بخش اول این گزارش را در این نشانی بخوانید.
دونووان به بهانه انجام معاملهای در انگلستان مدتی غیبش زد. اما شماره تلفنی به بطروس داد تا در صورت لزوم با او تماس بگیرد. بطروس دو روز بعد با شرکای جدیدش در پاریس دیدار کرد. آنها نقشهای از راکتور اتمی عراق همراه با جزئیات و محل آن، همچنین ظرفیت و جدول دقیق پیشرفت کار میخواستند. بطروس درخواست آنها را به راحتی پذیرفت. خواستهای شرکای جدید کمکم زیاد و زیادتر میشد و البته در هر مرحله، پول قابل توجهی به بطروس پرداخت میشد.
بطروس آرام آرام به علائم «عکسالعمل جاسوس» گرفتار میشد: رفتارهای گاه عصبی و گاه آرام، بالا رفتن ناگهانی گرمای بدن و... که همگی ناشی از ترس از گیر افتادن است. بطروس تنها چاره را در تماس با دونووان دید. بطروس با دونووان دیدار کرد و جزئیات معاملهی سری خود با طرفهای آلمانی (!) را فاش ساخت. بطروس اضافه کرد که رودست خورده است و حرص پول، او را به این نقطه رسانده است. دونووان به او دلداری داد و طبق تصمیم مقامات امنیتی به بطروس گفت ممکن است آنها آلمانی نباشد بلکه عوامل سیا باشند. بطروس وحشت کرد. اما دونووان او را آرام کرد و گفت: «همکاری با آنها به اندازهی همکاری با اسرائیل بد نیست. من با آنها معامله کردهام. آنها فقط کمی اطلاعات دیگر میخواهند و بعد دیگر با تو کاری ندارند.»
بطروس گفت که هر آنچه میدانسته به آنها گفته است (جملهای که دونووان را بسیار شاد کرد!) اما چه چیز دیگری مانده که آنها میخواهند بدانند؟
دونووان پاسخ داد که آنها فقط میخواهند بدانند نظر عراق دربارهی جایگزینی کارامل به جای اورانیوم غنیشده چه خواهد بود و دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بطروس پاسخ داد عراق این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت اما تصمیمگیری نهایی با یک دانشمند هستهای مصریالاصل است که به زودی برای سرکشی پروژه وارد پاریس خواهد شد. دونووان از او خواست که جواب این پرسش را از آن دانشمند جویا شود و خود را خلاص کند.
بطروس نتوانست هیچ اطلاعاتی از زیر زبان آن دانشمند بیرون بکشد. اما همزمان اسرائیل از طریق یک «عامل سفید» (کسی که نمیداند اطلاعاتش در نهایت به دست چه کسی میرسد) در قسمت امور مالی فرانسه، فهمیده بود که عراق، جانشینی کارامل به جای اورانیوم غنیشده را نمیپذیرد.
رانندگان دو کامیونی که در پنجم آوریل ۱۹۷۹ موتورهای جنگندههای میراژ را از کارخانهی سازنده به انباری در شهر ریویرا حمل میکردند، متوجه کامیون سومی که در مسیر به آنها ملحق شد، نشدند. در حقهای که بازسازی مدرنی از داستان اسب تراوا بود، پنج مأمور اسرائیلی همراه با یک فیزیکدان هستهای که مستقیماً از اسرائیل وارد فرانسه شده بود، در کانتیر بزرگی در کامیون پنهان شده بودند. مبنای این عملیات، اطلاعات داده شده توسط بطروس بود.
وظیفهی فیزیکدان هستهای، تشخیص نقطهی مناسب جهت کار گذاشتن مواد منفجره در قلب راکتور هستهای عراق بود که ساختنش سه سال طول کشیده بود. اسرائیلیها امیدوار بودند همچنان که مرسوم است نگهبانان به کامیونهای ورودی چندان توجهی نکنند و به یک دست تکان دادن اکتفا کنند و فقط کامیونهای خروجی از انبار را بهدقت وارسی کنند. حدس امیدوارانهی آنها درست از آب درآمد.
درب انبارهایی که تجهیزات آمادهی ارسال به عراق در آن نگهداری میشد، پیشتر توسط یک «نگهبان مطمئن تازه استخدام شده» (!) گشوده شده بود. پس از ورود کامیونها، یک اتوموبیل، درست در مجاورت درب انبار با یک زن جذاب تصادف کرد و توجه نگهبانان به آن سو جلب شد. همزمان مأموران اسرائیلی که به راهنمایی فیزیکدان هستهای، قلب راکتور را خرجگذاری کرده بودند از روی حصار انبار بیرون پریده و به جمعیت گردآمده در کنار صحنهی تصادف پیوستند. در همین زمان یکی از مأموران، دکمهی کنترل از راه دور را فشار داد. صدای انفجار برخاست و ۶۰ درصد اجزای راکتور عراق نابود و ۲۳ میلیون دلار خسارت به بار آمد. برنامهی اتمی عراق حداقل برای چندین ماه عقب افتاده بود.
بطروس از شنیدن خبر انفجار راکتور بهشدت وحشت کرد و فوری به سراغ دوستش دونووان رفت. دونووان به بطروس گفت که تصور او و حدسهای سمیره دربارهی مرتبط بودن این انفجار با اسرائیلیها، تخیل محض است و این انفجار چیزی جز یک جاسوسی و رقابت صنعتی نبوده است. بطروس از عزم خود و همسرش برای بازگشت به عراق گفت و پیشنهاد خونسردانهی دونووان برای همکاری بطروس با اسرائیلیها را با قاطعیت رد کرد.
یحیی المِشاد، همان دانشمند هستهای مصریالاصل که از مسؤولان ارشد پروژهی اتمی عراق بود، از نگاه موساد همچنان یک مشکل بود. مشاد در هفتم ژوئن ۱۹۸۰ سفری به پاریس انجام داد تا تصمیماتی نهایی دربارهی پروژه اتخاذ کند. موساد با شنود تلکس فرانسویان، از زمان سفر و بازگشت او به عراق مطلع بود. موساد همچنین میدانست که مشاد، اشتهای جنسی سیریناپذیری دارد. از طرفی، همسر و سه فرزند مشاد، او را در این سفر همراهی میکردند. بنابراین ترتیبی اتخاذ شد تا درست در ساعات پیش از بازگشت مشاد، یک مأموریت فوری کاری برای او ترتیب داده شود. همسر و فرزندان مشاد رفتند اما مشاد ماند تا کارش را تمام کند. همسر مشاد بعدها گفت که مشاد پس از این تلفن به شدت عصبی بود و اعتقاد داشت یک عامل اسرائیلی در دولت فرانسه برای او تله گذاشته است.
مشاد طی بازدیدی از کارخانهی سارسلز به محققین فرانسوی گفته بود ما در حال پدید آوردن تحولی در سیمای تاریخی جهان عرب هستیم. این دقیقاً همان چیزی بود که اسرائیل از آن میترسید. موساد میدانست مشاد فردی کلهشق و تودار است و نمیتوان او را به آسانی بطروس فریفت. بنابراین تصمیم گرفته شد که به سراغ او بروند و پیشنهاد همکاری را مستقیم به او ارائه کنند و در صورت نپذیرفتن، او را بکشند. مشاد در اتاقش در هتل تنها بود که مردی زنگ اتاق را به صدا درآورد. مشاد لای در را باز کرد. مرد گفت: «از طرف قدرتی حرف میزنم که برای پاسخ دادن به یک سؤال به شما پول زیادی میپردازد.» مشاد با فحاشی او را از خود راند. مشاد آخرین شانس خود را برای زنده ماندن از دست داده بود.
یک روسپی که نادانسته در اجارهی عوامل موساد بود، چندین بار از مشاد پذیرایی کرده بود. به او دستور داده شد که ساعت هفت بعد از ظهر سیزدهم ژوئن ۱۹۸۰ به سراغ مشاد برود. مأموران موساد منتظر ماندند تا تفریح مشاد و آن زن بدکاره تمام شود و مشاد در اتاق هتل تنها بماند؛ شاید میخواستند مشاد در اوج شادکامی و خوشی بمیرد! چند ساعت بعد دو مأمور موساد وارد اتاق مشاد شدند و گلوی او را بریدند. جنازهی او فردا صبح در اتاقش کشف شد. زن روسپی که از اتفاق پیشآمده وحشت کرده بود نزد پلیس رفت و اطلاع داد که مشاد پیش از آغاز خوشگذرانی با او، عصبانی بوده و به آدمی که به سراغش آمده و خواهان خرید اطلاعات بوده، فحش میداده است.
روسپی، داستان را برای دوست دیگرش که ارتباط نزدیکتری با موساد داشت نیز تعریف کرد. او نیز ماجرا را به رابط موساد بازگو کرد. حکم قتل روسپی صادر شد و او در یک تصادف ساختگی قبل از آنکه بتواند چیز بیشتری به پلیس بگوید، کشته شد.
قتل روسپی جزو برنامه نبود اما مشاد از ابتدا در «لیست اعدام» اسرائیل قرار داشت. اصولاً نام کسانی که منافع اسرائیل را به خطر اندازند، توسط رئیس موساد برای نخستوزیر اسرائیل ارسال میگردد تا در «لیست اعدام» قرار گیرد. نخستوزیر، نام فرد و اطلاعات گردآوریشده دربارهی او را به کمیتهای حقوقی که حتی دادگاه عالی اسرائیل از آن بیخبر است، ارسال میکند. این کمیته متشکل از مأموران برگزیدهی نظامی و امنیتی و مقاماتی از ادارات دادگستری است که فرد مورد نظر را غیابی محاکمه و دو نوع رأی صادر میکند: ربایش فرد مورد نظر و آوردنش به اسرائیل برای حضور در یک دادگاه عادی و یا در صورتی که فرد مورد نظر خطرناک تشخیص داده شده و یا امکان ربایش او وجود نداشته باشد، صدور حکم قتل او. رأی این کمیته در نهایت توسط نخستوزیر امضاء و جهت اجرا، ابلاغ میشود. مشاد به همین ترتیب در «لیست اعدام» قرار داشت و قرار بود به قتل برسد اما قتل روسپی، به دلیل ضرورتهای پیشآمدهی ناخواسته، در برنامه گنجانده شد.
در ساعت ۴ بعد از ظهر روز آفتابی هفتم ژوئن ۱۹۸۱ یک گروه از جنگنده بمبافکنهای اف.۱۵ و اف.۱۶ اسرائیل از پایگاه بئر شبع (و نه آنچنان که گفتهاند از پایگاه ایلات که در مجاورت پایگاه رادار اردن است) به هوا برخاستند. همراه آنها هواپیمایی بود که به نظر میرسید یک هواپیمای تجاری ایرلندی باشد (ایرلندیها هواپیماهای تجاری خود را به کشورهای عربی اجاره میدادند و بنابراین پرواز این هواپیما در آن مسیر توجیه بود)، اما این هواپیما در واقع یک بوئینگ ۷۰۷ سوخترسان اسرائیلی بود. جنگندهها در تشکلی نزدیک به هم حرکت میکردند و هواپیمای سوخترسان نیز پیشاپیش آنها جلو میرفت تا همهی آنها را یک هواپیمای غیرنظامی در مسیری غیرنظامی بنمایاند.
در حدود نیمهی راه، بر فراز عراق، عملیات سوختگیری جنگندهها انجام شد. مقدار سوخت برای این مسیر رفت و برگشت کافی نبود. از طرفی، موکول کردن عملیات سوختگیری به مسیر بازگشت که پس از حمله و همراه با احتمال تعقیب توسط هواپیماهای عراقی بود، پرخطر و غیر قابل قبول بود. سوختگیری تمام شد. بوئینگ، همراه دو جنگنده که آن را اسکورت میکردند با قطع کردن مرز سوریه در شمال غربی، با تظاهر به اینکه یک مسیر عادی تجاری را پیموده در قبرس فرود آمد. دو جنگندهی حامی، پس از اطمینان از عبور سالم بوئینگ از آسمان دشمن، به پایگاه بئر شبع بازگشتند.
سایر جنگندهها به مسیر خود ادامه دادند. به برکت اطلاعات بطروس، اسرائیلیها میدانستند که دقیقاً کدام نقطه را باید هدف قرار دهند. برنامه، هدف قرار دادن سقف گنبدین قلب راکتور بود. یک رزمندهی اسرائیلی نیز در منطقه مستقر شده و با فرستندهای که در اختیار داشت، جنگندهها را هدایت میکرد. خلبانان اسرائیلی، پیش از این، عملیات را در خود اسرائیل بر روی ماکتی از کارخانهی هستهای عراق تمرین کرده بودند.
در ساعت ۶/۵ بعد از ظهر، جنگندهها که تا این لحظه برای گریز از حوزهی دید رادار در ارتفاع پایین پرواز میکردند، ناگهان اوج گرفتند. همین امر رادارهای دفاعی عراق را فریب داد. قرار گرفتن خورشید در پشت سر هواپیماها هم، توپهای ضدهوایی عراق را در تشخیص هدف ناکام گذاشت. جنگندهها یکی پس از دیگری به سوی هدف شیرجه رفتند. کارخانهی هستهای، هدف موشکها و بمبهای هدایتشوندهی لیزری قرار گرفت.
گنبد عظیم ساختمان راکتور خرد شده و دیوارهای بتن مسلح نیروگاه فرو ریخته بود. دو ساختمان دیگر نیز که بخشهای اساسی نیروگاه محسوب میشدند، شدیداً آسیب دیده بودند. نوار ویدئویی عملیات نشان میداد که هستهی راکتور ترکیده و به درون استخر خنککننده پرتاب شده است.
مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل، دوبار زمان حمله را به خاطر گزارشهای مطبوعاتی و اتهام ماجراجویی برای پیروزی در انتخابات پیش رو به تعویق انداخته بود. کمی قبل از ساعت ۷ بعد از ظهر، فرمانده ارتش اسرائیل به او تلفن کرد و اطلاع داد «عملیات بابل» (نام آخرین بخش عملیات) با موفقیت انجام شده است.
بگین در پاسخ گفت: «باروخ هاشم» (که به عبری یعنی «شکر خدا»). اما نخستین واکنش صدام حسین در برابر این حادثه، هیچگاه علنی نشد.
پینوشت:
منبع: کتاب راه نیرنگ، نوشتهی ویکتور استروفسکی (مأمور ارشد جداشدهی موساد)، ترجمهی محسن اشرفی، انتشار اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۰، چاپ هفتم ۱۳۸۳
دونووان به بهانه انجام معاملهای در انگلستان مدتی غیبش زد. اما شماره تلفنی به بطروس داد تا در صورت لزوم با او تماس بگیرد. بطروس دو روز بعد با شرکای جدیدش در پاریس دیدار کرد. آنها نقشهای از راکتور اتمی عراق همراه با جزئیات و محل آن، همچنین ظرفیت و جدول دقیق پیشرفت کار میخواستند. بطروس درخواست آنها را به راحتی پذیرفت. خواستهای شرکای جدید کمکم زیاد و زیادتر میشد و البته در هر مرحله، پول قابل توجهی به بطروس پرداخت میشد.
بطروس آرام آرام به علائم «عکسالعمل جاسوس» گرفتار میشد: رفتارهای گاه عصبی و گاه آرام، بالا رفتن ناگهانی گرمای بدن و... که همگی ناشی از ترس از گیر افتادن است. بطروس تنها چاره را در تماس با دونووان دید. بطروس با دونووان دیدار کرد و جزئیات معاملهی سری خود با طرفهای آلمانی (!) را فاش ساخت. بطروس اضافه کرد که رودست خورده است و حرص پول، او را به این نقطه رسانده است. دونووان به او دلداری داد و طبق تصمیم مقامات امنیتی به بطروس گفت ممکن است آنها آلمانی نباشد بلکه عوامل سیا باشند. بطروس وحشت کرد. اما دونووان او را آرام کرد و گفت: «همکاری با آنها به اندازهی همکاری با اسرائیل بد نیست. من با آنها معامله کردهام. آنها فقط کمی اطلاعات دیگر میخواهند و بعد دیگر با تو کاری ندارند.»
بطروس گفت که هر آنچه میدانسته به آنها گفته است (جملهای که دونووان را بسیار شاد کرد!) اما چه چیز دیگری مانده که آنها میخواهند بدانند؟
دونووان پاسخ داد که آنها فقط میخواهند بدانند نظر عراق دربارهی جایگزینی کارامل به جای اورانیوم غنیشده چه خواهد بود و دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بطروس پاسخ داد عراق این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت اما تصمیمگیری نهایی با یک دانشمند هستهای مصریالاصل است که به زودی برای سرکشی پروژه وارد پاریس خواهد شد. دونووان از او خواست که جواب این پرسش را از آن دانشمند جویا شود و خود را خلاص کند.
بطروس نتوانست هیچ اطلاعاتی از زیر زبان آن دانشمند بیرون بکشد. اما همزمان اسرائیل از طریق یک «عامل سفید» (کسی که نمیداند اطلاعاتش در نهایت به دست چه کسی میرسد) در قسمت امور مالی فرانسه، فهمیده بود که عراق، جانشینی کارامل به جای اورانیوم غنیشده را نمیپذیرد.
***
رانندگان دو کامیونی که در پنجم آوریل ۱۹۷۹ موتورهای جنگندههای میراژ را از کارخانهی سازنده به انباری در شهر ریویرا حمل میکردند، متوجه کامیون سومی که در مسیر به آنها ملحق شد، نشدند. در حقهای که بازسازی مدرنی از داستان اسب تراوا بود، پنج مأمور اسرائیلی همراه با یک فیزیکدان هستهای که مستقیماً از اسرائیل وارد فرانسه شده بود، در کانتیر بزرگی در کامیون پنهان شده بودند. مبنای این عملیات، اطلاعات داده شده توسط بطروس بود.
وظیفهی فیزیکدان هستهای، تشخیص نقطهی مناسب جهت کار گذاشتن مواد منفجره در قلب راکتور هستهای عراق بود که ساختنش سه سال طول کشیده بود. اسرائیلیها امیدوار بودند همچنان که مرسوم است نگهبانان به کامیونهای ورودی چندان توجهی نکنند و به یک دست تکان دادن اکتفا کنند و فقط کامیونهای خروجی از انبار را بهدقت وارسی کنند. حدس امیدوارانهی آنها درست از آب درآمد.
درب انبارهایی که تجهیزات آمادهی ارسال به عراق در آن نگهداری میشد، پیشتر توسط یک «نگهبان مطمئن تازه استخدام شده» (!) گشوده شده بود. پس از ورود کامیونها، یک اتوموبیل، درست در مجاورت درب انبار با یک زن جذاب تصادف کرد و توجه نگهبانان به آن سو جلب شد. همزمان مأموران اسرائیلی که به راهنمایی فیزیکدان هستهای، قلب راکتور را خرجگذاری کرده بودند از روی حصار انبار بیرون پریده و به جمعیت گردآمده در کنار صحنهی تصادف پیوستند. در همین زمان یکی از مأموران، دکمهی کنترل از راه دور را فشار داد. صدای انفجار برخاست و ۶۰ درصد اجزای راکتور عراق نابود و ۲۳ میلیون دلار خسارت به بار آمد. برنامهی اتمی عراق حداقل برای چندین ماه عقب افتاده بود.
بطروس از شنیدن خبر انفجار راکتور بهشدت وحشت کرد و فوری به سراغ دوستش دونووان رفت. دونووان به بطروس گفت که تصور او و حدسهای سمیره دربارهی مرتبط بودن این انفجار با اسرائیلیها، تخیل محض است و این انفجار چیزی جز یک جاسوسی و رقابت صنعتی نبوده است. بطروس از عزم خود و همسرش برای بازگشت به عراق گفت و پیشنهاد خونسردانهی دونووان برای همکاری بطروس با اسرائیلیها را با قاطعیت رد کرد.
***
یحیی المِشاد، همان دانشمند هستهای مصریالاصل که از مسؤولان ارشد پروژهی اتمی عراق بود، از نگاه موساد همچنان یک مشکل بود. مشاد در هفتم ژوئن ۱۹۸۰ سفری به پاریس انجام داد تا تصمیماتی نهایی دربارهی پروژه اتخاذ کند. موساد با شنود تلکس فرانسویان، از زمان سفر و بازگشت او به عراق مطلع بود. موساد همچنین میدانست که مشاد، اشتهای جنسی سیریناپذیری دارد. از طرفی، همسر و سه فرزند مشاد، او را در این سفر همراهی میکردند. بنابراین ترتیبی اتخاذ شد تا درست در ساعات پیش از بازگشت مشاد، یک مأموریت فوری کاری برای او ترتیب داده شود. همسر و فرزندان مشاد رفتند اما مشاد ماند تا کارش را تمام کند. همسر مشاد بعدها گفت که مشاد پس از این تلفن به شدت عصبی بود و اعتقاد داشت یک عامل اسرائیلی در دولت فرانسه برای او تله گذاشته است.
مشاد طی بازدیدی از کارخانهی سارسلز به محققین فرانسوی گفته بود ما در حال پدید آوردن تحولی در سیمای تاریخی جهان عرب هستیم. این دقیقاً همان چیزی بود که اسرائیل از آن میترسید. موساد میدانست مشاد فردی کلهشق و تودار است و نمیتوان او را به آسانی بطروس فریفت. بنابراین تصمیم گرفته شد که به سراغ او بروند و پیشنهاد همکاری را مستقیم به او ارائه کنند و در صورت نپذیرفتن، او را بکشند. مشاد در اتاقش در هتل تنها بود که مردی زنگ اتاق را به صدا درآورد. مشاد لای در را باز کرد. مرد گفت: «از طرف قدرتی حرف میزنم که برای پاسخ دادن به یک سؤال به شما پول زیادی میپردازد.» مشاد با فحاشی او را از خود راند. مشاد آخرین شانس خود را برای زنده ماندن از دست داده بود.
یک روسپی که نادانسته در اجارهی عوامل موساد بود، چندین بار از مشاد پذیرایی کرده بود. به او دستور داده شد که ساعت هفت بعد از ظهر سیزدهم ژوئن ۱۹۸۰ به سراغ مشاد برود. مأموران موساد منتظر ماندند تا تفریح مشاد و آن زن بدکاره تمام شود و مشاد در اتاق هتل تنها بماند؛ شاید میخواستند مشاد در اوج شادکامی و خوشی بمیرد! چند ساعت بعد دو مأمور موساد وارد اتاق مشاد شدند و گلوی او را بریدند. جنازهی او فردا صبح در اتاقش کشف شد. زن روسپی که از اتفاق پیشآمده وحشت کرده بود نزد پلیس رفت و اطلاع داد که مشاد پیش از آغاز خوشگذرانی با او، عصبانی بوده و به آدمی که به سراغش آمده و خواهان خرید اطلاعات بوده، فحش میداده است.
روسپی، داستان را برای دوست دیگرش که ارتباط نزدیکتری با موساد داشت نیز تعریف کرد. او نیز ماجرا را به رابط موساد بازگو کرد. حکم قتل روسپی صادر شد و او در یک تصادف ساختگی قبل از آنکه بتواند چیز بیشتری به پلیس بگوید، کشته شد.
قتل روسپی جزو برنامه نبود اما مشاد از ابتدا در «لیست اعدام» اسرائیل قرار داشت. اصولاً نام کسانی که منافع اسرائیل را به خطر اندازند، توسط رئیس موساد برای نخستوزیر اسرائیل ارسال میگردد تا در «لیست اعدام» قرار گیرد. نخستوزیر، نام فرد و اطلاعات گردآوریشده دربارهی او را به کمیتهای حقوقی که حتی دادگاه عالی اسرائیل از آن بیخبر است، ارسال میکند. این کمیته متشکل از مأموران برگزیدهی نظامی و امنیتی و مقاماتی از ادارات دادگستری است که فرد مورد نظر را غیابی محاکمه و دو نوع رأی صادر میکند: ربایش فرد مورد نظر و آوردنش به اسرائیل برای حضور در یک دادگاه عادی و یا در صورتی که فرد مورد نظر خطرناک تشخیص داده شده و یا امکان ربایش او وجود نداشته باشد، صدور حکم قتل او. رأی این کمیته در نهایت توسط نخستوزیر امضاء و جهت اجرا، ابلاغ میشود. مشاد به همین ترتیب در «لیست اعدام» قرار داشت و قرار بود به قتل برسد اما قتل روسپی، به دلیل ضرورتهای پیشآمدهی ناخواسته، در برنامه گنجانده شد.
***
در ساعت ۴ بعد از ظهر روز آفتابی هفتم ژوئن ۱۹۸۱ یک گروه از جنگنده بمبافکنهای اف.۱۵ و اف.۱۶ اسرائیل از پایگاه بئر شبع (و نه آنچنان که گفتهاند از پایگاه ایلات که در مجاورت پایگاه رادار اردن است) به هوا برخاستند. همراه آنها هواپیمایی بود که به نظر میرسید یک هواپیمای تجاری ایرلندی باشد (ایرلندیها هواپیماهای تجاری خود را به کشورهای عربی اجاره میدادند و بنابراین پرواز این هواپیما در آن مسیر توجیه بود)، اما این هواپیما در واقع یک بوئینگ ۷۰۷ سوخترسان اسرائیلی بود. جنگندهها در تشکلی نزدیک به هم حرکت میکردند و هواپیمای سوخترسان نیز پیشاپیش آنها جلو میرفت تا همهی آنها را یک هواپیمای غیرنظامی در مسیری غیرنظامی بنمایاند.
در حدود نیمهی راه، بر فراز عراق، عملیات سوختگیری جنگندهها انجام شد. مقدار سوخت برای این مسیر رفت و برگشت کافی نبود. از طرفی، موکول کردن عملیات سوختگیری به مسیر بازگشت که پس از حمله و همراه با احتمال تعقیب توسط هواپیماهای عراقی بود، پرخطر و غیر قابل قبول بود. سوختگیری تمام شد. بوئینگ، همراه دو جنگنده که آن را اسکورت میکردند با قطع کردن مرز سوریه در شمال غربی، با تظاهر به اینکه یک مسیر عادی تجاری را پیموده در قبرس فرود آمد. دو جنگندهی حامی، پس از اطمینان از عبور سالم بوئینگ از آسمان دشمن، به پایگاه بئر شبع بازگشتند.
سایر جنگندهها به مسیر خود ادامه دادند. به برکت اطلاعات بطروس، اسرائیلیها میدانستند که دقیقاً کدام نقطه را باید هدف قرار دهند. برنامه، هدف قرار دادن سقف گنبدین قلب راکتور بود. یک رزمندهی اسرائیلی نیز در منطقه مستقر شده و با فرستندهای که در اختیار داشت، جنگندهها را هدایت میکرد. خلبانان اسرائیلی، پیش از این، عملیات را در خود اسرائیل بر روی ماکتی از کارخانهی هستهای عراق تمرین کرده بودند.
در ساعت ۶/۵ بعد از ظهر، جنگندهها که تا این لحظه برای گریز از حوزهی دید رادار در ارتفاع پایین پرواز میکردند، ناگهان اوج گرفتند. همین امر رادارهای دفاعی عراق را فریب داد. قرار گرفتن خورشید در پشت سر هواپیماها هم، توپهای ضدهوایی عراق را در تشخیص هدف ناکام گذاشت. جنگندهها یکی پس از دیگری به سوی هدف شیرجه رفتند. کارخانهی هستهای، هدف موشکها و بمبهای هدایتشوندهی لیزری قرار گرفت.
گنبد عظیم ساختمان راکتور خرد شده و دیوارهای بتن مسلح نیروگاه فرو ریخته بود. دو ساختمان دیگر نیز که بخشهای اساسی نیروگاه محسوب میشدند، شدیداً آسیب دیده بودند. نوار ویدئویی عملیات نشان میداد که هستهی راکتور ترکیده و به درون استخر خنککننده پرتاب شده است.
مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل، دوبار زمان حمله را به خاطر گزارشهای مطبوعاتی و اتهام ماجراجویی برای پیروزی در انتخابات پیش رو به تعویق انداخته بود. کمی قبل از ساعت ۷ بعد از ظهر، فرمانده ارتش اسرائیل به او تلفن کرد و اطلاع داد «عملیات بابل» (نام آخرین بخش عملیات) با موفقیت انجام شده است.
بگین در پاسخ گفت: «باروخ هاشم» (که به عبری یعنی «شکر خدا»). اما نخستین واکنش صدام حسین در برابر این حادثه، هیچگاه علنی نشد.
پینوشت:
منبع: کتاب راه نیرنگ، نوشتهی ویکتور استروفسکی (مأمور ارشد جداشدهی موساد)، ترجمهی محسن اشرفی، انتشار اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۰، چاپ هفتم ۱۳۸۳
بسیار عالی بود مسعود جان
پاسخحذفبسیار مقاله عالی بود مسعود جان
پاسخحذفمسعود جان عالی بود
پاسخحذفمسعود جان داستان قشنگی بود بده صدا سیما فیلمش کنن. منتها موندم نقش روسپی رو باید بدن به کی؟
پاسخحذفخودت میتونی گریم کنی بازی کنیآ
به خدا