من بهشخصه علاقهی فراوانی به استفاده از واژههای فارسی بهجای واژههای عربی دارم. حملهی اعراب به ایران در زمان عُمَر خلیفهی دوم مسلمانان، تاریخ سرزمین ما را بهتمامی دستخوش دگرگونی و تغییر کرد. حکومت بنیامیه به فاصلهی بهنسبت کوتاهی پس از فتح ایران، روی کار آمد و سیاست نژادپرستانهای در برابر ایرانیان، در پیش گرفت. ایرانیان به خودی خود، صاحب حق و رأی و نظر پنداشته نمیشدند. ایرانیان ناچار بودند خود را به عنوان دنبالهی قبیلهای عرب معرفی کنند تا در سایهسار حمایت آن قبیله و حقوق به رسمیت شناخته شدهی آن، صاحب حق شده و امتیاز شهروند حکومت بودن را به دست آورند. درست به همین دلیل بود که ایرانیان را "موالی" (به معنای دنباله و پیرو) مینامید.
گروهی از ایرانیان، بنا به رفتار تاریخی خود، به دشمن مهاجم و پیروز نزدیک شدند و کوشیدند به زبان و قالب او درآیند و از این راه، ایران و ایرانی را زنده و سرپا نگاه دارند. حاصل این کوشش، رواج زبان عربی به عنوان زبان دیوانی و زبان علمی در ایران بود. کتابها و مقالات به زبان عربی نوشته میشد و دانشمندان ایرانی میکوشیدند در شیوایی و رسایی کاربرد زبان عربی بر یکدیگر پیشی گیرند.
گروه دیگری از ایرانیان اما کوشیدند با زنده نگاه داشتن واژههای اصیل فارسی، فرهنگ ایران را از نابودی نجات دهند. سرآمدترین و ماناترین فردی که در این راه کوشش کرد و بسی رنج برد، فردوسی بود. شاهنامهی فردوسی، گنجینهای گرانبها و بیهمتا از واژههای فارسی است. شگفتا که با گذر هزار سال از سرودن شاهنامه، این کتاب هنوز برای ما ایرانیان بهخوبی قابل فهم و درک است و واژههای بهنسبت اندکی در آن وجود دارد که مهجور و منسوخ شده باشند و برای درک معنی آنها، نیاز به مراجعه به پاورقیهای شاهنامه باشد.
با روی کار آمدن رضاخان در ایران، توجه به فرهنگ و تمدن ایران باستان به عنوان ایدئولوژی حکومت، سرلوحه حاکمیت وقت قرار گرفت و استفاده از واژههای فارسی و رویگردانی از واژههای عربی، به مبنای نوشتاری بسیاری از روشنفکران آن روز درآمد. حکومت و روشنفکران میکوشیدند از این راه، تحقیر تاریخی اعراب نسبت به ایرانیان را جبران کنند و به دوران عظمت و اقتدار تاریخی خود بازگردند. این کوشش تا به امروز ادامه یافته و رگههای آن در نوشتههای بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ایران امروز دیده میشود.
برخی نویسندگان در این راه، به دامن افراط درغلتیده و در این زمینه آنچنان زیادهروی کردهاند که فهم نوشتههای آنان بسیار مشکل و ملالآور شده است. به عنوان مثال، جلالالدین کزازی، چنان در این امر افراط کرده است که خواننده بهجای تمرکز بر هدف مقاله یا نوشتهی او، ناگزیر است در فاصلهی خواندن هر دو سه کلمه، به پاورقی رجوع کند تا معنی واژههای مهجور و فراموششده و دور از ذهنی را که کزازی فراوان در نوشتههایش بهکار میبرد دریابد.
کسانی نظیر کزازی فراموش کردهاند اولین کارکرد زبان، برقراری "ارتباط میان دو نفر" است. وقتی واژههایی در گفتار و نوشتار یک انسان بهکار برده شود که زبان و منظور او را برای طرف مقابل، غیر قابل فهم سازد، ارتباطگیری دوسویه، مشکل یا حتی متوقف میشود؛ درست مانند زمانی که دو انسان از دو کشور مختلف با دو زبان متفاوت با یکدیگر گفتوگو کنند! طبیعی است که هیچیک زبان طرف دیگر را نمیفهمد و قادر به ارتباط با دیگری نیست. زیادهروی در بهکارگیری واژههای فراموششدهی فارسی و پرهیز وسواسگونه از بهکارگیری "هر واژهی عربی"، زبان گفتار و نوشتار را نامفهوم میسازد؛ زیرا بسیاری از واژههای عربی در زبان ایرانیان امروز رایجاند و برای قابل فهم کردن زبان گفتاری یا نوشتاری، چارهای جز کاربرد آنها نیست.
ایرانیان بلژیک اما در این زمینه همت کردهاند و سیاههی بلندبالایی از واژههای فارسی تهیه کردهاند تا به عنوان جایگزین واژههای عربی در زبان نوشتاری نویسندگان ایرانی بهکار رود. مهمترین ویژگی این فهرست، روانی و رسایی واژهها و وسواس در نزدیکی واژهها به زبان امروز ایرانیان و پرهیز از افراط در زمینهی معادلیابی است. همین ویژگی مهم و کلیدی باعث شده است، استفاده از این واژهها نه تنها نوشته را زیبا و چشمنواز کند بلکه مفهوم و منظور نویسنده را نیز به آسانی به خواننده منتقل نماید. همت ایرانیان بلژیک بلند و رویکردشان در اعتدال و میانهروی پایا باد! امید که وبلاگنویسان ایرانی نیز در این راه همت کنند و با استفاده از این واژههای اصیل ایرانی، به زنده نگاه داشتن زبان و فرهنگ ایرانی کمک کنند. اینچنین باد!
افزونه:
بخشی از آیین نگارش تدوینشدهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
مسعود عزیز
پاسخحذفاز علاقه فراوانت به استفاده از واژه های فارسی به جای واژههای عربی نوشته ای و در پی آن از حمله اعراب به ایران و دگرگونی هایی که این امر در زبان ما به وجود آورد.
می دانی: ناسیونالیسم ایرانی همواره درگیر مشکل مغلوبیت قادسیه بوده است و با وجود سبقه دینی، درد این شکست فراموش نکرده است. بعد از این فتح الفتوح نیز هیچ پیروزی چشمگیری وجود نداشته که هویت ایرانی بتواند خود را بدان بیاویزد. پیامد این اتفاق احساس کراهتی مبتنی بر جستجوی هویتی است که به گمانم جز در جستجوی یک نظام ارزشی بیهوده بودن نیست. به زبان ساده تر چه واقعیتی در واژه های فارسی نهفته است که باید اینچنین بر استفاده از آنها به جای واژه های عربی اصرار کرد؟ این که اعلام داریم فارسی جز هویت ایرانیمان است پاسخ خردپسندی نیست چرا که اصرار ورزیدن بر هویت جمعی خاص مخصوصا با چنین المانهایی به گمانم معقول نیست. چرا باید از شکست و یا خلل وارد آمدن بر آنها بترسیم؟ علت این وحشت به گمانم اشتباه بزرگی است که ما میکنیم. همانند انگاشتن بحران هویت جمعی با بحران هویت فردی. بحران هویت فردی آن جایی بروز می کند که فرد نتواند تاریخ زندگی خود را به عنوان یک کل یگانه بپذیرد و درک کند. هیچ ضرورتی ندارد که ما تاریخ زندگی یک جمع را کلیتی چون یک زندگی فردی در نظر بگیریم. در جمع در نهایت فقط دو ارزش وجود دارند که به گمانم دفاع پذیراند: یکی همیاری و همبستگی است و دیگری احترام به فردیت در جمع و یا به زبان دیگر روا بودن در خودباشی. نه زباِ جمع یک ارزش وجودی مهم است، نه هنرش، نه صنعتگریش، نه رفاهش، اگر فرد در آن جمع یاری نبیند و آزاد نباشد.
ترس از بحران، ترس از فقدان است. در تاریخ از وزن و قدر بسیاری چیزها و بسیاری ارزشها کاسته شده و بسیاری چیزها و ارزشها برای همیشه از دست رفته اند. فاجعه فقط از دست رفتن جانهای انسانی است؛ هر چیز دیگری از دست رود، مهم نیست. در همین سرزمین ما زبانهای بسیاری فراموش شده اند، کاخهای سرفرازی با خاک یکسان شده اند، بسیاری دفتر و دیوان نصیب دندانهای حریص موشها شده اند. هیچ چیز مهم نیست، هیچ چیز، هیچ چیز. هیچ زبانی به خودی خود مهم نیست. مهم حرفی است که به آن زبان زده می شود. فارسی چه شیرینی ای دارد اگر نتوان در آن به آزادی شیرین زبانی کرد!؟ تنها آزادی مهم است. سرزمین مهم نیست، مهم دل خوش است و سایبانی آرام بخش. زبان مهم نیست، مهم کلام آمیخته به مهربانی است
به درستی اشاره کرده ای که مهم ارتباط دو نفر است. حال واقعا چه فرقی میکند واژه عربی یا فارسی؟ خرد در حرکت نرم و بی تصادف و بی تصادم است. بخردانه آن است که همه آن چیزهایی را که ایدئولوژی هویت در ذهن ما فرو کرده است دور بریزیم و نگاه کنیم که در نهایت چگونه می توانیم خود را معرفی کنیم، معرفی به شکلی کاملاً ساده و طبیعی. حال چرا باید مهم باشد که عنوان این زبان چیست؟ چه ملتی را معرفی میکند؟ به نام آن چه جشن هایی برپا می شود؟ باور کن چنین اصرار بیهوده ای در نهایت جز پرورش حماقت نیست. مهم زبان ساده است. زبان ساده ای که در بستر بیماری، در حالت تب و هذیان و در لحظه مرگ با آن مادرمان را صدا می زنیم و کمک می خواهیم. هویت انسانی کمک خواستن و کمک کردن است. هر چه مانع کمک رسانی شود، به نام زبان، سرزمین و آیین، غیرانسانی است، هویتی است که باید دور افکنده شود.
درضمن: اینکه باید زبان را بر حسب نیاز شکل داد، بر کارکردهایش افزود، تیزش کرد و جلایش داد سخن دیگریست که پیگیری اش بسیار ضروری است اما ربطی به خرده گیری بالا ندارد. زبان فارسی در طول تاریخ لخت و کم رمق شده است . در دایره بسته خود باقی مانده است و برای همین نمی تواند بار خیلی از متون ادبی و یا فلسفی دنیای جدید را بدوش بکشد. این بار که هیچ گاهی می بینی که پذیرای واژه های لازم برای ترجمه راهنمای کاربرد یک ماشین لباس شویی هم نیست. به جای دعوای بیهوده واژه فارسی – واژه عربی بهتر است به این امر بپردازیم در دنیای جدید. زبانمان را شخم بزنیم، کود دهیم، واژه هایی را در آزمایشگاه پرورانیم، بر زمین آن بکاریم و مواظبش باشیم تا ریشه بگیرد
پاسخحذفمسعود جان، هر زبان زنده ای، زندگی و پويايی خودش رو از تبادل و دخالت زبانهای ديگه دنيا مي گيره، شايد انتی پاتی ما نسبت به زبان عربي ، نمي گذاره اين واقعيت رو ببينيم که زبان فارسی به غير از عربی از زبانهای ديگه ای مثل هندي، روسي، فرانسوي، ترکي، حتی انگليسی و لاتين اثر گرفته و جدا کردن لغتهايی که منشا غير فارسی دارن از زبان اکنوني، فقط اون رو محدود تر و فقيرتر می کنه. زبان بايد سير طبيعی خودش رو طی کنه، و در اين سير طبيعی ، ترکيب با زبانهای ديگه و تغيير شکلش، اجتناب ناپذير و البته از نظر من خوشاينده.
پاسخحذفاکبر عزیز! با سپاس از نقد و نظرت
پاسخحذفمغزهی سخن تو این است که درآویختن به چیزی به نام "هویت ایرانی" و هر آنچه این "هویت" را تعریف میکند یا تعریف بکند، خطاست. و درست از همین نقطه، بر اصرار کسی چون من در بهکارگیری واژههای فارسی به جای واژههای عربی (با اینکه من در این زمینه، توصیه به اعتدال و میانهروی کردهام) خرده میگیری؛ و ارزش یک جمع را تنها در همیاری و احترام به فردیت افراد حاضر در جمع میدانی و دنبال کردن مفاهیمی نظیر "هویت ایرانی" را نامعقول و درنهایت، حماقتبار میدانی.
تنها دلیل روشنی که به چشم من، در نقد و نظرت، بیان کردهای، این است که شادی و لذت و حفظ جان انسانها از هر چیزی برتر و بالاتر است و همه چیز باید در پای آن قربانی شود.
خب! نتیجهی مستقیم چنین نظری، بیاعتنایی آشکار تو به مفهومی به نام دولت-ملت است. بیاعتنایی که نه! تو از اساس با چنین مفهومی دشمنی میورزی! به بیان دقیقتر، هر آنچه در دفاع از یک "کشور" و یک "فرهنگ" و یک "هویت"، ارزش و اهمیت مییابد از نظر تو بیهوده و احمقانه است! زیرا تو از اساس، حفظ یک کشور و فرهنگ آن را دارای آنچنان ارزشی نمیبینی که انسانها به خاطر آن به رنج و درد افتند یا احیاناً در این راه جان ببازند.
این به معنای آن است که پارادایم ذهنی حاکم بر فکر تو و من از اساس تفاوتهای بنیادی دارد. نظر تو برایم ناآشنا نیست. پیش از این هم، آن را از زبان تو شنیدهام. همچنان که بسیاری از فعالان حقوق بشر نیز درست مشابه همین سخنان را بر زبان میرانند. این سخنان البته ظاهری بهغایت انساندوستانه دارد. اما نتیجهی مستقیم چنین سخنانی، سیاستستیزی است. با پارادایمی که تو در قالب آن ابراز نظر میکنی، هیچ جای کوشش و فعالیتی برای حفظ حکومت و دفاع از آن در برابر دشمنان داخلی و خارجی باقی نمیماند. اگر بخشی از کشور عزم تجزیه کرد، خب بهخیر و سلامت! حداکثر نقشهی کشور را اصلاح میکنیم؛ بیشتر از این که نیست! مگر میتوان جان انسانهایی را به نام حفظ کیان کشور در این راه قربانی کرد به این بهانه (!!!) که کشور و اجزای آن (اجزای سیاسی-امنیتی-اقتصادی-فرهنگی-اجتماعی) باید حفظ شود؟! اگر کشوری خارجی به ما حمله کرد، خب بهخیر و سلامت! دشمن را عزیز میداریم و بر صدر مینشانیم تا مبادا کار به کشت و کشتار انسانهای عزیز (چه هموطنان ما و چه هموطنان آنها) بکشد! البته مفهوم هموطن هم در این پارادایم بیمعناست. همه دور هم هستیم و سر یک سفره نشستهایم! حالا اگر کسی جای بیشتری خواست خب کمی خود را جمع و جور میکنیم تا جا برای او باز شود!
اکبر عزیز!
موضع تو بلافاصله مرا یاد مصطفی ملکیان انداخت. او هم کاهش درد و رنج انسانها را مهمترین میداند و معتقد است همه چیز را باید در پای چنین اندیشه و هدفی قربانی کرد.
خب! معنای این اندیشهها، در اولین گام، انهدام یک واحد امنیتی-سیاسی-فرهنگی-اقتصادی-اجتماعی به نام "کشور" است. ممکن است بگویی، خب! منهدم بشود که بشود! مهم انسانهایی هستند که با شادی و لذت و آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکنند و جانشان قربانی هیچ هدفی نشده است. از اینکه باید برای چنین اندیشهای به اندازه کافی دلیل اقامه شود میگذرم و فرض میکنم این اندیشه، نقطهای درخشان در کارنامهی بشری است. اما اکبر جان! آیا به همهی لوازم این اندیشه پایبند هستی؟ آیا از دید کارکردی و هزینه-فایده و نتیجهگرایی به پیامدهای این اندیشه نگاه کردهای. من واقعا مایلام نتیجهگیری تو را در این زمینه بدانم.
از این گذشته؛ اکبر جان! اگر حفظ جان همان انسانها، در گرو قربانی کردن گروه دیگری از آنها بود چه باید کرد؟ صد و چهل هزار نفر در انفجاز اتمی در هیروشیما و ناکازاکی کشته شدند تا میلیونها انسان دیگر در تداوم جنگ جهانی کشته نشوند. هزاران انسان در حملهی آمریکا به یوگسلاوی کشته شدند تا ماشین خونریز صربها در میانهی کشتار مسلمان بوسنی، متوقف شود. از این مثالها بسیار میتوان طرح کرد. نظر صریح تو در این مورد چیست اکبر عزیز؟
شبنم عزیز! با سپاس از نقد و نظرت
پاسخحذفمن نه منکر تأثیرپذیری زبان فارسی از سایر زبانها هستم و نه به ورود کلمات زبانهای دیگر به زبان فارسی و رواج کاربرد آنها، حساسیت هیستیریک دارم و نه دنبال پالایش و پیرایش و خالصسازی زبان فارسی (با رویکرد پرهیز وسواسگونه از هر واژهی غیر فارسی) هستم! حرف من این است، دلیلی ندارد زبان فارسی با روی باز و آغوش گشاده به هر واژهای خوشامد گوید بیآنکه خود کمترین تلاشی به خرج دهد تا از همان گنجینهی لغات خود، واژهای بسازد که هم حافظ هویت خود زبان فارسی باشد و آن را به شکل ملغمهای آشفته و پریشان و بدشکل از باقی زبانها در نیاورد و هم وظیفهی انتقال مفاهیم به خوانندهی فارسیزبان را انجام دهد.
در ضمن شبنم جان!
"سیر طبیعی زبان" یعنی چه؟ چه ملاک و معیاری این "سیر طبیعی" را تعریف میکند؟ چه چیزی این سیر را "طبیعی" میکند و چه چیزی "غیر طبیعی"؟ اینکه راحت بنشینیم و با لبخند به هر تغییر و تحولی در زبان فارسی نگاه کنیم و به هر دگرگونی در آن، با اعتنایی بنگریم، رواست؟ ممکن است بگویی این حساسیت نسبت به زبان فارسی، تعصب بیجاست. من البته اینگونه فکر نمیکنم. پارادایم فکری تو هم بسیار شبیه اکبر عزیز است. بسیاری چیزها در این پارادایم، رنگ میبازد و بیارزش میشود. زبان فارسی هم البته به عنوان یکی از اصلیترین اجزای مفهومی به نام "هویت ایرانی"، از اولین قربانیهاست.
شبنم جان!
حساسیت و تعصب، واژههایی هستند که در "فضای گفتمانی یک شخص"، معنا مییابند. یک موضوع، از نظر یک شخص، تعصب و حساسیت بیجاست و از نظر دیگری نه. اگر قرار است با چوب حساسیت و تعصبورزی، کسی را از خود برانیم، بهتر است ابتدا بر سر یک چارچوب فکری و اندیشهای مشخص و روشن با او به توافق برسیم وگرنه، حکایت این دو پارادایم فکری، حکایت همان دو شخصی هستند که به دو زبان سخن میگویند! هر کس هر چه میخواهد میگوید بیاینکه پاسخ طرف مقابل را داده باشد یا کمترین ارتباطی با او برقرار کرده باشد. هر کس نتیجهی دلخواه خود را میگیرد بیاینکه گامی در جهت گفتوگو و نزدیکی دو طرف برداشته شده باشد.
مسعود عزیز
پاسخحذفمضمون نقد من نشان دادن نابخردی در ترجیح زبان فارسی بر سایر زبانها (اینجا عربی) بود. حال اینکه این سخن از انفجاز اتمی در هیروشیما و ناکازاکی سردر اورده جای شگفتی!
از بی اعتنایی آشکار و دشمنی من با مفهومی به نام دولت-ملت نوشته ای. آیا با خود اندیشیده ای که این مفهوم ها یا بهتر بگویم واقعیت های برساخته بشری علت وجودیشان چیست؟ اگر نه برای انسانها؟ مثل اینکه از یاد برده ای که اندیشه دولتـ ملت، برپایه ایده های انسان باوری و فردباوری پدید آمده که پایهگذار دموکراسی و آزادی های فردی است و همه اینها جز برای انسان و رسیدن او به حقوقش (از جمله زندگی بهتر) نیست. آیا اندیشه دولت-ملت اندیشه ای همسنگ اندیشه حقوق بشر است که تو از تفاوت های بنیادی پارادایم های زندگی من و خود سخن گفته ای؟ بله؛ من از اساس، حفظ یک کشور و فرهنگ آن را دارای آنچنان ارزشی نمیبینم که انسان ها به خاطر آن به رنج و درد افتند یا احیاناً در این راه جان ببازند. آیا نه این است که کوشش و فعالیت برای حفظ حکومت و دفاع از آن در برابر دشمنان داخلی و خارجی جز برای کم کردن درد و رنج انسانها و به خطر نیفتادن جان و در نهایت آزادی آنهاست؟ آیا سخت نابخردانه نیست که حفظ نقشه یک کشور بالاتر از جان انسانها بنشیند؟ سوراخ دعا را گم نکنیم دوست عزیز. چرا مفاهیمی انتزاعی مثل کیان کشور باید اینچنین بر جان انسانها حکومت کند؟ این مفاهیم اختراعش برای حفظ چنین واقعیت های ملموسی بود. چه شده است که کار برعکس شده است؟
نوشته ای که نتیجه سخن من این میشود که اگر کشوری خارجی به ما حمله کرد، خیر و سلامت به او میگویم و عزیزش داشته و بر صدرش مینشانم تا مبادا کار به کشت و کشتار انسان های عزیز (چه هموطنان ما و چه هموطنان آنها) بکشد! کدام دشمن و کدام حمله مسعود جان؟ آیا نه این است که عقل و اندیشه انسانی باید بسنجد که چنین حمله ای چه میزان از درد و رنج آدمیان آن سرزمین می کاهد و یا می افزاید و سپس در باره آن موضع بگیرد. در چنین حمله فرضی ای ملاک سنجش تو چیست و به چه دلیل؟ آن دولت-ملتی که تو از آن سخن میگویی اگر به آزادی نینجامد و دل خوش نکند و آزار دهنده باشد باز هم ارزش دارد؟ به باور من وطن و سرزمین و واحد دولت-ملتی که نتواند به ما یاری دهد و سامان جمعی مردمانش نپذیرد که در آن آزاد باشیم، ارزش آن را ندارد که در آن زندگی خود را تباه کنیم. سعدی دریافته بوده است که زاده شدن در یک سرزمین خارج از اراده ماست، اما این را که می خواهیم کجا بزییم و کجا بمیریم، می توانیم خود تعیین کنیم. این آزادی را نباید فدای آن حادثه طبیعی خارج از اراده خود کرد: «نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم.»
من به همه لوازم سخنم از دید کارکردی و هزینه-فایده و نتیجهگرایی هم پایبندم. آیا فایده و نتیجه ای جز حفظ جان تعدار بیشتری انسان و آزادی آنها؟ اینکه "اگر حفظ جان همان انسان ها، در گرو قربانی کردن گروه دیگری از آنها بود چه باید کرد؟" سوالی است و اینکه مفاهیم انتزاعی چون هویت و یا به قول تو ملت-دولت، نباید ما را از اصل دور کند سخنی دیگر که برای من ارتباط این دو بحث چندان قابل درک نیست.
البته به گمانم مشکل دوستانی چون تو جای دیگریست و آن دید نابخردانه ای است که به مقوله هویت دارید. هیچ یک از سازه های فرهنگی و الگوهای احساسی و رفتاری (همچون زبان) به خودی خود هویت نیستند. هویت ساز میشود هر یک از آنها، آنگاه که مبنای جداسازی این قوم از آن قوم و این فرهنگ از آن فرهنگ قرار گیرد. جنبه ای دیگر از بحث من و شبنم تسلیم نشدن به هویتی است که بر مبنای این جداسازی برای ما تعین شده است و با تاریخ گرایی سعی میشود به خورد ما بدهند. جمع نه در تاریخ و جستن المانهای هویتی از آن چون زبان، بلکه با نگاه به نکبتِ امروز به خود می آید و چون به خود آمد و فردایی دیگر را ممکن دید، این را ممکن می بیند که گذشته چیز دیگری باشد، چیزی جز آن چه امروز حکایت می کنند. درست در این لحظه کشف امکانِ آزادی در امروز، این حقیقت کشف می شود که هر چیزی ممکن بود جریانی داشته باشد، جز آنی که داشته است. با این کشف، هویتِ بسته باز می شود و اصرار کسانی چون تو به استفاده از زبان فارسی رنگ می بازد. دوران نشاط و رها کردن نیروی زندگی فرامی رسد. چنین بود؟ دیگر چنین نخواهد ماند! چون دیگر چنین نخواهد ماند، گذشته نیز آن چنان نخواهد ماند که می گویند. همه، اصل و نسب تازه ای پیدا می کنند. پس نسب شناسی های رایج و زبان های معرف آن را چندان جدی نگیریم. همه تاریخها از نو نوشته خواهند شد. کلاً همانطور که بارها در موردش به بحث نشسته ام تاریخ را چندان نباید جدی گرفت. گذشته چراغ راه آینده نیست، آینده چراغ راه گذشته است.
پاسخحذفهشدار میدهم این سخنان من سیاست ستیز نمی تواند باشد آنگاه که پیمانی بر پایه آزادی و عدالت در جمع مردمان یک کشور، اندیشیده و سنجیده تقریر شود و تأسیسی بر پایه آن صورت گیرد که مظهر آن قانون اساسی خوانده شود و آن قانون اساسی سرشت سیاسی را تعیین کند. بنابر این می توان گفت اگر قرار باشد مردمی هویت بخردانه ای داشته باشند، دعواها، تداوم دعواهای قبیله ای نخواهند بود و آزادی و عدالت و کم کردن درد و رنج آن جمع مبنای مقایسه قرار میگیرد نه ادعاهای تقریر شده توسطِ ایدئولوژی هویت. وطن سیاسی را قانون اساسی تعیین می کند. یک شرط بخردانه بودن سرشت نامه سیاسی و اجتماعی آن است که بری باشد از هر چیزی که به هویتهای نابخردانه خونی و زبانی و آیینی برگردد. اگر نظمی پی افکنده شود با این دید، آنگاه مردم همسرنوشت امکان آن را مییابند که استعدادهای خود را بروز دهند. در این حال هر ساز و نوایی زیباست. هر چیزی که تمایز ایجاد کند نه تبعیض، پذیرفتنی است.
تا زمانی که هویت بخردانه ای نیافته ایم و نتوانسته ایم در نظمی بدون تبعیض استعدادهای متمایز خود را نمایان کنیم، تنها یک معنا از هویت می تواند بخردانه تصور شود: تلاش در جهت استقراِ چنان نظمی. بنابر این، هویت بخردانه ی ممکن آزادیخواهی است. کسی نمی تواند این هویت را سرکوب کند. و اگر بهره ور از آن باشیم، می توانیم بدان افتخار کنیم. باید از هویتی که تحمیل میشود (همچون زبان فارسی که تو بر آن اصرار داری) به هویتی برسیم که موضوع انتخاب است.
حالا شايد بگی اينها رو لازم نيست توضيح بدي، چون من مخالف تاثير پذيری زبان نيستم! خوب من پس نمی دونم حرفت رو چطور بايد بفهمم، اگه مخالف نباشي، بحثی ديگه نيست، ميگی زبان بياد لغتهای جديد درست کنه؟ واژه های تازه بسازه؟ خوب بسازه! تو درست کن، شما (هر کس که قراره این کار رو بکنه) بيافرينيد، ما هم استقبال می کنيم! هر گونه خلاقيتي، با آغوش باز پذيرفته مي شود! :) من هرگز مخالفتی با اين موضوع نداشته ام. اما نگاهی بيندازيم به ليستی که لينکش رو گذاشتي؛ آيا اين هست اند مظهر خلاقيت و آفرينش ما؟!
پاسخحذفهر فرهنگی، هر هویتی تشکیل شده از هزار خرده فرهنگ، من حتی راه دور قومیتهای مختلف رو نمی رم که هر کدوم فرهنگ و هویت خودشون رو دارن و گاهی زمین تا آسمون با هم فرق می کنن(و شاید گاهی نکات مشترک من یا تو! با یک غیر ایرانی خیلی بیشتر باشه تا با یک مثلا بلوچی!) من میگم توی شهر محل زندگی خودمون هم چهار خیابون بالاتر و پایینتر از فرهنگ زبان مختلفی استفاده می کنن. یکی میگه برادر، یکی میگه اخوی، یکی میگه داشی! حالا این لیسته اومده يک سری واژه های هم معنی رو ، که کاملا در روزمره، غیر روزمره استفاده میشن رو کنار هم رديف کرده و نوشته از اين استفاده کن و از اون نکن! به جای مساوی، بگو برابر! به جای ازدواج بگو زناشویی، به جای از بین بردن بگو از میان بردن! خودت خنده ات نمی گیره؟ این کار ، کجای زبان ما رو پرورش میده، اینکه بر عکس می خواد زبان رو نصف کنه! در حالیکه همه این کلمات هم معنی ، از سوی خرده فرهنگهای مختلف به جای خودشون استفاده میشن و حتی خود من هم ممکنه یک جایی بگم ازدواج و یک جایی بگم زناشویی! (من زبان شناس نیستم، اما خیلی دلم می خواست یک زبان شناس این لیست رو نگاهی می کرد و میگفت چند تا از کلمه های سمت چپ واقعا ریشه فارسی دارن!)
این همه حرف من نبود، به خصوص در مورد جوابی که برای اکبر نوشتی، اما فعلا همینقدر باشه، موضوعات مختلف و طولانی هستن و البته ابر هم به خوبی توضیح داده و من باهاش موافقم.
و در آخر اینکه من از هیچ چوبی استفاده نکرده ام، و چه از خود راندنی؟! نوشتم آنتی پاتی به زبان عربی، خوب خودم هم دچارش هستم ! من دارم از ضعف اندیشه و ارتباط با دنیای امروز و فرهنگهای دیگه و پیش داوریهای ذهنیمون حرف میزنم و قرار نیست بحث رو شخصی کنیم. حرفی از تعصب نزدم، اما اگر اصرار داری، خودت تعریفش کن و نتیجه بگیر که آیا تو با هر تعریفی، در این مورد خاص درش میگنجی یا نه، و من هم از پیش موافقم! ؛)
مسعود جان، ممنون از توجه و پاسخت
پاسخحذفببين در حرف تو تناقضه. منکر تاثير پذيری زبان و در پی چالايش زبان نيستي، اما درست خط بعد نوشتی زبان نبايد آغوش باز داشته باشه برای کلمات بيگانه. خوب ، حالا من از تو مي پرسم معيار تو برای حد اين تاثير پذيری چيه؟ چه کساني، با کدوم معیارهایی، در آستانه کدوم دری بايستند و تعيين کنن که اين واژه چقدر قابلیت داره که وارد بشه، و اون یکی نشه، يا اين واژه چه تغييری بکنه که بتونه وارد بشه ؟ یا بر عکس، این واژه که الان هست، کی و چرا دیگه قابلیتش رو نداره و باید بره بیرون؟ اصلا معیار کدوم زبان فارسیه؟ زبان فارسی که صد سال پیش صحبت می شده؟ یا پانصد سال پیش؟ یا دو هزار سال پیش؟ یا فارسی ای که در پاکستان صحبت میشه؟ یا در ازبکستان؟ یا در افغانستان؟ شاید می دونی که فارسی ای که در افغانستان صحبت میشه، فارسی به اصطلاح اصیل تر و دست نخورده تری هست نسبت به فارسی ما، آیا به این دلیل، باید اون معیار باشه؟!
اما اصلا ماهيت زبان اينطور نيست! آيا شنيدی تا به حال که فلان دانشمند معروف، يا فلان گروه زبان شناس، پس از کار و تحقيق شبانه روزيشان، اين و اژه های تازه را آفريدن و از فردای آن، مورد توجه و کاربرد جامعه شان قرار گرفت؟! نه، زبان با زمان و با مردم عوض ميشه، دگرگون ميشه، کلمات غريبه رو قبول ميکنه ( یا دوباره رد می کنه)، گاهی به شکل اصلی کلمه، گاهی حروف تغيير می کنن، گاهی حتی شکل ظاهری تغيير نمی کنه اما معنا کاملا تغيير می کنه.اگر با يک افغانی هم صحبت بشی ، متوجه ميشی که چقدر از معنای لغتها و فعلهای مشترک، در اين دو زبان متفاوته. تغيير و تاثير پذيری زبان اصولا دستور پذير نيست، اينکه چه واژه هايی پذيرفته ميشن و کدومها نه، در دست يک نفر يا چند نفر يا گروهی خاص نيست، اين همون چيزيه که من سير طبيعی (تغییر) زبان اسمش رو مي گذارم. سير طبيعي ، یعنی جريانی روان و جاری، در تک تک نقطه های مسیرش غیر قابل دریافت، اما در کلش، تغییر قابل رویت. سير روان يعنی چی؟ وقتی داريم بزرگ مي شيم، آيا لحظه، يا ساعت يا روز خاصی وجود داره که مثلا من ديگه بچه نيستم و بزرگ شدم؟ آیا رشد موی خودمون رو احساس می کنیم؟ آيا ما گردش زمين رو حس می کنيم؟ آيا روز در يک نقطه تعريف شده، تبديل به شب ميشه؟ اينها اتفاقهایی هستن که آهسته و پيوسته می افتن، تک تک گذر لحظه هاشون برای ما قابل انگشت گذاری نيست، اما کم کم تغييرش رو با گذشت زمان حس می کنيم. منظور من يک چنين روندی هست، زبان با گذر زمان و با مقتضيات اقتصادی، سیاسی، اجتماعي، انساني، جهان بینی و اندیشه، روحیه طنز، نحوه زندگی مردم، تجربيات، احساسات، اخلاقيات، روحيات یا کلا با روح زمانه تغيير می کنه، آيا کسی می دونه يک واژه کي، چجوري در يک زبان خلق یا وارد شده؟ اینکه عاملهای تغییر زبان چیا هستن، بحث جداگونه ای هست حالا، مسلما یک عامل وجود نداره و مجموعه ای از عاملهای مختلف هست.
تاثیر گیری و تاثیر گذاری زبانها به همدیگه خطی نیست، بلکه پدیده ای کمپلکس هست که به شکلهای خیلی مختلفی اتفاق می افته. دستگاهی خنک کننده وارد شده و اسمش شده اسم فارسی یخچال، دستگاه خنک کننده دیگه ای وارد شده و اسم خودش ، کولر رو با خودش آورده. کی و چطوری این اتفاق افتاده؟ اما مگه خیلی مهمه؟ آیا وقتی تو میگی کولر، این برات همونقدر معنای مانوس و آشنا رو نداره که وقتی میگی یخچال؟ اگر کسی بپرسه ماست به زبان آلمانی چی میشه، یک آلمانی میگه "یوگورت" ،حالا اینکه این کلمه ریشه ترکی داره، شاید برای دونستن جالب باشه! اما از یک آلمانی هم چیزی رو کم نمی کنه. این کلمه پارادایم که تو ازش دایم داری استفاده می کنی، بهتر از شاید خیلی کلمه های فارسی دیگه بتونه منظور تو رو در این جمله ها برسونه، در اینجا برای تو و برای شنونده ات (که فعلا من و اکبر می باشیم ؛)) قابل هضم تر، گویاتر، روانتر هست و برای همین هم ازش استفاده می کنی.
این ترس از واژه های زبان دیگه، کلا این ترس و احساس تهدید از هر تاثیر نا آشنا، در اصل از نبود اعتماد به نفس و احساس ضعفی ریشه می گیره که نسبت به خودمون و تواناییهامون داریم. خیال زبان خالص و واحد، و هویت ملی خالص و واحد یک توهم هست که باز هم از همین ضعف ناشی میشه و در دنیای مدرن امروزی در اصل جایی نداره، مگر در بین ما خاور میانه ای ها! این چیز جدیدی نیست، این درست بحثیه که آیا ما کرسی بگذاریم توی خونه امون، تا ماهیت ایرانیمون رو حفظ کنیم، یا با شوفاژ خیلی بهتر زندگی می کنیم، و می تونیم یک ایرانی با شوفاژ باشیم! ...