یادداشت نویسندهی مهمان: هادی یزدانی (*)
دیروز خبر کوتاهی خواندم که ناگهان من را به میان خاطراتم از انسانی شریف در یک شب به یاد ماندنی پرتاب کرد. این خبر، حکم بدوی دادگاه دکتر عبدالله ناصری بود که وی را به اتهام اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم کرده است. دکتر ناصری از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و رئیس اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) و عضو مؤسسهی (باران) و مدرس دانشگاه است.
سابقهی آشنایی من با دکتر ناصری به انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان ۸۶ باز میگردد. آن زمان ستاد انتخاباتی اصلاحطلبان در سراسر کشور تشکیل شده بود و دکتر ناصری سمت سخنگویی این ائتلاف را بر عهده داشت و به تناسب این مسؤولیت، حضور پررنگی در رسانهها و شهرستانها داشت. ستاد ائتلاف اصلاحطلبان در اصفهان نیز روزی ایشان را برای جلسهی سخنرانی و پرسش و پاسخ به اصفهان دعوت کرد.
بهخوبی به یاد دارم که نتایج رد صلاحیتها و اعتراضها به آن نیز مشخص شده بود و تمامی نفرات موجود در این کارزار کاملاً معلوم شده بودند. همهی شواهد نشان میداد که با فاجعهای عظیمتر از انتخابات مجلس هفتم روبهرو هستیم. تمامی تلاشها برای برگزاری انتخاباتی با حداقل شرایط رقابتی، به شکست انجامیده و طرف دیگر این کارزار تقریباً تمامی آنانی را که ممکن بود زمینهی رأیآوری داشته باشند، رد صلاحیت کرده بود یا به قول سخنگوی شورای نگهبان -در ابداعی جدید- احراز صلاحیت نکرده بود!
البته این واکنش از طرف مقابل بسیار محتمل وکاملاً مشخص بود که در این مجلس از امثال اعلمیها و پیرمؤذنها خبری نخواهد بود. بخشی از اعتراضهایی که امثال ما، به استراتژی کلی اصلاحطلبان برای این انتخابات داشتیم و از اوایل تابستان با بسیاری از بزرگان در میان میگذاشتیم و پیشبینیهای خود را از چند ماه آینده بیان میکردیم، مربوط به راهکارهای پیشگیری در برابر همین واقعه یا عکسالعمل مناسب احتمالی بود که متأسفانه شنیده نشد و اگر عمری باقی بود در زمان مناسب به آنها اشاره خواهم کرد.
بگذریم! در استان اصفهان اوضاع لیست اصلاحطلبان بسیار تراژدیک بود. ما تنها در یک حوزهی انتخاباتی، آن هم با کاندیدای اصلی ائتلاف، قدرت رقابت با رقیب را داشتیم و این بدان معنا بود که عملاً در روند انتخاب ۱۹ نمایندهی دیگر این استان، فضای رقابتی به هیچ نحوی وجود نداشت و جهتگیری سیاسی ۹۵ درصد از کرسیهای نمایندههای استان اصفهان در مجلس شورای اسلامی به نوعی از پیش مشخص شده بود!
در چنین فضایی از ناامیدی و خشم، ما در دفتر جبههی مشارکت منطقهی اصفهان، میزبان دکتر ناصری بودیم. به رسم اغلب این جلسات، وظیفهی مدیریت جلسه بر عهده من بود. قبل از شروع جلسه به گپ و گفت کوتاهی با دکتر ناصری راجع به نحوهی مدیریت جلسه گذشت. من همیشه در برخورد اول با هر فردی سعی میکنم به برآوردی از فرد مقابل برسم و نحوه تعاملم با او را در ادامه، از خلال همین تحلیل اولیه مشخص کنم. در همان چند دقیقهی کوتاه، دکتر ناصری را برخلاف غالب اهل رسانه، گزیدهگو و آرام و بدون خصلتهای نمایشی و از نظر شخصی فردی خوش مشرب و افتاده برآورد کردم. همین باعث شد که در همان زمینهی اول به وی علاقهمند شوم.
بعدها از کسانی که با خبرگزاری ایرنا در ارتباط بودند، بارها خاطراتی از تواضع و فروتنی این مرد با زیردستان و کارآمدی و توان اجرایی او شنیدم که تأییدکنندهی دیدههای آن شب بود. در حین سخنرانی و پرسش و پاسخها، متوجه شدم که نظرات دکتر ناصری بسیار پیشروتر از میانگین تحلیلهایی است که غالب اعضا و گروههای ائتلاف در آن برهه از خود بروز میدادند. اما او، به سبب سخنگو بودن ناچار است به جای نظرات شخصی، برآیند نظرات جمع را بیان کند. از آن جلسه، دو خاطرهی پررنگ در ذهن من باقی مانده است:
اولین خاطره مربوط به پرسش پیرمردی بود که از دکتر ناصری راجع به نظرش درباره حضور میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ سؤال کرد. هیچگاه خاطرهی اعتراض غالب شرکتکنندگان در آن جلسه به پیرمرد را فراموش نخواهم کرد! پیرمرد را نمیشناختم و دیگر نیز او را در جمعی ندیدم. ولی همین سؤال زمینهی پاسخ جالبی را برای سخنران فراهم آورد.
دکتر ناصری فلاشبکی به وقایع حول و حوش انتخابات سال ۷۶ و ۸۴ و عدم حضور میرحسین موسوی در آن انتخابات زد و با گلایهای شدید، دوران میرحسین را پایانیافته قلمداد کرد. در آخر هم مثالی به این مضمون زد که: مردی همیشه با یک چشم باز در انظار عمومی ظاهر میشد. وقتی که علت بسته بودن همیشگی یک چشمش را از او میپرسیدند، پاسخ میداد که آن چشم را برای روز مبادا بسته نگه داشتهام. دست بر قضا روزی چشم همیشه باز، بر اثر ضربهای شدید کور شد و وقتی مرد، چشم همیشه بسته را در این روز مبادا باز کرد، آن چشم نیز گندیده بود!
با گفتن این داستان، دکتر ناصری نظر خود را راجع به سؤال به ظاهر غیرمرتبط پیرمرد در آن زمان بیان کرد و جلسه را ادامه داد.
خاطره دوم آن جلسه، مربوط به زمانی بود که یکی از دوستان که در آن زمان مسؤولیتی در ستاد ائتلاف اصلاحطلبان اصفهان داشت، برگهای به دست من رساند که در پایان جلسه، وقتی را برای معرفی یکی از کاندیداهای احتمالی اصلاحطلبان در شهر اصفهان، به این فرد اختصاص دهم. برایم این حرف بسیار تعجببرانگیز بود. چون تمامی کاندیداهای ما برای شرکت درانتخابات شهر اصفهان، رد صلاحیت شده بودند و هیچ فرد مشهور و غیرمشهور منتسب به اصلاحطلبان نمانده بود که از تیغ تیز استصواب جان سالم به در برده باشد. با ایما و اشاره از آن دوست پرسیدم که این فرد چه کسی است و او فردی را به من نشان داد که هیچگاه اسم وی را نشنیده بودیم و چهرهاش را ندیده بودیم! با دیدن چهره این فرد، مصمم شدم که نگذارم این فرد از تریبون حاضر استفاده کند. تقریباً به این نتیجه رسیده بودم که این عمل به تصویب ستاد ائتلاف نرسیده است و تکروی عدهای به قیمت از دست رفتن وحدت و آبروی جمعی تمامی اصلاحطلبان اصفهان منجر خواهد شد. اتفاقی که چندی بعد در جریان برگزاری آن انتخابات، متأسفانه به بدترین صورت ممکن روی داد.
از آن دوست اصرار بود و از من انکار؛ تا اینکه رئیس وقت شورای ائتلاف اصلاحطلبان اصفهان، در همان جلسه، دستور به انجام این کار داد و دیگر مقاومت بیفایده بود. در پایان سخنان دکتر ناصری، با بیمیلی و از سر تکلیف کاندیدای مورد نظر را برای تنها پنج دقیقه معرفی خود به پشت تریبون فرا خواندم. این پنج دقیقه تبدیل به بیست دقیقه شد و به مصداق از کوزه همان برون تراود که در اوست، این فرد نیز تمامی تراوشات ذهنی مغشوش و عجیب خود را به حضار جلسه عرضه کرد.
فرد مورد نظر از نظر قدرت بیان بسیار ضعیف بود و همان عقاید منحصر به فرد خود را نیز که هر نامی به جز نام اصلاحطلبی میشد بر آن نهاد، به بدترین صورت ممکن بیان میکرد و من تنها کاری که از دستم بر میآمد، این بود که همهمه اعتراضگونه حضار در جلسه را مدیریت کنم!
در همین حین، از دکتر ناصری پرسیدم که آیا فرد حاضر را میشناسد یا نه؟ چهرهی دکتر ناصری در آن لحظه، بسیار دیدنی بود. ملغمهای از خستگی و بهت و خشم را در چشمان از فرط تعجب گرد شدهاش میشد دید. او نسبت به این قضیه ابراز بی اطلاعی کرد.
صحبتهای این شخص که پایان یافت، جلسه را فوراً تمام کردم و از دکتر ناصری نظرش را نسبت به این کاندیدای ناگهانی، پرسیدم. سری به تأسف تکان داد و گفت: تنها میتوانم بگویم که متأسفم.
دکتر ناصری را بعد از جلسه به همراه عدهای از دوستان به رستوران شهرزاد بردیم. در تمامی طول مسیر، بحث اصلی راجع به همین کاندیدای ناگهانی بود و تمام دوستان اصرار داشتند که دکتر ناصری، خبر این جلسه را به گوش تصمیمگیران تهران برساند و از بروز شکاف و دودستگی در اصفهان جلوگیری کند.
هرچند متأسفانه تلاشهای ما ناکام ماند و فرد گفتهشده به واسطهی همدوره بودن با یکی از اصلاحطلبان خوشنام در دانشگاه امام صادق و وابستگی سببی و نسبی با عدهای از دوستان اصلاحطلب اصفهانی، در انتخابات شرکت کرد و البته در همان دور اول با رأی اندکی که به دست آورد از گردونهی رقابت خارج شد و دیگر هیچ زمان، اسمی از وی به میان نیامد.
آن شب در تهران هم جلسه مهمی برای بسته شدن لیست اصلاحطلبان درجریان بود و هنگامی که دکتر ناصری، کارت پرواز در دست، به سمت هواپیما عازم بود، آخرین خبر مبنی بر بسته شدن لیست تهران با ۲۳ نفر را به شرط رسانهای نشدن، به ما داد. هرچند که بعداً شاهد بودیم که لیست تهران هم با ۳۰ نفر که غالب آنان افرادی کاملاً ناشناس بودند، بسته شد! گویا مقرر شده بود که اصلاحطلبان به دست خود، شکستی خفتبار و تحقیرآمیز را در تمامی کشور تجربه کنند...!
در خلال صحبتهای خصوصی که آن شب در رستوران و در راه فرودگاه با این مرد نازنین داشتم، عقاید و نظراتش را بسیار واقعی و راهبردی و از موضع اصلاحطلبی ناب دیدم. به بسیاری از نقدهایی که به عملکرد دولت اصلاحات و اصلاحطلبان طی سالهای ۷۶ تا ۸۶ داشتیم، صحه میگذاشت و حتی گاه خود، نقدهایی بیپرواتر از ما بیان میکرد که برای ما بسیار عجیب بود.
در تمامی طول مسیر شلوغ خیابان شمسآبادی تا رستوران شهرزاد اصرار میکرد که نیازی به شام نیست و از کمغذایی خود میگفت و ما هم به مزاح ریز-جثه بودن وی را دلیلی بر اثبات ادعایش میدانستیم!
تمام آن شب خاطرهانگیز به صحبت و گفتوگو با کسی گذشت که از نظر شخصیتی، فردی خوشمشرب و خونگرم بود و از نظر عقاید و منش، اصلاحطلبی راستین و اخلاقمدار بود.
مردی که روزگاری میرحسین را بهسان چشم گندیدهای میدانست، زمانی که مانند اغلب ما حقیقت این بزرگمرد بیباک و صادق را دید، خالصانه به میدان آمد و اکنون تاوان این خلوص متعهدانه را با حکمی که برایش در نظر گرفتهاند، میپردازد. هرچند امید چندانی به دادگاه تجدید نظر ندارم، اما از صمیم قلب امیدوارم که این رأی شکسته شود و جامعهی دانشگاهی کشور از خدمات این مرد بزرگ، برای پنج سال محروم نگردد.
ای کاش آنانی که احکامی اینچنین صادر میکنند، میدانستند که پنج سال یعنی ۱۸۲۵ روز....
پینوشت:
دکتر هادی یزدانی، از فعالان سیاسی اصلاحطلب اصفهان است.
دیروز خبر کوتاهی خواندم که ناگهان من را به میان خاطراتم از انسانی شریف در یک شب به یاد ماندنی پرتاب کرد. این خبر، حکم بدوی دادگاه دکتر عبدالله ناصری بود که وی را به اتهام اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم کرده است. دکتر ناصری از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و رئیس اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) و عضو مؤسسهی (باران) و مدرس دانشگاه است.
سابقهی آشنایی من با دکتر ناصری به انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان ۸۶ باز میگردد. آن زمان ستاد انتخاباتی اصلاحطلبان در سراسر کشور تشکیل شده بود و دکتر ناصری سمت سخنگویی این ائتلاف را بر عهده داشت و به تناسب این مسؤولیت، حضور پررنگی در رسانهها و شهرستانها داشت. ستاد ائتلاف اصلاحطلبان در اصفهان نیز روزی ایشان را برای جلسهی سخنرانی و پرسش و پاسخ به اصفهان دعوت کرد.
بهخوبی به یاد دارم که نتایج رد صلاحیتها و اعتراضها به آن نیز مشخص شده بود و تمامی نفرات موجود در این کارزار کاملاً معلوم شده بودند. همهی شواهد نشان میداد که با فاجعهای عظیمتر از انتخابات مجلس هفتم روبهرو هستیم. تمامی تلاشها برای برگزاری انتخاباتی با حداقل شرایط رقابتی، به شکست انجامیده و طرف دیگر این کارزار تقریباً تمامی آنانی را که ممکن بود زمینهی رأیآوری داشته باشند، رد صلاحیت کرده بود یا به قول سخنگوی شورای نگهبان -در ابداعی جدید- احراز صلاحیت نکرده بود!
البته این واکنش از طرف مقابل بسیار محتمل وکاملاً مشخص بود که در این مجلس از امثال اعلمیها و پیرمؤذنها خبری نخواهد بود. بخشی از اعتراضهایی که امثال ما، به استراتژی کلی اصلاحطلبان برای این انتخابات داشتیم و از اوایل تابستان با بسیاری از بزرگان در میان میگذاشتیم و پیشبینیهای خود را از چند ماه آینده بیان میکردیم، مربوط به راهکارهای پیشگیری در برابر همین واقعه یا عکسالعمل مناسب احتمالی بود که متأسفانه شنیده نشد و اگر عمری باقی بود در زمان مناسب به آنها اشاره خواهم کرد.
بگذریم! در استان اصفهان اوضاع لیست اصلاحطلبان بسیار تراژدیک بود. ما تنها در یک حوزهی انتخاباتی، آن هم با کاندیدای اصلی ائتلاف، قدرت رقابت با رقیب را داشتیم و این بدان معنا بود که عملاً در روند انتخاب ۱۹ نمایندهی دیگر این استان، فضای رقابتی به هیچ نحوی وجود نداشت و جهتگیری سیاسی ۹۵ درصد از کرسیهای نمایندههای استان اصفهان در مجلس شورای اسلامی به نوعی از پیش مشخص شده بود!
در چنین فضایی از ناامیدی و خشم، ما در دفتر جبههی مشارکت منطقهی اصفهان، میزبان دکتر ناصری بودیم. به رسم اغلب این جلسات، وظیفهی مدیریت جلسه بر عهده من بود. قبل از شروع جلسه به گپ و گفت کوتاهی با دکتر ناصری راجع به نحوهی مدیریت جلسه گذشت. من همیشه در برخورد اول با هر فردی سعی میکنم به برآوردی از فرد مقابل برسم و نحوه تعاملم با او را در ادامه، از خلال همین تحلیل اولیه مشخص کنم. در همان چند دقیقهی کوتاه، دکتر ناصری را برخلاف غالب اهل رسانه، گزیدهگو و آرام و بدون خصلتهای نمایشی و از نظر شخصی فردی خوش مشرب و افتاده برآورد کردم. همین باعث شد که در همان زمینهی اول به وی علاقهمند شوم.
بعدها از کسانی که با خبرگزاری ایرنا در ارتباط بودند، بارها خاطراتی از تواضع و فروتنی این مرد با زیردستان و کارآمدی و توان اجرایی او شنیدم که تأییدکنندهی دیدههای آن شب بود. در حین سخنرانی و پرسش و پاسخها، متوجه شدم که نظرات دکتر ناصری بسیار پیشروتر از میانگین تحلیلهایی است که غالب اعضا و گروههای ائتلاف در آن برهه از خود بروز میدادند. اما او، به سبب سخنگو بودن ناچار است به جای نظرات شخصی، برآیند نظرات جمع را بیان کند. از آن جلسه، دو خاطرهی پررنگ در ذهن من باقی مانده است:
اولین خاطره مربوط به پرسش پیرمردی بود که از دکتر ناصری راجع به نظرش درباره حضور میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ سؤال کرد. هیچگاه خاطرهی اعتراض غالب شرکتکنندگان در آن جلسه به پیرمرد را فراموش نخواهم کرد! پیرمرد را نمیشناختم و دیگر نیز او را در جمعی ندیدم. ولی همین سؤال زمینهی پاسخ جالبی را برای سخنران فراهم آورد.
دکتر ناصری فلاشبکی به وقایع حول و حوش انتخابات سال ۷۶ و ۸۴ و عدم حضور میرحسین موسوی در آن انتخابات زد و با گلایهای شدید، دوران میرحسین را پایانیافته قلمداد کرد. در آخر هم مثالی به این مضمون زد که: مردی همیشه با یک چشم باز در انظار عمومی ظاهر میشد. وقتی که علت بسته بودن همیشگی یک چشمش را از او میپرسیدند، پاسخ میداد که آن چشم را برای روز مبادا بسته نگه داشتهام. دست بر قضا روزی چشم همیشه باز، بر اثر ضربهای شدید کور شد و وقتی مرد، چشم همیشه بسته را در این روز مبادا باز کرد، آن چشم نیز گندیده بود!
با گفتن این داستان، دکتر ناصری نظر خود را راجع به سؤال به ظاهر غیرمرتبط پیرمرد در آن زمان بیان کرد و جلسه را ادامه داد.
خاطره دوم آن جلسه، مربوط به زمانی بود که یکی از دوستان که در آن زمان مسؤولیتی در ستاد ائتلاف اصلاحطلبان اصفهان داشت، برگهای به دست من رساند که در پایان جلسه، وقتی را برای معرفی یکی از کاندیداهای احتمالی اصلاحطلبان در شهر اصفهان، به این فرد اختصاص دهم. برایم این حرف بسیار تعجببرانگیز بود. چون تمامی کاندیداهای ما برای شرکت درانتخابات شهر اصفهان، رد صلاحیت شده بودند و هیچ فرد مشهور و غیرمشهور منتسب به اصلاحطلبان نمانده بود که از تیغ تیز استصواب جان سالم به در برده باشد. با ایما و اشاره از آن دوست پرسیدم که این فرد چه کسی است و او فردی را به من نشان داد که هیچگاه اسم وی را نشنیده بودیم و چهرهاش را ندیده بودیم! با دیدن چهره این فرد، مصمم شدم که نگذارم این فرد از تریبون حاضر استفاده کند. تقریباً به این نتیجه رسیده بودم که این عمل به تصویب ستاد ائتلاف نرسیده است و تکروی عدهای به قیمت از دست رفتن وحدت و آبروی جمعی تمامی اصلاحطلبان اصفهان منجر خواهد شد. اتفاقی که چندی بعد در جریان برگزاری آن انتخابات، متأسفانه به بدترین صورت ممکن روی داد.
از آن دوست اصرار بود و از من انکار؛ تا اینکه رئیس وقت شورای ائتلاف اصلاحطلبان اصفهان، در همان جلسه، دستور به انجام این کار داد و دیگر مقاومت بیفایده بود. در پایان سخنان دکتر ناصری، با بیمیلی و از سر تکلیف کاندیدای مورد نظر را برای تنها پنج دقیقه معرفی خود به پشت تریبون فرا خواندم. این پنج دقیقه تبدیل به بیست دقیقه شد و به مصداق از کوزه همان برون تراود که در اوست، این فرد نیز تمامی تراوشات ذهنی مغشوش و عجیب خود را به حضار جلسه عرضه کرد.
فرد مورد نظر از نظر قدرت بیان بسیار ضعیف بود و همان عقاید منحصر به فرد خود را نیز که هر نامی به جز نام اصلاحطلبی میشد بر آن نهاد، به بدترین صورت ممکن بیان میکرد و من تنها کاری که از دستم بر میآمد، این بود که همهمه اعتراضگونه حضار در جلسه را مدیریت کنم!
در همین حین، از دکتر ناصری پرسیدم که آیا فرد حاضر را میشناسد یا نه؟ چهرهی دکتر ناصری در آن لحظه، بسیار دیدنی بود. ملغمهای از خستگی و بهت و خشم را در چشمان از فرط تعجب گرد شدهاش میشد دید. او نسبت به این قضیه ابراز بی اطلاعی کرد.
صحبتهای این شخص که پایان یافت، جلسه را فوراً تمام کردم و از دکتر ناصری نظرش را نسبت به این کاندیدای ناگهانی، پرسیدم. سری به تأسف تکان داد و گفت: تنها میتوانم بگویم که متأسفم.
دکتر ناصری را بعد از جلسه به همراه عدهای از دوستان به رستوران شهرزاد بردیم. در تمامی طول مسیر، بحث اصلی راجع به همین کاندیدای ناگهانی بود و تمام دوستان اصرار داشتند که دکتر ناصری، خبر این جلسه را به گوش تصمیمگیران تهران برساند و از بروز شکاف و دودستگی در اصفهان جلوگیری کند.
هرچند متأسفانه تلاشهای ما ناکام ماند و فرد گفتهشده به واسطهی همدوره بودن با یکی از اصلاحطلبان خوشنام در دانشگاه امام صادق و وابستگی سببی و نسبی با عدهای از دوستان اصلاحطلب اصفهانی، در انتخابات شرکت کرد و البته در همان دور اول با رأی اندکی که به دست آورد از گردونهی رقابت خارج شد و دیگر هیچ زمان، اسمی از وی به میان نیامد.
آن شب در تهران هم جلسه مهمی برای بسته شدن لیست اصلاحطلبان درجریان بود و هنگامی که دکتر ناصری، کارت پرواز در دست، به سمت هواپیما عازم بود، آخرین خبر مبنی بر بسته شدن لیست تهران با ۲۳ نفر را به شرط رسانهای نشدن، به ما داد. هرچند که بعداً شاهد بودیم که لیست تهران هم با ۳۰ نفر که غالب آنان افرادی کاملاً ناشناس بودند، بسته شد! گویا مقرر شده بود که اصلاحطلبان به دست خود، شکستی خفتبار و تحقیرآمیز را در تمامی کشور تجربه کنند...!
در خلال صحبتهای خصوصی که آن شب در رستوران و در راه فرودگاه با این مرد نازنین داشتم، عقاید و نظراتش را بسیار واقعی و راهبردی و از موضع اصلاحطلبی ناب دیدم. به بسیاری از نقدهایی که به عملکرد دولت اصلاحات و اصلاحطلبان طی سالهای ۷۶ تا ۸۶ داشتیم، صحه میگذاشت و حتی گاه خود، نقدهایی بیپرواتر از ما بیان میکرد که برای ما بسیار عجیب بود.
در تمامی طول مسیر شلوغ خیابان شمسآبادی تا رستوران شهرزاد اصرار میکرد که نیازی به شام نیست و از کمغذایی خود میگفت و ما هم به مزاح ریز-جثه بودن وی را دلیلی بر اثبات ادعایش میدانستیم!
تمام آن شب خاطرهانگیز به صحبت و گفتوگو با کسی گذشت که از نظر شخصیتی، فردی خوشمشرب و خونگرم بود و از نظر عقاید و منش، اصلاحطلبی راستین و اخلاقمدار بود.
مردی که روزگاری میرحسین را بهسان چشم گندیدهای میدانست، زمانی که مانند اغلب ما حقیقت این بزرگمرد بیباک و صادق را دید، خالصانه به میدان آمد و اکنون تاوان این خلوص متعهدانه را با حکمی که برایش در نظر گرفتهاند، میپردازد. هرچند امید چندانی به دادگاه تجدید نظر ندارم، اما از صمیم قلب امیدوارم که این رأی شکسته شود و جامعهی دانشگاهی کشور از خدمات این مرد بزرگ، برای پنج سال محروم نگردد.
ای کاش آنانی که احکامی اینچنین صادر میکنند، میدانستند که پنج سال یعنی ۱۸۲۵ روز....
پینوشت:
دکتر هادی یزدانی، از فعالان سیاسی اصلاحطلب اصفهان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!