۱۳۸۵/۰۶/۱۷

و تو چه می‌دانی كه اعتراف چیست؟

آخرین فردی كه در صفحه‌ی سیمای ایران ظاهر شد و در گفت‌وگویی داوطلبانه به تلاش برای براندازی نظام اعتراف كرد، علی افشاری از اعضاء دفتر تحكیم بود. گرچه اعترافات او در اردیبهشت‌ماه 1380 درست در آستانه‌ی مبارزات انتخابات ریاست‌جمهوری پخش شد اما فضای انتخابات، چندان دستاوردی برای مخالفان فكری او باقی نگذاشت. آنچه در 26 اردیبهشت 1380 اتفاق افتاد پدیده‌ای تازه نبود، تداوم سنتی بود كه چند دهه از عمر آن می‌گذشت.

نخستین كسانی كه در سیمای ایران بر صندلی اعتراف نشستند و نادمانه از كرده‌های خویش اظهار پشیمانی كردند، آیت‌الله شریعتمداری و نزدیكان او بودند. شریعتمداری از روحانیون پرنفوذ و یكی از مراجع تقلید پیش از انقلاب بود. او در برابر حكومت شاه مَنشی مسالمت‌جویانه داشت و تنها در آستانه‌ی انقلاب اندكی بر تندی انتقادات و شدت فعالیت‌های خود افزود. شریعتمداری از منطقه‌ی تُرك‌زبان آذربایجان برخاسته بود و این خطه، پایگاه سنتی و قومی او محسوب می‌شد. حتی در هنگام اقامت او در قم بیشتر طلاب تُرك، گرد او جمع می‌شدند؛ موضوعی كه اعتراض پاره‌ای از علمای وقت حوزه‌ی قم را به‌دلیل قومیت‌گرایی طلاب به دنبال داشت. نزدیكان آیت‌الله شریعتمداری پس از انقلاب، حزب جمهوری خلق مسلمان را در منطقه‌ی آذربایجان حول مرجعیت او تأسیس كردند. اطرافیان شریعتمداری، پیش از انقلاب می‌كوشیدند او را به عنوان مرجعی در برابر آیت‌الله خمینی مطرح كنند. این تقابل، پس از انقلاب در قالب حزب جمهوری خلق مسلمان (در برابر حزب جمهوری اسلامی) تداوم یافت.

شریعتمداری در 12 اردیهبشت 1361 در سیما ظاهر شد و به اطلاع از كودتایی علیه جمهوری اسلامی اعتراف كرد اما هرگونه تأیید كودتا را انكار كرد. با پخش اعترافات تلویزیونی احمد عباسی (داماد شریعتمداری و از سران حزب خلق مسلمان) و باقی سران این حزب و انتشار پاره‌ای از اسناد سفارت آمریكا در تهران، شریعتمداری بار دیگر با محمدی ری‌شهری (وزیر اطلاعات وقت و كاشف كودتا در فروردین‌ماه 61) دیدار كرد و در مصاحبه‌ای به اطلاع از كودتا و پرداخت پول (به عنوان خرید خانه و نه برای انجام كودتا) اعتراف كرد.

در این پرونده، به جز آیت‌الله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، نام یك سیاستمدار پرنفوذ نیز به چشم می‌خورد. صادق قطب‌زاده كه به همراه دكتر ابراهیم یزدی و بنی‌صدر در نوفل‌لوشاتو، محل اقامت آیت‌الله خمینی فعال بود، در آستانه‌ی پیروزی انقلاب در روز 12 بهمن همراه «پرواز انقلاب» به تهران آمد و مسؤولیت‌های مهمی چون ریاست صداوسیمای ایران و وزارت خارجه را به عهده گرفت. قطب‌زاده در اردیبهشت 61 بازداشت شد و یك روز بعد به جرایم خود اعتراف كرد. فیلم اعترافات او هفت‌ماه بعد به همراه اعترافات دیگر سران حزب خلق مسلمان پخش شد. ده روز پس از آن، قطب‌زاده به جوخه‌ی اعدام سپرده شد و پرونده‌ی او و حزب خلق مسلمان برای همیشه بسته شد. اموال غیرمنقول بازمانده از آیت‌الله شریعتمداری به دفتر تبلیغات اسلامی قم و شورای تبلیغات كه جایگزین دارالتبلیغ، نهاد مذهبی زیر نظر شریعتمداری شده بود منتقل شد. بخشی از اموال نیز با نظر آیت‌الله خمینی به حزب جمهوری اسلامی منتقل گردید. در پی این حوادث، شریعتمداری توسط جامعه‌ی مدرسین از مرجعیت خلع و تا آخر عمر در خانه، ماندگار شد.

اما پرونده‌ی اعترافات سال 61 تنها نام شریعتمداری را در خود ندارد. چندی پیش از این سال، یكی از افسران اطلاعاتی روسیه به نام كوزیچكین به غرب پناهنده شده بود. اطلاعات ارائه شده توسط او درباره‌ی عملكرد سازمان جاسوسی شوروی (KGB) و حزب توده، توسط سازمان جاسوسی انگلیس (اینتلجنس‌سرویس) به پاكستان داده شد و از این طریق به‌دست ایران رسید. با این وجود، پنج‌ماه (مهرماه تا بهمن 61) طول كشید تا برخورد عملیاتی با حزب توده آغاز شود. پس از این موج (كه به ضربه‌ی اول مشهور شد) دومین عملیات گسترده در اردیبهشت 62 انجام گرفت و بسیاری از فعالان حزب توده را به دام انداخت (ضربه‌ی دوم). حزب در این فاصله، همچنان زیر نظر بود و فعالیت‌هایش رصد می‌شد. در واقع فعالیت‌های حزب توده از زمان كشف اسناد سازمان مخفی حزب در خانه‌ی مهدی پرتوی (رییس سازمان مخفی حزب) در سال 58 زیر نظر بود.

حزب توده به جز سازمان مخفی، سازمان نظامی خود را نیز حفظ كرده بود. این سازمان پس از انقلاب موفق به جذب ناخدا افضلی، فرمانده‌ی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی شد كه در آذر 1362 محاكمه و محكوم به اعدام شد. پیش از محاكمه‌ی او چند تن از سران حزب در اردیبهشت 62 در سیما ظاهر شده و به خطاهای خویش اعتراف كرده بودند: محمدعلی عمویی (عضو ارشد سازمان نظامی حزب)، محمود اعتمادزاده معروف به به‌آذین (از روشنفكران عضو حزب كه چندی پیش درگذشت)، و احسان طبری (نظریه‌پرداز ارشد حزب) از جمله‌ی این افراد بودند. سران حزب حتی در دادگاه علیه یكدیگر دست به افشاگری می‌زدند و همدیگر را وادار به اعتراف می‌كردند. ناخدا افضلی در پی افشاگری‌های مهدی پرتوی در دادگاه، ناچار مجبور به اعتراف شد.

در پی این دو عملیات گسترده، سران حزب محاكمه شدند. ناخدا افضلی اعدام شد. كیانوری دبیر اول حزب و نواده‌ی شیخ فضل‌الله نوری به زندان و پس از آن به حبس خانگی تا پایان عمر به همراه همسر خود مریم فیروز تن داد. احسان طبری نظریه‌پرداز ارشد حزب در طی سالیان بعد به اعترافات خویش ادامه داد و چندین كتاب در نقد ماركسیسم و حزب توده و دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی نوشت. پرونده‌ی حزب توده نیز در اردیبهشت 1362 برای همیشه بسته شد.

اما شبح اعتراف تنها در اردوگاه نیروهای بیرون از نظام جولان نمی‌داد. سرانجام سایه‌ی آن بر سر نیروهای درون نظام نیز گسترده شد. سید مهدی هاشمی (برادر داماد آیت‌الله منتظری) مسؤول واحد نهضت‌های آزادیبخش سپاه پاسداران و از دوستان نزدیك محمد منتظری (فرزند منتظری و از مرتبطین با بسیاری از جنبش‌های اسلامی كشورهای منطقه كه در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی كشته شد) نفر بعدی بود كه بر صندلی اعتراف نشست. اتهامات او رابطه با ساواك (مستند به برگه‌های بازجویی او در ساواك) [1]، قتل چند چهره‌ی مذهبی و روحانی از جمله آیت‌الله شمس‌آبادی [2]، خارج كردن مقادیر زیادی اسلحه و مهمات از سپاه [3]، افشاگری علیه مقامات نظام از جمله پخش اطلاعیه‌هایی علیه آیت‌الله خامنه‌ای نامزد ریاست‌جمهوری سال 64 و ادعاهای مطرح‌شده از سوی او در ماجرای مك‌فارلین [4] بود. كاشف و مسؤول این پرونده نیز محمدی ری‌شهری وزیر اطلاعات وقت بود. علی فلاحیان وزیر اطلاعات بعدی، او را در این پرونده همراهی می‌كرد. مهدی هاشمی با صدور كیفرخواستی محاكمه و به مرگ محكوم شد. محكومیت او به بروز اختلاف میان آیت‌الله منتظری (قائم مقام رهبری وقت) و آیت‌الله خمینی و یك‌رشته نامه‌نگاری میان آنها منجر شد. منتظری در وقایعی دیگر چون ادامه‌ی جنگ پس از آزادسازی خرمشهر و ماجرای زندانیان در اواخر جنگ، نظراتی متفاوت داشت و عقاید مخالف خود را آشكارا بیان می‌كرد. فرجام كار، بركناری منتظری از قائم مقامی رهبری و مطرود شدن او از جانب نظام بود.

سنت اعتراف اما در سال‌های بعد نیز ادامه یافت و برخی فعالان سیاسی ناگزیر از نشستن در مقابل دوربین و اعتراف شدند. مهندس عزت‌الله سحابی (فرزند مرحوم دكتر یدالله سحابی) از جمله این افراد بود كه به دلیل امضای نامه‌ی معروف به نامه‌ی 90 نفر دستگیر شد [5]. سعیدی سیرجانی، نویسنده و محقق نیز در زمستان سال 72 با اتهاماتی اخلاقی و سپس سیاسی-امنیتی بازداشت شد و پس از چندماه در برابر دوربین لب به اعتراف گشود و از خداوند طلب بخشش كرد. او در آذرماه 1373 در بازداشت درگذشت. سال‌ها بعد در زمان افشای ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، فاش شد كه سعیدی سیرجانی توسط باند سعیدی امامی به‌وسیله‌ی شیاف پتاسیم به قتل رسیده است. بعدها بخش‌هایی از فیلم اعترافات سحابی و سعیدی سیرجانی در برنامه‌ی هویت پخش شد. این برنامه‌ی تلویزیونی كه به نقد روشنفكران و نشریات نزدیك به آنها می‌پرداخت در زمان پخش، جنجال‌های بسیاری به‌پا كرد.

اتهامات ریز و درشت این برنامه به فعالان سیاسی، روشنفكران، نویسندگان و نشریات نزدیك به آنها (نظیر كیان، گردون، آدینه و دنیای سخن) و بی‌نام و نشان بودن سازندگان این برنامه، اعتراض‌های بسیاری را باعث شده بود. بعدتر معلوم شد این برنامه نیز از دست‌پخت‌های باند سعید امامی بوده كه در راستای افشای نیمه‌ی پنهان فعالان عرصه‌ی سیاست و فرهنگ و اندیشه، تهیه شده و به نمایش درآمده است. این رویدادها در فاصله‌ی پایان جنگ و فوت آیت‌الله خمینی تا روی كار آمدن دولت نخست محمد خاتمی اتفاق افتاد.

اگر پخش اعترافات علی افشاری را كنار بگذاریم، دوران حاكمیت دولت خاتمی دوران توقف نسبی این سنت چندین‌ساله بود. در اواخر دولت خاتمی بود كه موج برخورد با گردانندگان برخی سایت‌های اینترنتی منتقد اتفاق افتاد؛ دستگیرشدگان در دادگاه حضور یافتند و به خطاهای خود اعتراف كردند. این پرونده به پرونده‌ی وبلاگ‌نویسان مشهور شد و جالب آنكه تنها یكی از بازداشت‌شدگان در زمان دستگیری وبلاگ‌نویس بود! بدین ترتیب، جوی از رعب و وحشت در میان وبلاگ‌نویسان شناخته شده كه با نام و نشان واقعی خود می‌نوشتند سایه گسترد.

در روزگار ما، سنت اعتراف، اعتبار خود را از دست داده است. اعتراف، انسان خطاكار و بی‌گناه را در یك جایگاه می‌نشاند و آن دو را به گفتن سخنانی یكسان وامی‌دارد و فرصتی برای اثبات خطاكاری آن یكی و بی‌گناهی این یكی در نزد مخاطبان باقی نمی‌گذارد. در دنیای امروز به‌جای اعتراف، متهم را به محاكمه‌ای منصفانه می‌كشند تا در كمال آزادی و اختیار در برابر اتهامات از خود دفاع كند و مخاطبان نیز شاهد اسناد اتهام و دلایل متهم باشند. آنچه بی‌اعتباری سنت اعتراف نزد جهانیان را باعث شد واگویی حكایت به اعتراف كشیدن متهمان در دوران استالین بود.

به اعتراف كشاندن متهمان با تصفیه‌ی خونین استالین در سال 1936 در شوروی آغاز شد و تا مرگ او ادامه یافت. متهمان در برابر چشم هزاران شركت‌كننده در دادگاه حاضر می‌شدند و به جرایمی چون خیانت به انقلاب و تلاش برای قتل استالین و سایر رهبران شوروی و تلاش برای تسلیم شوروی به آلمان نازی اعتراف می‌كردند. محاكمه طبق معمول با فریاد دادستان كه «بكشید این سگ‌های هار را» به پایان می‌رسید و متهمان به اعدام محكوم و بلافاصله تیرباران می‌شدند.

تحلیل‌گران غربی تا مدت‌ها در پی كشف راز این معما بودند. آنان فرضیه‌هایی نظیر تزریق داروهای مخصوص و هیپنوتیزم را مطرح می‌ساختند. اما پس از كنگره‌ی بیستم حزب كمونیست شوروی كه زبان‌ها اندكی باز شد، مشخص شد روش اعتراف‌گیری ساده‌تر از این حرف‌ها بوده است. بازجویی‌های 48 ساعته، پاسخگویی ایستاده بدون حق نشستن و خوابیدن، گرسنگی مداوم، محرومیت از داروهای ضروری، تهدید خانواده و مخصوصاً كودكان، متهم را به جایی می‌رساند كه مرگ را به عنوان تنها راه نجات آرزو می‌كرد و چون می‌دانست اعتراف برابر است با محاكمه و اعدام فوری و پایان عذاب، مشتاقانه به استقبال آن می‌رفت. اینگونه بود كه اعتراف نزد جهانیان بی‌اعتبار گشت و انسان‌های بیدار، گفته‌های اعتراف‌گونه‌ی هیچ متهمی را باور نكردند مگر روزی كه در دادگاهی منصف و عادل، آزادانه از خود در برابر «قانون» دفاع كند و به خطای خویش اعتراف نماید.


پی‌نوشت‌ها:
1- بخشی از این اسناد در ویژه‌نامه ارزش‌ها كه در اعتراض به سخنرانی معروف آیت‌الله منتظری منتشر شد آمده است. این نشریه، ارگان جمعیت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی به دبیركلی محمدی ری‌شهری بود؛ جمیعت یادشده پس از چندی به‌دلیل اختلافات داخلی، فعالیت خود را متوقف و عملاً منحل شد. آیت‌الله منتظری پس از آن سخنرانی چند سالی را در حبس خانگی گذراند.
2- دلیل قتل آیت‌الله شمس‌آبادی اعتراض او به كتاب شهید جاوید اثر آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی عنوان شده است. صالحی نجف‌آبادی در این كتاب، اطلاع امام حسین از فرجام جنگ خود با حكومت یزید را نفی كرده و به نقد دیدگاه رایج درباره‌ی "علم امام" پرداخته است. او هدف امام حسین از قیام را نه شهادت كه به‌دست گرفتن حكومت می‌دانست. صالحی نجف‌آبادی در زمره‌ی سنت‌گرایان بود اما از دیدگاه سنتی با نگاهی تازه به مسایل دنیای جدید می‌نگریست. همین او را نزد حكومت و مردم، مطرود و منزوی ساخته بود. صالحی نجف‌آبادی امسال به دیار باقی شتافت و مظلومانه و مهجورانه به خاك سپرده شد. روزنامه‌ی شرق به مناسبت درگذشت او مقالاتی را در معرفی او منتشر كرد.
3- سید مهدی هاشمی بخشی از سلاح‌های در اختیار واحد نهضت‌های آزادیبخش را به خارج از سپاه منتقل كرده بود. پس از تصمیم مقامات ارشد سپاه به انحلال این واحد، مهدی هاشمی حاضر به تمكین در برابر این تصمیم نشد و كار به درگیری بین واحدهای سپاه در منطقه‌ی لنجان (نزدیك شهر اصفهان) كشید.
4- اگر وقت و همتی بود در مقاله‌ی جداگانه‌ای به بازخوانی ماجرای مك‌فارلین خواهم پرداخت. مك‌فارلین، معروفترین و تأثیرگذارترین حادثه در منازعه‌ی میان آمریكا و ایران پس از حادثه‌ی اشغال سفارت آمریكا در تهران است. ماجرایی كه به یك رسوایی بزرگ در آمریكا تبدیل شد.
5- نامه‌ای كه 90 نفر از فعالان سیاسی (مشهور به ملی-مذهبی) خطاب به رییس‌جمهور وقت نوشته بودند و به پاره‌ای از سیاست‌ها اعتراض كرده بودند.
6- در نگارش بخشی از این مقاله، از مقاله‌ی اعتراف در تلویزیون به قلم محمد قوچانی استفاده كرده‌ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!