لابد پیش آمده که خواسته باشید پیاده از عرض خیابان رد شوید. در این موقع چه انتظاری داشتهاید؟ حتماً اینکه اتومبیلها و موتور سیکلتها و دوچرخهها بایستند یا سرعت خود را کم کنند و به شما راه بدهند تا به سلامت عبور کنید. درست است؟
لابد پیش آمده که سوار بر دوچرخه خواستهاید از یک گوشهی چهارراه به گوشهی دیگر بروید. در این موقع چه انتظاری داشتهاید؟ حتماً اینکه اتومبیلها و موتور سیکلتها و پیادهها توی دست و پای شما نیایند و اجازه دهند به سرعت و سلامت، عرض چهارراه را طی کنید. درست است؟
لابد پیش آمده، پشت فرمان اتومبیل به نقطهای شلوغ و پرازدحام در یک خیابان رسیدهاید. در این موقع چه انتظاری داشتهاید؟ لابد اینکه پیادهها اندکی صبور باشند و بایستند و موتور سیکلتها و دوچرخهها هم از وسط خیابان به جدولهای کناری، تغییر راستا دهند تا شما بتوانید به سرعت از آن نقطه عبور کنید. درست است؟
چه چیزی در این سه موقعیت یکسان است؟ یک چیز: انتظار از تمامی دیگران برای اینکه با "من" کاملاً همراه و هماهنگ و همگام شوند تا کار "من" (و فقط من!) بهخوبی پیش رفته و به انجام برسد؛ در یک کلام، خودخواهی مفرط و نادیده گرفتن موقعیت و وضعیت تمامی اطرافیان به خاطر منفعت و مصلحت خود؛
ما ایرانیان، بسته به اینکه در چه موقعیتی هستیم، حق را بر همان محور و مبنا تعریف میکنیم. اگر پیاده باشیم، انتظار داریم همگان رعایت حال "من پیاده" را بکنند، اگر دوچرخه، سوار شده باشیم، توقع داریم همگان مراعات "من دوچرخهسوار" را بکنند و اگر پشت فرمان اتومبیل نشستهایم، گمان میبریم همگان باید "من راننده" را دریابند و مسیر را برای عبور "من" خالی کنند.
اگر در یک روز، هر یک از ما، هر سه وضعیت را تجربه کنیم، در هر وضعیت، دیگران را آماج انتقادها و نصیحتها و تحقیرها و فحاشیهای خود قرار میدهیم:
صبح؛ در حال پیاده رفتن به سر کار: «نگاه کن! نمیگن پیادهاس طرف! بیدفاعه! همچین با ماشین و موتور میان تو شکم آدم که انگار خیابون رو خریدند و تو وارد ملک و املاکشون شدی! خب یک نیش ترمز بزن تا من رد بشم؛ خوبه نمیخواد خودت زور بزنی و ماشین رو دوباره راه بندازی! یک گاز میدی و ماشین دوباره راه میافته!»؛
بعد از ظهر؛ سوار بر دوچرخه: «اینقدر زور میزنیم و پا میزنیم تا این دوچرخه یک کم سرعت بگیره؛ بعد آقا خیلی راحت و جنتلمن میآد وسط خیابون و انتظار داره من فوری براش ترمز کنم! د بابا پدرم دراومده تا سرعت گرفتهام! خب یک کم صبر کن تا من رد بشم! این یکی رو! خب تاکسی هستی که باش! صبر کن من رد بشم بعد اینجوری شیرجه برو رو مسافر کنار خیابون!»؛
شب؛ پشت فرمان اتومبیل: «نه خدا وکیلی! ماشین به این گندگی رو نمیبینه! با این دوچرخه فکسنی اومده وسط خیابون و راه رو بند آورده! اون یکی رو! آخه تو که هر قدم برداشتنت دو ساعت طول میکشه، بیجا میکنی تو این شلوغی از خیابون رد میشی و راه رو بند میآری!»
در نگاه ما ایرانیان، گویی شهر، یک جنگل بزرگ و بزککرده است. فرهنگ شهرنشینی و احترام به حقوق دیگران غایب است؛ در عوض یک وحشیگری بدوی با صورتی امروزین در هر نقطهی شهر مشاهده میشود.
انسان مدرن دریافته است، احترام او به حقوق دیگران، ایثار و گذشت نیست، فداکاری نیست، گذشتن از حقوق فردی نیست، بلکه تأمین حقوق او در فرایندی چند-واسطهای اما باثبات و پردوام و تضمینشده است. احترام به حقوق دیگران، شاید در نگاه اول، فدا شدن حقوق فردی به نظر بیاید اما در واقع به احترام متقابل دیگران به حقوق همان فرد منجر میشود. و این معنایی جز آرامش و آسایش و نظم و رفاه طولانیمدت جامعهی انسانی ندارد. فرهنگ آکنده از خودخواهی و کوتهبینی ما ایرانیان، انگار فرسنگها با این اصل اساسی مدرنیسم و شهرنشینی فاصله دارد!
لابد پیش آمده که سوار بر دوچرخه خواستهاید از یک گوشهی چهارراه به گوشهی دیگر بروید. در این موقع چه انتظاری داشتهاید؟ حتماً اینکه اتومبیلها و موتور سیکلتها و پیادهها توی دست و پای شما نیایند و اجازه دهند به سرعت و سلامت، عرض چهارراه را طی کنید. درست است؟
لابد پیش آمده، پشت فرمان اتومبیل به نقطهای شلوغ و پرازدحام در یک خیابان رسیدهاید. در این موقع چه انتظاری داشتهاید؟ لابد اینکه پیادهها اندکی صبور باشند و بایستند و موتور سیکلتها و دوچرخهها هم از وسط خیابان به جدولهای کناری، تغییر راستا دهند تا شما بتوانید به سرعت از آن نقطه عبور کنید. درست است؟
چه چیزی در این سه موقعیت یکسان است؟ یک چیز: انتظار از تمامی دیگران برای اینکه با "من" کاملاً همراه و هماهنگ و همگام شوند تا کار "من" (و فقط من!) بهخوبی پیش رفته و به انجام برسد؛ در یک کلام، خودخواهی مفرط و نادیده گرفتن موقعیت و وضعیت تمامی اطرافیان به خاطر منفعت و مصلحت خود؛
ما ایرانیان، بسته به اینکه در چه موقعیتی هستیم، حق را بر همان محور و مبنا تعریف میکنیم. اگر پیاده باشیم، انتظار داریم همگان رعایت حال "من پیاده" را بکنند، اگر دوچرخه، سوار شده باشیم، توقع داریم همگان مراعات "من دوچرخهسوار" را بکنند و اگر پشت فرمان اتومبیل نشستهایم، گمان میبریم همگان باید "من راننده" را دریابند و مسیر را برای عبور "من" خالی کنند.
اگر در یک روز، هر یک از ما، هر سه وضعیت را تجربه کنیم، در هر وضعیت، دیگران را آماج انتقادها و نصیحتها و تحقیرها و فحاشیهای خود قرار میدهیم:
صبح؛ در حال پیاده رفتن به سر کار: «نگاه کن! نمیگن پیادهاس طرف! بیدفاعه! همچین با ماشین و موتور میان تو شکم آدم که انگار خیابون رو خریدند و تو وارد ملک و املاکشون شدی! خب یک نیش ترمز بزن تا من رد بشم؛ خوبه نمیخواد خودت زور بزنی و ماشین رو دوباره راه بندازی! یک گاز میدی و ماشین دوباره راه میافته!»؛
بعد از ظهر؛ سوار بر دوچرخه: «اینقدر زور میزنیم و پا میزنیم تا این دوچرخه یک کم سرعت بگیره؛ بعد آقا خیلی راحت و جنتلمن میآد وسط خیابون و انتظار داره من فوری براش ترمز کنم! د بابا پدرم دراومده تا سرعت گرفتهام! خب یک کم صبر کن تا من رد بشم! این یکی رو! خب تاکسی هستی که باش! صبر کن من رد بشم بعد اینجوری شیرجه برو رو مسافر کنار خیابون!»؛
شب؛ پشت فرمان اتومبیل: «نه خدا وکیلی! ماشین به این گندگی رو نمیبینه! با این دوچرخه فکسنی اومده وسط خیابون و راه رو بند آورده! اون یکی رو! آخه تو که هر قدم برداشتنت دو ساعت طول میکشه، بیجا میکنی تو این شلوغی از خیابون رد میشی و راه رو بند میآری!»
در نگاه ما ایرانیان، گویی شهر، یک جنگل بزرگ و بزککرده است. فرهنگ شهرنشینی و احترام به حقوق دیگران غایب است؛ در عوض یک وحشیگری بدوی با صورتی امروزین در هر نقطهی شهر مشاهده میشود.
انسان مدرن دریافته است، احترام او به حقوق دیگران، ایثار و گذشت نیست، فداکاری نیست، گذشتن از حقوق فردی نیست، بلکه تأمین حقوق او در فرایندی چند-واسطهای اما باثبات و پردوام و تضمینشده است. احترام به حقوق دیگران، شاید در نگاه اول، فدا شدن حقوق فردی به نظر بیاید اما در واقع به احترام متقابل دیگران به حقوق همان فرد منجر میشود. و این معنایی جز آرامش و آسایش و نظم و رفاه طولانیمدت جامعهی انسانی ندارد. فرهنگ آکنده از خودخواهی و کوتهبینی ما ایرانیان، انگار فرسنگها با این اصل اساسی مدرنیسم و شهرنشینی فاصله دارد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!