۱۳۸۸/۰۸/۰۲

انتقاد یک دوست در مورد بخش نیم‌نگاه

دوست عزیزم اکبر داستان‌پور بر من خرده می‌گیرد که چرا بخش نیم‌نگاه وبلاگ را مرتب به‌روز می‌کنم اما بخش اصلی وبلاگ را به فراموشی سپرده‌ام.
اکبر می‌گوید: «نسبت به این رویه‌ای که در پیش گرفته‌ای هیچ حس خوبی ندارم؛ یعنی چه که همیشه آن گوشه‌ی وبلاگ (منظورش بخش نیم‌نگاه است) به‌روز است اما صفحه‌ی اصلی را گرد و غبار گذشت زمان پوشانده است؟!»
برای اکبر توضیح دادم که بخش نیم‌نگاه به مطالب دیگران یا لینک‌های خواندنی یا عکس‌های دیدنی یا روزنوشت‌های کوتاه اختصاص دارد و بخش اصلی وبلاگ محل انتشار نوشته‌های خود من است. این قراری است که در این وبلاگ با خودم گذاشته‌ام.
اکبر می‌گوید: «درست! اما من حس خوبی نسبت به این رویه ندارم. یعنی تو موضوع برای نوشتن نداری تا بخش اصلی وبلاگ را هم به‌روز کنی؟»
می‌گویم: «موضوع فراوان است. اما شرایط اجازه نمی‌دهد. خودت که بهتر می‌دانی.»
پاسخ می‌دهد: «چرا این‌قدر به خودت سخت می‌گیری. شرایط سخت است؟ درست! هوا بس ناجوانمردانه سرد است؟ درست! دست‌کم از روزمره‌هایت بنویس. از حوادث و اتفاق‌های به‌ظاهر بی‌اهمیت روزانه. بنویس تا دستت راه بیفتد. چرا فکر می‌کنی حتماً باید یک مقاله‌ی سنگین و جدی بنویسی. چرا این‌قدر برای خودت قید و بند و محدودیت قائل می‌شوی؟ روزمره‌ها حتی اگر حاوی پیامی خاص نباشند جزئی از زندگی همه‌ی ما هستند. ما مگر از بام تا شام فقط درگیر این دغدغه‌های جدی هستیم؟ مگر مسائل ریز و درشت زندگی روزانه بخش عمده‌ی وقت ما را نمی‌گیرد؟ تو این‌ها را نادیده می‌گیری و شایسته‌ی نوشتن نمی‌دانی در حالی که خودت معترفی که بارها و بارها به خاطر مدفون شدن زیر بار خروارها روزمرگی کوچک و بزرگ از پرداختن به دغدغه‌هایت بازمانده‌ای. پس سهم آن‌ها را هم باید ادا کنی به‌ویژه در این شرایط که پرداختن به بسیاری مسائل به ترک سر نمی‌ارزد! تازه این‌گونه هم نیست که همه‌ی روزمره‌ها بی‌اهمیت باشند. بسیاری از آنها حاوی نکته‌ای باریک یا اشاره‌ای ظریف هستند و کار صد مقاله را می‌کند.»
اکبر (از سر لطف و محبتی که به من دارد) ادامه می‌دهد: «آدم‌های پُرمایه، روزمره‌های پُرمایه‌ای هم دارند. همیشه در روزمره‌های آنها نکاتی آموختنی هست. به آرش نراقی و روزگفتارهایش نگاه کن. اگر نمی‌توانی یا نمی‌خواهی مقاله‌ای جدی یا نوشته‌ای سنگین بنویسی، از روزمره‌هایت بنویس. مطمئن باش در آنها هم نکته‌ها هست برای آنان که اهل درک سخن از لابه‌لای نوشته‌ها و نانوشته‌ها هستند.»
در برابر سخنان اکبر ابتدا قاه‌قاه خندیدم. بعد سکوت کردم. در برابر انتقادش حرفی برای گفتن نداشتم....