یکم: وبلاگستان فارسی در شانزدهم آذرماه سال هشتاد خورشیدی و بهدست سلمان جریری متولد شد. اما این حسین درخشان بود که با ارائهی راهنمای ایجاد وبلاگ و انتشار مطلب در آن، کاربران فارسیزبان اینترنت را ترغیب کرد تا از این امکان تازه و رایگان بهرهمند شوند. وبلاگستان فارسی از این نظر سخت مدیون حسین درخشان است. اما این خدمت بزرگ و بینظیر، هرگز دلیلی بر چشم پوشیدن بر انبوهی از رذائل اخلاقی او نیست. حسین درخشان، وبلاگنویس پیشتازی بود که پیش از بسیاری از کاربران اینترنت به هر گوشهای سرک میکشید و میکوشید در پناه به رخ کشیدن دانش فنی خود، بر مخاطبان وبلاگ و بر میزان شهرت خود بیافزاید. اما این تنها راه حسین درخشان برای کسب شهرت نبود. حسین چنان شیفتهی شهرت بود که هر راهی را برای رسیدن بدان مجاز میدانست. او هیچ ابائی نداشت تا با نوشتههای کینهتوزانه و حملههای بیمحابا به این و آن، فریادهای درود درود برخی و سیل ناسزا و دشنام بسیاری دیگر را به سوی خود جلب کند و اینگونه حس خودخواهی و شهرتطلبیاش را ارضا نماید. بیسبب نبود که همواره پیرامون حسین شلوغ بود. مخاطبان او همواره در پی موافقت و مخالفت با او بودند. او شمع محفل دوستان و دشمنان خود شده بود.
سوابق مکرر حسین در تغییر نظر و ایجاد جنجال در موضوعات مختلف، چیزی نبود که از چشم کاربران حرفهای اینترنت پوشیده باشد. و البته درست به همین دلیل، حسین درخشان و جنجالهای مکرری که ایجاد میکرد برای بسیاری افراد، جز یک بازی کودکانه برای کسب شهرت هیچ معنای دیگری نداشت. اصولاً حسین درخشان و نظراتش برای اهل نظر، محلی از اعتنا نبود. این کاربران تازهکار بودند که اغلب گرد او حلقه میزدند و بیشترشان، اندک زمانی بعد، از اطراف او پراکنده میشدند. زیرا خود را بازیخوردهی حسین درخشان میدیدند؛ آنان درمییافتند که تنها نقش سیاهیلشکر سریالهای جنجالی درخشان را ایفا میکنند و بس؛ و این یکی از تلخترین احساساتی است که در اعماق وجود یک انسان میجوشد.
دوم: حسین اما آرام آرام تغییر جهت داد و از یک منتقد بیپروای حکومت ایران به یک مدافع سر از پا نشناخته تبدیل شد. او، جهت باد را خوب تشخیص داده و به موقع، از نظرات پیشین خود توبه کرده و به حریم مدافعان حکومت وارد شده بود؛ تغییر جهت حسین درخشان، همچنان با بیاعتنایی کاربران حرفهای اینترنت مواجه شده بود زیرا آنان حسین درخشان را فاقد ثبات عقیده و ژرفای فکری میدانستند و نظرات تازه او را نیز ترفندی جدید برای کسب شهرت (این بار از این راه) میدیدند. این نظر درستی بود. عطش خودخواهی و شهرتطلبی حسین درخشان را هیچ آبی فرو نمینشاند. حسین درخشان وقتی این وارو زدن ریاکارانه را کافی ندید دست به رذیلانهترین اعمال زد و با هوچیگری (و به قول خودش افشاگری)، به تکنویسی دربارهی افراد روی آورد. او گمان میبرد با این کار، بالاترین درجهی خوشخدمتی به حکومت را کسب کرده و از این پس میتواند در پناه این نشان، روزگار را به خوبی و خوشی سپری کند. حسین درخشان اگر چه در ظاهر جهت باد را خوب تشخیص داده بود اما هرگز عواقب کار خود را به درستی محاسبه نکرده بود. او هرگز گمان نمیکرد درست در زمانی که با دست زدن به پستترین اعمال، اندک دوستان و حامیان خود را نیز رنجانده و پراکنده کرده و به موجودی تنها و درنتیجه آسیبپذیر تبدیل شده است، اینگونه از جانب حکومت رودست خورده و بهجای دریافت مزد بهظاهر خوشخدمتیهای خود، به خاطر سوابق غیر قابل دفاعش، بهشدت تنبیه شود. حکومت، حسین درخشان را خوب رصد کرده بود. او را زمانی به زمین زد که هیچ دوست و یاوری برای خود باقی نگذاشته بود. و این تجربهای بسیار درسآموز است.
سوم: از روزی که وبلاگنویسی را شروع کردم از منش و روش حسین درخشان رویگردان بودم و این زمانی بود که حسین درخشان در اوج شهرت و محبوبیت قرار داشت و هنوز چندان به ورطهی برانگیختن حس نفرت برای کسب شهرت، درنغلتیده بود. جالب آنکه همین رویگردانی از منش و روش حسین، برای من، نقطهی آغاز برخی دوستیها در وبلاگستان فارسی شد که پس از سالها همچنان ادامه دارد! وبلاگ پیام ایرانیان تنها در یک جا با حسین درخشان پیوند خورد و آن پروندهی آرش سیگارچی بود. آرش دستگیر شد اما به حکم شهرستانی بودن، نام و نشان و خبر دستگیریاش هیچ بازتابی در سایتهای خبری نیافت. صبر یکی دو روزهی ما نیز بینتیجه بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم قلم به دست گرفته و خبر دستگیری آرش را بازتاب دهیم. همت دوستان اثر کرد و موج اعتراضی بلندی شکل گرفت. حسین درخشان نیز در وبگردیهای خود به نوشتهی این قلم دربارهی دستگیری آرش سیگارچی رسیده و آن را در "لینکدونی" خود منتشر کرده بود. درخشان، بدین ترتیب سهمی (چه بزرگ، چه کوچک) در گسترش موج اعتراض به دستگیری آرش سیگارچی داشت. من از این بابت آرش را مدیون حسین میدانم؛ گرچه خوب میدانم حسین درخشان بعدها چگونه نمک بر زخم آرش پاشیده و حتی به همین مقدار نیز قانع نشده و دشنهی تهمت و افترا و دروغ را تا دسته در سینهی آرش فرو کرده است. این همه خیانت اما نمیتواند خدمت او را در آن مقطع زمانی در پس پرده قرار دهد. شرط اعتدال، پرداختن منصفانه به خدمتها و خیانتها و ادای سهم هر یک به قدر کفایت است. و این حقی است که حسین بر گردن آرش دارد.
چهارم: در روزهایی که چکاچک شمشیرهای اصلاحطلبان و محافظهکاران در صحنهی سیاسی ایران شنیده میشد و هر روز حادثهای، دریای متلاطم سیاست در ایران را آشفتهتر میکرد، به ناگاه عبدالله نوری مدیر مسؤول روزنامهی خرداد دستگیر شد. گروهها و شخصیتهای مختلف سیاسی هر یک به سهم خویش به این دستگیری اعتراض کردند. جالبتر از همه اما موضع مجمع روحانیون مبارز بود. این گروه سیاسی در بیانیهی خود تأکید کرده بود گرچه با مواضع فکری و سیاسی عبدالله نوری مرزبندی دارد و نظرات او را بهتمامی قبول ندارد اما دستگیری و محروم کردن او از حقوق اجتماعیاش را محکوم میکند. اکبر گنجی در همان زمان در مقالهای به این بخش از بیانیهی مجمع خرده گرفت که: دفاع از یک همفکر و همگروه که هنری نیست. آزمون راستی و درستی یک گروه سیاسی آنجاست که از حقوق انسانی کسی که در خط فکریاش نیست دفاع کند وگرنه همهی انسانها خودبهخود در اعتراض به ظلمی که به دوست نزدیکشان میرود سینه چاک میکنند و فریاد میزنند.
داستان امروز ما و حسین درخشان نیز از همین جنس است؛ با این تفاوت که کارنامهی درخشان تنها در تفاوتهای فکری با ما خلاصه نمیشود. کارنامهی او آلوده به پستترین رذائل اخلاقی است اما حتی همین دایرهی بزرگ سیاه نیز مجوزی برای زیر پا گذاشتن حقوق انسانی او نیست. حسین درخشان در مدت بازداشت یکسالهی خود زیر شدیدترین فشارها قرار گرفته است. او در مرحلهای به جاسوسی برای اسرائیل اعتراف کرده اما پس از چندی، این اعتراف را پس گرفته است. فشارها آنچنان زیاد بوده است که او در پی عدم تعادل روحی، ناخنهای خود را جویده است. بنبست روحی حسین بدانجا رسیده که تنها آرزوی او، برگزاری دادگاه و صدور حکم و خلاصی از این برزخ بلاتکلیفی است. داستان حسین درخشان، آزمون راستیآزمایی ما است. بسیاری از ما شعار "زنده باد مخالف من" و "ایران برای همه ایرانیان" و ... سر دادیم اما در پی توقیف سایت بازتاب، سکوت کردیم؛ بسیاری از ما خبرنگاران صدا و سیما و کیهان و ... را با انواع فحشهای آبکشیده بدرقه کردیم اما وقتی هواپیمای C-130 سقوط کرد برای آنان اشک ریختیم و دل سوزاندیم و ندیدیم برخی از آنان از سر درد نان یا اعتقاد صادقانه به یک منش سیاسی، به خدمتگزاری اینان کشانده شده بودند نه از سر مزدوری و هرزگی و جاهطلبی سیاسی. نمونه بسیار است. کارنامهی ما نیز در دفاع از حقوق انسانی "همهی انسانها" چندان سفید و روشن نیست. نقاط سیاه کارنامهی ما نیز کم نیستند. همت کنیم تا دستگیری حسین درخشان و پایمال شدن حقوق انسانی او، نقطهی سیاه جدیدی در کارنامهی ما نباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!