۱- در ایوان نشسته و به پشتی تکیه داده و ناهار میخورد. قاشق را در ظرف خورشت فرو میبرد تا کمی خورشت روی برنجهای درون بشقابش بریزد که در این حین، تکهای از گوشت خورشت از قاشق بیرون میپرد و روی سفره میافتد. او زیرچشمی به گربهای که گوشهی ایوان چمباتمه زده و به او زل زده، نگاه میکند و میگوید: «قربونت برم خدا! ببین چطور سهم این گربه رو از غذای من معین میکنه!». او گمان میبَرَد دستی ماورایی از عالم غیب بیرون آمده و قاشق او را در هنگام جابهجا کردن خورشت کنترل کرده و سهم خوراک گربه را بیرون انداخته و به او یادآوری کرده است که مراقب باش در سایر موارد، خودت سهم غذای گربه را کنار بگذاری تا نیازی به دخالتی ماورایی نباشد!
۲- نزدیک زمان برگزاری مراسم عروسیاش است و او همچنان دودل و مردد است. نمیداند تصمیمش به ازدواج و انتخاب فرد مورد نظرش درست بوده یا غلط. نه به نتیجهی قاطعانهی مثبت میرسد که با عزم جزم و انگیزهی بالا، کارهای عروسی را راست و ریست کند نه به نتیجهی قاطعانهی منفی که یککلام شود و کل مراسم را به هم بزند. مردد و مبهوت، تماشاگر تهیه و تدارکهای مراسم عروسیاش است. بعدها نقل میکند که: «آقا قسمت بود...! قسمت...! انگار یک قفل به دهان من زده بودند! کارها خودش راست و ریست میشد! خلاصه نفهمیدم چی شد! معلوم بود که قسمت است که کارها با این سرعت، جلو میرفت و خلاصه عروسی سر گرفت!». آن تردید و بهت و حیرت و ناتوانی از تصمیمگیری قاطعانه را "قفل بر دهان زدن" و "قسمت" و "رضا به قسمت دادن" تفسیر میکند! این بار هم دستی ماورایی، او را به سوی ازدواج با فردی خاص هدایت کرده است!
۳- پُک محکمی به قلیان میزند و لولهی قلیان را به نفر بغلدستی میدهد و میگوید: «من رو گرفت...! آقا من رو گرفت...!». نمیداند که این "گرفتن" و حالت نشئه و سستی سرخوشانهی ایجاد شده در او چیزی نیست جز بالا رفتن مقدار مونوکسید کربن در خون او! و او گمان میبرد این "گرفتن" اثر ماورایی قلیان است!
۴- این فهرست را خود تکمیل کنید!
پینوشت:
● این مطلب را هم در همین زمینه بخوانید!
۲- نزدیک زمان برگزاری مراسم عروسیاش است و او همچنان دودل و مردد است. نمیداند تصمیمش به ازدواج و انتخاب فرد مورد نظرش درست بوده یا غلط. نه به نتیجهی قاطعانهی مثبت میرسد که با عزم جزم و انگیزهی بالا، کارهای عروسی را راست و ریست کند نه به نتیجهی قاطعانهی منفی که یککلام شود و کل مراسم را به هم بزند. مردد و مبهوت، تماشاگر تهیه و تدارکهای مراسم عروسیاش است. بعدها نقل میکند که: «آقا قسمت بود...! قسمت...! انگار یک قفل به دهان من زده بودند! کارها خودش راست و ریست میشد! خلاصه نفهمیدم چی شد! معلوم بود که قسمت است که کارها با این سرعت، جلو میرفت و خلاصه عروسی سر گرفت!». آن تردید و بهت و حیرت و ناتوانی از تصمیمگیری قاطعانه را "قفل بر دهان زدن" و "قسمت" و "رضا به قسمت دادن" تفسیر میکند! این بار هم دستی ماورایی، او را به سوی ازدواج با فردی خاص هدایت کرده است!
۳- پُک محکمی به قلیان میزند و لولهی قلیان را به نفر بغلدستی میدهد و میگوید: «من رو گرفت...! آقا من رو گرفت...!». نمیداند که این "گرفتن" و حالت نشئه و سستی سرخوشانهی ایجاد شده در او چیزی نیست جز بالا رفتن مقدار مونوکسید کربن در خون او! و او گمان میبرد این "گرفتن" اثر ماورایی قلیان است!
۴- این فهرست را خود تکمیل کنید!
پینوشت:
● این مطلب را هم در همین زمینه بخوانید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!