کنار رفتن هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان، تحلیلگران مسائل ایران را به تکاپو واداشته تا به تفسیر این رویداد بپردازند. تفسیرها، طیفی گسترده، از اعلام انسداد کامل در عرصهی سیاسی تا بیاهمیت تلقی کردن آن را در بر میگیرد. اما بهراستی، آیا این تغییر، یک اتفاق کلیدی در صحنهی سیاسی ایران است؟ پیامدهای این تغییر و تحول چیست و از این پس، جایگاه هاشمی در ساختار قدرت ایران کجا خواهد بود؟
۱- رفتار هاشمی در تمامی سالهایی که در حلقهی مرکزی قدرت در ایران حضور داشته، همواره واجد سه ویژگی بوده است: اول؛ او نظام برآمده از انقلاب سال ۵۷ را بسیار دوست میدارد و بر اساس همین علاقهی عاطفی، آبروی نظام را همواره مقدم بر آبروی خود دانسته است. دوم؛ او همواره با تندروی و افراطیگری از سوی هر جناح و جریان سیاسی مخالف بوده و راه پیشبرد امور را همواره در میانهروی (با تفسیر خود) دانسته است. سوم؛ او به فراست دریافته است از آنجا در ساخت تاریخی قدرت در ایران، هیچ کانون قدرتمند و تأثیرگذاری جز حکومت وجود ندارد، هر فرد یا جریانی که از ساخت قدرت، کنار رفته یا کنار گذاشته شود، قدرت تأثیر خود را بهشدت از دست خواهد داد.
تمامی رفتارهای هاشمی در سالهای پس از انقلاب را، میتوان با این سه اصل تفسیر کرد: اگر او در مقابل توقیف روزنامهی زن (که به مدیریت دختر او، فائزه رفسنجانی منتشر میشد) سکوت کرد یا پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ اعلام کرد که شکایت خود را به خدا خواهد برد، درست به این دلیل بود که میپنداشت هرگونه واکنشی از سوی او، درنهایت عملکرد بخشهایی از نظام را زیر سؤال برده یا با تردید روبهرو خواهد کرد.
اگر هاشمی، از تأسیس حزب کارگزاران حمایت کرد یا در نماز جمعهی پیش از انتخابات ۲ خرداد، نسبت به سلامت انتخابات هشدار داد، به این دلیل بود که راه را بر یکدست شدن حاکمیت به نفع محافظهکاران ببندد تا حضور همزمان و تأثیرگذار دو جناح، به تعامل و تعادل در ساختار قدرت بینجامد و راه بر یکهتازی یک جناح زیر لوای نبود رقیبی قوی و درخور بسته شود. اگر در انتخابات مجلس ششم نامزد شد، درست به این دلیل بود که عزم داشت تا راه را بر تندرویها و افراطیگریهای اصلاحطلبان سد کند. هاشمی هر بار کفه را به سوی یکی از دو جریان اصلی کشور سنگین میبیند و حاکمیت را در آستانهی یکدست شدن مییابد، با واکنشی میکوشد بار دیگر تعادل و برابری را در قدرت و تأثیر دو جناح حاکم کند.
۲- اما اکنون کنار رفتن او از ریاست مجلس خبرگان را چگونه باید تفسیر کرد؟ این کنارهگیری با کدامیک از ویژگیهای منش هاشمی انطباق دارد؟ تفسیر این موضوع، در گرو پاسخ به پرسشی کوتاه اما کلیدی است. بهخوبی میدانیم که هاشمی همواره در سالهای پس از پیروزی انقلاب، در رأس هرم قدرت در ایران قرار داشته و منشأ تصمیمها و تحولات بسیاری بوده است. هاشمی این قدرت را از کجا بهدست آورده است؟ از پُستها و عناوینی که به او اعطا شده یا از بهرهگیری از ویژگیهای شخصی خود؟ آیا عناوین و مناصبی که به هاشمی عرضه شده به او قدرت و نفوذ و اعتبار بخشیدهاند یا این هاشمی بوده است که به آن مناصب و القاب، وزن و اعتبار داده است؟ کلید تفسیر کنارهگیری او همینجاست.
هاشمی اگرچه از ابتدای انقلاب، مورد علاقه و اعتماد مرحوم آیتالله خمینی بود و به مدد همین رابطه، از عضویت در شورای انقلاب تا وزارت کشور و ریاست مجلس و فرماندهی جنگ را عهدهدار شد، اما این جنم و هوش سیاسی او و توانایی او در بازیهای سیاسی و یارگیری بود که به او قدرت و نفوذ و تأثیر بخشید و باعث شد، در سایهی اعتماد روزافزون مرحوم آیتالله خمینی، مسؤولیتهایی به مراتب خطیرتر و سنگینتر (نظیر فرماندهی جنگ) به او واگذار شود. حضور هاشمی در مجلس خبرگان نیز از این قاعده مستثنا نیست.
هاشمی همواره در سالهای پس از انقلاب در مجلس خبرگان حضور داشته و از نفوذ و اعتباری درخور در بین نمایندگان این مجلس برخوردار بوده است؛ نفوذ و تأثیری که نه از مقام و موقعیت رسمی او که از شخصیت و اعتبار خود او نشأت میگرفت. نشانهی آشکار این موضوع را در نقش کلیدی او برای انتخاب رهبری -پس از درگذشت آیتالله خمینی- میتوان دید. نقشآفرینی او در آن تصمیمگیری، حاصل اعتبار خود او و نزدیکیاش به آیتالله خمینی بود نه مقام و منصب و عنوان او در مجلس خبرگان آن روز.
هاشمی البته در این روزها نفوذ و اعتبار پیشین خود را در بین نمایندگان مجلس خبرگان از دست داده است. هاشمی با آگاهی از این موضوع، از نامزدی ریاست مجلس خبرگان انصراف داد و میدان را برای مهدوی کنی خالی کرد. هاشمی اما اعتبار خود را از منصب ریاست مجلس خبرگان نگرفته بود که با این کنارهگیری بر اعتبارش خدشهای وارد شود. نفوذ یا عدم نفوذ او به دلیل هاشمی بودن هاشمی است نه ریاست یا عدم ریاست او بر خبرگان. ممکن است این نفوذ در طول زمان کاهش یا افزایش داشته باشد اما این به صندلیای که هاشمی بر آن تکیه زده چندان ارتباطی ندارد. میان شخصیت حقیقی و حقوقی هاشمی باید تفاوت قائل شد. شخصیت حقوقی او در گذر زمان دستخوش تغییر و تحولات بسیاری بوده است اما این شخصیت حقیقی او بوده که به شخصیت حقوقی و منصبش اعتبار بخشیده است.
در تفسیر موقعیت نهادهای سیاسی در ساخت قدرت نیز بایستی به جایگاه حقیقی یا حقوقی آنها دقت کرد. آنچه جهتگیریهای سیاسی را تعیین میکند نه جایگاه حقوقی نهادها در ساختار قدرت (که در قانون اساسی و سایر قوانین معین شده) که موقعیت حقیقی آنها در نسبت با سایر نهادهای قدرت در ایران است.
از این منظر، مجلس خبرگان عملاً جز موضوع انتخاب رهبری (نظیر آنچه پس از درگذشت آیتالله خمینی پیش آمد)، کارکرد دیگری ندارد. و اگر هاشمی در این میان نقشی دارد، به میزان نفوذ و اعتبار او در آن لحظه باز میگردد. مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز که به عنوان نهاد داوریکننده میان اختلافهای مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان در بازنگری قانون اساسی به ساختار سیاسی ایران اضافه شد، در عمل، موضوعیت خود را از دست داده است. زمانی این مجمع میتوانست تأثیرگذار باشد که اختلافها میان دولت و مجلس بالا بگیرد و این مجمع، داور نهایی باشد. دولت اما با وجود آنکه مجلس نهایت همراهی و همرأیی را با او دارد، از انجام برخی مصوبات مجلس و اجرای دقیق بودجههای سالانهی مصوب مجلس سر باز میزند. با وجود اینکه مجلس، گزارشهایی از انحراف دولت از برنامههای مصوب مجلس تهیه کرده است اما دولت به این گزارشها هیچ توجهی ندارد. در موارد اندکی نیز که مجلس بر رأی خود در برابر نظر دولت تأکید کرده و موضوع اختلاف به مجمع ارجاع شده، مصوبهی مجمع در حد نوشتهای بر روی کاغذ باقی مانده است. سرنوشت سایر برنامههایی که مجمع به عنوان بازوی مشورتی رأس نظام، تصویب کرده نیز ناگفته پیداست. بنابراین این دو نهاد، جایگاه حقیقی آنچنانیای در ساخت قدرت کنونی ندارند که نفوذ و اعتبار کسی را بتوان به حضور یا عدم حضور در این دو نهاد وابسته دانست.
۳- اکبر گنجی نیز چونان برخی دیگر از تحلیلگران کوشید با نگارش مقالهای سه قسمتی (نشانی) به تفسیر کنارهگیری هاشمی از ریاست خبرگان بپردازد. گنجی در این مقاله، با نقل یکسویه و دستچینشدهی برخی استنادات (طبق روال جاری و غالب این سالهای خود)، در نهایت در پی اثبات پیشداوری خود برآمده است. تصویری که گنجی از هاشمی ترسیم میکند، مردی است ضعیف و بیاراده که مدام در پی تعظیم کانون قدرت و اعلام و اثبات مکرر وفاداری است؛ بهتکرار اعلام میکند که هیچ وزیر و مسؤولی را جز با رضایت رأس نظام، انتخاب نمیکند؛ از نظام جانانه دفاع میکند و هر کاری (ولو خلاف عُرف و عقل و شرع) را در دفاع از آن مجاز میداند؛ در این دفاع جانانه، آنچنان استوار و پُررنگ سخن میگوید که هرگونه انتقاد و اعتراضی را حرکتی ضدانقلابی دانسته و از سرکوب آن دفاع میکند؛ تظاهرات ۲۵ بهمن را حرام دانسته [۱] و بدین ترتیب، فاصلهی خود را با جنبش سبز آشکارا اعلام کرده است؛ و مردی که در نهایت با آن همه اعلام وفاداری و از رأی و نظر خود گذشتن و به زیر سایهی تأیید دیگری خزیدن، باز دست رد به سینهاش خورده و از منصب و مقامش به زیر کشیده شده....
گنجی در ذهن خود برای جنبش سبز، چارچوبی را پیشفرض گرفته و بر اساس آن، دوری و نزدیکی بازیگران عرصهی سیاست به جنبش را میسنجد؛ اما حتی همین چارچوب را هم با معیاری دوگانه بهکار میبرد. اگر با چارچوب فکری او به وارسی نسبت میان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و جنبش سبز بنشینیم، موسوی و کروبی را نسبت به جنبش سبز بسیار دورتر از هاشمی و خاتمی خواهیم یافت! موسوی و کروبی همواره از "امام راحل" و "دوران طلایی عصر امام خمینی" سخن میگویند؛ خواستهی خود را، اجرای بیتنازل قانون اساسی عنوان میکنند؛ هرگز کلمهای در نقد دههی نخستین انقلاب بر زبان نمیرانند و در گفتار و رفتارشان، هیچ سخن ساختارشکنانهای به چشم نمیخورد. مگر سابقهی هاشمی جز اینهاست؟ چه شده که موسوی و کروبی، با وجود همین سخنان تأییدآمیز نسبت به نظام و رهبران آن، دو رهبر جنبش سبز و در جرگهی خودیها هستند و میتوان در مدحشان مقاله نوشت (نشانی) اما هاشمی نه تنها مرزی پرناشدنی با جنبش سبز دارد که جزو بدخواهان و حتی دشمنان جنبش سبز است؟ اگر برای قضاوت در مورد موسوی و کروبی، می توان از این دست سخنان تأییدآمیزشان چشمپوشی کرد و به سایر سخنان و عملکردهای این دو استناد کرد چرا همین رویه در مورد هاشمی اِعمال نمیشود؟
گنجی نه به توصیهی هاشمی به کارگزارن برای اعلام حضور انتخاباتی در مجلس پنجم اشاره کرده، نه به خطبهی نماز جمعهی او پیش از انتخابات ۲ خرداد و تضمین سلامت انتخابات، نه به آخرین خطبهی هاشمی در سال ۸۸ که خواستار رفع ابهام مردم از نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ و آزادی زندانیان سیاسی و دلجویی از آسیبدیدگان شده بود و نه به دیدارهای او با خانوادهی زندانیان سیاسی پس از انتخابات و نه حتی به سخنان او در آخرین اجلاس خبرگان در اسفند ۸۹ که با انتقاد از رواج بداخلاقی و دروغ و وعدههای محقق نشده و آمار نادرست، از اجبار و زور در تحمیل یک عقیده و اعتقاد، انتقاد کرد.
گنجی از پیش تکلیف خود را با هاشمی روشن کرده و بر اساس همین پیشداوری، نقلقولهایی را در کنار هم ردیف کرده است تا نتیجه دلخواه خود را بگیرد. این نقلقولها درستاند اما تمامی آنها را باید در قاب منش فکری و سیاسی هاشمی ارزیابی کرد. هاشمی، هوشمندانه خواستار تداوم حضور خود در ساخت قدرت است و از تبدیل شدن به آیتالله منتظری بهشدت ابا دارد. او میکوشد جزو خودیهای نظام باقی بماند و در میدان نظام، بازی کند. آری؛ جریانی سیاسی امروز با هاشمی و خانوادهی او سرشاخ شده و در پی بیرون راندن کامل او از ساختار قدرت است زیرا او را آخرین خاکریز برای قبضه کردن کامل حاکمیت میبیند؛ نفوذ و اعتبار هاشمی هم بهشدت رو به کاستی است؛ اما کنار رفتن او از ریاست خبرگان بیشتر پیروزیای نمادین برای جریان ضد هاشمی است نه پیروزیای حقیقی. نفوذ و قدرت هاشمی در گرو برگهای برندهای است که در دست اوست؛ و این برگهای برنده، لزوماً حضور در مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست او بر این دو نهاد نیست.
سردار محسن رضایی، چندین سال پیش، در پاسخ به پرسشی دربارهی وجود نامهای از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسدارن (خود او) به آیتالله خمینی که یکی از علل اصلی پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ و پایان جنگ ۸ ساله عنوان میشود، اصل وجود و ارسال چنین نامهای را تکذیب کرد. به فاصلهی کوتاهی، هاشمی رفسنجانی با انتشار متن تایپشدهی این نامه همراه با تصویر اصل نسخهی دستنویس نامه، حقیقتی را روشن کرد که باعث شد محسن رضایی تا مدتها سکوت اختیار کند. آینده روشن خواهد کرد هاشمی چه برگهای برندهی دیگری در اختیار دارد.
پینوشت:
۱- متن دقیق سخنان هاشمی اینگونه بود:
اقدامات خلاف قانون و هتاکی مذموم است و همه باید در چارچوب قانون حرکت کنند. باید همه اقشار جامعه به قانون احترام بگذارند و هر اقدامی که با قانون مطابقت نداشته باشد ضربهزننده به مملکت و خود انسان و به فتوای امام راحل (ره) حرام است. قانون اگر از محور جامعه خارج شود، باعث خودسری است و مردم شریف ما هم درک میکنند که الان زمانی نیست که طرد و دعوا صورت بگیرد.
حال آیا باز هم با گفتهی اکبر گنجی که از قول هاشمی نقل کرده است که تظاهرات ۲۵ بهمن حرام بود، موافقاید یا آن را تحریفشده و یکسویه و دستچینشده و مغرضانه میبینید؟
۱- رفتار هاشمی در تمامی سالهایی که در حلقهی مرکزی قدرت در ایران حضور داشته، همواره واجد سه ویژگی بوده است: اول؛ او نظام برآمده از انقلاب سال ۵۷ را بسیار دوست میدارد و بر اساس همین علاقهی عاطفی، آبروی نظام را همواره مقدم بر آبروی خود دانسته است. دوم؛ او همواره با تندروی و افراطیگری از سوی هر جناح و جریان سیاسی مخالف بوده و راه پیشبرد امور را همواره در میانهروی (با تفسیر خود) دانسته است. سوم؛ او به فراست دریافته است از آنجا در ساخت تاریخی قدرت در ایران، هیچ کانون قدرتمند و تأثیرگذاری جز حکومت وجود ندارد، هر فرد یا جریانی که از ساخت قدرت، کنار رفته یا کنار گذاشته شود، قدرت تأثیر خود را بهشدت از دست خواهد داد.
تمامی رفتارهای هاشمی در سالهای پس از انقلاب را، میتوان با این سه اصل تفسیر کرد: اگر او در مقابل توقیف روزنامهی زن (که به مدیریت دختر او، فائزه رفسنجانی منتشر میشد) سکوت کرد یا پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ اعلام کرد که شکایت خود را به خدا خواهد برد، درست به این دلیل بود که میپنداشت هرگونه واکنشی از سوی او، درنهایت عملکرد بخشهایی از نظام را زیر سؤال برده یا با تردید روبهرو خواهد کرد.
اگر هاشمی، از تأسیس حزب کارگزاران حمایت کرد یا در نماز جمعهی پیش از انتخابات ۲ خرداد، نسبت به سلامت انتخابات هشدار داد، به این دلیل بود که راه را بر یکدست شدن حاکمیت به نفع محافظهکاران ببندد تا حضور همزمان و تأثیرگذار دو جناح، به تعامل و تعادل در ساختار قدرت بینجامد و راه بر یکهتازی یک جناح زیر لوای نبود رقیبی قوی و درخور بسته شود. اگر در انتخابات مجلس ششم نامزد شد، درست به این دلیل بود که عزم داشت تا راه را بر تندرویها و افراطیگریهای اصلاحطلبان سد کند. هاشمی هر بار کفه را به سوی یکی از دو جریان اصلی کشور سنگین میبیند و حاکمیت را در آستانهی یکدست شدن مییابد، با واکنشی میکوشد بار دیگر تعادل و برابری را در قدرت و تأثیر دو جناح حاکم کند.
۲- اما اکنون کنار رفتن او از ریاست مجلس خبرگان را چگونه باید تفسیر کرد؟ این کنارهگیری با کدامیک از ویژگیهای منش هاشمی انطباق دارد؟ تفسیر این موضوع، در گرو پاسخ به پرسشی کوتاه اما کلیدی است. بهخوبی میدانیم که هاشمی همواره در سالهای پس از پیروزی انقلاب، در رأس هرم قدرت در ایران قرار داشته و منشأ تصمیمها و تحولات بسیاری بوده است. هاشمی این قدرت را از کجا بهدست آورده است؟ از پُستها و عناوینی که به او اعطا شده یا از بهرهگیری از ویژگیهای شخصی خود؟ آیا عناوین و مناصبی که به هاشمی عرضه شده به او قدرت و نفوذ و اعتبار بخشیدهاند یا این هاشمی بوده است که به آن مناصب و القاب، وزن و اعتبار داده است؟ کلید تفسیر کنارهگیری او همینجاست.
هاشمی اگرچه از ابتدای انقلاب، مورد علاقه و اعتماد مرحوم آیتالله خمینی بود و به مدد همین رابطه، از عضویت در شورای انقلاب تا وزارت کشور و ریاست مجلس و فرماندهی جنگ را عهدهدار شد، اما این جنم و هوش سیاسی او و توانایی او در بازیهای سیاسی و یارگیری بود که به او قدرت و نفوذ و تأثیر بخشید و باعث شد، در سایهی اعتماد روزافزون مرحوم آیتالله خمینی، مسؤولیتهایی به مراتب خطیرتر و سنگینتر (نظیر فرماندهی جنگ) به او واگذار شود. حضور هاشمی در مجلس خبرگان نیز از این قاعده مستثنا نیست.
هاشمی همواره در سالهای پس از انقلاب در مجلس خبرگان حضور داشته و از نفوذ و اعتباری درخور در بین نمایندگان این مجلس برخوردار بوده است؛ نفوذ و تأثیری که نه از مقام و موقعیت رسمی او که از شخصیت و اعتبار خود او نشأت میگرفت. نشانهی آشکار این موضوع را در نقش کلیدی او برای انتخاب رهبری -پس از درگذشت آیتالله خمینی- میتوان دید. نقشآفرینی او در آن تصمیمگیری، حاصل اعتبار خود او و نزدیکیاش به آیتالله خمینی بود نه مقام و منصب و عنوان او در مجلس خبرگان آن روز.
هاشمی البته در این روزها نفوذ و اعتبار پیشین خود را در بین نمایندگان مجلس خبرگان از دست داده است. هاشمی با آگاهی از این موضوع، از نامزدی ریاست مجلس خبرگان انصراف داد و میدان را برای مهدوی کنی خالی کرد. هاشمی اما اعتبار خود را از منصب ریاست مجلس خبرگان نگرفته بود که با این کنارهگیری بر اعتبارش خدشهای وارد شود. نفوذ یا عدم نفوذ او به دلیل هاشمی بودن هاشمی است نه ریاست یا عدم ریاست او بر خبرگان. ممکن است این نفوذ در طول زمان کاهش یا افزایش داشته باشد اما این به صندلیای که هاشمی بر آن تکیه زده چندان ارتباطی ندارد. میان شخصیت حقیقی و حقوقی هاشمی باید تفاوت قائل شد. شخصیت حقوقی او در گذر زمان دستخوش تغییر و تحولات بسیاری بوده است اما این شخصیت حقیقی او بوده که به شخصیت حقوقی و منصبش اعتبار بخشیده است.
در تفسیر موقعیت نهادهای سیاسی در ساخت قدرت نیز بایستی به جایگاه حقیقی یا حقوقی آنها دقت کرد. آنچه جهتگیریهای سیاسی را تعیین میکند نه جایگاه حقوقی نهادها در ساختار قدرت (که در قانون اساسی و سایر قوانین معین شده) که موقعیت حقیقی آنها در نسبت با سایر نهادهای قدرت در ایران است.
از این منظر، مجلس خبرگان عملاً جز موضوع انتخاب رهبری (نظیر آنچه پس از درگذشت آیتالله خمینی پیش آمد)، کارکرد دیگری ندارد. و اگر هاشمی در این میان نقشی دارد، به میزان نفوذ و اعتبار او در آن لحظه باز میگردد. مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز که به عنوان نهاد داوریکننده میان اختلافهای مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان در بازنگری قانون اساسی به ساختار سیاسی ایران اضافه شد، در عمل، موضوعیت خود را از دست داده است. زمانی این مجمع میتوانست تأثیرگذار باشد که اختلافها میان دولت و مجلس بالا بگیرد و این مجمع، داور نهایی باشد. دولت اما با وجود آنکه مجلس نهایت همراهی و همرأیی را با او دارد، از انجام برخی مصوبات مجلس و اجرای دقیق بودجههای سالانهی مصوب مجلس سر باز میزند. با وجود اینکه مجلس، گزارشهایی از انحراف دولت از برنامههای مصوب مجلس تهیه کرده است اما دولت به این گزارشها هیچ توجهی ندارد. در موارد اندکی نیز که مجلس بر رأی خود در برابر نظر دولت تأکید کرده و موضوع اختلاف به مجمع ارجاع شده، مصوبهی مجمع در حد نوشتهای بر روی کاغذ باقی مانده است. سرنوشت سایر برنامههایی که مجمع به عنوان بازوی مشورتی رأس نظام، تصویب کرده نیز ناگفته پیداست. بنابراین این دو نهاد، جایگاه حقیقی آنچنانیای در ساخت قدرت کنونی ندارند که نفوذ و اعتبار کسی را بتوان به حضور یا عدم حضور در این دو نهاد وابسته دانست.
۳- اکبر گنجی نیز چونان برخی دیگر از تحلیلگران کوشید با نگارش مقالهای سه قسمتی (نشانی) به تفسیر کنارهگیری هاشمی از ریاست خبرگان بپردازد. گنجی در این مقاله، با نقل یکسویه و دستچینشدهی برخی استنادات (طبق روال جاری و غالب این سالهای خود)، در نهایت در پی اثبات پیشداوری خود برآمده است. تصویری که گنجی از هاشمی ترسیم میکند، مردی است ضعیف و بیاراده که مدام در پی تعظیم کانون قدرت و اعلام و اثبات مکرر وفاداری است؛ بهتکرار اعلام میکند که هیچ وزیر و مسؤولی را جز با رضایت رأس نظام، انتخاب نمیکند؛ از نظام جانانه دفاع میکند و هر کاری (ولو خلاف عُرف و عقل و شرع) را در دفاع از آن مجاز میداند؛ در این دفاع جانانه، آنچنان استوار و پُررنگ سخن میگوید که هرگونه انتقاد و اعتراضی را حرکتی ضدانقلابی دانسته و از سرکوب آن دفاع میکند؛ تظاهرات ۲۵ بهمن را حرام دانسته [۱] و بدین ترتیب، فاصلهی خود را با جنبش سبز آشکارا اعلام کرده است؛ و مردی که در نهایت با آن همه اعلام وفاداری و از رأی و نظر خود گذشتن و به زیر سایهی تأیید دیگری خزیدن، باز دست رد به سینهاش خورده و از منصب و مقامش به زیر کشیده شده....
گنجی در ذهن خود برای جنبش سبز، چارچوبی را پیشفرض گرفته و بر اساس آن، دوری و نزدیکی بازیگران عرصهی سیاست به جنبش را میسنجد؛ اما حتی همین چارچوب را هم با معیاری دوگانه بهکار میبرد. اگر با چارچوب فکری او به وارسی نسبت میان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و جنبش سبز بنشینیم، موسوی و کروبی را نسبت به جنبش سبز بسیار دورتر از هاشمی و خاتمی خواهیم یافت! موسوی و کروبی همواره از "امام راحل" و "دوران طلایی عصر امام خمینی" سخن میگویند؛ خواستهی خود را، اجرای بیتنازل قانون اساسی عنوان میکنند؛ هرگز کلمهای در نقد دههی نخستین انقلاب بر زبان نمیرانند و در گفتار و رفتارشان، هیچ سخن ساختارشکنانهای به چشم نمیخورد. مگر سابقهی هاشمی جز اینهاست؟ چه شده که موسوی و کروبی، با وجود همین سخنان تأییدآمیز نسبت به نظام و رهبران آن، دو رهبر جنبش سبز و در جرگهی خودیها هستند و میتوان در مدحشان مقاله نوشت (نشانی) اما هاشمی نه تنها مرزی پرناشدنی با جنبش سبز دارد که جزو بدخواهان و حتی دشمنان جنبش سبز است؟ اگر برای قضاوت در مورد موسوی و کروبی، می توان از این دست سخنان تأییدآمیزشان چشمپوشی کرد و به سایر سخنان و عملکردهای این دو استناد کرد چرا همین رویه در مورد هاشمی اِعمال نمیشود؟
گنجی نه به توصیهی هاشمی به کارگزارن برای اعلام حضور انتخاباتی در مجلس پنجم اشاره کرده، نه به خطبهی نماز جمعهی او پیش از انتخابات ۲ خرداد و تضمین سلامت انتخابات، نه به آخرین خطبهی هاشمی در سال ۸۸ که خواستار رفع ابهام مردم از نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ و آزادی زندانیان سیاسی و دلجویی از آسیبدیدگان شده بود و نه به دیدارهای او با خانوادهی زندانیان سیاسی پس از انتخابات و نه حتی به سخنان او در آخرین اجلاس خبرگان در اسفند ۸۹ که با انتقاد از رواج بداخلاقی و دروغ و وعدههای محقق نشده و آمار نادرست، از اجبار و زور در تحمیل یک عقیده و اعتقاد، انتقاد کرد.
گنجی از پیش تکلیف خود را با هاشمی روشن کرده و بر اساس همین پیشداوری، نقلقولهایی را در کنار هم ردیف کرده است تا نتیجه دلخواه خود را بگیرد. این نقلقولها درستاند اما تمامی آنها را باید در قاب منش فکری و سیاسی هاشمی ارزیابی کرد. هاشمی، هوشمندانه خواستار تداوم حضور خود در ساخت قدرت است و از تبدیل شدن به آیتالله منتظری بهشدت ابا دارد. او میکوشد جزو خودیهای نظام باقی بماند و در میدان نظام، بازی کند. آری؛ جریانی سیاسی امروز با هاشمی و خانوادهی او سرشاخ شده و در پی بیرون راندن کامل او از ساختار قدرت است زیرا او را آخرین خاکریز برای قبضه کردن کامل حاکمیت میبیند؛ نفوذ و اعتبار هاشمی هم بهشدت رو به کاستی است؛ اما کنار رفتن او از ریاست خبرگان بیشتر پیروزیای نمادین برای جریان ضد هاشمی است نه پیروزیای حقیقی. نفوذ و قدرت هاشمی در گرو برگهای برندهای است که در دست اوست؛ و این برگهای برنده، لزوماً حضور در مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست او بر این دو نهاد نیست.
سردار محسن رضایی، چندین سال پیش، در پاسخ به پرسشی دربارهی وجود نامهای از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسدارن (خود او) به آیتالله خمینی که یکی از علل اصلی پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ و پایان جنگ ۸ ساله عنوان میشود، اصل وجود و ارسال چنین نامهای را تکذیب کرد. به فاصلهی کوتاهی، هاشمی رفسنجانی با انتشار متن تایپشدهی این نامه همراه با تصویر اصل نسخهی دستنویس نامه، حقیقتی را روشن کرد که باعث شد محسن رضایی تا مدتها سکوت اختیار کند. آینده روشن خواهد کرد هاشمی چه برگهای برندهی دیگری در اختیار دارد.
پینوشت:
۱- متن دقیق سخنان هاشمی اینگونه بود:
اقدامات خلاف قانون و هتاکی مذموم است و همه باید در چارچوب قانون حرکت کنند. باید همه اقشار جامعه به قانون احترام بگذارند و هر اقدامی که با قانون مطابقت نداشته باشد ضربهزننده به مملکت و خود انسان و به فتوای امام راحل (ره) حرام است. قانون اگر از محور جامعه خارج شود، باعث خودسری است و مردم شریف ما هم درک میکنند که الان زمانی نیست که طرد و دعوا صورت بگیرد.
حال آیا باز هم با گفتهی اکبر گنجی که از قول هاشمی نقل کرده است که تظاهرات ۲۵ بهمن حرام بود، موافقاید یا آن را تحریفشده و یکسویه و دستچینشده و مغرضانه میبینید؟
من تقریبا با همه ی مقالت موافقم ولی فقط یک نکته ی دیگه هم هست در کنار اون سه نکته و اون اینکه هاشمی منافع خودش و خانوادش هم خیلی موثره در تصمیم گیری هاش به نظر من،مقالت خیلی منسجم و راهگشا بود،دستت درد نکنه
پاسخحذفرشید عزیز!
پاسخحذفمن منکر این ویژگی هاشمی که تو اشاره میکنی نیستم. اما معتقدم هاشمی حتی در همین زمینه هم حد و مرزی دارد به اسم آبروی نظام. یعنی اینطور نیست که او یا فرزندانش، "بیمحابا" دست به هر منفعتطلبی و سودجویی بزنند. هاشمی هر فعالیت خود و فرزندانش را به حفظ آبروی نظام محدود کرده و میکند.
در همان قضیهی روزنامهی زن میتوان این موضوع را بهخوبی دید.
هاشمی به فرزندانش میدان میدهد اما اگر فعالیت آنها در نهایت به زیر سؤال رفتن برخی ارکان نظام بینجامد، آنها را وادار به سکوت میکند.
مسعود یعمی تو فکر می کنی هاشمی حیثیت و آبرو و منافع خودش را مقدم برنظام میداند؟
پاسخحذفنه! دقیقاً برعکس؛ آبرو و حیثیت نظام را به آبروی خود و خانوادهاش ترجیح میدهد.
پاسخحذف