آیا مسألهی اصلی، یارانههاست؟ آیا دغدغه اصلی و روزمرهی تودهی مردم که به صورت مستقیم و بیواسطه با آن دست به گریبان هستند، عواقب اجرای طرح حذف یارانههاست؟ و آیا اگر جنبش سبز میخواهد بار دیگر در کانون توجه اکثریت مردم قرار گیرد و به روزهای پر جنب و جوش خود بازگردد، باید از حواشی روزمرهی رسانهای صرفنظر کند و تمرکز بر دغدغهی اصلی مردم را در دستور کار قرار دهد؟ (نشانی)
۱) پایگاه اجتماعی جنبش سبز، طبقهی متوسط شهری بوده است. این را نباید با ترکیب و میزان آرایی که به میرحسین موسوی داده شده، اشتباه گرفت. بسیاری از مردم با انگیزههایی متفاوت و حتی متضاد به میرحسین رأی دادند اما آنچه در فردای انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به «جنبش سبز» مشهور شد، ریشه در طبقهی متوسط شهرنشین داشت. حضور خیابانی جنبش سبز از ۲۵ بهمن ۸۹ متوقف شد، اما حتی در تمامی دوران یک سال و نیمی که جنبش سبز در خیابانها حضور مییافت، بسیاری از شهرهای بزرگ کشور آرام بود. طبقهی متوسط شهری فقط در برخی شهرها نظیر تهران و اصفهان و شیراز و در برخی مواقع مشهد حاضر میشد خطر را پذیرفته و به خیابان بیاید. شهرهای کوچک و مناطق فقیرنشین و روستاها، بیاعتنا و حتی گاه بیتفاوت، تنها نظارهگر کشمکش جنبش سبز و حاکمیت بودند.
۲) طرح حذف یارانههای دولتی و پرداخت بخشی از آن در قالب «هدفمند کردن یارانهها» نه تنها اقشار فقیر و بیبضاعت جامعه را تحت فشار قرار نداده که به طور ملموسی وضعیت اقتصادی آنان را بهبود داده است. خانوادهی فقیر و پرجمعیتی که تکاتاق خانهاش را با یک لامپ کوچک ۱۰۰ وات روشن میکرده، اکنون در چه وضعیتی قرار دارد؟ مصرف آب و برق و گاز این خانواده در همان حد اندک پیشین باقی مانده و در دوران حذف یارانهها، در بیشتر مواقع در محدودهی معاف از افزایش جهشی بهای پرداختی قرار دارد. به ازای هر کدام از اعضای این خانوادهی پرجمعیت، مبلغی در حدود ۴۵ هزار تومان پرداخت میشود که با توجه به تعداد بالای اعضای خانوار، رقمی چشمگیر میشود. از امکانات رفاهی و تفریحی معمول خانوادههای طبقهی متوسط یا شهرنشین هم خبری نیست؛ نه از کامپیوتر و اینترنت و استخر و اسکی و بولینگ و تئاتر و سینما خبری هست؛ نه از اتومبیل و سفرهای تفریحی و تغییر مبلمان منزل و نه از کلاسهای کنکور و زبان و گیتار و آشپزی و یوگا و کاهش وزن. زندگی این اقشار، ساده و کمخرج است. برای چنین خانوارهایی، افزایش درآمد خانوار در قالب دریافت یارانههای نقدی، یک تحول بزرگ اقتصادی محسوب میشود. بیجهت نیست که احمدینژاد به عنوان «فردی که تصمیم به پرداخت یارانهها گرفته است» در بین این اقشار همچنان محبوب است.
۳) پرس و جوهای من از زمان آغاز طرح حذف یارانهها نشان میدهد در برخی مواقع، میزان حمایت از احمدینژاد - به سبب پرداخت یارانهها - حتی از تعصبهای رایج قومی نیز پیشی گرفته است. به عنوان مثال، احمدینژاد در بین مناطق لرنشین از محبوبتی درخور برخوردار است، در حالی که مثلاً محسن رضایی یا مهدی کروبی، چنین موقعیتی ندارند. میزان تفاوت محبوبیت احمدینژاد و دیگران تا بدانجاست که محسن رضایی، در هنگام سرکشی به یکی از مناطق نزدیک به زادگاهش (منطقهای بین شهرستان مسجد سلیمان و لالی) با اعتراض مردم محلی مواجه شده است که «چرا هیچ کاری برای آنها نمیکند؟». پیرزنان و پیرمردان این مناطق در هنگام عدم رسیدگی ِ بههنگام پزشکان و پرستاران در بیمارستانها و درمانگاهها، احمدینژاد را صدا میزنند و او را به یاری میطلبند! اما فقط اینها نیست! سکوت بسیاری از مناطق ایران در هنگام جوش و خروش جنبش سبز، لایههای زیرین دیگری نیز داشته است که نبایستی از آن غافل بود. بسیاری از مردم این مناطق از سرکوب جنبش سبز به دست نیروهای حکومتی استقبال کرده و سبزها را مشتی اغتشاشگر که در پی بر هم زدن نظم و امنیت مملکت هستند، میخواندهاند!
۴) وضعیت قشر مرفه با حذف یارانهها عملاً تغییر عمدهای نکرده است. سطح تمکن مالی و رفاه اقتصادی این قشر در حدی است که حذف یا افزودن رقمهایی اینچنین، حتی در زندگی آنان احساس هم نمیشود! تنها قشری که در این میان آسیب جدی دیده است، طبقهی متوسط شهری است. سطح امکانات رفاهی مطلوب این قشر به گونهای است که با درآمد نه چندان بالای آن همخوانی ندارد. با حذف یارانهها فشار بر این قشر فزونی گرفته است. بهای خدمات و کالاهای دلخواه این طبقه، بالا رفته اما مبلغ پرداختی یارانهها نتوانسته، فاصلهی درآمد و مخارج این قشر را جبران کند. در واقع مبلغ یارانهها نسبت به توقعات عادی این قشر از رفاه در زندگی، ناچیز بوده و طبقهی متوسط شهرنشین احساس میکند به سمت طبقهی فقیر جامعه، هل داده میشود. این طبقه، در ذهنیت و عینیت، زندگی خود را زیر فشار دستاندازی «ناتوانی» و «فقر» میبیند.
۵) پیشفرض استدلالی که در مقدمه آمده، این است: یارانهها کمر مردم را شکسته و به مهمترین دغدغهی روزانهی آنان تبدیل شده است. و این بهترین فرصت برای جنبش سبز است تا با استفاده از این پتانسیل بار دیگر به عرصهی عمومی بازگشته و عرض اندام کند. واقعاً جنبش سبز قرار است کدام طبقهی اقتصادی و اجتماعی را به حرکت وادارد؟ طبقهی فرادست و مرفه که رفاه اقتصادی و آزادی اجتماعی را در اولویت دارد و حذف یارانهها خللی در زندگیاش ایجاد نکرده است؟ یا طبقهی فرودست و فقیر که «حذف یارانهها» را «پرداخت یارانهها» میبیند و آن را گامی رو به جلو در بهبود وضع معیشتیاش میداند؟ یا طبقهی متوسطی که محافظهکاری و احتیاط، از اجزای ذاتی آن محسوب شده و اکنون با وابستگی شدید مالی و اقتصادی و آسیبپذیری شدید در برابر هر گونه محرومیت اجتماعی و اقتصادی به سبب فعالیتهای سیاسی، محافظهکاری و حزم و احتیاطش، صدچندان شده است؟
۱) پایگاه اجتماعی جنبش سبز، طبقهی متوسط شهری بوده است. این را نباید با ترکیب و میزان آرایی که به میرحسین موسوی داده شده، اشتباه گرفت. بسیاری از مردم با انگیزههایی متفاوت و حتی متضاد به میرحسین رأی دادند اما آنچه در فردای انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به «جنبش سبز» مشهور شد، ریشه در طبقهی متوسط شهرنشین داشت. حضور خیابانی جنبش سبز از ۲۵ بهمن ۸۹ متوقف شد، اما حتی در تمامی دوران یک سال و نیمی که جنبش سبز در خیابانها حضور مییافت، بسیاری از شهرهای بزرگ کشور آرام بود. طبقهی متوسط شهری فقط در برخی شهرها نظیر تهران و اصفهان و شیراز و در برخی مواقع مشهد حاضر میشد خطر را پذیرفته و به خیابان بیاید. شهرهای کوچک و مناطق فقیرنشین و روستاها، بیاعتنا و حتی گاه بیتفاوت، تنها نظارهگر کشمکش جنبش سبز و حاکمیت بودند.
۲) طرح حذف یارانههای دولتی و پرداخت بخشی از آن در قالب «هدفمند کردن یارانهها» نه تنها اقشار فقیر و بیبضاعت جامعه را تحت فشار قرار نداده که به طور ملموسی وضعیت اقتصادی آنان را بهبود داده است. خانوادهی فقیر و پرجمعیتی که تکاتاق خانهاش را با یک لامپ کوچک ۱۰۰ وات روشن میکرده، اکنون در چه وضعیتی قرار دارد؟ مصرف آب و برق و گاز این خانواده در همان حد اندک پیشین باقی مانده و در دوران حذف یارانهها، در بیشتر مواقع در محدودهی معاف از افزایش جهشی بهای پرداختی قرار دارد. به ازای هر کدام از اعضای این خانوادهی پرجمعیت، مبلغی در حدود ۴۵ هزار تومان پرداخت میشود که با توجه به تعداد بالای اعضای خانوار، رقمی چشمگیر میشود. از امکانات رفاهی و تفریحی معمول خانوادههای طبقهی متوسط یا شهرنشین هم خبری نیست؛ نه از کامپیوتر و اینترنت و استخر و اسکی و بولینگ و تئاتر و سینما خبری هست؛ نه از اتومبیل و سفرهای تفریحی و تغییر مبلمان منزل و نه از کلاسهای کنکور و زبان و گیتار و آشپزی و یوگا و کاهش وزن. زندگی این اقشار، ساده و کمخرج است. برای چنین خانوارهایی، افزایش درآمد خانوار در قالب دریافت یارانههای نقدی، یک تحول بزرگ اقتصادی محسوب میشود. بیجهت نیست که احمدینژاد به عنوان «فردی که تصمیم به پرداخت یارانهها گرفته است» در بین این اقشار همچنان محبوب است.
۳) پرس و جوهای من از زمان آغاز طرح حذف یارانهها نشان میدهد در برخی مواقع، میزان حمایت از احمدینژاد - به سبب پرداخت یارانهها - حتی از تعصبهای رایج قومی نیز پیشی گرفته است. به عنوان مثال، احمدینژاد در بین مناطق لرنشین از محبوبتی درخور برخوردار است، در حالی که مثلاً محسن رضایی یا مهدی کروبی، چنین موقعیتی ندارند. میزان تفاوت محبوبیت احمدینژاد و دیگران تا بدانجاست که محسن رضایی، در هنگام سرکشی به یکی از مناطق نزدیک به زادگاهش (منطقهای بین شهرستان مسجد سلیمان و لالی) با اعتراض مردم محلی مواجه شده است که «چرا هیچ کاری برای آنها نمیکند؟». پیرزنان و پیرمردان این مناطق در هنگام عدم رسیدگی ِ بههنگام پزشکان و پرستاران در بیمارستانها و درمانگاهها، احمدینژاد را صدا میزنند و او را به یاری میطلبند! اما فقط اینها نیست! سکوت بسیاری از مناطق ایران در هنگام جوش و خروش جنبش سبز، لایههای زیرین دیگری نیز داشته است که نبایستی از آن غافل بود. بسیاری از مردم این مناطق از سرکوب جنبش سبز به دست نیروهای حکومتی استقبال کرده و سبزها را مشتی اغتشاشگر که در پی بر هم زدن نظم و امنیت مملکت هستند، میخواندهاند!
۴) وضعیت قشر مرفه با حذف یارانهها عملاً تغییر عمدهای نکرده است. سطح تمکن مالی و رفاه اقتصادی این قشر در حدی است که حذف یا افزودن رقمهایی اینچنین، حتی در زندگی آنان احساس هم نمیشود! تنها قشری که در این میان آسیب جدی دیده است، طبقهی متوسط شهری است. سطح امکانات رفاهی مطلوب این قشر به گونهای است که با درآمد نه چندان بالای آن همخوانی ندارد. با حذف یارانهها فشار بر این قشر فزونی گرفته است. بهای خدمات و کالاهای دلخواه این طبقه، بالا رفته اما مبلغ پرداختی یارانهها نتوانسته، فاصلهی درآمد و مخارج این قشر را جبران کند. در واقع مبلغ یارانهها نسبت به توقعات عادی این قشر از رفاه در زندگی، ناچیز بوده و طبقهی متوسط شهرنشین احساس میکند به سمت طبقهی فقیر جامعه، هل داده میشود. این طبقه، در ذهنیت و عینیت، زندگی خود را زیر فشار دستاندازی «ناتوانی» و «فقر» میبیند.
۵) پیشفرض استدلالی که در مقدمه آمده، این است: یارانهها کمر مردم را شکسته و به مهمترین دغدغهی روزانهی آنان تبدیل شده است. و این بهترین فرصت برای جنبش سبز است تا با استفاده از این پتانسیل بار دیگر به عرصهی عمومی بازگشته و عرض اندام کند. واقعاً جنبش سبز قرار است کدام طبقهی اقتصادی و اجتماعی را به حرکت وادارد؟ طبقهی فرادست و مرفه که رفاه اقتصادی و آزادی اجتماعی را در اولویت دارد و حذف یارانهها خللی در زندگیاش ایجاد نکرده است؟ یا طبقهی فرودست و فقیر که «حذف یارانهها» را «پرداخت یارانهها» میبیند و آن را گامی رو به جلو در بهبود وضع معیشتیاش میداند؟ یا طبقهی متوسطی که محافظهکاری و احتیاط، از اجزای ذاتی آن محسوب شده و اکنون با وابستگی شدید مالی و اقتصادی و آسیبپذیری شدید در برابر هر گونه محرومیت اجتماعی و اقتصادی به سبب فعالیتهای سیاسی، محافظهکاری و حزم و احتیاطش، صدچندان شده است؟
***
یارانهها ابزاری بسیار مهم و کارا در دست دولت کنونی است که میتواند با تمسک به آن، هر لحظه که اراده کند بر محبوبیت خود بیفزاید و یا با سد کردن مسیر پرداخت آن، موجی از نارضایتی و حتی شورشهای اقتصادی و اجتماعی را به راه اندازد. طبقهی متوسط شهرنشین اگرچه نزدیکی فکری زیادی با جنبش سبز دارد اما به سبب شرایط موجود، تمایلی به حضور فعال در صحنه ندارد. تکلیف طبقهی مرفه نیز روشن است. اما نکته اینجاست: برای جنبش سبز، انتقاد از حذف یارانهها به قصد جلب حمایت سایر مردم، چیزی جز خودزنی و بیاعتباری بیشتر نزد اقشار راضی از دریافت یارانهها نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!