۱۳۸۸/۰۵/۱۷

رسانه‌ی ملی چگونه رسانه‌ای است؟

با نوشته‌ی سانلی و دعوت مهدی جامی بحثی در وبلاگ‌شهر درگرفت که «رسانه‌ی ملی» چگونه رسانه‌ای است؟ چه ویژگی‌هایی دارد و چه انتظاراتی از آن باید داشت؟ بحث تا اینجا به خوبی پیش رفته است و امید که به خوبی ادامه یابد. من نیز به دعوت ف.م.سخن عزیز به این مباحثه دعوت شدم. در این نوشته می‌کوشم از تکرار آنچه تا کنون گفته شده بپرهیزم و نکاتی را به صورت گذرا مطرح کنم تا به پیش رفتن بحث کمک کند؛ بنابراین این نوشته را باید در حد طرح مسأله و نقد و نظر دید نه یک مقاله‌ی مستقل و کامل.

نخست: در ضرورت وجود یک رسانه و فواید آن سخنی نیست. این امری بدیهی است. قدم اول به‌گمانم، تعریف یک «رسانه‌ی ملی» است. چه رسانه‌ای «ملی» است؟ چه ویژگی‌هایی یک رسانه را «ملی» می‌کند؟ «ملی» صفتی است که به ملت برمی‌گردد و ملت با معنایی که ما امروز به‌کار می‌بریم، واژه‌ای است که پس از قرارداد وستفالی و تولد واحدهایی سیاسی زیر نام «دولت-ملت» در فرهنگ سیاسی معاصر شکل گرفت. بحث را باید از همین جا شروع کرد.
این رسانه قرار است نماینده‌ی کدام ملت باشد؟ آیا این رسانه قرار است نماینده‌ی مجموعه‌ای از انسان‌ها باشد که امروز «ملت ایران» تعریف می‌شود؟ عناصر سازنده و تعریف‌کننده‌ی این ملت چیست؟ کدام شاخص‌ها فرد یا افرادی را بیرون از دایره‌ی «ملت ایران» قرار می‌دهد و دیگرانی را درون آن؟ حساب جنبش‌های واگرای قومی در ایران چه می‌شود؟ آیا گروهی که خواستار جدایی کردستان یا بلوچستان یا خوزستان یا ... از ایران هستند، ایرانی محسوب می‌شوند؟ اگر آری، چگونه می‌توان واگرایی قومی آنان از کلیت این واحد سیاسی (دولت-ملت ایران) را در کنار صفت «ملی» که چنین رسانه‌ای خود را بدان ملتزم می‌داند، به رسمیت شناخت؟ آیا به رسمیت شناختن چنین جنبش‌هایی تا بدانجاست که آنان خواستار خودمختاری باشند؟ و اگر موضع آنان، تجریه‌ی سرزمینی باشد، خلاف «منافع ملی» ایران سخن گفته‌اند و باید از داشتن سهمی در «رسانه‌ی ملی» محروم شوند؟ مفهوم «منافع ملی» به عنوان یکی از محوری‌ترین عناصر جهت‌دهنده و محدودکننده در عملکرد «رسانه‌ی ملی» چگونه و توسط چه کسانی تعریف می‌شود؟
نگاهی به عملکرد صدای آمریکا در این زمینه به خوبی موضوع را روشن خواهد کرد. صدای آمریکا به‌دلیل نفرت عمومی که مردم ایران از عملکرد آمریکا در تاریخ معاصر ایران دارند از جایگاه اعتباری بالایی برخوردار نیست. دست‌کم مردم به راحتی به خبرها و تحلیل‌های آن اعتماد نمی‌کنند. بخشی از این عدم اعتماد، به تبلیغات پرحجم رسانه‌های ایران در سه دهه پس از انقلاب برمی‌گردد. آنان چه بر اساس برخی واقعیت‌ها و چه بر اساس توهم توطئه‌ای که در ذهن دارند، کوشیده‌اند آمریکا را دشمنی قسم‌خورده برای ایران و ایرانی نشان دهند؛ و از اتفاق در جا انداختن چنین تصویری موفق هم بوده‌اند. طبیعی است در چنین فضایی، رسانه‌ای که رسماً نماینده‌ی چنین دولتی است چه جایگاهی در اذهان عمومی خواهد داشت. اما این همه‌ی ماجرا نیست. بخشی از ماجرا به عملکرد خود صدای آمریکا برمی‌گردد.
مصاحبه‌ی این رسانه با عبدالمالک ریگی رهبر گروه جندالله در بلوچستان، آن هم زیر عنوان «رهبر جنبش مقاومت مردمی ایران»، واکنش‌های نفرت‌آمیز بسیاری در مخاطبان این رسانه و فعالان سیاسی در پی داشت. زیرا اکثریت مخاطبان این رسانه، گروه ریگی را به دو دلیل مطرود و منفور می‌دانند: اول به‌دلیل تجزیه‌طلبی که خط قرمز روشن بسیاری از این مخاطبان است و دوم، سابقه‌ی گروه ریگی در کشتار نیروهای نظامی و انتظامی ایران. از نظر این مخاطبان، حفظ مرزهای ایران و به بیان دقیق‌تر، پاسداری از دولت-ملت ایران که وحدت سرزمینی و حفظ و حراست آن از مهم‌ترین عناصر سازنده‌ی آن است، یک خط قرمز روشن محسوب می‌شود و ناگفته پیداست که هر دو دلیل، نقض این موضوع است. حتی استدلال گروه ریگی که خود را تنها در پی احقاق حقوق پایمال شده‌ی قوم بلوچ و بلکه ایران معرفی می‌کند و صفت تجزیه‌طلبی را نفی می‌کند از سوی مخاطبان پذیرفته نمی‌شود زیرا از نظر اینان، هرگونه سخن از احقاق حقوق «قومی» آن هم در برابر حکومت مرکزی و البته با توسل به اسلحه، معنایی جز مقدمه‌چینی برای تجزیه‌طلبی ندارد حتی اگر عنوان تجزیه‌طلبی آشکارا از سوی خشونت‌ورزان نفی شود.
استدلال‌های هر دو طرف در رد نظر طرف مقابل نیز روشن است. طرفداران گروه ریگی و مدافعان عملکرد صدای آمریکا، از ظلم حکومت مرکزی در حق قوم بلوچ سخن می‌گویند و این عملکرد را «واکنشی» به روش و منش حکومت می‌دانند؛ نیز تجزیه‌طلبی این گروه را نفی کرده و چنین مصاحبه‌ای را تنها بازتاب‌دهنده‌ی یکی از صداهای سانسور شده در ایران می‌نامند. در سوی مقابل، مخالفان حتی با پذیرش چنین ظلمی، آن را به هیچ عنوان، دلیل کافی و وافی برای دست بردن به‌سوی اسلحه نمی‌دانند و همچنان که گفته شد، شکل و محتوای چنین حرکتی را «تجزیه‌طلبانه» و مهم‌تر از آن «خشونت‌بار» دانسته و به همین دلایل «محکوم» می‌دانند. مقایسه صدای آمریکا و بی‌بی‌سی نیز از این نظر جالب است؛ اگرچه در ناخودآگاه جمعی ایرانیان، انگلیس در حوادث سیاسی ایران نقش اصلی را ایفا می‌کند و همیشه «کار، کار انگلیسی‌هاست»، با این حال اعتبار بی‌بی‌سی بیش از صدای آمریکا است زیرا بی‌بی‌سی سعی کرده است دست‌کم در ظاهر بی‌طرفی نسبی را رعایت کند و از جانبداری‌های آشکار و واکنش‌برانگیز خودداری کند. به عنوان مثال بی‌بی‌سی در مورد گروه ریگی هرگز عملکردی مشابه صدای آمریکا نداشته است.
حال در این میان تکلیف رسانه‌ای که «ملی» است چیست؟ باید جانب کدام طرف را بگیرد؟ بی‌طرف باشد؟! یعنی نظرات هر دو طرف را بازتاب دهد و قضاوت را به مردم بسپارد؟ پس چرا مخاطبان در برابر این عملکرد صدای آمریکا چنین واکنشی نشان دادند؟ آیا دولتی بودن رسانه‌های صدای آمریکا و بی‌بی‌سی، مقایسه‌ی عملکرد آنها و رسانه‌ی ملی را بی‌معنا می‌کند؟ پس نقش و نظر مخاطب رسانه در این میان چه می‌شود؟ مگر یکی از عناصر معتبر ساختن یک رسانه، همین موضع‌گیری و واکنش و اعتماد مخاطب نیست؟ شاید گفته شود اصلاً وظیفه‌ی «رسانه‌ی ملی» همین تبلیغ تسامح و مدارا و گسترش فرهنگ گفت‌وگو است تا مخاطب نیز ظرفیت طرح چنین مباحثی را بی‌آنکه چنان واکنش خشم‌آلودی نشان دهد بیابد. من با این سخن موافق‌ام. اما مشکلی که وجود دارد این است که رسانه نمی‌تواند کاملاً بی‌طرف باشد. این امر محالی است. بلاخره رسانه یک خط سیر کلی دارد و در یک چارچوب تعریف‌شده حرکت می‌کند. و این چارچوب همان است که رسانه‌ای را «ملی» می‌کند و حافظ «منافع ملی» و دیگری را نه. و درست بر سر تعریف مصادیق است که اختلاف برداشت‌ها روشن می‌شود و بن‌بست‌ها رخ می‌نماید.
تعریف و تعیین «منافع ملی» از پُرمناقشه‌ترین مباحث در علوم سیاسی است. مباحث پیرامون این واژه و برداشت‌هایی که از آن در میان عموم مردم و نخبگان وجود دارد، از قضا مباحثی انتزاعی و صرفاً تئوریک نیستند بلکه همگی نشانه‌های عملی و تجلی‌یافته در میان مردم دارند. برقراری رابطه با آمریکا و اختلاف نظرهایی که پیرامون آن وجود دارد مثال روشنی از این موضوع است. همچنین است موضع اقلیت‌های قومی در برابر حکومت مرکزی در ایران و نظر عموم ملت در برابر آنها. یا سود و فایده و ضرر و زیانی که کشتار مردم بی‌گناه و بی‌دفاع لبنان برای «منافع ملی» ایران به دنبال داشت. نباید موضع روشن و صریح خود را موضع دیگران هم بدانیم. آنانی هم که نظری برخلاف ما دارند، نظر خود را روشن و البته خالی از هرگونه خلل می‌بینند و این به برداشت دو طرف از مسأله «منافع ملی» برمی‌گردد. اگر قرار است موضوع «رسانه‌ی ملی» در مرحله‌ی شفاف‌سازی نظری روشن شود، بایستی به پرسش‌هایی از این دست، به صراحت پاسخ گفت؛ آن هم پاسخ‌هایی دقیق و پخته. نمی‌توان سرسری از این مباحث گذشت و آن را به اصلاح رویه در هنگام عمل موکول کرد.

دوم: پارسای عزیز و دوستان دیگر به‌درستی معتقدند «این رسانه‌ای است که دنبال منافع ملی باشد و حرف اکثریت مردم داخل و خارج از کشور را بزند؛ به همه گروه‌ها و سلیقه‌ها و اندیشه‌ها و مشارب فکری و سیاسی و اجتماعی فرصت برای طرح نظرات و ایده‌های خود بدهد». این نگاه لیبرال به مسأله بدین معناست که حق اکثریت و اقلیت، هر دو، در این میان در نظر گرفته شود. از اینجا مناقشه‌ی بعدی شکل می‌گیرد. ملاک تشخیص اکثریت و اقلیت چیست؟ آیا این رسانه قرار است صدای بی‌صدایان باشد؟ یعنی اقلیت را از عمق به سطح آورد و پیش چشم مخاطب بنشاند تا او را بهتر ببیند و بیشتر بشناسد؟ یعنی قرار است بازتاب صدای اقلیت‌ها باشد؟ یا نه، قرار است به هر گروه و قشر و دسته‌ای به اندازه‌ی وزن آن سهم بدهد. این وزن را چه کسی معین می‌کند؟ کارشناسان رسانه؟ نظر اکثریت مخاطبان؟ برداشت عمومی مردم؟ چه ملاک‌هایی در این میان در نظر گرفته می‌شود و اصولاً این ملاک‌ها چگونه تعیین می‌شوند؟ موضوع آزادی و آزادی رسانه چه می‌شود؟ کسانی که به آزادی معتقد نیستند در این رسانه جایی دارند؟ تا کجا می‌توانند در این رسانه سهیم شوند و از آن سهم بگیرند؟ این میزان را چه کسی یا کسانی و چگونه تعیین می‌کنند؟ چه ملاک‌هایی وجود دارد که آزادی رسانه سر از هنجارگریزی به بهانه‌ی دفاع از حقوق اقلیت‌ها درنیاورد؟ این هنجارها اصولاً چگونه مشخص می‌شوند؟ ملاک تشخیص هنجار و ناهنجاری چیست؟ با ناهنجاری‌ها چگونه باید مواجه شد تا مخاطب را نرماند؟
این‌ها به‌ظاهر مباحثی بدیهی می‌نمایند اما در واقع چنین نیست. بسیاری از ما ایرانیان، دچار توهم خوداکثریت‌پنداری هستیم. اگر هم چنین تصوری نداریم معتقدیم حق ما (هر چقدر که هست) به‌درستی ادا نشده است و بنابراین همیشه طلبکاریم. این موضوعی روانشاختی است که البته ممکن است مبانی واقعی نیز داشته باشد. از همین جاست که اختلاف‌ها آغاز می‌شود و هر گروه معتقد است حق و حقوقش مطابق عده و عُده‌اش رعایت نشده است.

سوم: رسانه باید قشر هدف را مشخص کند. این رسانه قرار است نماینده‌ی کدام اقشار باشد؟ کدام شکاف‌های جامعه‌شناختی را نمایندگی کند؟ شکاف‌های عمودی یعنی طبقات فرادست و فرودست اجتماع را؟ و این فرادستی و فرودستی را از کدام زاویه تعریف می‌کند؟ ثروت؟ سطح فرهنگ؟ کیفیت آموزش؟ یا اینکه قرار است شکاف‌های افقی را هم نمایندگی کند؟ شکاف‌های فکری؟ سیاسی؟ اجتماعی؟ قومی؟ مذهبی؟ جنسیتی؟ یا آنگونه که از فحوای کلام دوستان مشخص است همه‌ی این‌ها؟ اصولاً موضع این رسانه در برابر این شکاف‌ها چیست؟ قرار است این شکاف‌ها را شناسایی کند؟ پُررنگ کند؟ کمرنگ کند؟ پُر کند؟ نابود کند؟ ملاک تشخیص نوع مواجهه با هر یک از این شکاف‌ها چیست و چگونه تعیین می‌شود؟

چهارم: رسانه‌ای که قرار است نخبگان و عموم را کنار هم بنشاند و این دو را با یکدیگر آشتی دهد و زبان یکی را به دیگری بیاموزد و زبان هر دو را به هم نزدیک کند و البته تنوع وسیع گروه نخبگان و پراکندگی زیاد گروه عموم را در نظر بگیرد، باید کار بسیار سنگینی انجام دهد؛ از تولید برنامه‌های اختصاصی برای هر یک از اقشار گرفته تا تولید برنامه‌هایی هدفمند برای برقراری ارتباط و همزبانی بین این دو. همه‌ی مخاطبان این رسانه باید حس کنند که این رسانه، رسانه‌ی آنهاست. گوش و زبان و فکر آنهاست و این کاری به‌غایت سخت و سنگین است. کسب رضایت همه البته ممکن نیست اما رسانه باید افزودن کمی و کیفی مخاطبان را هدف قرار دهد و این، جز با کسب بیشترین رضایت بیشترین تعداد مخاطب ممکن نیست. جزئیات در این میان به اندازه‌ی کلیات مهم‌اند. مثالی می‌زنم. در ابتدای راه‌اندازی تلویزیون بی‌بی‌سی، زنان مجری با لباس‌هایی به‌نسبت «راحت» جلو دوربین ظاهر می‌شدند. من خود شاهد بودم که این مسأله واکنشی را در میان طبقه‌ی متوسط نیمه سنتی-نیمه مدرن ایران در پی داشت. به‌ظاهر در پی برخی تذکرها یا شاید مسائلی دیگر، این نحوه‌ی پوشش اصلاح شد و من به‌عینه بازخورد این موضوع را در میان این طبقه شاهد بودم. همین مسأله هم‌اکنون در برابر رفتار و پوشش متفاوت همین مجریان در پشت صحنه‌ی بی‌بی‌سی مصداق دارد؛ زیرا گاهی دوربین به هنگام نشان دادن گوینده، ناخودآگاه کارمندان پشت صحنه و رفتار و سلوک آنان را نیز نشان می‌دهد و مخاطبان با تیزبینی (و یا شاید از نظر برخی هیزبینی) به آن دقت می‌کنند و نتیجه‌گیری می‌کنند و واکنش نشان می‌دهند. این مثال به‌ظاهر جزئی خود نشان می‌دهد که یک رفتار از مجریان یک رسانه (که سمبل‌های آن محسوب می‌شوند) چگونه می‌تواند این احساس را در مخاطب ایجاد کند که این رسانه خودی، خانوادگی، قابل اعتماد است یا غریبه، بیگانه و غیر قابل اعتماد.

افزونه:
نقد دقیق و عمیق پارسا صائبی عزیز بر این نوشته: «رسانه‌ی ملی، منافع ملی و توهم اکثریت»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!