۱۳۹۰/۱۰/۱۰

ادب نوربالا زدن!

خدایا!
به هموطنان من بیاموز که نوربالا زدن در حین رانندگی توسط ماشین پشت‌سری، به معنای فحش خواهر و مادر نیست! یک درخواست عرفی و عادی است برای باز کردن راه عبور یا کنار رفتن از خط سبقت!
و در ضمن خدایا!
به هموطنان من بیاموز که وقتی ماشین‌ها در همان خط سبقت، پشت سر هم قطار شده‌اند و در خط کناری هم جای خالی نیست، نوربالا زدن و درخواست از ماشین جلویی برای گشودن راه، نشانه‌ی بی‌شعوری یک فرد است!

۱۳۹۰/۱۰/۰۹

اندر آداب نانوایی!

تنور را داغ کنید، اما نه آنقدر که دست نانوا را بسوزاند!
نانی هم اگر در این میان سوخت و جزغاله شد، مهم نیست. چیزی که فراوان است، خمیر برای چانه گرفتن و نان پختن!

۱۳۹۰/۱۰/۰۸

قاب عکسی از دوران کودکی

لحظاتی در زندگی هر انسانی هست که گویی زمان می‌ایستد و چشمان، مانند یک دوربین قوی، با دقتی اعجاب‌آور، از تمام جزئیات یک اتفاق عکس می‌گیرد و برای همیشه به ذهن می‌سپارد. آن صبح جمعه که همراه پسردایی‌ام در حیاط وسیع خانه‌شان بازی می‌کردیم و دایی‌ام روی پله‌های ایوان پهن و گسترده‌شان نشسته بود، از زمره‌ی همان لحظات بود.

۱۳۹۰/۱۰/۰۷

بگو چه ریشی داری تا بگویم کیستی!

● صحنه‌ی اول:
همه جا صحبت از فیلمی به نام «تایتانیک» بود که به‌تازگی وارد بازار فیلم ایران شده بود. برای دیدن این فیلم، سراغ یکی از معدود مغازه‌های کرایه‌ی سی‌دی در اصفهانِ آن روز رفتم. مغازه در چهارراه آپادانا قرار داشت. از دوچرخه پیاده شدم و وارد مغازه شدم. مغازه‌دار با دیدن چهره‌ی من که مزین به یک ریش کامل و درست مشابه قیافه‌های مرسوم مذهبی بود، از جا بلند شد و هر دو دستش را برای دست دادن جلو آورد؛ درست به رسم دست دادن بیشتر مردان مذهبی. با او دست دادم و سراغ سی‌دی فیلم تایتانیک را گرفتم. فروشنده با نگاهی ترس‌خورده پاسخ داد: «به خدا قسم، ما اهل این جور فیلم‌ها نیستیم؛ اگر می‌خواهید بیایید پشت پیشخوان و یا حتی اگر تمایل دارید بفرمایید پستوی مغازه را نگاه کنید. ما فقط در اینجا فیلم‌های مجاز را عرضه می‌کنیم.»

۱۳۹۰/۱۰/۰۶

بنز ۲۰۰ تومانی من!

تمام اسباب‌بازی‌های کودکی‌ام را نگاه داشته‌ام؛ اسباب‌بازی‌هایی با قدمتی تا بیست و هشت سال. من اصولاً آدم چیزنگه‌داری هستم. به این راحتی‌ها چیزی را دور نمی‌اندازم. از آنچه دارم هم حسابی محافظت می‌کنم. مداد فشاری یا همان اِتودی که اکنون در دست دارم، بیست و یک سال پیش خریده‌ام. این اتود در تمام این سال‌ها همراه و همپایم بوده است و هنوز هم سالمِ سالم است.

۱۳۹۰/۱۰/۰۵

پاسخ از نوع خاتمی!

یکی از فعالان سیاسی که به تازگی از زندان آزاد شده است، در نامه‌ای به محمد خاتمی، به شرح خاطرات خود از دوران زندان پرداخته است. آقای خاتمی در پاسخ او نوشته است:
«متن جذاب و در عین حال تکان‌دهنده‌ای بود. آنچه در خور توجه است اینکه شما علاوه بر روشن‌بینی، تعهد و پایداری در خور تحسین که هزینهٔ آن را نیز با بزرگواری پرداخته‌اید، دارای قریحه‌ای خوب در هنر و خلاقیت‌های هنری هستید که اگر ان‌شاءالله نسبت به تعمیق و بسط آن اهتمام کنید، می‌توانید آثار ارزنده‌ای را نیز داشته باشید.
مطالعه آثار ادبی نویسندگان و داستان‌نویسان و خواندن رمان‌های سنگین و آغاز کردن با نوشتن داستان‌های کوتاه ان‌شاءالله می‌تواند منشأ پدید آمدن آثار ارزنده باشد.»

از این پاسخ لذت بردید؟! حظ کردید؟! به گمانم «چنین پاسخی» به «چنان نامه‌ای» را حتماً باید در تاریخ ثبت کرد!!!

۱۳۹۰/۱۰/۰۴

آغاز نهمین سال فعالیت «پیام ایرانیان»

امروز مقارن با ۴ دی‌ماه، هشتمین سال وبلاگ‌نویسی من هم به پایان رسید. اکنون در آغازین روز نهمین سال وبلاگ‌نویسی، با کوله‌باری از تجربه‌های تلخ و شیرین، به فراز و نشیب‌های راه رفته می‌نگرم و چشمانم را به افق پیش رو می‌دوزم.

در سال هشتم، روال وبلاگ‌نویسی من از روز ۲۰ شهریور برابر با ۱۱ سپتامبر با یک تغییر جدی مواجه شد. در ضمن یک گفت‌وگوی ساده فیس‌بوکی با پارسا صائبی، تصمیم گرفتیم که وبلاگ‌هایمان را هر روز، به‌روز کنیم و وبلاگ‌های خودمان و وبلاگستان را رونقی تازه دهیم. پارسا صائبی گرفتار مشغله‌های زندگی شخصی شد اما من تصمیم جدی گرفتم تا برخلاف تمامی سال‌های پیشین، این رویه‌ی تازه را محقق کنم.

۱۳۹۰/۱۰/۰۲

دیوار شیشه‌ای

چشمانم، بی‌قرار و ناآرام
بر پیکر آدم‌ها می‌لغزند
و هجی می‌کنند
آدم‌ها و چشم‌ها و نگاه‌ها را
دیواری از شیشه اما در این میان است
آدمیان هستند
اما گویی نیستند
لمس نمی‌شوند
گرما نمی‌پراکنند
فروغ چشمان‌شان خفته است
آدم‌ها زندانی‌اند
زندانی با دیواری شیشه‌ای
آدم‌ها همچون مگسی اسیر
خود را به پنجره می‌کوبند
به خیال در آغوش فشردن زندگی
به گمان لمس گرمای دو دست و یک آغوش
اما...
آدم‌ها هستند
اما گویی نیستند...

۱۳۹۰/۱۰/۰۱

یک سوزن به خود، یک جوالدوز به دیگران!

انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۸ را متقلبانه می‌خواند، در حالی که خود با تقلب، تک‌تک درس‌هایش را گذرانده است! هزار دوز و کلک سوار می‌کند تا وامی را که حق کس دیگری است، برای خود بگیرد، اما از وقوع اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد تومانی متعجب می‌شود و سری به تأسف تکان می‌دهد! یکی نیست بگوید آب نیست وگرنه شما هم شناگر ماهری هستی! فعلاً در همین حدی که دستت به آب می‌رسد، خوب می‌تازی و شنا می‌کنی!

... و عیسی گفت فقط کسانی می‌توانند این زن گناهکار را سنگسار کنند که خود آلوده به گناه نباشند؛ پس جماعت همگی پراکنده شدند....

۱۳۹۰/۰۹/۳۰

نازنینی تو ولی در حد خویش!

برخی دوستان به دلیل فعالیت در شبکه‌های اجتماعی، لینک دادن و کامنت گذاشتن و لایک زدن را نه تنها ابزاری برای اعلام نظر که نوعی قدرت‌نمایی می‌بینند! و بر اساس همین نگرش، گاهی از کامنت گذاشتن در پای برخی لینک‌ها خودداری می‌کنند! یا لایک زدن خود را از برخی دوستان دریغ می‌کنند تا مثلاً طرف را در تنگنا قرار دهند! یا تنبیهش کنند! یا بایکوت...!

بد نیست این دوستان دقت کنند اگر کامنت گذاشتن و لایک زدن، واجد قدرتی بود، نظام کنونی ایران باید تا حالا هزارباره سقوط کرده و دو سه کفن هم پوسانده باشد!

ما در شبکه‌های اجتماعی دور هم جمع شده‌ایم. گفت‌وگو می‌کنیم و گپ می‌زنیم و همدیگر را تأیید یا نقد می‌کنیم. برخی از ما البته به سبب شهرت یا موقعیت پیشین یا کنونی، دارای دوستان بیشتر یا بُرد نفوذ گسترده‌تری هستیم. اما هیچ‌یک از ما به دلیل حضور و فعالیت در شبکه‌های اجتماعی، واجد عنصری ملموس و مؤثر به نام قدرت نیستیم که حالا بخواهیم آن را به عنوان یک ابزار یا حربه برای مقابله با دوست (یا حریف!) به کار ببریم! کمی واقع‌بینی بد نیست!

۱۳۹۰/۰۹/۲۸

ستمگر و ستم‌کش...

ستمگر چو برف و ستم‌کش چو کوه
بسی رفت برف و به جا ماند کوه

فردوسی

۱۳۹۰/۰۹/۲۷

رابطه‌هایی که تمام می‌شوند...

رابطهٔ انسانی عمر مفیدی دارد.
متأسفانه داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌گرایی چنین باوری ایجاد کرده‌اند که عشق هرگز نمی‌میرد.
نه دوست من!
عشق هم می‌میرد.
یکباره احساس می‌کنی دلت تنگ نمی‌شود.
همیشه هم اسمش هرزگی نیست.
گاهی اوقات واقعاً همه چیز تمام می‌شود.
تمام می‌شود.
جوری تمام می‌شود که انگار هرگز نبوده است.

مجنون لیلی / سید ابراهیم نبوی

۱۳۹۰/۰۹/۲۶

نوستالژی بخاری گازی!

یادداشت چندی پیش کیوان، مرا به روزهای نوجوانی بُرد. آن روزها رایج‌ترین وسیله‌ی گرمایش در زمستان، بخاری گازی بود. بخاری‌های گازی در آن روزگار، متفاوت بودند. جلوی مشعل آن بخاری‌ها، به جای شیشه‌ی دولایه‌ی ضخیم، یک توری فلزی نصب شده بود. گرمای بخاری از لای این توری فلزی بیرون می‌زد و انسان را حسابی کیفور می‌کرد.

از مدرسه که می‌آمدم، جلوی بخاری دراز می‌کشیدم و صورتم را به سمت بخاری می‌چرخاندم. گرمای بخاری از لای توری فلزی بیرون می‌زد و مستقیم به چشمانم می‌خورد. گرم شدن چشمان، حکم زیباترین و خوش‌آهنگ‌ترین لالایی‌ها را داشت. پلک‌ها آرام‌آرام فرو می‌افتادند و خوابی عمیق و لذتی ناب، مرا در خود فرو می‌بُرد.

۱۳۹۰/۰۹/۲۵

سکوت چشم‌های من...

کاش چشم‌ها زبان داشتند
تا هیچ‌کس
رازی پنهان را
در سینه و در خاک
دفن نکند...

۱۳۹۰/۰۹/۲۴

فقط به خاطر توست...

تمام معرکه‌گرفتن‌هایم به خاطر توست
به این امید
که تو را
در لابه‌لای هیاهوی تماشاگران ببینم...

۱۳۹۰/۰۹/۲۳

باده مستی ما...

مستی ما را
آغوش بویناک و تب‌دار و لرزان دخترکان مست نساخت
ما مست باده‌ی تلخی شدیم
که غربت ما را ضجه می‌زد
و بر بار امانتی شهادت می‌داد
که روز الست
بر وجدان ما نهادند:
بگو دوستت دارم
آن‌هنگام که «دوست می‌داری»...
و تا امروز
قفلی بزرگ بر دهان‌مان زده‌اند...

۱۳۹۰/۰۹/۲۲

توسعهٔ جامعه‌محور یا نخبگان‌محور؟

اگر یک کشور در حال توسعه یا جهان سومی بخواهد و تصمیم بگیرد که متحول شود و پیشرفت کند، در چارچوب واقعیت‌ها و نظریه‌های موجود جهانی، دو رهیافت، قابل تصور و اجراست: الف. رهیافت جامعه‌محور و ب. رهیافت نخبگان محور.

۱۳۹۰/۰۹/۲۱

مست می‌شوم...

آب می‌خورم
و مست می‌شوم
به سعی لبان تو...

۱۳۹۰/۰۹/۲۰

میان جمع‌ام و تنها...

بعد یکباره آن لحظه می‌رسد؛ ناگهان به یک نقطه خیره می‌مانی... به گل‌های قالی، گوشه‌ی دکور چوبی جاگرفته در دیوار، روی نقش‌برجسته‌های دسته‌ی چوبی مبل، طره‌ی موی دختر روبه‌رو.... قهقهه و خنده و ریسه رفتن جمع همچنان ادامه دارد. تا یک ثانیه پیش، تو هم همراه جمع می‌خندیدی... در متلک‌ها و لطیفه‌ها و خوشمزگی‌ها همراهی می‌کردی... اصلاً میانه‌ی مجلس نشسته بودی و شمع محفل شده بودی؛ میدانداری می‌کردی و مجلس را گرم می‌کردی.

۱۳۹۰/۰۹/۱۹

توسعه؛ اصول ثابت و الگوهای متفاوت

موضوع توسعه‌یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می‌شود: اول، اصول ثابت و دوم الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها.
کشورهایی مانند آلمان، انگلستان و ژاپن از اصول ثابتی در توسعه‌یافتگی برخوردار بوده‌اند: دولت حداقلی، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم و عقلانیت، سیاست خارجی مدافع اقتصاد ملی، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، حاکمیت کارآمد در تمام سطوح نظام اجتماعی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پُرکار و مسؤولیت‌پذیر، دولت پاسخگو و....

اما الگوهایی که در این کشوها طی سال‌ها پرورش و تکامل یافته، یکسان نبوده و به تناسب فرهنگ و تاریخ و مقدورات هر کشور، متفاوت است. به عبارت دیگر اصول توسعه‌یافتگی جهان‌شمول بوده و از یک کشور به کشور دیگر متحول نمی‌شود، مثلاً هیچ کشوری نمی‌تواند میان صنعتی شدن یا نشدن، انتخابی داشته باشد. اما الگوهای توسعه‌یافتگی قابلیت بومی شدن دارد. به عنوان مثال، اگر چه اصل بر صنعتی شدن است، اما هر کشور می‌تواند در نوع، مراحل، کیفیت، شیوه‌ی سرمایه‌گذاری و اولویت‌بندی‌های این اصل راهبردی، برنامه‌ریزی کرده و به الگو و استراتژی بومی و ملی خود دست یابد.

● منبع:
عقلانیت و آینده توسعه‌یافتگی در ایران؛ دکتر محمود سریع‌القلم؛ نشر مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاور میانه؛ چاپ پنجم؛ تهران؛ ۱۳۸۶؛ صص ۹-۱۰

۱۳۹۰/۰۹/۱۸

از قیاسش خنده آمد خلق را

در کار برخی دوستان مانده‌ام. به «دخالت بشردوستانه» آمریکا در یوگسلاوی سابق و توقف نسل‌کشی مسلمانان کوزوو توسط صرب‌ها اشاره می‌کنند، و طعنه می‌زنند که خوش به حال مسلمانان کوزوو که روشنفکرانی مثل روشنفکران ما نداشتند! وگرنه، هنوز که هنوز بود صرب‌ها در حال کشتار و نسل‌کشی مسلمانان بودند و روشنفکران هم در حال صدور بیانیه علیه دخالت نظامی غرب و کمک بشردوستانه و یادآوری جنایت‌های غربی‌ها و....

۱۳۹۰/۰۹/۱۷

سلام بر زندگی...

مدت‌هاست توده‌ی کوچکی از بته‌های خشک بیابانی در اعماق دلم افروخته شده و شعله کشیده و نور و گرما می‌پراکند؛ گرمایی ملایم و مطبوع، زندگی‌بخش و شادی‌آفرین که در رگ‌هایم جاری می‌شود و اندرون وجودم را پُر از حرارت و جنبش می‌کند. آوای گوش‌نواز سوختن این بته‌های خشک هم، شور و شوق زندگی را در بندبند وجودم طنین‌انداز می‌کند.

۱۳۹۰/۰۹/۱۶

اصفهانی حاضرجواب!

دکتر «رضازاده شفق» با دوستی در هتلی در اصفهان استراحت می‌کرد. صدای بچه‌فروشنده‌ی دوره‌گردی، آن دو را کلافه کرده بود. بالاخره هر دو به کوچه رفتند و بچه را در میان گرفتند و از هر دو طرف دعوایش کردند.
شفق با عصبانیت گفت: «کسی که این صدای ناهنجار را در می‌آورد یا باید احمق باشد، یا دیوانه.»
بچه که وسط آن دو ایستاده بود، گفت: «من نه احمق‌ام و نه دیوانه، بلکه بینابین این دو تا هستم!»

برگرفته از کتاب «کمال تعجب!!!!»؛ یادداشت‌های طنز مرحوم «عمران صلاحی» در روزنامه‌ی آسیا.

۱۳۹۰/۰۹/۱۵

ازدواج، اما نه به سبک ایرانی!

ازدواج در ایران امروز، کارکرد خود را از دست داده است. این بخشی از «فروپاشی اجتماعی» در جامعه‌ی ایران است. به هنگام فروپاشی اجتماعی، نهادهای کنترل‌کننده و هدایتگر فرهنگ جامعه - چه نهادهای اصلی و چه نهادهای واسطه- کارکرد خود را از دست می‌دهند یا دچار سوءکارکرد می‌شوند. ازدواج و تشکیل نهاد خانواده نیز از این قاعده برکنار نیست. بی‌سبب نیست در ایران امروز از هر ۴ ازدواج، یکی به طلاق رسمی و دو تا به طلاق عاطفی منجر می‌شود (در واقع ۷۵٪ ازدواج‌ها به شکست می‌انجامند)؛ بی‌علت نیست که هر ماه ۱۲۰۰۰ زوج برای طلاق توافقی به دادگاه‌ها مراجعه می‌کنند و این تازه غیر از کسانی است که درگیر روند طولانی و کسالت‌بار دادگاه‌های خانواده هستند و تعجب‌آور نیست که میزان زندانیان مهریه در همین چند ماه، دوبرابر شده است.

۱۳۹۰/۰۹/۱۴

ما بر سر خود قمه می‌کوبیم و...؟!

فردا در ایران عاشورا است. خمینی‌شهر اصفهان هم در این روز مثل برخی نقاط دیگر ایران، شاهد قمه‌زنی عده‌ای از عزاداران حسینی است. برخوردهای انتظامی با دسته‌های قمه‌زن یا تشویق آنها برای اهدای خون به جای قمه زدن، هنوز نتوانسته است، لکه‌ی این پدیده را از چهره‌ی جامعه پاک کند.
کاریکاتور زیر سال‌ها پیش در تفاوت ارتش روسیه و ارتش ایران در مجله‌ی ملانصرالدین به چاپ رسیده است؛ گمان می‌کنم تفاوت‌ها به اندازه‌ی کافی گویا باشد!


۱۳۹۰/۰۹/۱۳

تصاویر خندان کتاب‌های آموزش زبان

در تمام سال‌هایی که کتاب‌های آموزش زبان انگلیسی می‌خوانم، یک نکته توجه مرا به خود جلب کرده است؛ اینکه مردان و زنان و پسران و دخترانی که در تصاویر این کتاب‌ها ترسیم شده‌اند یا در عکس‌ها حاضرند، همگی لبخند به لب دارند، همگی می‌خندند، همگی خوشحال‌اند.

تنها تصاویر مستثنی آنهایی هستند که تصویر یک فرد عصبانی، غمگین یا بیمار را نشان می‌دهند؛ این تصاویر هم به ندرت در کتاب‌ها وجود دارند. اکثریت مطلق همچنان با تصاویر و عکس‌های افراد متبسم و خندان است.

آیا این موضوع، فقط بخشی از راهبرد دلپذیر کردن کتاب‌ها و جذب مخاطب است؟ یا نه، این تصویری است که دنیای غرب، دوست دارد در ذهن «دیگران» از خود حک کند؟ اینکه شاد بودن و شاد زیستن، در گرو «غربی بودن» و «غربی زیستن» است...؟

۱۳۹۰/۰۹/۱۲

چهارپارهٔ «زمین غصبی»

۱. سید محمدباقر شفتی (مشهور به سیدِ شفتی) به دعوت فتحعلی‌شاه قاجار از نجف به ایران آمده و در شهر اصفهان اقامت گزیده و در این شهر نامبردار می‌شود. شایع است که روزی، تاجری که قصد سفری دور و دراز (و به رسم آن روزگار چند ساله) را داشت، پیش او آمده و پولی که سرمایه‌ی عمرش بوده، نزد سید شفتی به امانت می‌گذارد و با خیال راحت به سفر می‌رود. چند سالی می‌گذرد و خبری از تاجر نمی‌شود. سید شفتی با آن پول، مسجدی بنا می‌کند و نام خود را هم بر آن مسجد می‌نهد: «مسجد سید»؛ همان مسجدی که امروز در خیابان مسجد سید اصفهان واقع است.
بازرگان از سفر بازمی‌گردد و برای بازپس‌گرفتن پول خود، نزد سید شفتی می‌رود. وقتی از ماجرا باخبر می‌شود، به سید شفتی اعتراض می‌کند که چرا بدون اجازه‌ی او، با پول امانتی، مسجد ساخته و تازه نام خود را هم بر آن نهاده است. اما چه می‌توان کرد؟ پول تاجر هزینه شده و «مسجد سید» ساخته شده و راهی هم برای بازگرداندن آن پول وجود ندارد. اگر این روایت درست باشد، «مسجد سید»، «غصبی» است. غصب در شرع به معنای تصرف یا مصرف یک مال یا مِلک بدون رضایت صاحب آن است. طبق احکام شرعی، لباس نمازگزار و زمین محل اقامه‌ی نماز نبایستی غصبی باشد؛ شدت این حکم تا بدان‌جاست که اگر حتی یک تار نخ لباس نمازگزار هم غصبی باشد، نماز باطل است. شبهه‌ی غصبی بودن «مسجد سید» همچنان در میان مردم اصفهان باقی است؛ و هنوز که هنوز است، مؤمنین سنتی اصفهان در این مسجد نماز نمی‌خوانند.

۱۳۹۰/۰۹/۱۱

یادمان باشد...

یادمان باشد،
آن که به جای فریاد کشیدن، سکوت می‌کند؛
یک روز به جای اینکه باز هم صبوری کند، در را باز می‌کند و می‌رود...

۱۳۹۰/۰۹/۱۰

جنگ موجب «همدلی» می‌شود؟

وقوع فاجعه‌ای که «همزمان» برای «همگان» اتفاق افتاده است، حس شباهت و نزدیکی و هم‌سرنوشتی و هم‌درد بودن را در آدمیان به‌وجود می‌آورد. نتیجه‌ی چنین احساسی، جوشش حس «همدلی» است. اما دوران این همدلی معمولاً کوتاه است. همدلی به ایثار و فداکاری و گذشت نیاز دارد. اما این صفات با خصایص معمول و ذاتی انسان‌ها در تضاد است. انسان‌ها، منفعت‌طلب و سودجو و خودخواه هستند و نمی‌توانند برای مدتی طولانی، ایثارگر و فداکار و باگذشت باقی بمانند.

۱۳۹۰/۰۹/۰۹

حرکت «خودجوش» منوچهر نوذری!

سال‌ها پیش هر پنجشنبه‌شب برنامه‌ای با نام مسابقه‌ی هفته از شبکه‌ی یک سیمای ایران پخش می‌شد. مجری این مسابقه مرحوم منوچهر نوذری بود. نوذری در هنگام اجرای مسابقه، بارها با شرکت‌کنندگان شوخی می‌کرد و تکه و مزه می‌پراند. یکی از مجلات آن زمان با آقای نوذری مصاحبه کرده و از او پرسیده بود آیا این تکه‌ها و متلک‌ها و شوخی‌ها را از قبل از اجرای برنامه آماده می‌کند؟ نوذری پاسخ گفته بود که نه، همه‌ی این شوخی‌ها، فی‌البداهه و بدون برنامه‌ریزی قبلی است!

هفته‌ی بعد، مجله‌ی طنز گل آقا، کاریکاتوری از نوذری منتشر کرد که او را در حال خواندن یک کتاب طنز نشان می‌داد. نوذری در این کاریکاتور با خوشحالی زیر لب زمزمه می‌کرد: «برای مسابقه‌ی فردا، چند تا تکه‌ی فی‌البداهه حفظ کنم...!»

نمی‌دانم چه سِری است که این چند سال هر موقع واژه‌های «خودجوش» و «خودسر» به گوشم می‌خورد بی‌اختیار یاد این کاریکاتور می‌افتم...!

۱۳۹۰/۰۹/۰۸

از سفارت آمریکا تا سفارت انگلیس...

سفارت آمریکا، نخستین بار در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ و تنها سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط سازمان کمونیستی چریک‌های فدایی خلق، اِشغال شد. اما امتناع آیت‌الله خمینی از تأیید این حرکت، دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت را قادر ساخت همراه با نیروهای مسلح کمیته‌های انقلاب اسلامی به محل سفارت رفته و چریک‌ها را وادار کنند تا تنها دو ساعت پس از ورود به سفارت آمریکا، آنجا را ترک کنند.

همان روز، روزنامه اطلاعات، در صفحه‌ی اول خود زیر تیتر «سفارت آمریکا سقوط کرد» نوشت: «سرانجام سفارت آمریکا به تصرف ارتش انقلاب و چریک‌ها درآمد. مأموران سفارت آمریکا و تفنگداران دریایی که از داخل سفارت تیراندازی می‌کردند، در این دقایق تسلیم شدند و چریک‌ها و افراد مسلح به داخل سفارت رفتند».

دکتر یزدی ضمن عذرخواهی از سالیوان، سفیر وقت آمریکا، این واقعه را حاصل عوامل کنترل‌نشده‌‌ی انقلاب دانست و به او اطمینان داد که امنیت آنها از آن به بعد تضمین خواهد شد (شرح ماجرا). بدین‌ترتیب اِشغال سفارت آمریکا (یا تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا) اتفاق نیفتاد.

اما ۱۳ آبان‌ماه ۱۳۵۸ سرنوشتی متفاوت داشت. آنان که در این روز به سفارت آمریکا یورش بردند «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» بودند. رهبر معنوی آنها هم «محمد موسوی خوئینی‌ها» از روحانیون انقلابی معتمد آیت‌الله خمینی بود. آیت‌الله خمینی، با اینکه در ابتدا از قصد دانشجویان و رهبر معنوی آنان برای تصرف سفارت آمریکا بی‌خبر بود، اما پس از وقوع آن رخداد، حرکت دانشجویان را تأیید کرد و آن را «انقلاب دوم» و «بزرگ‌تر از انقلاب اول» خواند.

این بار اشغال سفارت آمریکا (یا تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا) اتفاق افتاده بود. ۲ روز بعد دولت مهندس مهدی بازرگان سقوط کرد و جریان فکری نزدیک به مهندس بازرگان برای همیشه از صحنه‌ی حاکمیت ایران حذف شد. بازرگان و نهضت آزادی و جریان ملی-مذهبی، نخستین قربانیان سیاسی اِشغال سفارت آمریکا در تهران بودند. بازداشت تعدادی از دیپلمات‌ها و کارکنان سفارت آمریکا، ۴۴۴ روز طول کشید و بحران موسوم به «گروگان‌گیری» را پدید آورد که پیامدهایش تا به امروز دامن‌گیر ایران است. (خلاصه‌ای از شرح ماجرا و پیامدها آن)

۱۳۹۰/۰۹/۰۶

خاطراتی از موشک‌باران اصفهان

این روزها که همه جا سخن از «حمله نظامی» است، صحنه‌های دوران کودکی‌ام که مقارن موشک‌باران شهر اصفهان توسط رژیم صدام بود، مدام پیش چشمانم زنده می‌شوند:

۱. آن زمان، منزل ما در خیابان حافظ بود (خیابانی که به میدان نقش جهان منتهی می‌شود). صبح شنبه بود و من در منزل مشغول مشق نوشتن بودم. دبستان‌های آن زمان، دو-نوبته بود؛ یک هفته، نوبت صبح به مدرسه می‌رفتیم و یک هفته، نوبت ظهر. (برخی دبستان‌ها هم سه-نوبته بود). آن هفته، ما «ظهری» بودیم و برای همین در ساعات پیش از ظهر منزل بودم. ناگهان صدای انفجار بزرگی بلند شد. عراق با موشک، فلکه احمدآباد را زده بود. این فلکه، حدود ۲ کیلومتر با منزل ما فاصله داشت. خواهرم که در چند متری من مشغول بازی بود، ناگهان به هوا پرتاب شد و بعد از چند متر پرواز، روی من افتاد. محل اصابت موشک در نزدیکی پمپ بنزین فلکه احمدآباد بود. پسرعمویم که اتفاقی در همان ساعت از همان جا عبور می‌کرد، بعدها برایم تعریف کرد که یکی از مردانی که در اثر اصابت موشک، زخمی شده بود، بر روی زمین افتاده بود و آرام به جمعیتی که گردش حلقه زده بودند، نگاه می‌کرد. چند لحظه‌ای به جمعیت خیره مانده بود و بعد آرام چشم‌هایش را بسته بود؛ پزشکان خود را به بالین او رسانده بودند، اما او مرده بود.

۱۳۹۰/۰۹/۰۵

شرافتی که با شهریهٔ یک مهد کودک معاوضه شد!


شرافت و تعهد فکری به یک راه و مرام، نه در زمان رونق و پیروزی و حضور انبوه هواداران که در دوران «سختی و مرارت» و «صبر و استقامت» است که معنا می‌یابد. نشانه‌ی این شرافت را می‌توان در همین عکس مشاهده کرد. عکس شماره ۱ دفتر مرکزی جبهه مشارکت در تهران را نشان می‌دهد. در پی حوادث پس از انتخابات، درب این دفتر نیز بسته شد؛ آن هم با زنجیر... زنجیری با روکش سبزرنگ که نشانه‌ای است گویا از آنچه بر سر این دفتر و دایرکنندگانش رفته است. عکس شماره ۲ درب جبهه مشارکت اصفهان را در سال ۱۳۸۷ نشان می‌دهد. وقتی هنوز جسم اصلاحات، نیمه‌جانی داشت و گروهی از اعضای جبهه مشارکت و هواداران اصلاحات در این دفتر به فعالیت می‌پرداختند. عکس شماره ۳ همان درب جبهه مشارکت اصفهان را در مهرماه ۱۳۹۰ نشان می‌دهد! جبهه مشارکت اصفهان به پیش‌دبستانی (یا به قول برخی دوستان، مهد کودک!) تغییر کاربری یافته است!

۱۳۹۰/۰۹/۰۴

رایج‌ترین دروغ!

شما الان تقوا پیشه کن... رعایت کن... خودت رو نگه دار... سراغ کسی نرو... خدا موقع ازدواجت جبران می‌کنه...!

(رایج‌ترین دروغی که به پسران جوان گفته می‌شود)

۱۳۹۰/۰۹/۰۳

روسری نه! آرایش آری!

برخی انتقاد می‌کنند که چرا زنان در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی، با روسری در منزل راه می‌روند، با روسری به رختخواب می‌روند و با روسری و حجاب کامل از رختخواب بیرون می‌آیند؟ مگر محیط خانه مشابه محیط بیرون از منزل است که زنان را با حجاب و پوشش کامل به تصویر می‌کشید؟ زنان را در محیط منزل، درست همانگونه که واقعاً هستند به تصویر بکشید: بدون روسری و حجاب کامل، با لباس راحت منزل، با تمام مشخصه‌های لباسی که یک زن در منزل می‌پوشد.
اما من ندیده‌ام یکی از این منتقدین، به آرایش غلیظ خانم‌های بازیگر، انتقاد کند! آیا واقعاً خانم‌ها در منزل که هستند به این میزان آرایش می‌کنند؟ آرایش غلیظ یا آرایش مفصل و ظریف که ساعت‌ها وقت صرف کردن نیاز دارد؟ این مورد طبیعی است و آن یکی نیست...؟! بله...؟!

۱۳۹۰/۰۹/۰۲

درباره برهنه شدن دختر مصری


ماجرای برهنه شدن یک دختر ۲۰ ساله‌ی مصری، جنجال زیادی به پا کرده است. وبلاگی که او برای انتشار عکس‌هایش ایجاد کرده، ظرف مدت کوتاهی به پُربازدیدترین سایت جهان عرب تبدیل شده است. در هر ثانیه سه نفر به بازدیدکنندگان این وبلاگ اضافه می‌شود و این رکوردی است که تا کنون هیچ سایت خبری عربی نیز بدان دست نیافته است.

۱۳۹۰/۰۹/۰۱

مار باش یا ماهی باش!

بزرگان اصلاح‌طلب اصفهان مرام جالبی دارند. بسته به اینکه باد موافق از کدام سو بوزد، روزی خود را هوادار «جنبش سبز» و روزی دیگر از خیل «اصلاح‌طلبان» می‌خوانند! در روزهای تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری دهم، بسیاری از بزرگان اصلاح‌طلب اصفهان حتی در محل ستاد تبلیغاتی میرحسین هم حضور نمی‌یافتند، چه رسد به اینکه در فعالیت‌های آن مشارکت کرده و گوشه‌ای از بار مسؤولیت‌ها را به دوش بکشند! زیرا معتقد بودند بر سر «اسب مُرده» نباید شرط‌بندی کرد! بله درست خواندید... اسب مُرده!!!

۱۳۹۰/۰۸/۳۰

قدرت کلمات...



کلمات شما قدرت دارند؛ از آنها درست استفاده کنید...

۱۳۹۰/۰۸/۲۹

توهمات قوم‌گرایان و تجزیه‌طلبان در آینهٔ تاریخ

برخی دانشمندان علوم اجتماعی غرب، در بررسی مسأله‌ی قومیت‌ها در جوامع جهان سوم نظیر ایران، برای توجیه نظرات (و توهمات) خود در مورد تبدیل گروه‌های ایلی گذشته به گروه‌های قومی منسجم فرهنگی مدرن و در کشمکش مداوم با دولت، ابتدا ایلات را گروهایی منزوی، بسته و آسیب‌ناپذیر در برابر نفوذ فرهنگی و سیاسی خارج از ایل قلمداد کرده و سپس بر روابط خصمانه میان ایلات و دولت‌ها تأکید کرده‌اند. در واقع با این هدف، ایل به عنوان جامعه‌ای «بدوی» و «دولت‌ناپذیر» در چهارچوب تقابل قبیله و دولت معرفی می‌شود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۸

نقدی بر مقاله مجید محمدی در بی‌بی‌سی (بخش دوم)

بخش اول نقد را در این نشانی بخوانید.

۳)
نویسنده کمی بعد می‌گوید: «در این میان دوگانه‌ی داخلی- خارجی، دوگانه‌ای نیست که مرزهای اخلاقی و حقوقی را به روشنی تبیین کند. درونزا یا برونزا بودن کمک به مردمی زیر سلطه، معیار تحلیلی خوبی برای داوری نیست... آیا صرف این که یک عمل توسط مردم ایران انجام شود برای آن مشروعیت‌آور است و صرف این که توسط نیروهای خارجی انجام شود مشروعیت‌زداست؟» این کاملاً سخن درستی است. اما یک تحلیل‌گر سیاسی بایستی به روانشناسی اجتماعی مردمی که قرار است به آنها حمله شود نیز دقت کند! مردم ایران اکنون از چنگیزخان مغول بیشتر متنفرند تا آغا محمدخان قاجار! چرا؟ به یک دلیل ساده... چنگیز خان، بیگانه و غریبه بود و آغا محمدخان قاجار، ایرانی و خودی! دلیل روشن چنین تفکری این است که قضاوت و داوری مردم و حتی نخبگان لزوماً بر اساس عقل و منطق و یک نظام معرفتی سازگار نیست! این عامل بسیار مهمی است که در کارایی حمله‌ی نظامی در بلندمدت، بایستی در نظر گرفته شود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۷

نقدی بر مقاله مجید محمدی در بی‌بی‌سی (بخش اول)

مجید محمدی در مقاله‌ای در سایت بی‌بی‌سی با عنوان «سیاست در جهان غیر دمکراتیک، کسب و کار آلوده به خون» به دفاع از «دخالت نظامی غرب در ایران» پرداخته است. او کوشیده است خود را از یک مدافع شرمسار حمله‌ی نظامی به سطح یک مدافع جسور و صریح ارتقاء دهد. این موضعی تازه نیست. چند سال پیش نیز دکتر مرتضی مردیها در نوشتار بلندی که فشرده‌اش را در دو بخش منتشر کردم (بخش اول؛ بخش دوم) از «حق آمریکا در حمله به عراق» دفاع کرد.

۱۳۹۰/۰۸/۲۶

شرط حکومت بر مردم!

کسی که به خدا اعتقاد ندارد، نمی‌تواند بر مردم حکومت کند؛ زیرا کشته خواهد شد!!!

ناپلئون

۱۳۹۰/۰۸/۲۵

گزارشی از عملیات بمباران نیروگاه اتمی عراق (بخش دوم)

بخش اول این گزارش را در این نشانی بخوانید.

دونووان به بهانه انجام معامله‌ای در انگلستان مدتی غیبش زد. اما شماره تلفنی به بطروس داد تا در صورت لزوم با او تماس بگیرد. بطروس دو روز بعد با شرکای جدیدش در پاریس دیدار کرد. آنها نقشه‌ای از راکتور اتمی عراق همراه با جزئیات و محل آن، همچنین ظرفیت و جدول دقیق پیشرفت کار می‌خواستند. بطروس درخواست آنها را به راحتی پذیرفت. خواست‌های شرکای جدید کم‌کم زیاد و زیادتر می‌شد و البته در هر مرحله، پول قابل توجهی به بطروس پرداخت می‌شد.

۱۳۹۰/۰۸/۲۴

گزارشی از عملیات بمباران نیروگاه اتمی عراق (بخش اول)

«بطرس بن حلیم» را می‌شد به خاطر جلب شدن توجهش به سوی آن زن بخشید، زیرا وی زنی بود زیبا و جذاب با موهای بلوند، که شلوار تنگ و بلوز بدون آستینش، او را در چشم هر مردی ماندنی می‌کرد.
طی هفته‌ی گذشته، این زن هر روز در ایستگاه اتوبوس ناحیه‌ی ویلجویف در حوالی جنوب پاریس پیش چشم بطرس قرار گرفته بود. از آنجا که معمولاً مسافران اتوبوس در آن ایستگاه بسیار کم بودند، غیر ممکن بود توجه کسی به آن زن جلب نشود. هر چند حلیم این را نمی‌دانست، اما نکته‌ی اصلی همین بود.
ماه آگوست سال ۱۹۷۸ بود. به نظر می‌رسید برنامه‌ی روزانه‌ی آن زن نیز همانند برنامه‌ی بطرس ثابت و بدون تغییر باشد. هنگامی که بطرس به ایستگاه می‌رسید، زن آنجا بود. چند لحظه بعد مردی آراسته و خوش‌پوش سوار بر یک فراری قرمز رنگ از راه می‌رسید و دخترک بلوند را سوار می‌کرد. این مرد یکی از مأموران رسمی موساد و نام مستعارش دونووان بود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۳

دلم تنگ کسی هست که نیست

دلم تنگ کسی هست که نیست
درد اینجاست
نمی‌دانم کیست...

۱۳۹۰/۰۸/۲۲

معرفی رمان «بهشت خاکستری»

آقای «جنت‌ساز» بحث را پی گرفت:
«- حتماً می‌شود؛ تأکید بر «نمی‌شود»، کار آدم‌های ناتوان و منفی‌گراست، کسانی که انتظار دارند کارها خودبه‌خود سامان پذیرد. مدتی پیش به باغ پیرمرد عاشقی رفته بودم که بر یال کوه، خانه ساخته ساخته بود. شعارش این بود: «همیشه نمی‌شه می‌شه.» حالا چرا شما نومیدید و می‌پندارید نمی‌شود بر زمین، بهشت ساخت. من می‌توانم. جامعه‌ای آرمانی که مثل نگین در تاریخ بدرخشد. چرا به عنایت خداوند اعتماد ندارید؟ انسان به صورت خداوند آفریده شده است، باید در جهانی خدایی زندگی کند، نه شیطانی و جهنمی. من برای زندگی انسان، برای تکامل معنوی او شرایطی بهشتی فراهم می‌کنم. شرایطی که در آن گناه اتفاق نیفتد...
همگی حاضران سر تکان دادند و زیر لب گفتند:
- گناه اتفاق نیفتد.
یکی از حاضران وارد بحث شد:
- چگونه گناه اتفاق نمی‌افتد؟ در جامعه اتفاق نمی‌افتد یا در ذهن؟ می‌خواهید جامعه‌ای معصوم بسازید که هیچ‌کس در اندیشه‌ی گناه نباشد یا می‌خواهید امکان تحقق گناه وجود نداشته باشد. گناه یک امر عینی است یا ذهنی؟»

۱۳۹۰/۰۸/۲۱

رؤیایی برای آینده‌ی ایران

رؤیایی روزی را دارم که در پشت سر جایگاه سخنرانی رئیس‌جمهور ایران، هیچ عکسی نباشد جز یک نقشه‌ی بزرگ ایران؛ نقشه‌ای پُر از تصاویر مردان و زنان، دختران و پسران؛ هر کدام با لباس محلی شهر خود. نقشه‌ای که هر کس با نگاه به درونش، خویش را در آن بیابد. فرقی نکند پیر باشد یا جوان، کودک باشد یا بزرگ، دیندار باشد یا بی‌دین؛ هر کس، رد و اثر و نشانه‌ای از خود را در این نقشه ببیند. هیچ مردمی از هیچ استانی، نقشه را خالی از نمادهای معرف خود نبینند.

۱۳۹۰/۰۸/۲۰

اصفهان زیر پای من است

ساعت ۵:۴۵ بامداد پای کوه صفه بودم. قرص ماه کامل و روشن و پرنور، در کنار تیزی قله‌ی کوه می‌درخشید. ابر نازکی روی ماه را پوشانده بود و هاله‌ای سفید و زیبا در پیرامون قرص ماه، به‌وجود آورده بود.
تنها بودم. همین سبب شد به‌راحتی در بالا رفتن، سرعت بگیرم. در عرض ۳۵ دقیقه تا آبشار بالا رفتم و در عرض ۳۵ دقیقه‌ی دیگر به قله‌ی کوه صفه رسیدم. تماشای چهار کبک تپل و زیبا که روی قله خرامان می‌رفتند و زاغ سفید و سیاه زیبایی که به گوشه گوشه‌ی قله می‌پرید و خوراکی پیدا می‌کرد، حسابی لذت‌بخش بود.

۱۳۹۰/۰۸/۱۹

خدا یکی؛ کتاب یکی!

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب‌های زیادی می خواند نترس؛
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می‌پندارد...!

۱۳۹۰/۰۸/۱۸

مسؤولیتی به نام «دخالت بشردوستانه»؟!

جناب مهدی جلالی در مقاله‌ای به واکنش جامعه‌ی سیاسی ایران در برابر تهدید نظامی غرب پرداخته و در پایان نتیجه گرفته است:
«دخالت بشردوستانه یک ضرورت است و مسؤولیتی‌ست که ما آن را به‌جد از جامعه‌ی جهانی طلب می‌کنیم. در این تردیدی نیست که دخالت بشردوستانه در لیبی با تخلفات زیادی صورت گرفت. اما باید به جای زیر سؤال بردن کلیت موضوع،‌ این تخلفات را جداگانه مورد توجه و بازخواست قرار داد.»

نویسنده‌ی مقاله، واکنش‌ها نسبت به تهدید نظامی را از چند زاویه نقد کرده و زیر سؤال برده است:

۱۳۹۰/۰۸/۱۷

رمان، نوشیدنی کتاب‌خوان‌ها

کتاب، غذای روح است. کتاب خواندن هم درست مثل غذا خوردن است. همانطور که باید به جسم فرصتی داد تا غذای بلعیده را هضم کند، ذهن هم به فرصتی برای هضم و گوارش کتابِ خوانده‌شده نیاز دارد. هضم غذا در جسم با استراحت پس از صرف غذا و نوشیدن بعضی مایعات، تسریع می‌شود. گوارش کتاب هم درست به همین مراحل نیاز دارد. پس از خواندن هر کتابی، باید فرصتی را برای مرور مطالب آن و تفکر به درونمایه‌ی کتاب اختصاص داد. نوشتن خلاصه‌ای از کتاب مطالعه‌شده، به منظم شدن ذهن و ماندگاری مطالب در حافظه‌ی انسان، کمک شایانی می‌کند. تحلیل و نقد و مباحثه بر سر محتوای کتاب نیز همین خاصیت را دارد.

۱۳۹۰/۰۸/۱۶

زنده‌رود بار دگر زنده شد (+عکس)

امروز اصفهان غرق شادی بود. لب‌های تشنه و ترک‌خورده‌ی زاینده‌رود، امروز و پس از ماه‌ها انتظار، بار دیگر به آب رسید. آب، چون خونی تازه و شاداب در رگ‌های این رود جاری شد و سیمای رنگ‌باخته‌ی زاینده‌رود، بار دیگر رنگ حیات و زندگی گرفت. زنده‌رود بار دگر زنده شد.

۵ قطعه از عکس‌های هیجان و شادی مردم اصفهان را در ادامه‌ی مطلب، آورده‌ام. برای دیدن عکس‌ها به فیلترشکن نیاز خواهید داشت.

۱۳۹۰/۰۸/۱۴

کاش...

ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی

● خیام نیشابوری

۱۳۹۰/۰۸/۱۳

وقتی همه چیز در «شاه» خلاصه می‌شد

رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی، هر دو مردان نظامی آموزش‌دیده‌ای بودند. همچنین هر دو نیروهای مسلح را ابزار نهایی برقراری امنیت داخلی (بر ضد ناآرامی‌های منطقه‌ای و شورش‌های شهری) می‌دانستند و البته در زمان محمدرضاشاه، این نیروها ابزاری برای کنترل منطقه‌ی خلیج فارس هم به شمار می‌رفتند. وانگهی، نیروهای مسلح، تجلی مادی باورها و تبلیغات پان‌ایرانی آنان به شمار می‌رفتند. در زمان حکومت این پدر و پسر، با افزایش قدرت شاه، افسران ارتش نیز قدرتمندتر و کامیاب‌تر، و در عین حال وابسته‌تر و چاپلوس‌تر می‌شدند.

۱۳۹۰/۰۸/۱۲

غسل طهارت «دخالت بشردوستانه»

علی افشاری، عضو پیشین دفتر تحکیم وحدت که اکنون در آمریکا اقامت دارد، به بهانه‌ی دخالت نیروهای ناتو در «جنگ داخلی لیبی» (مشهور به انقلاب لیبی!)، مقاله‌ای نوشته و از آنچه «دخالت بشردوستانه‌ی نیروهای ناتو» خوانده، دفاع کرده است:
«عملکرد غرب در لیبی دارای انحراف بود و از محدوده‌ی مصوبه‌ی سازمان ملل نیز در محدوده‌هایی تخطی کرد. اما ادعای نگارنده این است که کلیت عملکرد آن در مجموع در قالب "دخالت بشردوستانه" می گنجد.»

آقای افشاری می‌نویسد: «مردم لیبی خود آغازگر انقلاب‌شان بودند و هر چقدر نسبت به آنها انتقاد وجود داشته باشد، نمی‌توان آنها را وابسته خواند. بهره‌گیری از حمایت مشروع خارجی وابستگی نمی‌آورد.»
بی‌اعتباری گزاره‌ی «بهره‌گیری از حمایت مشروع خارجی، وابستگی نمی‌آورد» روشن‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. در دنیای سرمایه‌داری، کسب سود و منفعت، جزئی جداناشدنی از انگیزه و انگیخته‌ی هر اقدامی است؛ به‌ویژه در سطحی چون مداخله‌ی نظامی آن هم با استفاده از تجهیزات بسیار گران‌قیمت و هزینه‌بری چون هواپیماهای پیشرفته‌ی جنگی. بنابراین اقدام به هر نوع حمایتی، چه مشروع و چه نامشروع، چه به درخواست مردم تحت ستم و چه در قالب تصمیمی خودخواسته، جز با منطق «کسب سود و منفعت» قابل درک و تحلیل و ارزیابی نیست. و دقیقاً به همین علت، مردمی که از چنین کمک و حمایتی بهره‌مند می‌شوند، خیلی زود باید بهای آن را نیز پرداخت کنند. این بها، چیزی جز قبول حضور سیاسی یا اقتصادی یا نظامی یا امنیتی کشورهای حامی و نفوذ پررنگ آنها در ارکان تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری کشور تحت حمایت نیست. معنای چنین وضعیتی نیز چیزی جز «وابستگی» و «نقض استقلال رأی» و «مراعات ناقص منافع ملی» کشور حمایت‌شده نیست.

۱۳۹۰/۰۸/۱۱

چه بی‌رحمی ای دل...

گاهی دلت می‌گیرد؛ به هیچ ترفندی هم آرام نمی‌شود. عین یک بچه‌ی تخس و زبان‌نفهم، لج می‌کند. هر کاری که می‌کنی، هر تردستی که به خرج می‌دهی، هر حقه‌ای که سوار می‌کنی، هر شیرین‌کاری، هر وعده و وعید...؛ هیچ چیز خوشحالش نمی‌کند؛ لبخند به لبش نمی‌نشاند.
لج می‌کند و یک گوشه می‌نشیند؛ از تو رو برمی‌گرداند؛ سرش را به سمت دیوار کنارش می‌چرخاند و به سیمان‌های تنک روی دیوار خیره می‌شود. اخم می‌کند و لب ورمی‌چیند و با بی‌اعتنایی‌اش، تو را تحقیر می‌کند.
اگر هم به حرف بیاید، به تو سرکوفت می‌زند...؛ سرکوفت خیلی چیزها، خیلی حسرت‌ها، خیلی خاطره‌ها، خیلی....

امروز اینگونه بودم....

۱۳۹۰/۰۸/۱۰

فهم عوامانهٔ دموکراسی

مصطفی عبدالجلیل، وزیر دادگستری رژیم قذافی و رئیس کنونی شورای ملی انتقالی لیبی، در اولین سخنرانی پس از کشته شدن قذافی و پایان رسمی رژیم او، وعده داد آزادی چند-همسری بار دیگر در لیبی برقرار می‌شود. او همچنین قول داد قوانین لیبی در دوران جدید بر طبق شریعت اسلام تصویب و اجرا گردد. واکنش‌ها نسبت به سخنان وی متفاوت بود. گروهی با بهت و حیرت، به انتقاد از رویکرد رهبران تازه‌ی لیبی پرداختند. گروهی دیگر اما در عین انتقاد به این سخنان، از روند دموکراسی در لیبی و حاکم شدن «خواست مردم» استقبال کردند. نمونه‌هایی از این دست:

۱۳۹۰/۰۸/۰۹

این است قدرت رسانه...


این عکس به‌خوبی قدرت رسانه‌ها در تفسیر خودخواسته‌ی یک رویداد و جهت‌دهی افکار مخاطبان را نشان می‌دهد. این سه عکس در واقع یک عکس هستند؛ با تغییر محل کادر دوربین، کل بار معنایی تصویر باقیمانده در کادر، به‌یکباره دگرگون شده است.

۱۳۹۰/۰۸/۰۸

برای «تو» که دیگر نیستی...


خبر ازدواجت را هیچ‌کس به من نداد؛ خودم فهمیدم؛ و کاش نمی‌فهمیدم. کاش یک دوست این خبر را به من رسانده بود؛ و یا حتی یک دشمن؛ اما اینگونه...؟ با این روش...؟ با آن تقارن و همزمانی...؟ روزگار عمد داشت تا به هر وسیله‌ی ممکن مرا زجرکش کند. گویی این همه سال سکوت و به خود پیچیدن کافی نبود.

۱۳۹۰/۰۸/۰۷

هویت‌های سه‌گانه!

پیغام‌گیر موبایلم در این چند روز پر شده است از انواع و اقسام پیامک‌های تبریک ۷ آبان‌ماه سالروز تولد «کوروش کبیر». تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند، در سال‌های پیش، شاهد چنین موج فراگیر ارسال پیام‌های تبریک به مناسبت این روز نبودم. به فکر فرو رفته‌ام که امسال چه اتفاق تازه‌ای افتاده است؟ به‌ظاهر هر چه برخی مسؤولان و سخنوران و خطیبان بر طبل تحقیر و خوارداشت ایران پیش از اسلام می‌کوبند و صلابت و سرافرازی ملت ایران را تنها و تنها به علت توفیق آنان در گرویدن به دین اسلام می‌نمایانند، مخالفت و لجاجت با صدای بلند این فریادهای رسانه‌ای گسترده‌تر می‌شود. جلوه‌ای از این رقابت و دهن‌کجی، همین استقبال مشتاقانه از مناسبت‌هایی نظیر «تولد کوروش کبیر» است.

۱۳۹۰/۰۸/۰۶

میرحسین و دکتر ناصری؛ وقایع‌نگاری یک شب زمستانی

یادداشت نویسنده‌ی مهمان: هادی یزدانی (*)

دیروز خبر کوتاهی خواندم که ناگهان من را به میان خاطراتم از انسانی شریف در یک شب به یاد ماندنی پرتاب کرد. این خبر، حکم بدوی دادگاه دکتر عبدالله ناصری بود که وی را به اتهام اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم کرده است. دکتر ناصری از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و رئیس اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) و عضو مؤسسه‌ی (باران) و مدرس دانشگاه است.

سابقه‌ی آشنایی من با دکتر ناصری به انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی در زمستان ۸۶ باز می‌گردد. آن زمان ستاد انتخاباتی اصلاح‌طلبان در سراسر کشور تشکیل شده بود و دکتر ناصری سمت سخنگویی این ائتلاف را بر عهده داشت و به تناسب این مسؤولیت، حضور پررنگی در رسانه‌ها و شهرستان‌ها داشت. ستاد ائتلاف اصلاح‌طلبان در اصفهان نیز روزی ایشان را برای جلسه‌ی سخنرانی و پرسش و پاسخ به اصفهان دعوت کرد.

۱۳۹۰/۰۸/۰۵

برای «تو» که دوستت داشتم...

دوستت داشتم؛ زیاد؛ خیلی زیاد؛ اما زبانم به گفتن نمی‌چرخید؛ صبر کردم؛ سال‌های سال....

زبانم نمی‌چرخید. راه و رسم دوست داشتن را نیاموخته بودم. ادب ابراز عشق را نمی‌دانستم. هر بار که می‌دیدمت دلهره و اضطراب تمام وجودم را فرا می‌گرفت. چگونه بگویم...؟ چه بگویم...؟ با کدامین کلمات...؟ با کدامین جملات...؟ اول چه بگویم...؟ بعد...؟ بحث را چگونه به سمت موضوع اصلی ببرم...؟ حیران بودم. کسی هم نبود کمکم کند. آدم‌های دور و برم، بی‌تجربه‌تر و ناپخته‌تر از آن بودند که در این گردنه‌ی حساس زندگی، یاری‌ام کنند.

۱۳۹۰/۰۸/۰۴

یارانه‌ها، پاشنهٔ آشیل جنبش سبز

آیا مسأله‌ی اصلی، یارانه‌هاست؟ آیا دغدغه اصلی و روزمره‌ی توده‌ی مردم که به صورت مستقیم و بی‌واسطه با آن دست به گریبان هستند، عواقب اجرای طرح حذف یارانه‌هاست؟ و آیا اگر جنبش سبز می‌خواهد بار دیگر در کانون توجه اکثریت مردم قرار گیرد و به روزهای پر جنب و جوش خود بازگردد، باید از حواشی روزمره‌ی رسانه‌ای صرف‌نظر کند و تمرکز بر دغدغه‌ی اصلی مردم را در دستور کار قرار دهد؟ (نشانی)

۱) پایگاه اجتماعی جنبش سبز، طبقه‌ی متوسط شهری بوده است. این را نباید با ترکیب و میزان آرایی که به میرحسین موسوی داده شده، اشتباه گرفت. بسیاری از مردم با انگیزه‌هایی متفاوت و حتی متضاد به میرحسین رأی دادند اما آنچه در فردای انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به «جنبش سبز» مشهور شد، ریشه در طبقه‌ی متوسط شهرنشین داشت. حضور خیابانی جنبش سبز از ۲۵ بهمن ۸۹ متوقف شد، اما حتی در تمامی دوران یک سال و نیمی که جنبش سبز در خیابان‌ها حضور می‌یافت، بسیاری از شهرهای بزرگ کشور آرام بود. طبقه‌ی متوسط شهری فقط در برخی شهرها نظیر تهران و اصفهان و شیراز و در برخی مواقع مشهد حاضر می‌شد خطر را پذیرفته و به خیابان بیاید. شهرهای کوچک و مناطق فقیرنشین و روستاها، بی‌اعتنا و حتی گاه بی‌تفاوت، تنها نظاره‌گر کشمکش جنبش سبز و حاکمیت بودند.

۱۳۹۰/۰۸/۰۳

انقلاب تونس به وقت تهران!

تونسی‌ها که آغازگر انقلاب‌های زنجیره‌ای عربی بودند تصمیم گرفته‌اند در تدوین قانون اساسی هم الگو و سرمشق سایر کشورهای درگیر «بهار عربی» قرار گیرند.
در مصر، شورای نظامی حاکم بر این کشور که از زمان کنار رفتن حُسنی مبارک، قدرت را به دست گرفته و کشور را اداره می‌کند، جمعی را برای تدوین قانون اساسی برگزید و سپس قانون اساسی تدوین شده توسط این گروه را به همه‌پرسی عمومی گذاشت. تونسی‌ها اما خواسته‌اند رویه‌ای مردمی‌تر در پیش بگیرند. به همین دلیل، تصمیم گرفته‌اند ابتدا با رأی‌گیری عمومی، مجلسی مردمی شبیه «مجلس مؤسسان» تشکیل دهند تا این مجلس که تجلی آرای عمومی و مردمی است، کار تدوین قانون اساسی این کشور را به انجام رساند. خبرهای امروز تونس، حاکی از پیروزی حزب اسلام‌گرای نهضت با فاصله‌ی زیاد از رقبا در انتخابات این مجلس است.

۱۳۹۰/۰۸/۰۲

بیداری عربی!!!

با نخستین سخنرانی رئیس شورای ملی انتقالی لیبی و وعده‌ی آزادسازی دوباره‌ی چند-همسری، تازه مشخص شد منظور از این موج «بیداری» آن هم از نوع «عربی» چیست!

هی می‌گفتند بیداری عربی...! بیداری عربی...! منتها خب توضیحی نمی‌دادند...! دوستان عزیز نهضت‌های عربی لطف کنند از این به بعد، ابتدا توضیح دهند که منظورشان دقیقاً "بیداری" کدام نقطه است؟! سمت و سو و جهت این "بیداری" چیست؟! و اصولاً هدف نهایی از این "بیداری" کدام است؟! حالا اگر در توضیح خود، اضافه کنند که "بیداری" مد نظرشان از نوع "عربی" است که دیگر شفافیت را به حد نهایت رسانده‌اند!

اگر زودتر ندا می‌دادند بسیار بودند کسانی که مشتاق حضور داوطلبانه در صف مقدم این "بیداری" آن هم از نوعی "عربی"اش بودند!!!

۱۳۹۰/۰۸/۰۱

قذافی و بن‌لادن و ... صدام

«همه باور داشتند که قذّافی امروز و فردا رفتنی بود. ولی نحوه‌ی قتل او بسیاری را به درستی به اعتراض واداشته است. با او باید همان می‌شد که با صدّام شد؛ من هم بیش ازین حرفی برای گفتن ندارم. امّا من مشابه این اعتراض را در ترور بن‌لادن کمتر دیدم.» (اینجا)

اما من حرف دارم؛ چرا باید با او همان می‌شد که با صدام شد؟ به خاطر حاضر کردن صدام در پیشگاه دادگاه و پیمودن روال محاکمه‌ی قانونی و سپس صدور حکم برای او؟

۱۳۹۰/۰۷/۳۰

طول زندگی یا عرض زندگی؟!

شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا، هرگز در زندگی ازدواج نکرد، اما علاقه‌ی فراوانی به همخوابگی با زنان داشت. روزی شاگردانش، استاد را خطاب قرار دادند که:
+ یا شیخ! این شدت علاقه و افراط شما به همخوابگی با زنان، شما را پژمرده و عمرتان را کوتاه خواهد کرد!
ابن سینا پاسخ داد:
- آری! اما نکته در اینجاست که شما به طول زندگی فکر می‌کنید و من به عرض آن!

پی‌نوشت:
۱- ظاهراً در همه‌ی منابعی که درباره‌ی ابن سینا وجود دارد، به موضوع ازدواج نکردن او در طول زندگی‌اش اشاره شده است. اما سؤال اینجاست پس چرا او را «ابوعلی سینا» هم می‌نامند؟ ابوعلی به معنای «پدر علی» است و معنایش جز این نیست که ابن سینا، فرزندی به نام علی داشته است.
۲- ابن سینا سرانجام از بیماری قولنج مُرد.

۱۳۹۰/۰۷/۲۹

انقلاب‌های زنجیره‌ای عربی


صورت‌های خندان و پُرغرور بن‌علی و حُسنی مبارک و قذافی ... و نگاه وحشت‌زده‌ی علی عبدالله صالح و بشار اسد!!!

۱۳۹۰/۰۷/۲۸

امروز لیبی از نگاه سند استراتژی امنیت ملی آمریکا

«استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن ۲۱» عنوان کتابی است که راهبردهای امنیتی آمریکا در ۲۵ سال نخست قرن حاضر را پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرده است. در سال ۱۹۹۷ میلادی، قانونگذاران آمریکایی به این نکته پی بردند که «قانون امنیت ملی» پس از گذشت پنجاه سال از تصویب و اجرا، نیازمند اصلاح و بازنگری است. این قانون که مطابق آن امور نیروهای مسلح آمریکا به وزارت دفاع واگذار گردید و «شورای امنیت ملی» برای انسجام و هماهنگی در قدرت ملی کشور تشکیل شد، اگرچه در دوران جنگ سرد و مقابله با گسترش سلطه‌ی اتحاد جماهیر شوروی موفق بود، ولی برای کارایی آن در دوره‌ی جدید، باید اصلاح و تغییراتی در آن ایجاد می‌گردید. بر این اساس وزیر دفاع آمریکا طبق قانون «کمیسیون مشورتی فدرال» پیشنهاد اجرای طرحی را با عنوان «امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم» ارائه نمود و کاخ سفید و کنگره با این طرح موافقت کردند و کمیسیونی با همین عنوان تشکیل شد.

۱۳۹۰/۰۷/۲۷

هدف خداوند از خلقت «من»

+ گاهی فکر می‌کنم خداوند برای چه هدفی «من» را خلق کرده است؟!
- واقعاً فکر می‌کنی خداوند با هدف و منظور خاصی، «تو» را خلق کرده است؟
+ خب البته!
- یعنی فکر می‌کنی خداوند از پیش، به گونه‌ای حوادث و اتفاق‌ها را مدیریت و راهبری کرده که منجر به تولد «تو» بشود؟
+ خب البته!
ـ پس یعنی خداوند زمینه‌ی آشنایی پدر و مادر تو را فراهم کرده، زمان همخوابگی آنها را برنامه‌ریزی کرده، فرآیند آزاد شدن اسپرم و تخمک را چنان مدیریت کرده که اسپرم معینی با تخمک مشخصی ترکیب شده و نطفه‌ی شخص «تو» شکل بگیرد. بله؟

۱۳۹۰/۰۷/۲۶

نکاتی دربارهٔ هرزه‌پنداری هنرپیشگان سینمای ایران

فرج‌الله سلحشور، کارگردان سریال‌های تاریخی‌ای چون مردان آنجلس و یوسف پیامبر، به خبر ورود احتمالی آنجلینا جولی -بازیگر زن آمریکایی- واکنش نشان داده و گفته است: «هنرپیشه‌های زن ایران، خودشان یک‌پا آنجلینا جولی هستند و سینمای ایران باید هم برای ادامهٔ فعالیت خود فاحشهٔ بین‌المللی بیاورد. سینمای ایران فاحشه‌خانه است؛ مگر صبح تا شب عکس‌های هنرمندان چاپ نمی‌شود؟ وقتی زن‌های ما افتخارشان این است که عکس‌های خود را به صورت نیمه‌عریان در اینترنت بگذارند، یعنی خودشان یک‌پا آنجلینا جولی هستند.». به دنبال این اظهارات، پنج تن از بازیگران زن سینمای ایران از ابراز چنین نظریاتی، اظهار تأسف کرده‌اند و دیگرانی هم واکنش نشان داده‌اند. در این باره می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:

۱۳۹۰/۰۷/۲۵

آیت‌الله کاشانی ضد انگلیسی است اما ...

در دوران ملی شدن صنعت نفت، مصدق، پشتیبانی شماری از چهره‌های برجسته به‌ویژه آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، فعال‌ترین روحانی آن دوره در حوزه‌های سیاسی را نیز به همراه داشت. کاشانی به هنگام طلبگی در نجف در قیام شیعیان عراق بر ضد بریتانیا در اوایل دهه‌ی ۱۳۰۰ خورشیدی مشارکت کرده بود. شایع بود که پدر روحانی وی نیز در نبرد با انگلیسی‌ها جان خود را از دست داده است.

۱۳۹۰/۰۷/۲۴

اجنبی آری؛ هموطن نه!

- چی می‌شه این آمریکا بیاد شر قضیه رو بکنه...!
+ که ایران هم بشه افغانستان؟ یا عراق؟
- خب مگه چیه؟
+ ایران از دست می‌ره؛ مملکتمون اِشغال می‌شه.
ـ ساده‌ای جوون! ممکلت رو می‌شه از اجنبی پس گرفت، اما از هموطن...؟ نع!

۱۳۹۰/۰۷/۲۳

بدون شرح!


تفسیر با شما!

● کاریکاتور اثر کارتونیست سوریه‌ای، علی فرزات؛ در اینجا در مورد او نوشته‌ام.

۱۳۹۰/۰۷/۲۲

ما و آنها!

۱)
رادیو ایران، چندین سال قبل: دولت جورج بوش، تلاش بسیاری کرد تا از نمایش فیلم ۹/۱۱ ساخته‌ی مایکل مور که روایت دولت آمریکا از وقوع حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر را زیر سؤال برده، جلوگیری کند. اما همه‌ی تلاش‌ها و فشارهای کاخ سفید ناکام ماند و این فیلم این هفته در آمریکا به نمایش در خواهد آمد.
۲)
یک معلم ناراضی آلمانی در جلوی مجلس نمایندگان این کشور، جلوی گرهارد شرودر صدر اعظم وقت آلمان را گرفت و یک سیلی به صورت او زد. معلم مزبور به ۳ ماه زندان محکوم شد، زیرا مجازات «سیلی زدن به گوش یک نفر در آلمان» ۳ ماه زندان است.
۳)
وزیر دفاع بریتانیا در پی بالا گرفتن انتقادات از او به دلیل همراه بردن دوست شخصی‌اش در سفرهای کاری، مجبور به استعفاء از مقام خود شد. سال گذشته نیز یک وزیر دیگر دولت بریتانیا در پی هزینه کردن بودجه‌ی در اختیار خود برای تغییر تزئینات داخلی دفتر کارش، مجبور به استعفاء شده بود.
۴)
هیچی! همین!

۱۳۹۰/۰۷/۲۱

آدم‌هایی که برای من تمام می‌شوند

خیلی از آدم‌ها برای من تمام می‌شوند؛ جایی از زندگی‌ام حذف می‌شوند؛ دیگر نیستند؛ حتی اگر هستند صورتکی شبح‌گونه هستند که ناچار برای دقایق یا ساعاتی «تحمل» می‌شوند.

من قادر به تغییر آدم‌ها نیستم. هیچ‌کس نیست. تغییر دادن آدم‌ها مستلزم تربیت دوباره‌ی آنهاست. من نه توان چنین کاری دارم و نه عمرم کفاف تربیت و تغییر این همه آدم دور و برم را می‌دهد.

۱۳۹۰/۰۷/۲۰

مبارزه مسلحانه یا مصلحانه؟

آرمان امیری در یادداشت کوتاهی می‌نویسد:
«آنقدر از جنگ دوم جهانی گذشته است که امروز خیلی‌ها بتوانند منصفانه قضاوت کنند. حتی خیلی از آلمانی‌ها هم امروز می‌توانند قضاوت کنند که دشمن واقعی کشور آنان چه کسی بود. متفقین از غرب و شرق آلمان را با خاک یکسان کردند. در طول دوره‌ی جنگ هم دست‌کم دو گروه از افسران ارتش آلمان تلاش کردند تا هیتلر را از میان بردارند. آن زمان شاید کمی دشوار بود که یک شهروند آلمانی بخواهد بپذیرد که ارتش‌های جهان، راهی جز ویران کردن کشورش ندارند. آن زمان شاید قضاوت دشوار بود که آیا افسرانی که به جای شلیک کردن به سوی ارتش خارجی، رهبران نازی را هدف قرار دادند، خائنین به ملت آلمان بودند یا قهرمانان آن.

۱۳۹۰/۰۷/۱۹

ما آدم‌ها ...

هیچ کس
کسی را که می‌خواهد
پیدا نمی‌کند ....
ما انسان‌ها
یا دیر به هم می‌رسیم
یا آنقدر زود
که نمی‌فهمیم «به هم رسیده‌ایم» ...!

۱۳۹۰/۰۷/۱۸

تنهایی به مثابه آزادی

در این سال‌ها، بسیار بوده‌اند کسانی که درباره‌ی «تنهایی» و محاسن و معایبش سخن گفته‌اند. بسیاری هم بوده‌اند که کوشیده‌اند «تنهایی» را معنا کنند؛ پوسته‌اش را بشکافند و درونمایه‌اش را نشان دهند. من همواره به مطالبی از این دست علاقه داشته‌ام؛ به‌خصوص که آن را هم‌بسته و وابسته‌ی موضوع «ازدواج» دیده‌ام. اما چند روزی است که یادداشتی کوتاه اما پُرمغز و کامل و گویا، ذهن مرا سخت مشغول خودش کرده است:

۱۳۹۰/۰۷/۱۶

نزدیکی، دوری می‌آورد؛ دوری، نزدیکی.

اُنس، تحقیر به بار می‌آورد؛ فرزند هم.

مارک تواین

۱۳۹۰/۰۷/۱۴

دو تراژدی زندگی!

در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی، و اینکه برسی!!!

جورج برنارد شاو

۱۳۹۰/۰۷/۱۳

چو مهمان عزیزت باز می‌رود ...

هر چه بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم تشبیه انسان‌ها به شهر و شبیه‌سازی روابط انسانی به پرسه‌های شهری، خیلی از معانی روابط انسانی را به‌خوبی توضیح می‌دهد. وقتی مهمان عزیزی به شهر وجودت دعوت می‌کنی، همه جا را آب و جارو می‌کنی. دیوارهای خرابه را تعمیر می‌کنی. دستی به سر و گوش درختان و بته‌های کنار خیابان می‌کشی. تابلوی خیابان‌ها را تمیز می‌کنی. خیابان و کوچه‌ها را آب می‌پاشی و اگر هنوز دیواری کاهگلی در شهر وجودت باقی مانده باشد، مشتی آب هم به دیوار می‌پاشی و عطرش را به درونت می‌کشی.

۱۳۹۰/۰۷/۱۲

جایگاه زن در شاهنامهٔ فردوسی

در فیس‌بوک نوشتم که:
این فردوسی عزیز هم ظاهراً با زن‌جماعت مشکل داشته است! چون جایی گفته است: «زن و اژدها هر دو در خاک نِه / زمین پاک از این هر دو ناپاک به»

«دکتر احمد صدری» پای همین نوشته، کامنت روشنگرانه‌ای گذاشت که حیفم می‌آید در لابه‌لای مطالب فیس‌بوک گم شود و دوستان عزیز از خواندنش محروم بمانند؛ برای همین، اینجا بازنشرش می‌کنم:

۱۳۹۰/۰۷/۱۱

عذر بدتر از گناه!

در صفحه‌ی فیس‌بوک هادی یزدانی، بر سر موضوع «تبدیل دفتر جبهه‌ی مشارکت اصفهان به مهد کودک»، بحث خوبی درگرفته است. موافقان و مخالفان به ابراز نظر پرداخته‌اند و هر یک از زاویه‌ای به ماجرا نگاه کرده‌اند. در این میان گروهی تقلای بی‌حاصلی کرده‌اند که صاحبان این محل را در کسب سود و منفعت اقتصادی، مُحِق جلوه دهند. یکی از دوستان عضو جبهه‌ی مشارکت در پاسخ به این گروه به نکته‌ی مهمی اشاره کرده است:

۱۳۹۰/۰۷/۱۰

جبههٔ مشارکت اصفهان تابلوی خود را پایین کشید!


چندین سال پیش خانه‌ای در خیابان شمس‌آبادی اصفهان خریداری شد تا دفتر جبهه‌ی مشارکت ایران اسلامی شاخه‌ی اصفهان در آن دایر شود. از آنجا که احتمال برخورد با جبهه مشارکت در سال‌های آینده و مصادره‌ی اموال آن وجود داشت، تدبیر بزرگان اصلاح‌طلب بر این قرار گرفت که این خانه به نام بنیاد امام صادق که یکی از نهادهای فرهنگی-آموزشی-اقتصادی اصلاح‌طلبان اصفهان است، خریداری شود.

۱۳۹۰/۰۷/۰۹

دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم و روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم، ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سر تا به قدم، تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش، رسیدیم، رسیدیم
«وحشی» سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

● شعر از وحشی بافقی

۱۳۹۰/۰۷/۰۸

عشق و دیگر هیچ...


کاش هر کس، «بهاره هدایتش» را داشت ... اما رها، آزاد، دور از رنج زندان و «درد وداع».

● مرتبط: امروز را به خاطر خواهم سپرد؛ برای همیشه؛ خزان ۱۳۹۰، اول تا هشتم مهرماه.

۱۳۹۰/۰۷/۰۷

سوریه به روایتِ ...!

این سایت «علی فِرزات»، کاریکاتوریست سوریه‌ای است. او به‌تازگی به سبب کاریکاتورهایی که علیه حکومت بشار اسد و سرکوب مردم این کشور ترسیم کرده، توسط مأموران امنیتی سوریه ربوده شده و به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و هر دو دست او شکسته شده است.

اما این همه‌ی ماجرا نیست! امروز که سعی می‌کردم صفحه‌ی اول سایت او را باز کنم و لینک تصاویر ضرب و شتم او را به این یادداشت اضافه کنم، در چندین نوبت با صفحه‌ی سیاهی روبه‌رو شدم که ...!

۱۳۹۰/۰۷/۰۶

آخرین رشتهٔ پیوند با دین

- آخرین رشته‌ی پیوند من با دین هم گسسته شد!
+ چی...؟
- دیگه غسل جنابت نمی‌کنم!
+ یعنی چی؟
- با وجود تمام تغییراتی که در من اتفاق افتاده بود، من همچنان غسل می‌کردم تا "پاک بشم".
+ خب...؟!
- الان یه دوش می‌گیرم که "تمیز بشم"...!

● از خلال گفت‌وگوی واقعی چند جوان در یکی از پیاده‌روهای اصفهان

۱۳۹۰/۰۷/۰۵

تلاش برای خاطره‌سازی!

در اواخر اردیبهشت‌ماه امسال به دشت لاله‌های واژگون در استان چهار محال و بختیاری سفر کرده بودم. در آنجا با زنان و مردانی مواجه می‌شدم که دوربین به دست می‌چرخیدند و مدام ژست‌های تکی یا دسته‌جمعی را امتحان می‌کردند و ورد زبان‌شان جملاتی از این دست بود: «عالی شد! کاملاً مناسب فیس‌بوکه!» یا «آآآره! این عکس دیگه فیس‌بوکی شد!» یا «نه، خوب نشد! اصلاً تو فیس‌بوک جلوه نمی‌کنه!».

۱۳۹۰/۰۷/۰۴

مصدق و پوپولیسم

رئیس سلطنت‌طلب مجلس که از شیوه‌ی نخست‌وزیری مصدق به ستوه آمده بود، اعتراض خود را اینگونه ابراز کرده است:
کشورداری به سیاست خیابانی تنزل یافته است. ظاهراً در این کشور هیچ امری بهتر از برگزاری میتینگ‌های خیابانی نیست. میتینگ در این‌جا و آن‌جا و در واقع همه جا؛ تظاهرات برای این و آن و هر مناسبتی؛ میتینگ دانشجویان، دانش‌آموزان، هفتاد ساله‌ها و حتی شش ساله‌ها. من دیگر از این میتینگ‌های مشمئزکننده‌ی خیابانی به جان آمده‌ام ....
نخست‌وزیر ما معلوم کند که دولتمرد است یا رهبر عوام؟ کدام نخست‌وزیر در مواقع بروز گرفتاری سیاسی می‌گوید: «من با مردم سخن می‌گویم»؟
من همیشه این مرد را برای مناصب عالی مُضر می‌دانستم، اما هیچ‌وقت حتی در خواب هم تصور نمی‌کردم که یک پیرمرد هفتاد ساله به آدمی جنجالی و عوام‌فریب مبدل شود. آدمی که مجلس را به محاصره‌ی اوباش در می‌آورد رسماً خطری است برای جامعه.

● تاریخ مدرن ایران؛ یرواند آبراهامیان؛ ترجمه‌ی محمد ابراهیم فتاحی؛ صفحه‌ی ۲۱۵

پی‌نوشت:
به نظر می‌رسد آبراهامیان برای آنکه سخنان ریاست مجلس آن عصر را از روی حُب و بُغض نسبت به مصدق جلوه دهد، صفت "سلطنت‌طلب" را در کنار عنوان "ریاست مجلس" اضافه کرده است.

۱۳۹۰/۰۷/۰۳

فیس‌بوک رضاخانی!

تأثیری که فیس‌بوک در کشف حجاب زنان ایرانی داشته، حاکمیت رضاخان نداشته است!!!

۱۳۹۰/۰۷/۰۲

در سنندج اتفاق افتاد

+ مسافر: ابعاد این اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی آنقدر زیاد است که نمی‌توان به راحتی آن را پذیرفت. معلوم هم نیست چه کسی در این میان راست می‌گوید.
- راننده تاکسی: این ایرانی‌ها همه دروغگو هستند.
+ این ایرانی‌ها؟! مگر شما کجایی هستید؟
- ما؟ ما کُرد هستیم؛ ما ملت بی‌کشور هستیم....

۱۳۹۰/۰۷/۰۱

«خط و نشان» بی‌بی‌سی

تلویزیون فارسی‌زبان بی‌بی‌سی، برنامه‌ای تهیه و پخش کرده و نام آن را "مستند" گذاشته است. مهدی جامی، نقدی بر این برنامه نوشته و پارسا صائبی نیز در یادداشتی کوشیده است زوایای دیگری از ماجرا را روشن کند. مانی.ب نیز در یادداشتی به این موضوع پرداخته است. محور این سه نوشته، پدید آمدن یک نقطه‌ی عطف در رویکرد بی‌بی‌سی و بریتانیا نسبت به ایران است. من علاقه‌ای برای ورود به این موضوع ندارم، اما صرفاً برای روشن‌تر شدن صحنه، به ماجرایی که ۶ سال پیش اتفاق افتاد، اشاره می‌کنم.

۱۳۹۰/۰۶/۳۱

مجید توکلی، سمیر قنطار و ...

فقط این‌ها نیستند! کمی آن‌سوتر از اسرائیل، در مصر زمان حُسنی مبارک هم در مواردی همین روال جاری بوده است. برخی رهبران اخوان‌المسلمین که به زندان‌های طولانی‌مدت محکوم شده بودند، از درون زندان در آزمون ورودی دانشگاه قاهره شرکت کردند و پس از قبولی در مقطع کارشناسی، پله‌های مدارج دانشگاهی را یک به یک طی کردند، به گونه‌ای که برخی از آنها با مدرک دکترا از زندان خارج شدند!

زندانیان سیاسی پیش از انقلاب هم گاهی شرایطی مشابه با آنچه گفته شد، داشته‌اند. خاطرات مهندس لطف‌الله میثمی، شاهد گویایی بر بخشی از روال جاری در آن سال‌هاست. میثمی، دانشجوی مهندسی نفت دانشگاه تهران و عضو سازمان مجاهدین خلق بوده است. او بارها دستگیر و شکنجه و زندانی می‌شود. اما هر بار، پس از خروج از زندان، به سر درس و مشق و زندگی‌اش بر می‌گشته. در میان همین سال‌های مبارزه و زندان‌های متوالی، لیسانس مهندسی‌اش را می‌گیرد و تازه در شرکت ملی نفت هم استخدام می‌شود! بعد از مدتی هم به پُست‌های مدیریتی گمارده می‌شود. تنها محدودیت در این میان، توصیه‌ی ساواک به مسؤولان شرکت نفت بوده که میثمی را به مدیریت‌های حساس و استراتژیک نگمارند، وگرنه مدیریت پروژه‌های معمول شرکت نفت، ایرادی نداشته است!

۱۳۹۰/۰۶/۳۰

ماجرای آمنه بهرامی و دگماتیسم اخلاقی ما

تاریخ ما خطی نیست، دایره است. مدام به نقطه‌ی آغاز بر می‌گردد؛ مدام اتفاق می‌افتد؛ مدام تکرار می‌شود. هیچ مسأله‌ای برای ما کهنه نمی‌شود؛ به گذشته نمی‌پیوندد. مسأله‌های ما ثابت است؛ غبار زمان بر سر آنها نمی‌نشیند. مدام از نو رُخ می‌نماید؛ هیچ‌گاه به تاریخ نمی‌پیوندد.

تاریخ ما دایره است. مدام به نقطه‌ی آغاز بر می‌گردد. چنین است که مشکلات‌مان ثابت است؛ گفت‌وگوهامان ثابت است؛ استدلال‌هامان ثابت است؛ فریادهایی که بر سر هم می‌کشیم ثابت است؛ راه حل‌هامان ثابت است. همین است که تاریخ ما، "تاریخ ما" نیست، گذشته‌ی ما نیست، کهنه نیست، واگویه‌ی دیروز نیست، مسأله‌ی امروز است.

۱۳۹۰/۰۶/۲۹

برندهٔ بهترین پوستر سونامی ژاپن



امید در این قوم، غوغا می‌کند! حس همکاری و همیاری و اعتماد به یکدیگر، در این مردم، موج می‌زند!
و تنها این نیست...!
این حس، در تک‌تک رفتارهای این مردم، جریان دارد.
آنها، "دوشادوش یکدیگر کوشیدن" را زندگی می‌کنند!
پا بر شانه‌های هم می‌گذارند، اما نه برای صعود خود به قیمت له کردن دیگری! که برای ساختن کشورشان...!
این قوم، "اعتقادات‌شان" را "در میدان عمل" پیاده می‌کنند!

۱۳۹۰/۰۶/۲۸

اِمشی برای آدمیان!

صدام حسین از ناتوانی ارتش عراق در سرکوب کردها، کلافه و درمانده شده بود. شبی با همان حال نزار و خسته به منزل دایی‌اش که اکنون پدر همسرش نیز بود، رفت. گوشه‌ای نشست و نالید که:

۱۳۹۰/۰۶/۲۷

درک کردن و ترک کردن

میان درک کردن و ترک کردن، تنها یک حرف فاصله است؛ و همان یک حرف، فاصله‌ی دوستی حقیقی و رفاقت گذراست ....

۱۳۹۰/۰۶/۲۶

برای ۱۰ سالگی وبلاگستان فارسی؛ پارهٔ سوم

در پاره‌ی دوم از این رشته‌نوشته‌ها، به چند وبلاگ اشاره کردم که در دوران "رکود وبلاگستان"، تسلیم این موج فراگیر نشدند و همچنان به نوشتن ادامه دادند. کوشیدم با درونکاوی این وبلاگ‌ها و نوع رابطه‌ی نویسنده و وبلاگ و خواننده، علت این روند متفاوت را توضیح دهم. حالا زمان آن است با استناد به همین ملاک‌ها و در پاسخ به دعوت اسد علی‌محمدی عزیز، دلایل رکود وبلاگ پیام ایرانیان را در این سال‌ها شرح دهم:

۱۳۹۰/۰۶/۲۵

برای ۱۰ سالگی وبلاگستان فارسی؛ پارهٔ دوم

موضوع "رکود وبلاگستان" تیتر اغلب نوشته‌هایی است که در این سال‌ها در توصیف وبلاگستان فارسی نگاشته شده است. ماجرا از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۴ شروع شد که وبلاگستان فارسی، یکپارچه به حمایت از دکتر مصطفی معین برخاست اما با شکستی نامنتظره مواجه شد و در پی شکست دوم برای برکشاندن هاشمی رفسنجانی، به لاک سکوت و یأس و انزوا خزید. در تمام این سال‌ها اما بودند وبلاگ‌نویسانی که به نوشتن ادامه دادند. از آن جالب‌تر، وبلاگ‌نویسانی بودند که در همین سال‌های رکود وبلاگستان، پا بدین عرصه نهادند و خیلی زود از سرآمدن وبلاگستان شدند و در زمره‌ی پُرمراجعه‌ترین وبلاگ‌ها قرار گرفتند. نگاهی به درونمایه‌ی این دو گروه از وبلاگ‌ها (به‌ویژه گروه دوم) می‌تواند نکات مفیدی را درباره‌ی "رکود وبلاگستان" برای ما روشن سازد.

۱۳۹۰/۰۶/۲۴

پارلمان رضاشاهی!

سفارت بریتانیا طی گزارشی که در سال ۱۳۰۵ از اوضاع سیاسی ایران در عصر رضاشاه تهیه کرده، می‌نویسد:

«مجلس ایران را نمی‌توان چندان جدی تلقی کرد. هیچ‌یک از نمایندگان، استقلال رأی ندارند، همچنان که انتخابات مجلس هم آزادانه انجام نمی‌شود. اگر اراده‌ی شاه بر تصویب لایحه‌ای قرار گیرد، آن لایحه تصویب می‌شود و اگر شاه مخالف باشد، آن لایحه از دستور کار خارج خواهد شد.

فقط موقعی که شاه موضعی بی‌طرفانه دارد، بحث‌های بی‌هدف فراوانی در مجلس در می‌گیرد.»!!!

● تاریخ مدرن ایران؛ یرواند آبراهامیان؛ ترجمه‌ی محمد ابراهیم فتاحی؛ صفحه‌ی ۱۴۵

سیاستمدار عاشق وطن!

سیاستمدار عاشق وطن یعنی اَردوغان که در اجلاس داووس، پیش چشم جهانیان، شیمون پرز را خطاب قرار می‌دهد و او را به خاطر جنگ ۲۲ روزه با فلسطینی‌ها و کشتار غیر نظامیان شماتت می‌کند و پاسخ پرز را که «ما پیش از حمله‌ی نظامی، به مردم غیر نظامی غزه تلفن می‌کردیم و آنها را از حمله‌ی زودهنگام آگاه می‌کردیم» به سُخره می‌گیرد؛ سپس از صندلی بلند می‌شود و در اوج اقتدار حاصل از این برخورد و زیر نگاه‌های تحسین‌آمیز جهانیان، اجلاس را ترک می‌کند و در فرودگاه استانبول با جمعیت عظیم مردمی که پرچم‌های ترکیه و فلسطین را در دست دارند استقبال می‌شود.

۱۳۹۰/۰۶/۲۲

خدایا خواهش می‌کنم...!

خدایا!

به هم‌وطنان من بیاموز که اُدکلن زدن هرگز جای حمام رفتن را نمی‌گیرد! ممنون‌ام!

۱۳۹۰/۰۶/۲۱

دوست‌داشتنی هستید؟ دوست‌داشتنی باقی بمانید!

دنیای درونی آدم‌ها درست مثل شهرهاست. شهری با خیابان و کوچه و بن‌بست و گذر و موزه و پارک و دانشگاه و ....
آدم‌ها به همدیگر که می‌رسند، به دنیای درونی یکدیگر وارد می‌شوند؛ به شهرهای وجودی یکدیگر گام می‌گذارند. در خیابان‌ها و کوچه‌های وجود یکدیگر قدم می‌زنند. به کوچه‌های فرعی و بن‌بست‌ها سرک می‌کشند. در بلوارهای اصلی پرسه می‌زنند. روی نیمکت‌های پارک می‌نشینند و مناظر اطراف را تماشا می‌کنند. وارد دانشگاه می‌شوند و در کتابخانه گشتی می‌زنند. وارد موزه می‌شوند و نگاهی کنجکاوانه به گذاشته می‌اندازند.

۱۳۹۰/۰۶/۲۰

امر ماورایی!

۱- در ایوان نشسته و به پشتی تکیه داده و ناهار می‌خورد. قاشق را در ظرف خورشت فرو می‌برد تا کمی خورشت روی برنج‌های درون بشقابش بریزد که در این حین، تکه‌ای از گوشت خورشت از قاشق بیرون می‌پرد و روی سفره می‌افتد. او زیرچشمی به گربه‌ای که گوشه‌ی ایوان چمباتمه زده و به او زل زده، نگاه می‌کند و می‌گوید: «قربونت برم خدا! ببین چطور سهم این گربه رو از غذای من معین می‌کنه!». او گمان می‌بَرَد دستی ماورایی از عالم غیب بیرون آمده و قاشق او را در هنگام جابه‌جا کردن خورشت کنترل کرده و سهم خوراک گربه را بیرون انداخته و به او یادآوری کرده است که مراقب باش در سایر موارد، خودت سهم غذای گربه را کنار بگذاری تا نیازی به دخالتی ماورایی نباشد!

۱۳۹۰/۰۶/۱۶

برای ۱۰ سالگی وبلاگستان فارسی؛ پارهٔ اول

وبلاگستان فارسی اکنون ۱۰ ساله شده، اما در این سال‌ها، فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. قدیمی‌ترین چالش، تعریف "نوشته‌ی وبلاگی" و گفت‌وگو بر سر "فُرم نوشتاری مطالب وبلاگی" و "به‌کارگیری لحن عامیانه" و تازه‌ترینش که چند سالی است موضوع بحث و بررسی است، نقش شبکه‌های اجتماعی (فیس‌بوک و گوگل‌ریدر و ...) در رکود وبلاگستان و نسبتی است که میان این شبکه‌ها و وبلاگستان فارسی برقرار است. سخنم را از همین‌جا آغاز می‌کنم.

۱۳۹۰/۰۵/۲۶

روح لطیف هیتلر!

بعد از ظهر بود؛ به خواب رفته بودم؛ خوابی کوتاه اما عمیق. خواب می‌دیدم با ناشناسی گفت‌وگو می‌کنم. ناشناس می‌گفت: «هنرمندان روح لطیف و حساسی دارند. آزارشان به یک مورچه هم نمی‌رسد. اصولاً هنر، روح را لطیف می‌کند. مثلاً نقاشی... کسی که نقاشی می‌کند روح لطیفی دارد.».

در پاسخش گفتم: اما این همیشه درست نیست! فراموش نکن هیتلر هم در جوانی نقاش بود!

به ناگاه از خواب پریدم؛ پریشان و خیس از عرق و وحشت‌زده؛ چشمانم بهت‌زده به گوشه‌ی اتاق خیره مانده بود... همان‌جا که وسایل آبرنگم، آرام و بی‌صدا، به دیوار تکیه داده بود!

۱۳۹۰/۰۵/۲۲

احساس‌تان را شلاق نزنید

احساس‌تان را شلاق نزنید
روزی اگر خواست به راه خطا رود
عقل را مجاب کنید که شلاق را فرو گذارد
و دست نوازش به سر احساس بکشد
و نرم‌نرمک به راهش باز گرداند
جای شلاق‌ها بر تن احساس می‌ماند
و روزی که عقل موافق است و موافقت احساس لازم است
جز نگاه نفرت‌زده و ترس‌خورده‌ی احساس چیزی نخواهید دید
و این نگاه پاسخ صادقانه‌ای به شما نخواهد داد

۱۳۹۰/۰۵/۲۰

آدم‌ها می‌آیند اما ...

آدم‌ها می‌آیند
دفتر زندگی‌ات را ورق می‌زنند
یک ورق... دو ورق... سه ورق
گاهی ورق زدن را ادامه می‌دهند
گاهی دفتر را آرام گوشه‌ای می‌گذارند و می‌روند
اما امان از وقتی که ناگاه دفتر باز شده را به هم بکوبند
جای انگشتان‌شان روی دفتر باقی می‌ماند
و گرد و غبار برخاسته به هوا نیز
راه نفس بسته می‌شود
هوا برای تنفس کم می‌آید
چشمان قرمز شده گواه جای انگشتان و گرد و غبار معلق در هواست...

۱۳۹۰/۰۵/۱۶

ماه رمضان و مرزهای دولت-ملت‌ها

شروع و پایان ماه طبق تقویم هجری قمری، منوط و مشروط به طلوع ماه تازه است. طلوع ماه هم با رؤیت هلال ماه نو سنجیده می‌شود: مثلاً شروع ماه رمضان با رؤیت هلال ماه رمضان و پایانش با دیدن هلال ماه شوال. روش رؤیت هلال برای اثبات آغاز ماه رمضان، همچنان همان روش سنتی دیدن با چشم است. چند سالی است تلسکوپ نیز به جمع ابزار رؤیت هلال ماه اضافه شده اما محاسبات نجومی هنوز مقام و موقعیتی در این قضیه ندارند. حُکم وجود هلال ماه تنها با دیدن (چه با چشم و چه با تلسکوپ) اثبات می‌شود و نه با محاسبات نجومی.

۱۳۹۰/۰۵/۱۴

امید واهی یا ناامیدی؟

خاطره‌ای تعریف می‌کند و می‌گوید: آن که ما را "ناامید" می‌کند، طرف گرگ است نه طرف قرقاول؛ آن که سیاه‌نمایی می‌کند و ترس را دامن می‌زند و امید را می‌گیرد، دشمن است. نجات ما از چنگال گرگ، بدون "امید به نجات" میسر نیست. زندگی و مبارزه از "امیدواری" می‌جوشد. ناامیدی هم به اندازه‌ی ناآگاهی گناه است.

من اما می‌گویم این‌ها فقط یک سویه‌ی ماجراست. سویه‌ی دیگر ماجرا این است: "امید واهی" سم مهلکی است که صدها برابر "ناامیدی" بدن را مسموم و بیمار و فلج می‌سازد. انسانی که از پس یک "امید واهی"، شکست را تجربه کند، زیر ضربات خردکننده‌ی سرخوردگی، ناامیدی‌ای را تجربه خواهد کرد که هرگز قابل مقایسه با ناامیدی معمول نیست. پمپاژ "امید واهی" خیانتی بسیار بزرگ‌تر از "ترویج ناامیدی" است. ناامیدی انسان سرخورده و وازده، پایدارتر و محکم‌تر و مستدام‌تر و فلج‌کننده‌تر از ناامیدی معمول است. تازه همه‌ی این‌ها رنگ می‌بازد اگر آنچه ترویج ناامیدی خوانده می‌شود، پرده کشیدن از روی زشت و تلخ و کریه و عریان واقعیت باشد. واقعیتی تحمیلی و دست‌کم در کوتاه‌مدت غیر قابل تغییر که با تمام هیمنه و ابهت بر سر همه‌ی ما سایه انداخته است....

۱۳۹۰/۰۴/۲۶

شور زندگی


روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد "بهار" آخر شد
شُکر ایزد که به اقبال کله‌گوشهٔ گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بُد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایهٔ گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پُرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار اَر چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

پی‌نوشت:
هر کلامی که در شرح این عکس نوشته شود، بخشی از عمق معنایی آن را مغفول خواهد گذاشت؛ پس به احترام گرد آمدن تمام معانی "شور زندگی" در برابر این عکس تاریخی، سکوت می‌کنم.

● عکس از امید ایرانمهر

۱۳۹۰/۰۴/۱۹

آیا خدا وجود دارد؟

+ پرسید: فکر می‌کنی خدا وجود دارد؟
- گفتم: وجود یا عدم وجود خدا در رفتار و منش تو تغییری ایجاد خواهد کرد؟ رفتاری که با خودت و با دیگران داری؟
+ گفت: خب نه؛ من تلاش می‌کنم "اخلاقی" زندگی کنم. چیزی را که برای خودم نمی‌پسندم برای دیگران هم نپسندم و برعکس.
- گفتم خب اگر اینچنین است به سؤال‌های دیگر زندگی‌ات بپرداز!

۱۳۹۰/۰۴/۰۴

فضای مجازی، آینهٔ راست‌نمای فضای واقعی؟

هفته‌ی پیش، دوست عزیزم دکتر جلال توکلیان [۱] تماس تلفنی گرفته بود تا درباره‌ی محتوای مقاله‌ی «بیراهه‌ای که جنبش سبز می‌رود» گفت‌وگو کنیم. در ابتدای صحبت اشاره کرد که مقاله را در کافی‌نت خوانده است؛ و در پاسخ اظهار تعجب من که «مگر در خانه اینترنت نداری؟»، با بی‌اعتنایی تمام گفت که کامپیوترم خراب است و هنوز فرصت نکرده‌ام درست‌اش کنم. بی‌اعتنایی نسبت به وجود اینترنت در منزل از تمام جملاتش می‌بارید. این موضوع برای من که گمان می‌کردم برای امثال ما، وجود اینترنت در منزل و سر زدن هر روزه به سایت‌ها و وبلاگ‌ها و آگاهی از آخرین اخبار و مقالات، مثل نان شب واجب است، واقعاً تعجب‌آمیز بود. جلال به شوخی اضافه کرد که می‌دانی من هنوز چندان اهل اینترنت و سایت و ایمیل و این‌ها نیستم. می‌دانستم که مزاح می‌کند.

۱۳۹۰/۰۳/۲۵

سهم من از روز پدر



سهم من از روز پدر
تکه سنگی است صاف و عبوس
که به اندازه‌ی تنهایی من دلگیر است
و نشانش تاریخ:
آفریده: ۳ خرداد ۱۳۳۱
آرمیده: ۶ فروردین ۱۳۶۱


پی‌نوشت:
دوستی تذکر داد که روز پدر فقط مختص مردان نیست؛ روز مادرانی هم هست که یک عمر علاوه بر مادری، در فقدان همسر، در حق فرزندان‌شان، پدری کرده‌اند. یادآوری به‌جایی بود!
مادرم! روز "پدر بودن" را به تو تبریک می‌گویم که سی سال است هم مادر من هستی و هم پدرم....


۱۳۹۰/۰۳/۲۲

بیراهه‌ای که جنبش سبز می‌رود


شعار محوری و خواست اصلی جنبش سبز چیست؟ این جنبش چه راهبرد یا برنامه‌ی مدونی برای تحقق خواست اصلی خود اندیشیده است؟ پایگاه اجتماعی این جنبش چه قشر و طبقه‌ای هستند؟ جایگاه این قشر و طبقه در ساخت سیاسی ایران کجاست؟ موانع پیش روی این جنبش و راه‌های غلبه یا عبور از این موانع کدام است؟

۱۳۹۰/۰۳/۱۱

جنبش سبز و آزادی اجتماعی

+ زنگ زدم محمد را برای یک پارتی دعوت کردم.
- قبول کرد؟
+ آره!
- عجیبه! پیش‌تر اهل قبول چنین دعوت‌هایی نبود!
+ خب قبلاً امید داشت که با فعالیت‌های سیاسی‌اش، در این نظام پست و مقامی پیدا کنه. دلش نمی‌خواست سوء سابقه‌ی به اصطلاح اخلاقی داشته باشه. خودت که خوب می‌دونی این چیزها چه بهانه‌ی خوبی است برای سد کردن راه صعود یک فرد یا کنار گذاشتن‌اش.
- یا تحت فشار گذاشتن‌اش برای همکاری! بگذریم.... خب...؟
+ هیچی دیگه! با این اتفاقاتی که این ۲ سال بعد از انتخابات سال ۸۸ افتاد، دیگه مطمئن شده که هرگز در این نظام، پست و مقامی پیدا نمی‌کنه. امیدش ناامید شده! در نتیجه دیگه خیالش راحته و با آسودگی خاطر چنین دعوت‌هایی را قبول می‌کنه.

۱۳۹۰/۰۲/۳۰

پاسخ به ۸ انتقاد درباره‌ی قصاص اسیدپاش


یادداشتی که درباره‌ی قصاص اسیدپاش نوشته بودم با چند انتقاد مواجه شد:

۱- انتقاد: تحقیقات متعدد نشان داده است که مجازات قصاص، هیچ تأثیری در کاهش جرائم و خشونت‌ها نداشته است.
پاسخ: این انتقاد، استدلال نیست؛ ادعایی بی‌پشتوانه و ثابت‌نشده است که از فرط تکرار و تکرار و تکرار، به عنوان امری "بدیهی" و "ثابت‌شده" و "استدلال‌گونه" جا افتاده است. تنها زمانی می‌توان چنین استدلالی را طرح کرد که طی یک بررسی علمی، مؤلفه‌های مُحرک و بازدارنده‌ی جرمی نظیر قتل یا اسیدپاشی که مجازات قصاص را در پی دارد، مشخص کنید. سپس حکم قصاص (یا اعدام) را لغو کنید و ضمن ثابت نگاه داشتن تمام یا بیشتر آن مؤلفه‌ها (چه محرک و چه بازدارنده)، میزان وقوع جرم و جنایت را بسنجید. اگر نتایج این آزمایش و تحقیق علمی، نشان از عدم تغییر میزان خشونت باشد، آن هنگام می‌توان از لغو این مجازات سخن گفت. چنین بررسی علمی‌ای تا کنون در ایران انجام نشده است. تحقیقاتی هم که در خارج از ایران انجام شده یا تأثیر بازدارنده‌ی قصاص (اعدام) را اثبات کرده‌اند (!) یا در نهایت به این نتیجه رسیده‌اند که هنوز نمی‌توان چارچوب تحلیلی "دقیقی" برای سنجش موضوع تعریف کرد و به کار بست. (نشانی)

وقوع پدیده‌های اجتماعی، همواره ناشی از برآیند عوامل و مؤلفه‌های گوناگون هستند. هیچ پدیده‌ی اجتماعی، تک‌عاملی نیست. مثلاً ممکن است در یک فاصله‌ی زمانی، شکاف‌های طبقاتی یا قومی یا جنسیتی یا مرکز/ پیرامون و احساس تبعیض ناشی از آنها با چنان سرعتی رشد کند که در مجموع میزان جرم و جنایت و خشونت افزایش یابد. در واقع سرعت رشد این عوامل محرک از میزان قدرت بازدارندگی مجازات قصاص، پیشی بگیرد. در این حالت، نمی‌توان ادعا کرد با اینکه مجازات قصاص در متن قانون وجود داشته و اجرا می‌شود، باز هم میزان جرم و جنایت نه تنها کاهش نیافته که افزایش یافته است! این معنایی جز غفلت از کلان دیدن همه‌ی مؤلفه‌های مؤثر و تن دادن به یک بررسی علمی در یک جامعه‌ی پیچیده‌ی امروزی نیست.

۱۳۹۰/۰۲/۲۶

سرشت تاریخی حکومت در ایران


حکومت‌ها همواره خواهان به‌کارگیری بی‌پروای قدرت خود هستند. آنچه حکومت‌ها را از این امر باز می‌دارد، نظارت کانون‌های قدرت مستقل است. قدرت‌های مستقل از حکومت مرکزی، با زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار حکومت، انحراف آن را تذکر داده و در موقع لزوم، حکومت را به چالش کشیده یا در برابر آن قد علم می‌کنند. در کشورهای اروپایی، ‌این قدرت‌های مستقل، طبقات زمین‌دار و کلیسا و بعدتر طبقه‌ی بورژوا بودند. در ایران اما بنا به تاریخچه‌ی شکل‌گیری حکومت‌ها، عملاً چنین کانون‌های مستقل قدرتی شکل نگرفته و رقیبی برای عرض اندام در برابر حکومت، وجود نداشته است؛ حکومت در تاریخ ایران، تنها کانون قدرت تصمیم‌گیر و تأثیرگذار عرصه‌ی سیاست بوده است. اما به‌راستی چرا؟

در اروپا، منبع کمیاب تولید ثروت، زمین بود. آب به وفور وجود داشت اما این زمین بود که کمیاب بود. در نتیجه، هر کس زمین بیشتری در اختیار داشت، ثروت بیشتری تولید می‌کرد و قدرت بیشتری به‌دست می‌آورد و در طبقه‌ی بالاتری از طبقات اجتماع جا می‌گرفت. به عکس در ایران، منبع کمیاب تولید ثروت، آب بود نه زمین. ایران، کشوری خشک و بیابانی بود. زمین به وفور یافت می‌شد اما آبی در میان نبود. در نتیجه فقط در جایی که منبع آبی وجود داشت، سکونت و زراعت و آبادی و تمدن شکل می‌گرفت. شهرهای پُررونق و پُرسابقه‌ی ایران همگی در کنار منابع پُردوام آب بنا شده‌اند. اما این منابع آب تنها در نقاطی محدود یافت می‌شد. پراکندگی منابع آب در سرزمین ایران، پراکندگی آبادی‌ها را به دنبال داشت. آبادی‌هایی که مازاد تولید چندانی نداشتند؛ و اگر داشتند نیز آنچنان از یکدیگر دورافتاده بودند که عملاً شکل‌گیری مجموعه‌ای از آنها در قالب یک زمین‌داری بزرگ و فئودالیسم و انباشت درازمدت سرمایه و ایجاد یک قطب اقتصادی مستقل، ناممکن بود.

۱۳۹۰/۰۲/۲۴

چند نکته درباره‌ی قصاص اسیدپاش


۱- در مجازات یک مجرم، هدف صرفاً برقراری عدالت و تأدیب مجرم نیست؛ تأمین امنیت روانی جامعه هم هست. معنای "جنبه‌ی عمومی جرم" دقیقاً همین است. در جرائمی چون قتل، تجاوز به عنف، اسیدپاشی، کودک‌آزاری و ... وجدان عمومی جامعه آسیبی جدی می‌بیند و امنیت روانی آدمیان، به میزان قابل ملاحظه‌ای مخدوش می‌شود. امنیت، در هر نوع و شکل آن (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، روانی و ...)، از نیازهای اولیه‌ی هر انسانی برای یک زندگی ایمن و آسوده در یک واحد اجتماعی است. کارکرد مهم حکومت در همین‌جاست. حکومت موظف است امنیت مردمان زیر پوشش خود را تأمین کند. درست به همین دلیل است که در پرونده‌هایی با موضوعات گفته‌شده، تنها شکایت شاکی خصوصی مطرح نیست؛ حکومت نیز به عنوان مسؤول برقراری نظم و امنیت، از نظر جنبه‌ی عمومی جرم، مدعی محسوب می‌شود. مثلاً طبق قوانین فعلی ایران، یک پدر می‌تواند فرزند خود را به قتل برساند. از آنجا که در چنین حالتی، پدر خود ولی دم (صاحب خون) فرزند محسوب می‌شود، عملاً مجازات قصاص اِعمال نمی‌شود؛ اما به دلیل جریحه‌دار شدن احساسات عمومی و از دست رفتن امنیت روانی و از بابت "جنبه‌ی عمومی جرم"، حکومت مدعی بوده و همین پدر باید چندین سال را در زندان بگذراند.

۱۳۹۰/۰۲/۰۹

وقتی تاریخ را ویرایش می‌کنیم!!!




متن سنگ‌نوشته را خواندید؟ آگاه (ببخشید ارشاد!) شدید؟! نشدید؟! چرا؟ مگر متن سنگ‌نوشته واضح نیست؟! شما هم عجب مقاومتی می‌کنید در برابر آگاه شدن!
پروژه‌ی احداث تونل کوهرنگ در سالی نامعلوم آغاز و در سالی نامعلوم به پایان رسیده و توسط شخص نامعلوم‌تری (!) افتتاح شده است! به همین وضوح و روشنی!
خب اگر کمی دقت کنید شاید راز و رمز این "نامعلوم‌شدن" را دریابید! نوشته‌های روی این سنگ‌نوشته، حکاکی شده است. فقط یک آرم مشکی‌رنگ، "بعدها" بر بالای آن نوشته‌ها، آن هم با رنگ، نقاشی شده است....

همت برادران انقلابی بلند باد که حتی به پیامبرشان نیز تأسی نمی‌کنند که وقتی در حلقه‌ی گروهی از یارانش از جاده‌ای در بیرون شهر می‌گذشت، در برابر ابراز نفرت و انزجار یارانش از بو و شکل سگ مُرداری که بر کناره‌ی جاده افتاده بود، به دندان‌های نمایان سگ اشاره کرد و گفت: عجب دندان‌های سفید و مرتبی دارد!

وقتی نتوان با هیچ ترفند و حیله و بهانه‌ای، بخش‌هایی از کارنامه‌ی کسی را که هدف کینه‌توزی و انتقام‌کشی ماست، خیانت‌باز و خباثت‌آمیز جلوه داد، کار به "ویرایش تاریخ" و "حذف و پنهان‌سازی" نام او می‌رسد؛ اما اگر بخش‌هایی از کارنامه‌ی همان فرد، قابل تفسیر و تشریح و توضیح باشد، کار بسیار راحت‌تر می‌شود! مرحوم رجایی، در نخستین سال‌های انقلاب، طی سخنانی در مجلس شورای اسلامی می‌گوید:

پروژه‌ی نیروگاه اتمی بوشهر، توسط محمدرضا شاه آغاز شد و از آنجا که او جز به ویرانی و نابودی ایران نمی‌اندیشید و "تمامی" اقداماتش در این راستا بود، بنابراین آغاز این پروژه توسط وی نیز بی‌شک یکی از خیانت‌های بزرگ او در حق ملت ایران بوده و به همین دلیل، دستور توقف عملیات اجرایی و فسخ قرارداد با طرف آلمانی را صادر کردیم.


سال‌ها بعد اما...؛ بگذریم!


۱۳۹۰/۰۱/۳۰

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی؛ تو خود اسرار نهانی

نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

۱۳۹۰/۰۱/۲۶

غفلت غرب از اسلام هویت‌ساز افغانستان

دو هفته پیش، گروهی از مردم کابل در اعتراض به آتش زدن قرآن توسط یک کشیش آمریکایی، به دفتر سازمان ملل در کابل یورش بردند و هفت تن از کارکنان و محافظان این دفتر را که همگی غیر افغان بودند کشتند. در طی این کشتار، دو تن از این کارکنان، در یک انتقام‌گیری کور، سر بریده شدند.
چندین سال پیش هم، روزنامه‌ای دانمارکی، کاریکاتورهایی از پیامبر اسلام منتشر کرد که خشم مسلمانان کشورهای مختلف را برانگیخت. سفارت‌خانه‌های دانمارک هدف حمله قرار گرفت و به آتش کشیده شد. در کل، واکنش‌ها بسیار گسترده بود. این بار اما واکنش‌ها به چند شهر افغانستان و یک تجمع در پاکستان محدود ماند. اما عمق فاجعه‌ای که در افغانستان اتفاق افتاد، همگان را بهت‌زده کرد. چرا افغان‌ها چنین واکنش خشم‌آلودی از خود نشان دادند؟

۱۳۹۰/۰۱/۱۷

اندر حکایت خودخواهی ما ایرانیان!

لابد پیش آمده که خواسته باشید پیاده از عرض خیابان رد شوید. در این موقع چه انتظاری داشته‌اید؟ حتماً اینکه اتومبیل‌ها و موتور سیکلت‌ها و دوچرخه‌ها بایستند یا سرعت خود را کم کنند و به شما راه بدهند تا به سلامت عبور کنید. درست است؟

۱۳۹۰/۰۱/۱۳

انقلاب عربی خوب، انقلاب عربی بد!


شورش مردم لیبی و مقاومت قاطعانه‌ی قذافی، تصویر رایج انقلاب‌های زنجیره‌ای عربی را دگرگون کرده است. تنها در فاصله‌ی چند هفته، صحنه‌های تکراری و خونبار معترضانی که با دست‌های خالی اما با مشت‌های گره کرده، در برابر نیروهای سرکوبگر کشورهای عربی، جانانه مقاومت می‌کردند، جای خود را به تصاویر یک جنگ داخلی تمام‌عیار داد؛ اکنون هر دو طرف اسلحه به دست دارند و با یکدیگر می‌جنگند؛ ماشین جنگی قذافی، خیلی زود اعتماد به نفس خود را باز یافت و شورشیان را وادار به عقب‌نشینی کرد؛ اینک نیروهای بین‌المللی به قصد مداخله‌ی نظامی وارد عمل شده‌اند و کفه‌ی ترازو را به نفع شورشیان سنگین کرده‌اند. نبرد در لیبی هنوز پایان نیافته است و هر روز خبرهایی از پیشرفت یکی از دو طرف و عقب‌نشینی طرف دیگر شنیده می‌شود. غرب به‌ویژه آمریکا در برابر انقلاب‌های عربی، واکنش‌های متفاوتی داشته است. این دوگانگی و نیز سرنوشت شورش لیبی که به موردی "خاص" در انقلاب‌های عربی تبدیل شده است، درس‌های بسیاری در عرصه‌ی سیاست‌ورزی دارد:

۱۳۹۰/۰۱/۱۰

تهرونی‌ان دیگه!

- عـــــه! تازه عروس دومادن؟
+ نه بابا! عروس دوماد کدومه؟
- پس چی؟ مگه این دو تا با هم نیستند؟
+ دوست‌پسر دوست‌دخترند باباجان!
- پس پدر مادرشون چطوری اجازه می‌دن اینا شب بیرون باشن و ...؟
+ براشون مهم نیست خب!
- آره خب! تهرونی‌ان دیگه.

۱۳۹۰/۰۱/۰۹

چند گمان خطا درباره راز موفقیت!

پیرمرد دنیادیده‌ی موسپیدی می‌گفت، شما جوان‌ها درباره‌ی راز موفقیت سایر انسان‌ها به‌ویژه در زمینه‌ی کسب پول و رفاه و آسایش، چند گمان خطا دارید:

۱- گمان می‌برید برای دو برابر کردن درآمدتان باید دو برابر کار کنید! این را خر و یابو هم می‌فهمد! هنر انسان و عقل و شعورش به این است که با همان میزان کار کردن، دو برابر درآمد کسب کند! یا بهتر، با نصف میزان کاری که قبلاً می‌کرده، درآمدش را دو برابر کند! بنابراین به جای دو برابر کردن میزان کارتان، بنشینید و عقلتان را به کار بیندازید که چگونه می‌توانید بدون کار بیشتر، درآمدتان را بیشتر کنید!

۱۳۹۰/۰۱/۰۷

انقلاب‌های زنجیره‌ای عربی؛ شباهت‌ها و تفاوت‌ها

جرقه‌ی اصلی پیدایش انقلاب تونس، بیکاری شدید و فقر اقتصادی گسترده بود؛ یک دست‌فروش تونسی در اعتراض به ضبط گاری سبزی‌فروشی‌اش، خود را به آتش کشید و به‌زودی در بیمارستان جان سپرد. لشگر بیکاران و فقیران تونس، حکومت دیکتاتور و غیرپاسخگوی بن‌علی را مسؤول وخامت اوضاع اقتصادی و حادثه‌ی مرگ دست‌فروش می‌دیدند. اعتراض‌ها از زادگاه این دست‌فروش آغاز شد و به‌سرعت شهرهای مختلف تونس را دربر گرفت. سرانجام دامنه‌ی اعتراض‌ها به پایتخت رسید. از اینجا بود که پایه‌های حکومت زین‌العابدین بن‌علی لرزیدن گرفت. در نهایت در پی گزارش سرپرست تیم حفاظت کاخ ریاست‌جمهوری که بن‌علی را از نزدیک بودن ورود شورشیان به محل کاخ مطلع ساخت، بن‌علی از تونس فرار کرد و زنجیره‌ی انقلاب‌های عربی آغاز شد. حتی وقتی دروغ بودن آن گزارش هم برملا شد، دیگر این موج سر باز ایستادن نداشت.

۱۳۹۰/۰۱/۰۶

۲۹ سال گذشت پدر!


۲۹ سال گذشت پدر! ۲۹ بهار و تابستان؛ ۲۹ پاییز و زمستان!
۲۹ ساله بودی که شمع وجودت خاموش شد؛ حالا ۲۹ سال گذشته است؛ درست به اندازه‌ی عمر کوتاهت! اگر بودی حالا مردی ۵۸ ساله شده بودی!

بچه که بودم، گمان می‌کردم پدر فقط نیاز روزهای کودکی است؛ روزهایی که انسان سخت نیازمند یاری و یاوری است؛ و چه کسی استوارتر و قابل اتکاتر از پدر؟
اما خطا می‌کردم؛ هر چه بزرگ‌تر شدم، مشکلات و مصائب زندگی، بزرگ و بزرگ‌تر شد؛ و نیاز من به نیرو گرفتن از تو بیشتر و بیشتر؛ و خالی نبودنت عظیم و عظیم‌تر!

۱۳۹۰/۰۱/۰۴

خلقیات ما ایرانیان؛ این بار در وبلاگستان!

قدرت رسانه به تعداد مخاطبان آن است. مخاطب یعنی جمعیت هدفی که برای یک رسانه تعریف شده است. این مخاطبان به دنبال تنوع و کیفیت تولیدات رسانه هستند. هر چه گستره‌ی جمعیتی که مخاطب واقعی رسانه هستند انبوه‌تر باشد و هر چقدر تنوع و کیفیت تولیدات رسانه بیشتر باشد، مخاطب بیشتری بدان جذب می‌شود و این چیزی نیست جز قدرت تأثیرگذاری یک رسانه؛ و همین‌جاست که میزان توانایی یک رسانه برای جهت‌دهی به گروه مخاطبان روشن می‌شود.

حال اگر این رسانه، وبلاگ باشد، معنایش این است که وبلاگ‌نویس در ابتدا با در نظر گرفتن تنوع موضوعاتی که در وبلاگی بدان‌ها خواهد پرداخت، گستره‌ی جمعیتی مخاطب خود را تعیین می‌کند. اگر وب‌نوشته‌ها مطابق ذائقه‌ی جمعیت مخاطب تعریف‌شده باشد و از تنوع و کیفیت مناسب هم برخوردار شود، دامنه‌ی تأثیر یک وبلاگ، بیشتر و بیشتر شده و وبلاگ‌نویس، قدرت جهت‌دهی و تأثیرگذاری را، هم بر نظرات مخاطبان و هم بر فضای کلی وبلاگستان پیدا خواهد کرد. اما این همه‌ی ماجرا نیست!

۱۳۹۰/۰۱/۰۱

نوروز ۱۳۹۰ مبارک!

نوروز یعنی
هیچ زمستانی ماندنی نیست،
اگرچه بلندترین شبش، شب یلدا باشد....

سال ۱۳۹۰ بر هر آن که "ایران" را دوست دارد مبارک باد!

۱۳۸۹/۱۲/۲۷

هاشمی؛ پس از کناره‌گیری از ریاست خبرگان

کنار رفتن هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان، تحلیل‌گران مسائل ایران را به تکاپو واداشته تا به تفسیر این رویداد بپردازند. تفسیرها، طیفی گسترده، از اعلام انسداد کامل در عرصه‌ی سیاسی تا بی‌اهمیت تلقی کردن آن را در بر می‌گیرد. اما به‌راستی، آیا این تغییر، یک اتفاق کلیدی در صحنه‌ی سیاسی ایران است؟ پیامدهای این تغییر و تحول چیست و از این پس، جایگاه هاشمی در ساختار قدرت ایران کجا خواهد بود؟