من در وبلاگنویسی به خودم بسیار سختگیری میکردم. دوست داشتم همواره حرفی نو و تازه بزنم؛ نوشتهای بکر و جذاب بنویسم؛ دوست داشتم سخن و تحلیلم، تکرار گفتهها و نوشتههای دیگران نباشد؛ از زاویهای بدیع و پنهانمانده به موضوع نگاه کنم و درنتیجه خوانندگان را مجذوب و میخکوب نوشته نمایم. دوست داشتم اگر مقاله یا یادداشتی مینویسم، کامل و جامع باشد و تمامی جوانب موضوع مقاله یا یادداشت را بررسیده باشم. این سطح انتظار از وبلاگنویسی، موجب بیات شدن بسیاری از سوژهها میشد. در بایگانیام، مقالات و یادداشتهای بسیاری هستند که به دلیل همین نگاه، نیمهکاره و نیمهتمام به حال خود رها شدهاند.
برخی مقالات و یادداشتها، تکرار نگاه و تحلیل اکثریت وبلاگنویسان دربارهی یک سوژه بودهاند؛ پس ناگزیر، یا منتشر نشدهاند یا نیمهکاره رها شدهاند. برخی، نکتهای بکر و زاویهای بدیع و پنهانمانده را طرح کردهاند؛ اما درست در زمان نگارش یادداشت، نویسندهای دیگر از راه رسیده و همان نکته را طرح کرده و سوژه را سوزانده است! در برخی، نویسنده نتوانسته سوژه را بهخوبی، عمل آورد و از عهدهی بررسی همهجانبهی موضوع برآید؛ بنابراین رضایت نویسنده جلب نشده و یادداشت یا مقاله، به بایگانی راکد سپرده شده یا برای همیشه حذف شده است.
سختگیریهایی اینچنین، وبلاگنویسی را بسیار طاقتفرسا میسازد. معیارهای گفتهشده، سنجههای خوبی برای ارزیابی کیفیت وبلاگنویسی است؛ اما باید بدانها به عنوان معیارهایی برای بالا بردن تدریجی کیفیت وبلاگنویسی نگاه کرد. اگر نویسنده خود را در چنین قید و بندهایی گرفتار سازد، هیچگاه قادر نخواهد بود نخستین یادداشت یا نوشتهی خود را به پایان برد! نویسنده همواره خود را درگیر ارزیابی کیفیت نوشتهاش خواهد ساخت و شانس رشد تدریجی را از خود خواهد گرفت. این، به معنای نادیده گرفتن این سنجهها نیست. نادیده گرفتن این معیارها، معنایی جز شلختگی و پلشتی و باری به هر جهت بودن ندارد. باییستی میانه را نگاه داشت و از غلتیدن به هر دو سو، اجتناب کرد.
هر وبلاگنویسی، اسلوب مشخصی را برای نوشتن در وبلاگ خود انتخاب میکند؛ همین امر، "افق انتظار" ویژهای در خوانندگان پدید میآورد. این افق انتظار، هم شکل و شیوهی نوشتن را شامل میشود و هم محتوا و درونمایه و موضوعات طرحشونده در وبلاگ را. شیوهای که هر وبلاگنویس در وبلاگ خود در پیش میگیرد، خوانندگانی را جذب میکند و خوانندگانی را میراند. تازه در هر مرحله، باز خوانندگان قدیمیتر، غربال میشوند: یا به همراهی با وبلاگنویس ادامه میدهند یا راه خود را کج میکنند و دیگر باز نمیگردند. خوانندگان جدیدی نیز در میانهی راه، اندکزمانی به این قافله میپیوندند. آنان نیز گاه میمانند و گاه میروند. این افق انتظار به توافقی نانوشته میان نویسندهی وبلاگ و خوانندهی آن، تبدیل میشود. نویسنده خود را ناچار میبیند در چارچوب همان اسلوب و الگو بنویسد؛ خوانندگان نیز انتظار دارند در مراجعه به وبلاگ با همان اسلوب و الگو، مواجه شوند. حال اگر این چارچوب، از ابتدا، برای نویسنده و خواننده، بهدرستی تعریف شده و در آن، انعطافپذیری و انتخابهای متفاوت، در نظر گرفته شده باشد، سطح انتظار دو طرف در حد معقولی باقی خواهد ماند و رابطهی وبلاگنویس و خوانندگانش، بهخوبی جلو خواهد رفت؛ در غیر این صورت، نویسنده و خوانندگان، هر دو، دچار سرگردانی خواهند شد. درست مانند زمانی که فردی مجلهای فکاهی خریداری کند اما با گشودن آن، با انبوهی از مقالات تحلیلی مواجه شود! یا برعکس، کسی مجلهای راهبردی خریداری کند اما با تعداد زیادی کاریکاتور روبهرو گردد! طبیعی است هنگامی که این افق انتظار، تنها به دایرهی تنگی از شکلها و درونمایههای نوشتاری، محدود شده باشد، نویسنده قادر به پرداختن به بسیاری از سوژهها نخواهد بود و بدینترتیب روز به روز، بیشتر در دایرهی تنگی که خود و دیگران برایش مشخص کردهاند، گرفتار میآید و از نوشتن فاصله میگیرد.
یکی از بزرگترین امتیازهای وبلاگنویسی، "یادداشتنویسی" است؛ به این معنا که نویسنده میتواند، در مورد موضوعی مشخص، آنچه را در ذهن و ضمیرش میگذرد، به روی کاغذ بیاورد، بیآنکه این افکار و نظرات، شستهرفته و منظم بوده و همهی جوانب یک موضوع را دربر گرفته باشد. به عبارتی دیگر، وبلاگنویس در این حالت، طرح اولیهای از موضوع را در وبلاگ خود منتشر میکند. این طرح اولیه، در نظرخواهی از خوانندگان یا در بازتابهایی که آن نوشته در وبلاگستان پیدا میکند، کامل و کاملتر میشود. این امتیاز بسیار بزرگی است که کمتر رسانهای از آن بهرهمند است. بسیاری از وبلاگنویسان، کامل نبودن و همهجانبه نبودن موضوع نوشتارشان را بهانه میکنند تا از نوشتن مطلب و انتشار آن، سر باز زنند. بدینترتیب، یکی از بزرگترین امتیازهای رسانهای به نام وبلاگ نادیده گرفته شده و فرایند درسآموزی از وبلاگ، عقیم و ناکارا میگردد. بخشی از سوت و کور بودن وبلاگستان فارسی، پیامد مستقیم چنین نگاه نادرستی است.
سختگیریهای گوناگونی که گفته شد، دست و پای نویسنده را برای نوشتن میبندد. بدینترتیب نویسنده از نوشتن تن میزند و قلمش آرامآرام، چابکی و چالاکی و روانی خود را از دست میدهد و تنبلتر و سنگینتر میشود. پس از سپری شدن مدتی، نویسنده درمییابد حتی برای نوشتن یک یادداشت سادهی چندخطی نیز با مشکل روبهروست. قلم او دیگر حتی توان منظم ساختن چند جملهی کوتاه ساده را نیز ندارد. در زمانی که نویسنده، مدام و مستمر مینویسد، دامنهی واژههای کاربردی او هر روز گسترش مییابد. نویسنده قادر است بهراحتی، واژهی مناسب را در دایره لغات ذهنی خود بیابد و در نوشته بهکار برد. اما با خشک شدن جوهر قلم نویسنده، دسترسی به این کلمات و واژهها نیز به یک کابوس بدل میشود. نویسنده، هرچه میکوشد آنچه در "فکر و ذهن" دارد به "کلمه و جمله" تبدیل کند، درمیماند. نتیجه، دلزدگی مضاعف نویسنده از نوشتن یا نگارش نوشتهای با جملاتی بریدهبریده و پر از سکتههای نوشتاری است. در یک کلام، در چنین وضعیتی، "نوشتن"، به سختترین کارهای یک "نویسنده" تبدیل میشود و وبلاگنویس و وبلاگ به نقطهی پایانی حیات خود میرسند.
مسعود جان به نکته ی خوبی اشاره کردی. پرفکسیونیست بودن، نه تنها در کار وب لاگ نویسی بل که در هر کاری ایجاد اشکال می کند. محمد قزوینی چیز نمی نوشت چون از اشتباه می ترسید. پرفکسیونیست بودن می تواند منجر به مرض وسواس شود. این مرض می تواند آن قدر پیش برود که انسان برای رسیدن به کمال و ارائه ی کامل ترین اثر دست به هیچ کاری نزند! گیر کردن در جزء، کل را ضایع می کند. بحث خوبی را شروع کردی که امیدوارم دوستان پی گیری کنند و نظرشان را به طور مبسوط بنویسند تا ما هم استفاده کنیم. قربانت. ف.م.سخن
پاسخحذفف.م.سخن عزیز! سلام و درود!
پاسخحذفبه نکات دقیق و مهمی اشاره کردهای. کاش فرصتی داشتی و یادداشتی در همین زمینه مینوشتی تا هم از قلمت بیاموزیم و هم دوستان بیشتری در این بحث مشارکت کنند.
مسعود جان، اول از هرچيز از بابت آن کيک تولد و لطف و محبت و بنده نوازيت سپاسگزارم. آمدم شمع ها را هم فوت کردم با اجازه!
پاسخحذفنوشته خيلی خوبی بود، به اجمال چند نکته عرض میکنم در جهت افزودن به این بحث خوبی که درگرفته. يکی اينکه انگيزهای وبلاگ نويسی را هم نبايد دست کم گرفت. اين انگيزه ها خيلی سريع می توانند تغيير کنند و بالا و پايين شوند، ديگر اينکه وبلاگ نويسی نوعی از زندگی روشنفکری- انتقادی برای کسانی مثل ماست. يک جور کورير يا سرنوشت شغلي، هرچقدر هم آن را جدی نگيريم باز مورد قضاوت قرار ميگيريم. با این نظر تو دوست عزیز که بلاگ دار نباید خود را محدود کند و خودش دستان خودش را ببندد موافق هستم و در عین حال نقش جامعه دوستان بیرونی، خوانندگان کنجکاو و نیز جامعه بلاگداران و نحوه دیدگاه و سایه سنگین قضاوت آنان را نباید نادیده گرفت. دوستانی را ميشناسم که وبلاگ بنده را به جهت کنجکاوی که فلانی الان چکار دارد میکند (شبیه کنجکاویهای فیس بوکی)، ميخوانند، اشکالی هم ندارد اما همين خودش بر قلم آدم کمابیش تاثیر میگذارد. نقش خودسانسوری را هم نباید دست کم گرفت (میدانم که میدانی بحثمان کلی است و از خودسانسوری منظورمان سیاسی نیست) همينطور جمع شدن ايده ها و حرفها در ذهن آدم که تا قبل از اينکه متولد نشوند با ماندنشان بار سنگينی هستند در ذهن آدم و موجب خستگی و ملال ميشوند. البته اين مشکل را ميشود با قدری نظم و ديسيپلين فکری و تمرکز بر روی موضوعات مهمتر ميشود جلو برد. نکته ديگر توقعات هستند. توقعات در جامعه ايرانی بالاست. چرا فلانی دستگير شد چيزی ننوشتی؟ چرا دوست جون جونی تو سوتی داد يقه اش را نچسبيدی؟ چرا به اين يکی اينجا گير دادي، اما به آن يکی که کار بدتری کرد گير ندادی؟ چرا جواب کامنت ها را دیر به دیر میدهی؟ اینها درست یا نادرست مهم هستند (ادامه دارد)
(ادامه کامنت قبلی)
پاسخحذفجامعه وبلاگی را باید جدی گرفت و تاثیر پذیری اجتماعی در فضای بلاگسپهر روی یکدیگر هم نکته دیگری است. نکته بعدی مراودات وبلاگی هستند و آنچيزی که بنده سالهاست اسمش را گذاشته ام "بلاگداری" که به معنی منفی دکان داری هم نيست. بلاگ داشتن يک کار و يک بيزينس است و هدفمندی و سياستگذاری و دیپلماسی خودش را ميخواهد در ارتباط گرفتن با دیگران. دیگر اینکه شرایط زندگی آدم هم عوض میشوند غیر از بحث انگیزه ها، نکته دیگر که گمانم مهم باشد، تاثیر نوشته های قبلی هر بلاگر بر نوشته های بعدی آن است به قول ما مهندسین برق شبیه نوعی تداخل امواج الکترومغناطیس (تداخل ناخواسته سیگنالها برروی هم که با نویز متفاوت است)، وبلاگ یک لاگ و ترند و یک روند از بیان حوادث و تحلیلهاست و نوشته های قبل و بعد در بلاگ بر روی هم در هنگام قبل از نوشتن (درذهن نويسنده) و هم بعد از آفرینش و انتشار (در یک چارچوب خوانش متن یا هرمنوتیک) بر هم اثرات تداخلی دارند. باری مسعود جان، به توصیه خردمندانهات گوش کردم و سرفصلها را ساده و روان اینجا آوردم که در وقت مناسب آنها را در وبلاگ خودم، بدون سختگیری البته، عمل بیاورم (باز وعده سرخرمن!) و بتوانیم با هم بحث و گفتگوی وبلاگی کنیم و این کار را پیش ببریم. خوش و خرم باشی دوست عزیزم و باز هم بسيار ممنون و متشکرم.
ماشا الله شما که بزنم به تخته قلمتان همچنان جاری و ساری و مقاوم و عالی است آقا مسعود.
پاسخحذفیه روز یادمه از من پرسیدی چرا وبلاگ می نویسم! گفتمت، من مثل شما نیستم. همینطوری می نویسم. کاری به خواننده ام ندارم. البته این بی احترامی به خواننده نیست خدای ناکرده! که من تمام خوانندگان پیدا و پنهان وبلاگم را دوست دارم. اما دلمه مسعودجان. اگر همکاری کرد میاد رو قلم. نکرد می مونه تو خودش.
پارسا جان!
پاسخحذفعجب همت بلندی داری که این نظر بلندبالا اما بسیار پرمحتوا را ابراز داشتهای. من واقعاً از صمیم قلب خوشحال شدم که این همه نکتهی خواندنی که هر کدام میتواند سرفصلی برای یک یادداشت یا حتی یک بحث وبلاگی باشد، طرح کردهای.
از ابراز نظرت واقعاً لذت بردم. امیدوارم برای تو هم، وسط این همه گرفتاری، فراغتی حاصل شود تا دست به قلم ببری و در این زمینه بنویسی.
حسین جان!
پاسخحذفان شاء الله دلتان همواره همراهی کند با شما برای نوشتن. یا دقیقتر بگویم ان شاء الله دلتان مدام بهانهی نوشتن بگیرد تا شما هم دست به قلم شوی و ما را از قلم و فکر خود بهرهمند سازی.
موافقم. اما فراموش نکنید وبلاگ نویسی برای بسیاری از جمله خود من ، یک تمرین برای شخص نویسنده هم هست. در شرایطی که در جامعه واقعی ایران هرگز فرصتی به وجود نمی آید که خود را آزادانه عرضه کنید و حتی اگر به وجود هم بیاید به دلیل نبود فرهنگ، نقد جدی شدن هم از شما دریغ می شود ، وبلاگ نویسی برای خیلی ها ایستادن در برابر آینه افکار عمومی ست. مشق است. برای همین هست که چرک نویس و پاک نویس دارد. با این حال همانطور که نوشتید نیاز هست یک طوری راحت نویسی را هم به آرامی یاد بگیریم.
پاسخحذفموفق باشید
درود
پاسخحذفنکته های بسیار ارزنده ای را بازگو کرده ای. کارکرد وبلاگ با نوشته های دیگر ناهمانند است. با همین برهان است که نوشته ی گزارش علمی با نوشته ی ادبی یا یادداشت های روزانه ناهمانندند. ما چون کارکرد وبلاگ را درست نمی شناسیم و کاستی ها یمان در زمینه های دیگر را می خواهیم جبران کنیم از جمله نبود آزادی در نوشته های علمی, انتقادی و ... از وبلاگ هم بهره درست را نمی توانیم ببریم. همانگونه که از پیامک به جای پیام کوتاه قصیده و غزل می فرستیم.
نوشته ات آموزه ی به جا و ارزنده ای بود. سپاس.
دوست گرامی از پیام تسلیت و همدردی شما سپاسگزارم. برای شما و خانواده عزیزتان عمری طولانی همراه با سلامتی آرزو می کنم
پاسخحذفمسعود جان خوشحالم که باز هم می نویسی و با این نوشته ات موافقم به یادم هست یک روز به دفترم آمدی و از اینکه نوشته هایت آنچنانکه دلت می خواست چون امروز مخاطبی نداشت و من ترا به بیشتر نوشتن تشویق کردم امروز همان روزی است که نویدش را داده بودم و خوشحالم که با پشتکاری که از دغدغه تو نسبت به محیط زندگیت در این اب و خاک نشئات می گیرد ، عاقبت چنین شد که می پنداشتم موفق سرفراز باشی
پاسخحذفبیژن جان!
پاسخحذفمن همیشه خود را مدیون راهنماییها و تشویقهای شما میدانم. اگر نبود آن تشویقها، من هرگز امروز در جایگاهی نبودم که هستم.
خاطرهی آن دیدار در آن دفتر را خوب خوب به یاد دارم. لحظه لحظهی آن دیدار در خاطرهام ثبت شده است. از نشان دادن صفحات روزنامهتان که دیدارتان با سفیر ایتالیا را روایت میکرد، از آموزش آپلود عکس در اینترنت، از تشویق من به نوشتن و صبر کردن در این راه، از نشان دادن اتاقهای تحریریه و ...؛ انگار همین دیروز بود. حتی ثانیه ثانیهی هوای آفتابی آن روز را هم به خاطر دارم. و ما آدمیان را همین خاطرهها پیوند میدهد بیژن جان!
پایا و پویا و مانا باشی عزیز!