وبلاگستان فارسی اکنون ۱۰ ساله شده، اما در این سالها، فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. قدیمیترین چالش، تعریف "نوشتهی وبلاگی" و گفتوگو بر سر "فُرم نوشتاری مطالب وبلاگی" و "بهکارگیری لحن عامیانه" و تازهترینش که چند سالی است موضوع بحث و بررسی است، نقش شبکههای اجتماعی (فیسبوک و گوگلریدر و ...) در رکود وبلاگستان و نسبتی است که میان این شبکهها و وبلاگستان فارسی برقرار است. سخنم را از همینجا آغاز میکنم.
وبلاگها در نگاه من حکم جزایر کوچک و بزرگی را دارند که در دریای وبستان (اینترنت) در فواصلی دور و نزدیک از یکدیگر جای دارند. هر کدام از این جزایر، یک یا چند نوع کالا تولید و عرضه میکند. هر جزیره، آب و رنگی مخصوص به خود دارد. یکی در اوج سادگی ظاهری با ترکیبی از رنگهای سفید و سیاه، دیگری نقشدار و رنگارنگ، آن یکی پر از نقش آبی دریا و .... گروهی از این جزایر گاه به هم نزدیک میشوند و عملاً حلقهای وبلاگی را تشکیل میدهند. صاحبان این جزایر هر روز به جزایر همسایه سر میزنند و از کالاهای عرضه شده بازدید میکنند و اگر جنسی را پسندیدند میخرند و به دیگران هم معرفی میکنند. گاه این نزدیکی آنچنان زیاد میشود که چند جزیره در یکدیگر ادغام میشوند و وبلاگی گروهی را میسازند. بهعکس، گاه جزیرهای، دیگر قادر به تولید جنس مطلوب نیست. مشتریها هم کمکم راه خود را کج میکنند و دیگر به آن جزیره سر نمیزنند. جزیره، آرام آرام از حلقهی همسایگی بیرون میرود. گاه تنها و منزوی در نقطهای دورافتاده از دریای بیانتهای وبستان فارسی، منزل میکند و دوستان و همسایگانی تازه و در خور ذائقهی نوآمده مییابد، اما گاه در این انزوا به فراموشی سپرده میشود و حتی گاه میمیرد. در این میان، جزایری هم هستند که صاحبانشان گاه به تیر غیب گرفتار آمدهاند یا در گرداب روزمرگیهای زندگی اسیر شدهاند و به هر حال، وقت و توانی برای عرضهی محصول تازه ندارند. همسایگان باوفا در این شرایط، هر از چند گاهی به جزیرهی همسایه سرک میکشند و به بالا و پایینش چشم میدوزند تا اگر نشانی از حیات دوبارهی همسایهی سرزندهی دیروز یافتند، بار دیگر به دیدارش بشتابند و اجناس تولیدی تازهاش را دریابند.
در نگاه من، شبکههای اجتماعی حکم بازارهای روزانهای را دارند که برای جمع شدن صاحبان جزایر در یک محل و عرضهی همزمان کالاهای مختلف، برپا شدهاند. صاحبان جزایر، قسمتی از کالاهای خود را به غرفههایی که در این بازارچه در اختیارشان گذاشته شده میبرند و آن را به مشتریانی که در طول بازار قدم میزنند و همزمان غرفهها و قفسههای مختلف را سیاحت میکنند، عرضه میکنند. شکل و رنگ و شمایل و قوارهی این غرفهها را صاحب بازارچه تعیین میکند. غرفهداران در این زمینه اختیاری ندارند؛ آنان تنها میتوانند چیدمان ویترین غرفه را اندکی تغییر دهند. این غرفهها موقتی هستند. ممکن است به حادثهای کل بازارچه نیست و نابود شود. یا به توطئهای، صاحب بازارچه، صلاحیت غرفهدار را سلب کند و درب آن را موقتی یا دائم پلمپ کند.
گروه بزرگی از غرفهداران این بازارچهها، اساساً جزیره و مغازهای شخصی نداشتهاند. این غرفهها، اولین مکانی است که برای عرضهی عمومی کالا در اختیار آنها گذاشته شده است. این گروه بزرگ، اعضای شبکههای اجتماعی هستند که هرگز وبلاگدار و وبلاگنویس نبودهاند.
گروه دیگری، جذب زرق و برق و رقص نور و رنگ و لعاب غرفههای این بازارچه شدهاند و در هیاهوی جذاب رهگذران بازارچه، کمکم جزیره و مغازهی شخصی را به فراموشی سپردهاند. اینان وبلاگنویسان دیروزند که جذابیتهای شبکههای اجتماعی، آنان را از صرافت پرداختن به وبلاگ شخصیشان باز داشته و غبار کهنگی و ماندگی را بر سر و روی وبلاگشان نشانده است.
اما برای برخی دیگر، این بازار مکانی است عمومی که میتوان مشتریهای بیشتری برای کالاهای تولیدی شخصی یافت. در ساعاتی از روز، دستچینی از جنسهای تولیدی جزیرهی خود را در این غرفهها نیز عرضه میکنند، با این حال فروشگاه اصلی همان بازارچهی شخصی مستقر در جزیره است که هم شکل و شمایل و چیدمان بیرونی و ویترین درونیاش را صاحبش تعیین کرده و هم معمولاً مشتریانی دائم و همیشگی دارد که بیاعتنا به دایر بودن یا نبودن بازارهای عمومی، هر از گاهی به سراغ جزیره شخصی و بازارچهی اختصاصیاش میروند. البته در ویترین غرفهای که در این بازارهای عمومی دایر است، گاه تولیدات دیگران و یا حتی تولیداتی که اختصاصی این بازار عمومی است نیز عرضه میشود.
فعالیت من در شبکههای اجتماعی به دستهی سوم شبیهتر است. خانهی اصلی من که مطالبم را در آن مینویسم و اختیار تام و تمامش را دارم، همچنان همین وبلاگ شخصی است. با این حال غرفهی من در فیسبوک مکانی است که میتوانم محصولات تولیدی وبلاگ شخصی را در آن عرضه کنم و از جمع دوستان و رفقا، مشتریهای بیشتری جذب کنم. همزمان میتوانم لینک خبرها یا مقالات جالب یا عکسها و فیلمها و جملات جذاب و سرگرمکننده را نیز در این غرفه منتشر کنم؛ سرگرمیهایی که در عمل به جذابیت دوچندان غرفه و جذب مشتریهای بیشتر انجامیده و فروش کالاهای اصلی را نیز که در لابهلای این کالاهای سرگرمکننده عرضه میشود، بیشتر کرده است. این کاری است که روزنامهای نظیر جام جم نیز انجام میدهد. زمینهی اصلی این روزنامه نه سیاسی-اقتصادی بلکه فرهنگی-اجتماعی است. زمینهای که جذابیت بیشتری در بین اکثریت مردم دارد. خبرهای سیاسی و اقتصادی در لابهلای مطالب فرهنگی و اجتماعی به مخاطب عرضه میشود و بدین ترتیب بدون ایجاد دافعهای که پُررنگ بودن زمینهی صرفاً سیاسی یک رسانه بر میانگیزد، خبر و مقاله و مطلب در دل و ذهن مخاطب نشانده میشود.
فیسبوک اما برای من نقشی دیگر نیز داشته است. من در این شبکهی اجتماعی، تصویری را که در طول سالهای وبلاگنویسیام در ذهن مخاطبان ایجاد شده بود شکستم؛ تصویر وبلاگنویسی جدی و اهل مطالعه که همواره در حال تحلیل و پیگیری خبرهای سیاسی است و ذهن او را سیاست انباشته است. ایدهی این کار سالها پیش از این در ذهنم جرقه زده بود. وبلاگنویسانی که به اصفهان میآمدند، همواره در همان دقایق اول ملاقات با من از منش رفتاری من متعجب میشدند. آنان با فردی شوخطبع و بذلهگو و مزهپران مواجه میشدند که فرسنگها با چهرهی جدی و گاه عبوسی و حتی غمگینی که در پشت مطالب وبلاگ جلوه میکرد، فاصله داشت.
وبلاگنویسان در وبلاگشان، تصویری از خود را به نمایش میگذارند که دوست دارند در ذهن دیگران، اینگونه دیده شوند. مثلاً من دوست داشتم در ذهن مخاطبانم، روشنفکری عمیق و نویسندهای توانا جلوه کنم. در مطالب وبلاگی میکوشیدم چنین تصویری را از خود عرضه کنم. اگر چنین تصویری، با خود واقعی نویسنده، منطبق بوده و تصویری دروغین و ساختگی و متظاهرانه نباشد، این رفتاری منفی نیست. اما در مورد من، مسأله این بود که این تنها بخشی از وجود من بود. بخش شوخ و شنگ و بذلهگوی من، هرگز در وبلاگ بازتابی نداشت. اما من در فیسبوک، به خود این مجال را دادم تا آن بخش واقعی اما بازننموده را نیز عرضه و تصویر مخاطب از خودم را بدینسان تکمیل کنم.
من پیش از این به تغییر ذائقهی وبلاگستان در اثر رواج کوتاهنویسی و تکخطنویسی اشاره کردهام. فیسبوک این امکان را در اختیار من گذاشت که وبلاگنویسی مینیمال (میکروبلاگینگ) را نیز تجربه کنم و توانایی خود را در این زمینه نیز محک بزنم.
از فعالیتم در شبکههای اجتماعی -که در فیسبوک موفقیتآمیز بود اما در گوگلریدر چندان رضایتبخش نبود- آنقدر گذشته که بتوانم بین شبکههای اجتماعی و وبلاگستان فارسی دست به مقایسه و انتخاب بزنم. با تمام جذابیتها و امکانات شبکههای اجتماعی، من همچنان دوستدار وبلاگنویسی و وبلاگستان فارسی هستم. روزگاری بود که وبلاگستان، بار امروزین شبکههای اجتماعی در انتشار لینک و عکس و فیلم و جملات کوتاه را به دوش میکشید. در گذر زمان این کارکردها به شبکههای اجتماعی منتقل شد، اما تولید محتوا همچنان در انحصار وبلاگها باقی مانده است. در شبکههای اجتماعی نه امکان عرضهی محتوا درخور وجود دارد نه امکان جستوجو و بایگانی و آدرسدهی کارآمد. همهی این امکانات هست اما گویی نیست. کافی است بخواهید یک مطلب کوتاه منتشر شده توسط یکی از اعضای فیسبوک را بیابید، آن وقت به عمق ناکارآمدی ابزارهای شبکههای اجتماعی پی خواهید برد؛ بگذریم که دست نویسنده در تغییر شکل و شمایل مطلب نیز تقریباً بسته است.
انتخاب من همچنان وبلاگستان فارسی است و شبکههای اجتماعی را تنها ابزاری در کمک و یاری عرضهی محتوا در وبستان و وبلاگستان فارسی میبینم. همچنان که گفتم میتوانیم نگاه خود را به وبلاگهایمان تغییر دهیم و تولیداتی تازه را در آنها عرضه کنیم؛ تولیداتی که گمان باطل میبریم تنها در شبکههای اجتماعی میتوان عرضه کرد. این رویکرد، به رونق دگربار وبلاگستان فارسی و جذب مشتریهای شبکههای اجتماعی به وبلاگهای شخصی و بازگشت نقش روشنگرانه و تحلیلی و تاریخی آن کمک خواهد کرد.
وبلاگها در نگاه من حکم جزایر کوچک و بزرگی را دارند که در دریای وبستان (اینترنت) در فواصلی دور و نزدیک از یکدیگر جای دارند. هر کدام از این جزایر، یک یا چند نوع کالا تولید و عرضه میکند. هر جزیره، آب و رنگی مخصوص به خود دارد. یکی در اوج سادگی ظاهری با ترکیبی از رنگهای سفید و سیاه، دیگری نقشدار و رنگارنگ، آن یکی پر از نقش آبی دریا و .... گروهی از این جزایر گاه به هم نزدیک میشوند و عملاً حلقهای وبلاگی را تشکیل میدهند. صاحبان این جزایر هر روز به جزایر همسایه سر میزنند و از کالاهای عرضه شده بازدید میکنند و اگر جنسی را پسندیدند میخرند و به دیگران هم معرفی میکنند. گاه این نزدیکی آنچنان زیاد میشود که چند جزیره در یکدیگر ادغام میشوند و وبلاگی گروهی را میسازند. بهعکس، گاه جزیرهای، دیگر قادر به تولید جنس مطلوب نیست. مشتریها هم کمکم راه خود را کج میکنند و دیگر به آن جزیره سر نمیزنند. جزیره، آرام آرام از حلقهی همسایگی بیرون میرود. گاه تنها و منزوی در نقطهای دورافتاده از دریای بیانتهای وبستان فارسی، منزل میکند و دوستان و همسایگانی تازه و در خور ذائقهی نوآمده مییابد، اما گاه در این انزوا به فراموشی سپرده میشود و حتی گاه میمیرد. در این میان، جزایری هم هستند که صاحبانشان گاه به تیر غیب گرفتار آمدهاند یا در گرداب روزمرگیهای زندگی اسیر شدهاند و به هر حال، وقت و توانی برای عرضهی محصول تازه ندارند. همسایگان باوفا در این شرایط، هر از چند گاهی به جزیرهی همسایه سرک میکشند و به بالا و پایینش چشم میدوزند تا اگر نشانی از حیات دوبارهی همسایهی سرزندهی دیروز یافتند، بار دیگر به دیدارش بشتابند و اجناس تولیدی تازهاش را دریابند.
در نگاه من، شبکههای اجتماعی حکم بازارهای روزانهای را دارند که برای جمع شدن صاحبان جزایر در یک محل و عرضهی همزمان کالاهای مختلف، برپا شدهاند. صاحبان جزایر، قسمتی از کالاهای خود را به غرفههایی که در این بازارچه در اختیارشان گذاشته شده میبرند و آن را به مشتریانی که در طول بازار قدم میزنند و همزمان غرفهها و قفسههای مختلف را سیاحت میکنند، عرضه میکنند. شکل و رنگ و شمایل و قوارهی این غرفهها را صاحب بازارچه تعیین میکند. غرفهداران در این زمینه اختیاری ندارند؛ آنان تنها میتوانند چیدمان ویترین غرفه را اندکی تغییر دهند. این غرفهها موقتی هستند. ممکن است به حادثهای کل بازارچه نیست و نابود شود. یا به توطئهای، صاحب بازارچه، صلاحیت غرفهدار را سلب کند و درب آن را موقتی یا دائم پلمپ کند.
گروه بزرگی از غرفهداران این بازارچهها، اساساً جزیره و مغازهای شخصی نداشتهاند. این غرفهها، اولین مکانی است که برای عرضهی عمومی کالا در اختیار آنها گذاشته شده است. این گروه بزرگ، اعضای شبکههای اجتماعی هستند که هرگز وبلاگدار و وبلاگنویس نبودهاند.
گروه دیگری، جذب زرق و برق و رقص نور و رنگ و لعاب غرفههای این بازارچه شدهاند و در هیاهوی جذاب رهگذران بازارچه، کمکم جزیره و مغازهی شخصی را به فراموشی سپردهاند. اینان وبلاگنویسان دیروزند که جذابیتهای شبکههای اجتماعی، آنان را از صرافت پرداختن به وبلاگ شخصیشان باز داشته و غبار کهنگی و ماندگی را بر سر و روی وبلاگشان نشانده است.
اما برای برخی دیگر، این بازار مکانی است عمومی که میتوان مشتریهای بیشتری برای کالاهای تولیدی شخصی یافت. در ساعاتی از روز، دستچینی از جنسهای تولیدی جزیرهی خود را در این غرفهها نیز عرضه میکنند، با این حال فروشگاه اصلی همان بازارچهی شخصی مستقر در جزیره است که هم شکل و شمایل و چیدمان بیرونی و ویترین درونیاش را صاحبش تعیین کرده و هم معمولاً مشتریانی دائم و همیشگی دارد که بیاعتنا به دایر بودن یا نبودن بازارهای عمومی، هر از گاهی به سراغ جزیره شخصی و بازارچهی اختصاصیاش میروند. البته در ویترین غرفهای که در این بازارهای عمومی دایر است، گاه تولیدات دیگران و یا حتی تولیداتی که اختصاصی این بازار عمومی است نیز عرضه میشود.
فعالیت من در شبکههای اجتماعی به دستهی سوم شبیهتر است. خانهی اصلی من که مطالبم را در آن مینویسم و اختیار تام و تمامش را دارم، همچنان همین وبلاگ شخصی است. با این حال غرفهی من در فیسبوک مکانی است که میتوانم محصولات تولیدی وبلاگ شخصی را در آن عرضه کنم و از جمع دوستان و رفقا، مشتریهای بیشتری جذب کنم. همزمان میتوانم لینک خبرها یا مقالات جالب یا عکسها و فیلمها و جملات جذاب و سرگرمکننده را نیز در این غرفه منتشر کنم؛ سرگرمیهایی که در عمل به جذابیت دوچندان غرفه و جذب مشتریهای بیشتر انجامیده و فروش کالاهای اصلی را نیز که در لابهلای این کالاهای سرگرمکننده عرضه میشود، بیشتر کرده است. این کاری است که روزنامهای نظیر جام جم نیز انجام میدهد. زمینهی اصلی این روزنامه نه سیاسی-اقتصادی بلکه فرهنگی-اجتماعی است. زمینهای که جذابیت بیشتری در بین اکثریت مردم دارد. خبرهای سیاسی و اقتصادی در لابهلای مطالب فرهنگی و اجتماعی به مخاطب عرضه میشود و بدین ترتیب بدون ایجاد دافعهای که پُررنگ بودن زمینهی صرفاً سیاسی یک رسانه بر میانگیزد، خبر و مقاله و مطلب در دل و ذهن مخاطب نشانده میشود.
فیسبوک اما برای من نقشی دیگر نیز داشته است. من در این شبکهی اجتماعی، تصویری را که در طول سالهای وبلاگنویسیام در ذهن مخاطبان ایجاد شده بود شکستم؛ تصویر وبلاگنویسی جدی و اهل مطالعه که همواره در حال تحلیل و پیگیری خبرهای سیاسی است و ذهن او را سیاست انباشته است. ایدهی این کار سالها پیش از این در ذهنم جرقه زده بود. وبلاگنویسانی که به اصفهان میآمدند، همواره در همان دقایق اول ملاقات با من از منش رفتاری من متعجب میشدند. آنان با فردی شوخطبع و بذلهگو و مزهپران مواجه میشدند که فرسنگها با چهرهی جدی و گاه عبوسی و حتی غمگینی که در پشت مطالب وبلاگ جلوه میکرد، فاصله داشت.
وبلاگنویسان در وبلاگشان، تصویری از خود را به نمایش میگذارند که دوست دارند در ذهن دیگران، اینگونه دیده شوند. مثلاً من دوست داشتم در ذهن مخاطبانم، روشنفکری عمیق و نویسندهای توانا جلوه کنم. در مطالب وبلاگی میکوشیدم چنین تصویری را از خود عرضه کنم. اگر چنین تصویری، با خود واقعی نویسنده، منطبق بوده و تصویری دروغین و ساختگی و متظاهرانه نباشد، این رفتاری منفی نیست. اما در مورد من، مسأله این بود که این تنها بخشی از وجود من بود. بخش شوخ و شنگ و بذلهگوی من، هرگز در وبلاگ بازتابی نداشت. اما من در فیسبوک، به خود این مجال را دادم تا آن بخش واقعی اما بازننموده را نیز عرضه و تصویر مخاطب از خودم را بدینسان تکمیل کنم.
من پیش از این به تغییر ذائقهی وبلاگستان در اثر رواج کوتاهنویسی و تکخطنویسی اشاره کردهام. فیسبوک این امکان را در اختیار من گذاشت که وبلاگنویسی مینیمال (میکروبلاگینگ) را نیز تجربه کنم و توانایی خود را در این زمینه نیز محک بزنم.
از فعالیتم در شبکههای اجتماعی -که در فیسبوک موفقیتآمیز بود اما در گوگلریدر چندان رضایتبخش نبود- آنقدر گذشته که بتوانم بین شبکههای اجتماعی و وبلاگستان فارسی دست به مقایسه و انتخاب بزنم. با تمام جذابیتها و امکانات شبکههای اجتماعی، من همچنان دوستدار وبلاگنویسی و وبلاگستان فارسی هستم. روزگاری بود که وبلاگستان، بار امروزین شبکههای اجتماعی در انتشار لینک و عکس و فیلم و جملات کوتاه را به دوش میکشید. در گذر زمان این کارکردها به شبکههای اجتماعی منتقل شد، اما تولید محتوا همچنان در انحصار وبلاگها باقی مانده است. در شبکههای اجتماعی نه امکان عرضهی محتوا درخور وجود دارد نه امکان جستوجو و بایگانی و آدرسدهی کارآمد. همهی این امکانات هست اما گویی نیست. کافی است بخواهید یک مطلب کوتاه منتشر شده توسط یکی از اعضای فیسبوک را بیابید، آن وقت به عمق ناکارآمدی ابزارهای شبکههای اجتماعی پی خواهید برد؛ بگذریم که دست نویسنده در تغییر شکل و شمایل مطلب نیز تقریباً بسته است.
انتخاب من همچنان وبلاگستان فارسی است و شبکههای اجتماعی را تنها ابزاری در کمک و یاری عرضهی محتوا در وبستان و وبلاگستان فارسی میبینم. همچنان که گفتم میتوانیم نگاه خود را به وبلاگهایمان تغییر دهیم و تولیداتی تازه را در آنها عرضه کنیم؛ تولیداتی که گمان باطل میبریم تنها در شبکههای اجتماعی میتوان عرضه کرد. این رویکرد، به رونق دگربار وبلاگستان فارسی و جذب مشتریهای شبکههای اجتماعی به وبلاگهای شخصی و بازگشت نقش روشنگرانه و تحلیلی و تاریخی آن کمک خواهد کرد.
Wow واقعا اصفهانیا طرز فکرشون همیشه به طرف بازار یابی و تولید درست کالا هست :)) دور از شوخی تصویر زیبایی از وبلاگستان و همینطور توضیح خوبی از فیس بوک در نظر آدم مجسم میشه با این نوشته...خیلی هم به واقعیت نزدیک بود
پاسخحذفاز لطف و محبت شما ممنونام!
پاسخحذفبهویژه عنایتتان به اصفهانیها!!!
ژرفا و ظرافت در نگاه و تحلیل، انتظاری است که مسعود برجیان در هر نوشتهاش برای مخاطبیناش برآورده میکند. بهراستی در کجای فیسبوک میشود چنین جواهری یافت و خواند؟
پاسخحذفمجید عزیز!
پاسخحذفلطف و محبت تو همواره شامل حال من بوده است.
از صمیم قلب امیدوارم لایق این کلمات تحسینآمیز و سرشار از لطف و محبت و دوستی باشم.