تاریخ ما خطی نیست، دایره است. مدام به نقطهی آغاز بر میگردد؛ مدام اتفاق میافتد؛ مدام تکرار میشود. هیچ مسألهای برای ما کهنه نمیشود؛ به گذشته نمیپیوندد. مسألههای ما ثابت است؛ غبار زمان بر سر آنها نمینشیند. مدام از نو رُخ مینماید؛ هیچگاه به تاریخ نمیپیوندد.
تاریخ ما دایره است. مدام به نقطهی آغاز بر میگردد. چنین است که مشکلاتمان ثابت است؛ گفتوگوهامان ثابت است؛ استدلالهامان ثابت است؛ فریادهایی که بر سر هم میکشیم ثابت است؛ راه حلهامان ثابت است. همین است که تاریخ ما، "تاریخ ما" نیست، گذشتهی ما نیست، کهنه نیست، واگویهی دیروز نیست، مسألهی امروز است.
سال هشتاد و پنج، به جبر و تحمیل زندگی، مجبور شدم برای چند سالی، وبلاگنویسی را کنار بگذارم. آخرین مقالهام که برای چند سال بر صفحهی نخستِ وبلاگ جا خوش کرده بود، دربارهی اعترافگیری بود. پس از چند سال که بار دیگر به وبلاگستان فارسی بازگشتم و عزم بازنوشتن داشتم، مسأله روز بار دیگر "اعترافگیری" بود! و گویی آن مقاله در همان روزها و در همراهی با موج انتقادی برخاسته در همان هنگام، نوشته شده بود!
ماجراهای اسیدپاشی نیز چونان تمام مسائل و مشکلاتی که ما را در چنبرهی خود گرفتار ساخته است، اینگونه است. پروندهی آمنه بهرامی، با گذشت او از انجام قصاص و دریافت دیهای مختصر، پایان یافت. اما ماجرای اسیدپاشیها هنوز ادامه دارد. هنوز اخبار ماجرای آمنه بهرامی در صدر خبرهای اجتماعی بود که دختری در پی درگیری لفظی با پدر خود، ظرف اسید را به سمت او پرتاب کرد و موجب نابینا شدن یکی از چشمهای پدر شد. و هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته، زنی که ابتدا با ضربات آچار، قربانی خود را بیحال ساخته و سپس با اسید، بدنش را سوزانده، با درخواست قصاص از طرف قربانی مواجه شد.
ماجرای آمنه بهرامی هم درست مثل هزار خبر و ماجرای ریز و درشت دیگر، روزی از کوچه پسکوچههای اجتماع ما به میانهی میدان آمد و اخبار و ماجراهای دیگر را کنار زد و تمامی فضای عمومی را انباشت و نگاهها را به سوی خود جلب کرد. و درست مثل هزار خبر و ماجرای دیگر، در رگبار تند خبرهایی که هر روزه بر سر مخاطبان میبارد، خیلی زود جای خود را به خبری و ماجرایی تازه داد و از میانهی میدان کنار رفت. و اینک ماییم و این رگبار خبرها که بیآنکه فرصت و مجالی برای اندیشیدن بدانها پیدا کنیم، نجویده و هضمنکرده، قورت داده میشود و خیلی زود هم دفع میشود.
ماجرای آمنه اما هنوز برای من تازه است. و چرا تازه نباشد وقتی تاریخ ما، تاریخ تکرار و تکرار تاریخ است؟! اطمینان دارم بسیار زودتر از آنکه گمان میکنیم، ماجرایی نزدیک به این حادثه بار دیگر رخ خواهد داد؛ همچنان که داد.
من دیدگاهم دربارهی اسیدپاشی و قصاص اسیدپاش را پیش از این گفتهام. به نقدهایی که بر این دیدگاه وارد شده بود نیز پاسخ گفتهام. همچنان به آن دیدگاه پایبندم و اعتقاد دارم آمنه بهرامی با گذشت خود از انجام قصاص، مرتکب خطا شد.
آمنه پس از گذشت از قصاص گفت: «به خاطر خودم، خانوادهام، خدا و کشورم از قصاص گذشتم.». معنای این سخنان روشن است: آمنه، آرامش فردی خود و خانوادهاش را به امنیت اجتماع ترجیح داده است. او نتوانست بار ناراحتی وجدان و سنگینی نگاه شماتتبار هموطنان ایرانی و جامعهی جهانی را نسبت به خود و خانواده و کشورش تحمل کند. او نتوانست میان مصلحت و آرامش فردی خود به عنوان قربانی اسیدپاشی و مصلحت و آرامش اجتماعی که خود عضوی از آن است، پُل بزند. آمنه اولی را به دومی ترجیح داد. بار تأمین امنیت اجتماع برای شانههای آمنه سنگین بود.
با این حال، تردید و تزلزل در سخنان آمنه موج میزد: «طبق قانون با توجه به گذشت من از انجام قصاص، اگر مجید بتواند دیه را فراهم کند، از زندان آزاد خواهد شد. به دادستان گفتهام اگر این اتفاق افتاد و خواستید مجید را آزاد کنید، مرا خبر کنید زیرا میخواهم فوراً ایران را برای همیشه ترک کنم. من در شرایطی که فردی چون مجید، آزادانه در اجتماع میگردد، نمیتوانم احساس امنیت کنم.».
این سخنان، تناقضی را که آمنه با آن درگیر بوده است، به خوبی نمایان میسازد. درست همینجاست که حقوق مدرن از حکومت به عنوان تنها نهاد مشروع اِعمال خشونت در اجتماع میخواهد که مسؤولیت مجازات مجرم را از دوش قربانی بردارد؛ قربانیای که یا اسیر شعلههای انتقامگیری است یا در بند مصلحتسنجیهای فردی (که ممکن است خلاف مصلحتسنجیهای عمومی باشد). مدافعان حقوق مدرن میگویند کاش مسؤولیت تشخیص حکم نه بر عهدهی آمنه که بر عهدهی حکومت بود تا آمنه اینگونه زیر فشار روانی جامعه قرار نمیگرفت و قضاوتها دربارهی او به تصمیمگیری شخص او نسبت به انجام قصاص یا گذشت، موکول نمیشد.
من اما معتقدم باز هم در آن صورت، مسأله تفاوتی نمیکرد! تصور کنید تصمیمگیری در مورد اجرا یا عدم اجرای حکم قصاص نه بر عهدهی آمنه که بر عهدهی دادگاه بود. و فرض کنید دادگاه، حکم به قصاص میداد. فکر میکنید واکنشها چگونه بود؟ این یک نمونه:
"دولت جمهوری اسلامی، بار دیگر در اقدامی خلاف تمامی موازین حقوق بشر، دستور اجرای حکم وحشیانهی قصاص را صادر کرد."
و فرض کنید دادگاه، حکم به عدم اجرای قصاص میداد:
"دولت جمهوری اسلامی، در اوج ضعف و درماندگی و استیصال، سرانجام تسلیم فشارهای فزایندهی فعالان داخلی و خارجی حقوق بشر شد و از اجرای حکم قصاص منصرف شد."
مسأله این است که بسیاری از ما پیشاپیش، پدیدههای اطرافمان را نامگذاری میکنیم و بر اساس همان نامگذاری، به قضاوت و داوری مینشینیم؛ کاملاً بدیهی است که در این حال، رأی و نظرمان چه خواهد بود:
حرکت شبهنظامیان لیبی را "انقلاب" اما حرکت شبهنظامیان زئیر را "شورش داخلی" مینامیم. از حضور خیابانی در تهران به عنوان "اعتراض" و در لندن به عنوان "شورش" اسم میبریم. سرکوب حرکت مسلحانهی تجزیهطلبان در اسپانیا را امری عادی و قانونی اما در ایران، "نقض حقوق بشر" توصیف میکنیم و .... قضاوتها و داوریها و تحلیلهای ما بر اساس همین "نامگذاریها" است. در ماجرای قصاص هم داستان همینگونه است؛ در نظر برخی از ما قصاص، حکمی وحشیانه است. "وحشیانه"، صفتی است که ما برای عمل قصاص قائل میشویم؛ واضح است که قضاوت و داوری ما پس از چنین نامگذاری و توصیفی چه خواهد بود!
مخالفت برخی از ما با اجرای قصاص، همراهی با مُد زمانه است؛ همراهی با موج فراگیری که "منتقد همیشه محبوب" و "مخاطب همیشه راضی" میآفریند؛ چیزی از جنس مخالفتهای مطلق رایج با اعدام و نقض حقوق زنان و کودکان و نابودی محیط زیست که متکی به تفکر و تأمل و تعمقی نیست؛ صرف همراهی است با موج راهافتادهای که محبوبیت و همرنگی میآفریند و حس جزئی از یک جمع بودن؛ جمعی که ژست روشنفکری گرفته است! این اعلام مخالفت به اندازهی همان اعلام موافقتهایی که از روی غلیان حس انتقامجویی است، بیارزش است.
برخی از ما، مخالفت با قصاص را حکمی فرا-اخلاقی و تغییرناپذیر میدانیم و بر اساس آن دربارهی حوادث پیرامونمان داوری میکنیم. اگر آمنه از اجرای قصاص بگذرد، نماد بزرگواری و گذشت و شکیبایی و شایسته هزار جایزهی بینالمللی است و اگر از قصاص نگذرد، او هم انسانی است در ردیف انسانهای انتقامگیر و بیگذشت روزگار ما و البته یکی از مسؤولان گسترش دور باطل خشونت در جامعهی ما! و اگر هر کدام از این تصمیمها توسط دادگاه اتخاذ شود، تکلیف روشنتر است! زیرا ما پیشاپیش تکلیفمان را با نظام و قوهی قضائیهاش معلوم کردهایم! در هر حال فحش و ناسزایی نثار دولت و قوهی قضاییه برای اقدامش (هر اقدامی که باشد!).
اخلاق اما به هیچ اصل فرا-اخلاقی و تغییرناپذیری متکی نیست. اخلاق درست مثل دین، وقتی در بستر تاریخ و اجتماع جاری میشود، رنگ تاریخ و اجتماع و مصلحت به خود میگیرد و خود-به-خود، "نسبی" میگردد. این نسبی بودن اخلاق، تفسیر اخلاق نیست؛ نوعی نگاه به اخلاق نیست؛ شناسایی یکی از ویژگیهای ذاتی اخلاق است:
بدیهی است که راستگویی همیشه خوب نیست و دروغگویی هم همیشه بد نیست؛
بدیهی است آزار رساندن به انسانی دیگر همیشه بد نیست (مثلاً در مقام دفاع در برابر یک حملهی مسلحانه)؛
بدیهی است کشتن یک انسان همیشه بد نیست (مثلاً کشتن ۳۰۰ نفر سرنشین یک هواپیمای مسافربری برای ممانعت از برخورد آن هواپیما با یکی از برجهای دوقلوی تجارت جهانی و کشته شدن ۳۰۰۰ نفر)؛
و البته بدیهی است که قصاص هم چونان تمامی اّعمالی که با معیار اخلاق سنجیده میشوند، نه همیشه بد است و نه همیشه خوب. رفتارها و کردارها در بستر تاریخ و اجتماع، معنا و مفهوم مییابند. بُعد اجتماعی افعال و تصمیمگیریها را هم بایستی در کنار بُعد فردیشان دید. هیچ اصل فرا-اخلاقی و تغییرناپذیری وجود ندارد که بتواند تکلیف خوبی و بدی رفتاری را برای همیشه تعیین کند. مصلحتهای اجتماعی همواره در کنار مصلحتهای فردی یا به عبارتی دیگر حقوق اجتماع همواره در کنار حقوق فرد، تعیینکنندهی "خوب" یا "بد" بودن یک رفتار هستند؛ و اینجا در ماجرای قصاص اسیدپاش، آنچه مراعات شد حقوق فردی (چه مجرم و چه قربانی) و آنچه فدا شد حقوق و مصلحت اجتماع بود؛ برتری دادن مصلحت اجتماع به مصلحت فرد، برای شانههای آمنه، سنگین بود.
تاریخ ما دایره است. مدام به نقطهی آغاز بر میگردد. چنین است که مشکلاتمان ثابت است؛ گفتوگوهامان ثابت است؛ استدلالهامان ثابت است؛ فریادهایی که بر سر هم میکشیم ثابت است؛ راه حلهامان ثابت است. همین است که تاریخ ما، "تاریخ ما" نیست، گذشتهی ما نیست، کهنه نیست، واگویهی دیروز نیست، مسألهی امروز است.
سال هشتاد و پنج، به جبر و تحمیل زندگی، مجبور شدم برای چند سالی، وبلاگنویسی را کنار بگذارم. آخرین مقالهام که برای چند سال بر صفحهی نخستِ وبلاگ جا خوش کرده بود، دربارهی اعترافگیری بود. پس از چند سال که بار دیگر به وبلاگستان فارسی بازگشتم و عزم بازنوشتن داشتم، مسأله روز بار دیگر "اعترافگیری" بود! و گویی آن مقاله در همان روزها و در همراهی با موج انتقادی برخاسته در همان هنگام، نوشته شده بود!
ماجراهای اسیدپاشی نیز چونان تمام مسائل و مشکلاتی که ما را در چنبرهی خود گرفتار ساخته است، اینگونه است. پروندهی آمنه بهرامی، با گذشت او از انجام قصاص و دریافت دیهای مختصر، پایان یافت. اما ماجرای اسیدپاشیها هنوز ادامه دارد. هنوز اخبار ماجرای آمنه بهرامی در صدر خبرهای اجتماعی بود که دختری در پی درگیری لفظی با پدر خود، ظرف اسید را به سمت او پرتاب کرد و موجب نابینا شدن یکی از چشمهای پدر شد. و هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته، زنی که ابتدا با ضربات آچار، قربانی خود را بیحال ساخته و سپس با اسید، بدنش را سوزانده، با درخواست قصاص از طرف قربانی مواجه شد.
ماجرای آمنه بهرامی هم درست مثل هزار خبر و ماجرای ریز و درشت دیگر، روزی از کوچه پسکوچههای اجتماع ما به میانهی میدان آمد و اخبار و ماجراهای دیگر را کنار زد و تمامی فضای عمومی را انباشت و نگاهها را به سوی خود جلب کرد. و درست مثل هزار خبر و ماجرای دیگر، در رگبار تند خبرهایی که هر روزه بر سر مخاطبان میبارد، خیلی زود جای خود را به خبری و ماجرایی تازه داد و از میانهی میدان کنار رفت. و اینک ماییم و این رگبار خبرها که بیآنکه فرصت و مجالی برای اندیشیدن بدانها پیدا کنیم، نجویده و هضمنکرده، قورت داده میشود و خیلی زود هم دفع میشود.
ماجرای آمنه اما هنوز برای من تازه است. و چرا تازه نباشد وقتی تاریخ ما، تاریخ تکرار و تکرار تاریخ است؟! اطمینان دارم بسیار زودتر از آنکه گمان میکنیم، ماجرایی نزدیک به این حادثه بار دیگر رخ خواهد داد؛ همچنان که داد.
من دیدگاهم دربارهی اسیدپاشی و قصاص اسیدپاش را پیش از این گفتهام. به نقدهایی که بر این دیدگاه وارد شده بود نیز پاسخ گفتهام. همچنان به آن دیدگاه پایبندم و اعتقاد دارم آمنه بهرامی با گذشت خود از انجام قصاص، مرتکب خطا شد.
آمنه پس از گذشت از قصاص گفت: «به خاطر خودم، خانوادهام، خدا و کشورم از قصاص گذشتم.». معنای این سخنان روشن است: آمنه، آرامش فردی خود و خانوادهاش را به امنیت اجتماع ترجیح داده است. او نتوانست بار ناراحتی وجدان و سنگینی نگاه شماتتبار هموطنان ایرانی و جامعهی جهانی را نسبت به خود و خانواده و کشورش تحمل کند. او نتوانست میان مصلحت و آرامش فردی خود به عنوان قربانی اسیدپاشی و مصلحت و آرامش اجتماعی که خود عضوی از آن است، پُل بزند. آمنه اولی را به دومی ترجیح داد. بار تأمین امنیت اجتماع برای شانههای آمنه سنگین بود.
با این حال، تردید و تزلزل در سخنان آمنه موج میزد: «طبق قانون با توجه به گذشت من از انجام قصاص، اگر مجید بتواند دیه را فراهم کند، از زندان آزاد خواهد شد. به دادستان گفتهام اگر این اتفاق افتاد و خواستید مجید را آزاد کنید، مرا خبر کنید زیرا میخواهم فوراً ایران را برای همیشه ترک کنم. من در شرایطی که فردی چون مجید، آزادانه در اجتماع میگردد، نمیتوانم احساس امنیت کنم.».
این سخنان، تناقضی را که آمنه با آن درگیر بوده است، به خوبی نمایان میسازد. درست همینجاست که حقوق مدرن از حکومت به عنوان تنها نهاد مشروع اِعمال خشونت در اجتماع میخواهد که مسؤولیت مجازات مجرم را از دوش قربانی بردارد؛ قربانیای که یا اسیر شعلههای انتقامگیری است یا در بند مصلحتسنجیهای فردی (که ممکن است خلاف مصلحتسنجیهای عمومی باشد). مدافعان حقوق مدرن میگویند کاش مسؤولیت تشخیص حکم نه بر عهدهی آمنه که بر عهدهی حکومت بود تا آمنه اینگونه زیر فشار روانی جامعه قرار نمیگرفت و قضاوتها دربارهی او به تصمیمگیری شخص او نسبت به انجام قصاص یا گذشت، موکول نمیشد.
من اما معتقدم باز هم در آن صورت، مسأله تفاوتی نمیکرد! تصور کنید تصمیمگیری در مورد اجرا یا عدم اجرای حکم قصاص نه بر عهدهی آمنه که بر عهدهی دادگاه بود. و فرض کنید دادگاه، حکم به قصاص میداد. فکر میکنید واکنشها چگونه بود؟ این یک نمونه:
"دولت جمهوری اسلامی، بار دیگر در اقدامی خلاف تمامی موازین حقوق بشر، دستور اجرای حکم وحشیانهی قصاص را صادر کرد."
و فرض کنید دادگاه، حکم به عدم اجرای قصاص میداد:
"دولت جمهوری اسلامی، در اوج ضعف و درماندگی و استیصال، سرانجام تسلیم فشارهای فزایندهی فعالان داخلی و خارجی حقوق بشر شد و از اجرای حکم قصاص منصرف شد."
مسأله این است که بسیاری از ما پیشاپیش، پدیدههای اطرافمان را نامگذاری میکنیم و بر اساس همان نامگذاری، به قضاوت و داوری مینشینیم؛ کاملاً بدیهی است که در این حال، رأی و نظرمان چه خواهد بود:
حرکت شبهنظامیان لیبی را "انقلاب" اما حرکت شبهنظامیان زئیر را "شورش داخلی" مینامیم. از حضور خیابانی در تهران به عنوان "اعتراض" و در لندن به عنوان "شورش" اسم میبریم. سرکوب حرکت مسلحانهی تجزیهطلبان در اسپانیا را امری عادی و قانونی اما در ایران، "نقض حقوق بشر" توصیف میکنیم و .... قضاوتها و داوریها و تحلیلهای ما بر اساس همین "نامگذاریها" است. در ماجرای قصاص هم داستان همینگونه است؛ در نظر برخی از ما قصاص، حکمی وحشیانه است. "وحشیانه"، صفتی است که ما برای عمل قصاص قائل میشویم؛ واضح است که قضاوت و داوری ما پس از چنین نامگذاری و توصیفی چه خواهد بود!
مخالفت برخی از ما با اجرای قصاص، همراهی با مُد زمانه است؛ همراهی با موج فراگیری که "منتقد همیشه محبوب" و "مخاطب همیشه راضی" میآفریند؛ چیزی از جنس مخالفتهای مطلق رایج با اعدام و نقض حقوق زنان و کودکان و نابودی محیط زیست که متکی به تفکر و تأمل و تعمقی نیست؛ صرف همراهی است با موج راهافتادهای که محبوبیت و همرنگی میآفریند و حس جزئی از یک جمع بودن؛ جمعی که ژست روشنفکری گرفته است! این اعلام مخالفت به اندازهی همان اعلام موافقتهایی که از روی غلیان حس انتقامجویی است، بیارزش است.
برخی از ما، مخالفت با قصاص را حکمی فرا-اخلاقی و تغییرناپذیر میدانیم و بر اساس آن دربارهی حوادث پیرامونمان داوری میکنیم. اگر آمنه از اجرای قصاص بگذرد، نماد بزرگواری و گذشت و شکیبایی و شایسته هزار جایزهی بینالمللی است و اگر از قصاص نگذرد، او هم انسانی است در ردیف انسانهای انتقامگیر و بیگذشت روزگار ما و البته یکی از مسؤولان گسترش دور باطل خشونت در جامعهی ما! و اگر هر کدام از این تصمیمها توسط دادگاه اتخاذ شود، تکلیف روشنتر است! زیرا ما پیشاپیش تکلیفمان را با نظام و قوهی قضائیهاش معلوم کردهایم! در هر حال فحش و ناسزایی نثار دولت و قوهی قضاییه برای اقدامش (هر اقدامی که باشد!).
اخلاق اما به هیچ اصل فرا-اخلاقی و تغییرناپذیری متکی نیست. اخلاق درست مثل دین، وقتی در بستر تاریخ و اجتماع جاری میشود، رنگ تاریخ و اجتماع و مصلحت به خود میگیرد و خود-به-خود، "نسبی" میگردد. این نسبی بودن اخلاق، تفسیر اخلاق نیست؛ نوعی نگاه به اخلاق نیست؛ شناسایی یکی از ویژگیهای ذاتی اخلاق است:
بدیهی است که راستگویی همیشه خوب نیست و دروغگویی هم همیشه بد نیست؛
بدیهی است آزار رساندن به انسانی دیگر همیشه بد نیست (مثلاً در مقام دفاع در برابر یک حملهی مسلحانه)؛
بدیهی است کشتن یک انسان همیشه بد نیست (مثلاً کشتن ۳۰۰ نفر سرنشین یک هواپیمای مسافربری برای ممانعت از برخورد آن هواپیما با یکی از برجهای دوقلوی تجارت جهانی و کشته شدن ۳۰۰۰ نفر)؛
و البته بدیهی است که قصاص هم چونان تمامی اّعمالی که با معیار اخلاق سنجیده میشوند، نه همیشه بد است و نه همیشه خوب. رفتارها و کردارها در بستر تاریخ و اجتماع، معنا و مفهوم مییابند. بُعد اجتماعی افعال و تصمیمگیریها را هم بایستی در کنار بُعد فردیشان دید. هیچ اصل فرا-اخلاقی و تغییرناپذیری وجود ندارد که بتواند تکلیف خوبی و بدی رفتاری را برای همیشه تعیین کند. مصلحتهای اجتماعی همواره در کنار مصلحتهای فردی یا به عبارتی دیگر حقوق اجتماع همواره در کنار حقوق فرد، تعیینکنندهی "خوب" یا "بد" بودن یک رفتار هستند؛ و اینجا در ماجرای قصاص اسیدپاش، آنچه مراعات شد حقوق فردی (چه مجرم و چه قربانی) و آنچه فدا شد حقوق و مصلحت اجتماع بود؛ برتری دادن مصلحت اجتماع به مصلحت فرد، برای شانههای آمنه، سنگین بود.
خیلی نوشته شما قابل تامل هست ... من هم کاملا با شما موافقم ... هیچ چیزی تغییر ناپذیر نیست ... و ابعاد گسترده تری از ماجرا نادیده گرفته شد .. و ما همیشه قضاوت های بدون تامل خودمون رو مثل پتکی بر سر تصمیمات دیگران میزنیم !
پاسخحذفممنون