۱۳۸۹/۰۷/۲۳

خفاش شب

هر چند من ندیده‌ام این کور بی‌خیال
این گنگِ شب که گیج و عبوس است-
خود را به روشنِ سحر
نزدیک‌تر کند،
لیکن شنیده‌ام که شب تیره -هر چه هست-
آخر ز تنگه‌های سحرگه گذر کند...

زین‌روی در ببسته به خود رفته‌ام فرو
در انتظار صبح.
فریاد اگر چه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.
اسپندوار اگرچه برآتش نشسته‌ام
بنشسته‌ام خموش.
وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته‌ام
پیچم به خویشتن که نریزد به دامن‌ام.