی حملهکنندگان نبوده است!
علت حمله به افغانستان هم روشن است. این کشور به پناهگاه و مرکز هدایتگر تروریسم بینالملل علیه آمریکا تبدیل شده بود. این امری نبود که از چشم آمریکا پنهان بماند. سالها پیش از حوادث ۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان، استراتژیستهای آمریکایی در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا هشدار داده بودند که: «احتمال حملات تروریستهای مستقل یا مورد حمایت دولتها با استفاده از سلاحهای کشتار جمعی به شهرهای ایالات متحده، توجه بیشتری میطلبد» (ص ۱۸) و «رنجش روزافزون بخشهایی از جهان از فرهنگ و ارزشهای غرب و این حقیقت که دیگران، اغلب آمریکا را کشوری میدانند که با غرور و خودخواهی، قدرت خود را اعمال میکند، پیامدهایی دارد که میتواند چهرههای گوناگونی داشته باشد؛ ولی به نظر میآید تروریسم، مرگبارترین این اَشکال باشد. بنابراین ایالات متحده باید فرض کند که آماج حملات تروریستهایی خواهد بود که با استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و در خاک آمریکا دست به عملیات میزنند. ایالات متحده در برابر این گونه تهاجمات، آسیبپذیر است.» (ص ۱۰۴)
جالب آنکه محمدی در بخش دیگری از مقاله میگوید: «دولت و جامعه ایالات متحده همیشه بر اساس منافع شرکتهای اسلحه سازی یا دسترسی به منابع نفتی وارد عمل نشده است، بلکه مسأله ثبات در کنار احترام به حق حاکمیت ملی کشورها برای آنها از اهمیت درجه اول برخوردار بوده است (توجه کنید به خروج نیروهای آمریکایی از عراق، بر اساس خواست دولت موجود این کشور.»
آقای محمدی، ابتدا حملهی آمریکا به افغانستان را دلیلی علیه منتقدان مینمایاند (اولین پاراگراف همین بند) اما در اینجا پای مسألهی ثبات را هم پیش میکشد! گویا فراموش کرده بود در موضوع حمله به افغانستان به این موضوع هم توجه کند! در ضمن بد نیست در موضوع خروج نیروهای آمریکایی از عراق، ایشان هم به قرارداد امنیتی ۲۰۰ سالهی عراق و آمریکا توجه کنند! و نیز به تصمیم آمریکا به افزایش نیروها در خلیج فارس و تغییر مرکزیت این نیروها از کشور قطر به کویت (در مجاورت مرز عراق!)
البته آقای محمدی بلافاصله اضافه میکند «مدل لیبی (و قبل از آن افغانستان) از آن جهت جالب است که داستان حمله به کشوری دیگر برای نفت یا منافع شرکتهای غربی را کلاً بیمعنی ساخت (شرکتهای اروپایی در دوران قذافی نیز در لیبی بودند.» خیلی جالب است! آقای محمدی، یک پاراگراف عقبتر از عامل ثبات به عنوان یکی از انگیزههای حمله سخن میگوید، اما در اینجا دوباره به موضع ابتدای مقاله باز میگردد!
۲)
آقای محمدی میگوید: «تحلیلگر سیاسی تا ابد میتواند به نحوی سازگار، ضد هر گونه خشونت باقی بماند؛ اما نمیتوان فعال سیاسی بود و برای تحقق هدف به انتظار حوادث نشست» و پایینتر میگوید: «اگر یک بمب جان ۱۰ نفر را بگیرد اما جان صد نفر را نجات دهد جایز نمیشود؟ قوانین بینالمللی در این مورد روشن هستند. فرض کنیم که در حمله آمریکا و متحدانش به عراق و لیبی هزاران نفر کشته شدند؛ اگر با تداوم حکومت صدام و قذافی میلیونها نفر کشته میشدند (با تحریمها و سرکوبها و ...) آیا این حملهی نظامی ترجیح نداشته است؟» مهمترین فراز مقالهی مجید محمدی دقیقاً همینجاست. او در این موضعگیری از قالب یک روشنفکر مدافع حقوق بشر بیرون خزیده و در لباس یک روشنفکر واقعگرا، یک فعال سیاسی و یا یک سیاستمدار فرو میرود.
برای یک فعال حقوق بشر، جان انسانها حرمتی مطلق دارد. هر گونه تعرض به جان انسانها محکوم است. اما حقوق بشر به عرصهی اخلاق و حقوق فردی تعلق دارد. اما آن هنگام که فرد پا به عرصهی اجتماع میگذارد، گسترهی جدید گشوده میشود که اخلاق و حقوق جمعی نام دارد. نکته در این است که در بسیاری مواقع، صیانت و حفاظت از حقوق جمعی، در گروه نقض حقوق فردی بخشی از انسانهاست. به عبارت دیگر صیانت از جان جمعی از انسانها در گرو از دست رفتن جان بخشی از همان انسانهاست. این بحث درازدامنی در عرصهی اخلاق است و پیشینهاش به فلسفهی اخلاق در یونان باستان و رواقیون میرسد. فعال حقوق بشر که هر گونه تعرض به جان هر انسانی را محکوم میداند از موضع اخلاق وظیفهگرایانه (مثلاً اخلاق کانتی) به موضوع نگاه میکند. از این زاویه، هیچ امری ارزشمندتر از جان انسانها وجود ندارد و هرگونه خدشه به آن به هر دلیل و هدفی، از پیش محکوم است؛ برعکس روشنفکر واقعگرا یا یک سیاستمدار از موضع اخلاق نتیجهگرا ماجرا را وارسی میکند و میپذیرد که حرمت جان انسانها نسبی است و در بسیاری موارد مصالح و منافع جمع، در گرو نقض منفعت و حقوق فردی بخشی از انسانهاست. اخلاق نتیجهگرا البته به موضوع حملهی نظامی و آنچه دخالت بشردوستانه مینامند، محدود نمیماند.
کسب منافع ملی یک کشور نیز در بسیاری مواقع در گرو نقض حقوق فردی بخشی از مردم همان کشور یا قربانی کردن مردم سایر کشورها برای کسب منفعتی ملی است. در واقع نسبی شدن حرمت جان انسانها حد توقفی ندارد؛ گریزی هم البته از آن نیست. چه دوست بداریم و چه نه، عرصهی سیاست، عرصهی مصلحت و واقعیت است. عرصهای که در آن، اخلاق وظیفهگرا از توصیف و توصیه و تعیین راهبرد ناتوان است و این اخلاق نتیجهگراست که گرهها را میگشاید و راه را مینماید.
آقای محمدی یا مرتضی مردیها از همین موضع (اخلاق نتیجهگرا) به ماجرای حملهی نظامی مینگرند. اما آیا آقای محمدی به پیامدهای این موضعگیری خود پایبند است؟ یا چون الان چنین نگاهی، مؤید و یاریگر نظریهی حملهی نظامی به ایران است، او در پشت آن موضع گرفته است؟
آقای محمدی و تمامی کسانی که مقالهی او را جسورانه خوانده و تحسین کردهاند، دیگر حق ندارند در مقابل کشتار نیروهای مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف موضعی مخالف بگیرند. زیرا حرمت جان انسانها نسبی است و ممکن است منافع ملی ایران یا عراق در گرو کشتار ساکنان اردوگاه اشرف باشد. آنها حق ندارند کشتار مردم لبنان در جنگ ۳۳ روزه به نیابت از ملت ایران را تقبیح کنند. زیرا جان مردم ایران در مقابل مردم لبنان، حرمت و ارزشی بالاتر دارد و جنگ لبنان و اسرائیل به نیابت از ایران و آمریکا و قربانی شدن مردم لبنان به نیابت از مردم ایران، از آنجا که در جهت کسب منفعت و امنیت ملی ایران است، نه تنها امری مذموم نیست که به عنوان یک راهبرد، پذیرفتنی است. در یک کلام، یا باید در عرصهی سیاست، همچون فعالان حقوق بشر بود یا همچون یک فعال سیاسی؛ نمیشود هر جا منافع اقتضا کرد به اخلاق وظیفهگرا و محکومیت هر گونه کشتار دست یازید اما در جایی دیگر پشت سپر اخلاق نتیجهگرا ایستاد و از کشتار عدهای از انسانها برای نجات جان باقی آنها دفاع کرد.
۱)
محمدی میگوید: «فعالان سیاسی مخالف حملهی نظامی، از منافع حملهکنندگان یاد میکنند؛ البته نه افغانستان، چون این کشور نفت نداشته است». محمدی از همان ابتدای مقاله، کژراهه میرود! چه کسی گفته است منافع کشورهای حملهکننده صرفاً در موضوع نفت خلاصه میشود که حالا آقای محمدی، مدعی است چون افغانستان فاقد نفت است، پس پای استدلال مخالفان که منفعتطلبی کشورهای غربی را پیش میکشند، میلنگد! در نقد مقالهی علی افشاری به منفعتهای کشورهای غربی در حمله به عراق و لیبی اشاره کردم و یادآوری کردم که اتفاقاً موضوع نفت، مهمترین و اصلیترین انگیزهی حملهکنندگان نبوده است!
علت حمله به افغانستان هم روشن است. این کشور به پناهگاه و مرکز هدایتگر تروریسم بینالملل علیه آمریکا تبدیل شده بود. این امری نبود که از چشم آمریکا پنهان بماند. سالها پیش از حوادث ۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان، استراتژیستهای آمریکایی در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا هشدار داده بودند که: «احتمال حملات تروریستهای مستقل یا مورد حمایت دولتها با استفاده از سلاحهای کشتار جمعی به شهرهای ایالات متحده، توجه بیشتری میطلبد» (ص ۱۸) و «رنجش روزافزون بخشهایی از جهان از فرهنگ و ارزشهای غرب و این حقیقت که دیگران، اغلب آمریکا را کشوری میدانند که با غرور و خودخواهی، قدرت خود را اعمال میکند، پیامدهایی دارد که میتواند چهرههای گوناگونی داشته باشد؛ ولی به نظر میآید تروریسم، مرگبارترین این اَشکال باشد. بنابراین ایالات متحده باید فرض کند که آماج حملات تروریستهایی خواهد بود که با استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و در خاک آمریکا دست به عملیات میزنند. ایالات متحده در برابر این گونه تهاجمات، آسیبپذیر است.» (ص ۱۰۴)
جالب آنکه محمدی در بخش دیگری از مقاله میگوید: «دولت و جامعه ایالات متحده همیشه بر اساس منافع شرکتهای اسلحه سازی یا دسترسی به منابع نفتی وارد عمل نشده است، بلکه مسأله ثبات در کنار احترام به حق حاکمیت ملی کشورها برای آنها از اهمیت درجه اول برخوردار بوده است (توجه کنید به خروج نیروهای آمریکایی از عراق، بر اساس خواست دولت موجود این کشور.»
آقای محمدی، ابتدا حملهی آمریکا به افغانستان را دلیلی علیه منتقدان مینمایاند (اولین پاراگراف همین بند) اما در اینجا پای مسألهی ثبات را هم پیش میکشد! گویا فراموش کرده بود در موضوع حمله به افغانستان به این موضوع هم توجه کند! در ضمن بد نیست در موضوع خروج نیروهای آمریکایی از عراق، ایشان هم به قرارداد امنیتی ۲۰۰ سالهی عراق و آمریکا توجه کنند! و نیز به تصمیم آمریکا به افزایش نیروها در خلیج فارس و تغییر مرکزیت این نیروها از کشور قطر به کویت (در مجاورت مرز عراق!)
البته آقای محمدی بلافاصله اضافه میکند «مدل لیبی (و قبل از آن افغانستان) از آن جهت جالب است که داستان حمله به کشوری دیگر برای نفت یا منافع شرکتهای غربی را کلاً بیمعنی ساخت (شرکتهای اروپایی در دوران قذافی نیز در لیبی بودند.» خیلی جالب است! آقای محمدی، یک پاراگراف عقبتر از عامل ثبات به عنوان یکی از انگیزههای حمله سخن میگوید، اما در اینجا دوباره به موضع ابتدای مقاله باز میگردد!
۲)
آقای محمدی میگوید: «تحلیلگر سیاسی تا ابد میتواند به نحوی سازگار، ضد هر گونه خشونت باقی بماند؛ اما نمیتوان فعال سیاسی بود و برای تحقق هدف به انتظار حوادث نشست» و پایینتر میگوید: «اگر یک بمب جان ۱۰ نفر را بگیرد اما جان صد نفر را نجات دهد جایز نمیشود؟ قوانین بینالمللی در این مورد روشن هستند. فرض کنیم که در حمله آمریکا و متحدانش به عراق و لیبی هزاران نفر کشته شدند؛ اگر با تداوم حکومت صدام و قذافی میلیونها نفر کشته میشدند (با تحریمها و سرکوبها و ...) آیا این حملهی نظامی ترجیح نداشته است؟» مهمترین فراز مقالهی مجید محمدی دقیقاً همینجاست. او در این موضعگیری از قالب یک روشنفکر مدافع حقوق بشر بیرون خزیده و در لباس یک روشنفکر واقعگرا، یک فعال سیاسی و یا یک سیاستمدار فرو میرود.
برای یک فعال حقوق بشر، جان انسانها حرمتی مطلق دارد. هر گونه تعرض به جان انسانها محکوم است. اما حقوق بشر به عرصهی اخلاق و حقوق فردی تعلق دارد. اما آن هنگام که فرد پا به عرصهی اجتماع میگذارد، گسترهی جدید گشوده میشود که اخلاق و حقوق جمعی نام دارد. نکته در این است که در بسیاری مواقع، صیانت و حفاظت از حقوق جمعی، در گروه نقض حقوق فردی بخشی از انسانهاست. به عبارت دیگر صیانت از جان جمعی از انسانها در گرو از دست رفتن جان بخشی از همان انسانهاست. این بحث درازدامنی در عرصهی اخلاق است و پیشینهاش به فلسفهی اخلاق در یونان باستان و رواقیون میرسد. فعال حقوق بشر که هر گونه تعرض به جان هر انسانی را محکوم میداند از موضع اخلاق وظیفهگرایانه (مثلاً اخلاق کانتی) به موضوع نگاه میکند. از این زاویه، هیچ امری ارزشمندتر از جان انسانها وجود ندارد و هرگونه خدشه به آن به هر دلیل و هدفی، از پیش محکوم است؛ برعکس روشنفکر واقعگرا یا یک سیاستمدار از موضع اخلاق نتیجهگرا ماجرا را وارسی میکند و میپذیرد که حرمت جان انسانها نسبی است و در بسیاری موارد مصالح و منافع جمع، در گرو نقض منفعت و حقوق فردی بخشی از انسانهاست. اخلاق نتیجهگرا البته به موضوع حملهی نظامی و آنچه دخالت بشردوستانه مینامند، محدود نمیماند.
کسب منافع ملی یک کشور نیز در بسیاری مواقع در گرو نقض حقوق فردی بخشی از مردم همان کشور یا قربانی کردن مردم سایر کشورها برای کسب منفعتی ملی است. در واقع نسبی شدن حرمت جان انسانها حد توقفی ندارد؛ گریزی هم البته از آن نیست. چه دوست بداریم و چه نه، عرصهی سیاست، عرصهی مصلحت و واقعیت است. عرصهای که در آن، اخلاق وظیفهگرا از توصیف و توصیه و تعیین راهبرد ناتوان است و این اخلاق نتیجهگراست که گرهها را میگشاید و راه را مینماید.
آقای محمدی یا مرتضی مردیها از همین موضع (اخلاق نتیجهگرا) به ماجرای حملهی نظامی مینگرند. اما آیا آقای محمدی به پیامدهای این موضعگیری خود پایبند است؟ یا چون الان چنین نگاهی، مؤید و یاریگر نظریهی حملهی نظامی به ایران است، او در پشت آن موضع گرفته است؟
آقای محمدی و تمامی کسانی که مقالهی او را جسورانه خوانده و تحسین کردهاند، دیگر حق ندارند در مقابل کشتار نیروهای مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف موضعی مخالف بگیرند. زیرا حرمت جان انسانها نسبی است و ممکن است منافع ملی ایران یا عراق در گرو کشتار ساکنان اردوگاه اشرف باشد. آنها حق ندارند کشتار مردم لبنان در جنگ ۳۳ روزه به نیابت از ملت ایران را تقبیح کنند. زیرا جان مردم ایران در مقابل مردم لبنان، حرمت و ارزشی بالاتر دارد و جنگ لبنان و اسرائیل به نیابت از ایران و آمریکا و قربانی شدن مردم لبنان به نیابت از مردم ایران، از آنجا که در جهت کسب منفعت و امنیت ملی ایران است، نه تنها امری مذموم نیست که به عنوان یک راهبرد، پذیرفتنی است. در یک کلام، یا باید در عرصهی سیاست، همچون فعالان حقوق بشر بود یا همچون یک فعال سیاسی؛ نمیشود هر جا منافع اقتضا کرد به اخلاق وظیفهگرا و محکومیت هر گونه کشتار دست یازید اما در جایی دیگر پشت سپر اخلاق نتیجهگرا ایستاد و از کشتار عدهای از انسانها برای نجات جان باقی آنها دفاع کرد.
فرموده اید "آقای محمدی و تمامی کسانی که مقالهی او را جسورانه خوانده و تحسین کردهاند، دیگر حق ندارند در مقابل کشتار نیروهای مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف موضعی مخالف بگیرند"
پاسخحذفچنین مغلطه آشکاری حیرت انگیز است! ظاهرا شما اول تصمیم گرفته اید مقاله آقای محمدی را نقد کنید بعد گشتهاید ببینید چی پیدا میکنید که به آن گیر بدهید!
شما در تمام یادداشت تان، مواردی را که تک تک باید اثبات شوند فرض مسلم گرفته اید از جمله همین موردی که نقل شد.
طرفداران دخالت نظامی - که من شخصا با آنها موافق نیستم - بین گزینه های موجود برای نجات ملت ها از دیکتاتوری، ناگزیر هستند. شما برای این که جریان اشرف را همسنگ این دخالت نظامی در کشورهای دیکتاتوری بگیرید ابتدا باید ثابت کنید که اولا ادامه آن شرایط لطمات جبران ناپذیر به اکثریتی پرشمار وارد میکند ثانیا راه دیگری برای متوقف کردن آنها وجود ندارد.
در مور بخش اول یادداشت شما هم یادآوری میکنم برای طرفداران دخالت نظامی، این که دخالت کننده نفعی ببرد یا نبرد مهم نیست. مهم این است که طرف مقابل چی به دست میاورد. پیش فرض ذهنی شما و بسیارانی چون شما بر این است که اصولا منفعت دخالت کننده برابر است با زیان مردم کشور تحت حمله. در حالی که منافع این دو می تواند همسو باشد.
سپاس از نظر شما.
پاسخحذفماجرای اردوگاه اشرف به یک مبنای ساده نیاز دارد که در ماجرای دخالت نظامی نیز، پایه و اساس است: اینکه حرمت جان انسانها نسبی است؛ اینکه برای صیانت و حفظ و پاسداری از حرمت و حقوق و منافع جمعی از انسانها، فدا شدن حقوق و منافع بخشی از همانها یا بخش دیگری از مردم که "غیر" محسوب میشوند رواست. این نگاهی است که از اخلاق نتیجهگرا بیرون میآید. در کشتار نظامی، حرمت جان انسانها نسبی فرض شده و عنوان میشود که مثلاً کشتن ۱۰ تن از انسانها باعث ممانعت از کشته شدن ۱۰۰ نفر از آنها خواهد شد. در ماجرای لبنان، کسب و حفاظت از منافع ملی ایران و جان خود مردم ایران فرض شده (در کنار حرمت نسبی جان انسانها که در این صورتمسأله، جان مردم ایران، دارای ارزش بالاتری نسبت به مردم لبنان فرض میشود چون پای منافع ملی "ایران" در میان است نه "لبنان") و بنابراین کشته شدن لبنانیها به نیابت از ایرانیها رواست.
در ماجرای اردوگاه اشرف همان زمان که فعالان حقوق بشر به کشته شدن جمعی انسان اعتراض میکنند (اخلاق وظیفهگرا)، فعال سیاسی و سیاستمدار، چرتکه برمیدارد و بر اساس اخلاق نتیجهگرا به کل ماجرا نگاه میکند. اگر آن را در راستای تأمین منافع ملی ایران دید از آن جانبداری میکند با اینکه عدهای در آنجا کشته شدهاند.
چیزی که در هر سه این صورتمسأله یکسان است، مفروض گرفتن حرمت نسبی جان انسانها و نگاه نتیجهگرایانه به رویدادهای سیاسی است. فرض مشترک این نیست که آیا ادامه شرایط اردوگاه اشرف، دقیقاً همانند حملهی خارجی به ایران میبود یا مثلاً ادامهی آن شرایط به کشتار جمع بزرگی از مردم منتهی میشد یا خیر.
وقتی فرض حرمت نسبی جان انسانها را پذیرفتید، بسته به این در صورتمسألهتان چه چیزی مطرح است (مثلاً منافع ملی در لبنان، مصلحت ملی در مورد اردوگاه اشرف و ...) روند داوری و قضاوت و مبانی و المانهای تحلیل فرق خواهد کرد.
در مورد بخش آخر که گفتهاید من و امثال آن، منفعت کشور خارجی را لزوماً زیان کشور مداخلهشونده میبینیم شما را به نقدهایی که بر مقالات آقای علی افشاری و مهدی جلالی نوشتهام ارجاع میدهم. همینقدر بگویم که همین همسو شدن منافع کشورهای غربی و مردم مداخلهشونده، اثبات میکند که این مداخله از سر دلسوزی و ایثار و فداکاری نیست. و اسم این همسویی منافع هم دخالت بشردوستانه و پاسداری از حقوق بشر نیست. دخالت منفعتطلبانه است. شرح این مورد را در همان مقالات میتوانید بخوانید.
فرض کنید تبهکاران عده ای را گروگان بگیرند. بعضی به رغم خطرات پیش رو و احتمال مرگ بی گناهان از حمله ی پلیس و کشتن گروگان گیران حمایت می کنند. به نظرتان این ها معتقدند ارزش جان انسان ها نسبی است؟به همین دلیل نتیجه می گیرید موضع شان مردود است؟
پاسخحذفاز وزیر خارجه پیشین امریکا پرسیدند حمله به عراق درست بود؟ پاسخ داد این را از استخوان های پوسیده ی گورهای دسته جمعی صدام بپرسید.
با تعریف شما کسی که ارزش جان انسان ها را نسبی نمی بیند موجود خطرناکی است که در خدمت آدمکشان است.
شما انکار می کنید که بین جنگ آزادی بخش که توسط غرب لیبرال دمکرات انجام می شود و جنگ سنتی به هدف غارت و تصاحب زمین تفاوت ماهوی هست؟ انکار می کنید که نمونه های دیکتاتوری چون کره ی شمای و ایران اسلامی و سوریه ی اسد و لیبی قذافی و عراق صدام حسین با نمونه های دیگر حکومت های غیردمکرات متفاوت اند و جز به زور نمی توان آن ها را عقب نشاند؟
سپاس از نظر شما.
پاسخحذفاز این مثالهایی که زدید تا دلتان بخواهد در فلسفه اخلاق مطرح است. در حادثه ۱۱ سپتامبر اگر به هواپیمایی که در حال برخورد به برجهای دوقلو بود شلیک میشد از حادثهای بزرگتر جلوگیری میشد. ۳۰۰ نفر کشته میشدند اما ۳۰۰۰ نفر زنده میماندند.
بله اینها همه از نگاه اخلاق نتیجهگرا رواست. اما از نگاه اخلاق وظیفهگرا هر گونه تعرض به جان هر انسانی به هر بهانهای مردود و محکوم است.
مشکل این نگاه یا آن نگاه نیست. مشکل این است که روشنفکران ما هر بار پشت یکی از این نگاهها سنگر میگیرند و علیه طرف دیگر شعار میدهند. نمیشود هر بار به سمتی که دوست داریم غش کنیم. بایستی یا تابع اخلاق وظیفهگرا باشیم (روشنفکر و فعال حقوق بشر) یا تابع اخلاق نتیجهگرا (روشنغکر واقعگرا، فعال سیاسی و سیاستمدار).
هر چند همانطور که گفتم عرصهی تصمیمگیری سیاسی، عرصهی نگاه اخلاق نتیجهگراست و اخلاق وظیفهگرا از توصیه و تحلیل حوادث ناتوان است اما در همین عرصهی سیاست در جایگاه نقد سیاسی، میتوان از موضع اخلاق وظیفهگرایانه، اعمال و تصمیمهای سیاستمداران را نقد کرد. با اینکه اینها دو منطق و دو نگاه متفاوت هستند اما به صیقل خوردن و متعادلتر شدن تصمیمگیریهای سیاستمداران کمک خواهد کرد.
وزیر خارجهی پیشین آمریکا بر اساس منافع کشورش حرف میزند و قطعاً عمل انجامشده توسط دولت خود را تخطئه نخواهد کرد. بهانه حمله به عراق، ادعای وجود سلاحهای کشتار جمعی بود که البته هرگز پیدا نشد و آقایان بعداً اعتراف کردند این فقط بهانهای بوده است برای سرنگونی صدام.
معنای اعمال زور و فشار، لزوماً حملهی نظامی و مداخلهی نظامی آن هم به اسم مداخلهی بشردوستانه و پاسداری از حقوق بشر و مبارزه با نقض حقوق بشر نیست. بله... منطق قدرت در عرصهی بینالملل، منطق منفعت و زور و قدرت است. اما شیوهی اِعمال این زور و قدرت، بسیار به اهدافی که یک قدرتمند از این اعمال قدرت در ذهن دارد وابسته خواهد بود. وقتی میتوان تغییری را از راههای مختلف دنبال کرد اما یک راه (یعنی حملهی نظامی) برجسته شده و به عنوان تنها راه و تنها راهکار تبلیغ و ترویج میشود آن وقت است که باید چشم گرداند و دنبال دم خروسی گشت که از لای بقچهی آقایان بیرون زده است!
مساله درست همین جاست. ما معتقد نیستیم جز با جنگ از چنگال {...} و کیم ایل سونگ و صدام و قذافی آزاد شد. اگر راه های کم هزینه تری بود قطعا ارجح بود. ولی شما بگویید، چه راه حلی می شناسید؟
پاسخحذفاتفاقاً در فکر نوشتن یادداشتی در همین زمینه هستم. عمری باقی باشد در همین چند روزه....
پاسخحذف