خاطرهای تعریف میکند و میگوید: آن که ما را "ناامید" میکند، طرف گرگ است نه طرف قرقاول؛ آن که سیاهنمایی میکند و ترس را دامن میزند و امید را میگیرد، دشمن است. نجات ما از چنگال گرگ، بدون "امید به نجات" میسر نیست. زندگی و مبارزه از "امیدواری" میجوشد. ناامیدی هم به اندازهی ناآگاهی گناه است.
من اما میگویم اینها فقط یک سویهی ماجراست. سویهی دیگر ماجرا این است: "امید واهی" سم مهلکی است که صدها برابر "ناامیدی" بدن را مسموم و بیمار و فلج میسازد. انسانی که از پس یک "امید واهی"، شکست را تجربه کند، زیر ضربات خردکنندهی سرخوردگی، ناامیدیای را تجربه خواهد کرد که هرگز قابل مقایسه با ناامیدی معمول نیست. پمپاژ "امید واهی" خیانتی بسیار بزرگتر از "ترویج ناامیدی" است. ناامیدی انسان سرخورده و وازده، پایدارتر و محکمتر و مستدامتر و فلجکنندهتر از ناامیدی معمول است. تازه همهی اینها رنگ میبازد اگر آنچه ترویج ناامیدی خوانده میشود، پرده کشیدن از روی زشت و تلخ و کریه و عریان واقعیت باشد. واقعیتی تحمیلی و دستکم در کوتاهمدت غیر قابل تغییر که با تمام هیمنه و ابهت بر سر همهی ما سایه انداخته است....
من اما میگویم اینها فقط یک سویهی ماجراست. سویهی دیگر ماجرا این است: "امید واهی" سم مهلکی است که صدها برابر "ناامیدی" بدن را مسموم و بیمار و فلج میسازد. انسانی که از پس یک "امید واهی"، شکست را تجربه کند، زیر ضربات خردکنندهی سرخوردگی، ناامیدیای را تجربه خواهد کرد که هرگز قابل مقایسه با ناامیدی معمول نیست. پمپاژ "امید واهی" خیانتی بسیار بزرگتر از "ترویج ناامیدی" است. ناامیدی انسان سرخورده و وازده، پایدارتر و محکمتر و مستدامتر و فلجکنندهتر از ناامیدی معمول است. تازه همهی اینها رنگ میبازد اگر آنچه ترویج ناامیدی خوانده میشود، پرده کشیدن از روی زشت و تلخ و کریه و عریان واقعیت باشد. واقعیتی تحمیلی و دستکم در کوتاهمدت غیر قابل تغییر که با تمام هیمنه و ابهت بر سر همهی ما سایه انداخته است....
سلام جناب برجیان
پاسخحذفمی دانید چه چیز این نوشته مرا جذب کرد؟آن متن نسوان پاسخی بود به مقاله من...که البته شرح چگونگی اش در ایمیل های شخصی گذشته است....همین پاسخ شما را هم من پیشتر به او داده بودم...
جالب بود برایم این اتفاق نظر در مورد این ماجرا
موفق باشید