كم نیستند وقایعی كه از شدت غرابت، رنگ افسانه گرفتهاند. روایت معروفی است دربارهی ناصر خسرو كه آن نیز افسانه مینماید. گرچه بعید نیست این روایت نیز از همان دست وقایع باشد. خلاصه كنم؛ حكایت كنند كه ...
ناصر خسرو وارد نیشابور شد، ناشناس. به دكان پینهدوزی رفت تا وصلهای بر پایافزارش زند. سر و صدایی از گوشهی بازار برخاست. پینهدوز كارش را رها كرد و مشتری را به انتظار گذاشت و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد بازآمد با پارهای گوشت خونین بر سر درفش پینهدوزیاش. در پاسخ ناصر خسرو كه چه خبر بود، گفت: «در مدرسهی انتهای بازار ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصر خسرو استناد كرده بود. علما فتوای قتلش دادند و خلایق تكهتكهاش كردند و هر كس به نیت ثواب زخمی زد و پارهای از بدنش جدا كرد. دریغا كه نصیب من همینقدر شد.» ناصر خسرو، كفش را از دست پینهدوز قاپید و به راه افتاد، در حالی كه میگفت: «برادر! كفشم را بده. من حاضر نیستم در شهری كه نام ناصر خسرو ملعون برده شود لحظهای درنگ كنم!»
۱۳۸۵/۰۶/۳۱
۱۳۸۵/۰۶/۲۴
كیك، كلت و كتاب مقدس
مجلهی عربی الشراع روز 11 آبانماه 1365 (دوم نوامبر 1986) خبر داد "مك فارلین" مشاور امنیت ملی آمریكا مخفیانه وارد ایران شده تا مذاكراتی را با سران جمهوری اسلامی انجام دهد [1]. دو روز بعد، مراسم سالگرد اشغال سفارت آمریكا در ایران (13 آبان) به صحنهی افشای این ماجرا تبدیل شد. سخنران این مراسم، هاشمی رفسنجانی بود. او در میانهی سخنرانی، ناگهان موضوع را به یك افشاگری داغ كشاند و خبر داد كه مك فارلین با پاسپورتی ایرلندی و با نام شون دولین در یك فروند هواپیمای حامل اسلحههای خریداریشدهی ایران وارد پایتخت شده و به نشانهی حُسن نیت سه هدیه همراه خود آورده است: كیك، كلت و كتاب مقدس مسیحیان انجیل كه رونالد ریگان رئیسجمهور وقت آمریكا صفحهی نخست آن را امضا كرده بود.
ساختار نظامی ایران در زمان محمدرضا شاه توسعهی قابل ملاحظهای پیدا كرده بود. محمدرضا در گسترش توان نظامی ایران بیشتر به كشورهای غربی بهخصوص آمریكا متكی بود. همین واقعیت سبب شد تا پس از انقلاب و وقوع جنگ، كشورهای غربی، راه تأمین قطعات و تجهیزات نظامی مورد نیاز ایران را سد كنند تا ایران زیر فشار قرار گیرد. ایران نیز برای جبران این امر، به بازار غیر رسمی تأمین ادوات نظامی روی آورد. هاشمی رفسنجانی خود به این موضوع اشاره میكند:
«از همان روزهای اول همهی دنیا میدانستند كه سیستم نظامی ما به دلیل برجای ماندن از زمان شاه مخلوع، غربی و آمریكایی است. هواپیماها، رادارها، توپها و خیلی از تانكهایمان غربی است و همه میدانند كشوری كه از نظر سطح ترقی مثل ما است قدرت اینكه این امكانات را خودش تهیه كند ندارد و جایگزین كردن یك سیستم نظامی دیگر برای كشوری مثل ما كه با هر دو ابرقدرت درگیر هستیم مقدور نیست. لذا برای ما كاملاً طبیعی بود كه سیستم نظامی موجود را حفظ كرده و آن را تدارك كنیم... شاید ده یا بیست بار از مسؤولان كشور شنیدند كه ما به هر حال از جیب همین غربیها، دلالها و یا كمپانیهای غربی آنها را بیرون میآوریم؛ با واسطه، بیواسطه، گرانتر و گاهی ارزانتر.» [2]
● گروگانگیری در لبنان
در اواخر مارس 1984، "ویلیام باكلی" رئیس ایستگاه سیا در بیروت كه به عنوان كارمند دیپلماتیك انجام وظیفه میكرد توسط سه جوان شیعه ربوده شد. تلاشهای سیا برای یافتن باكلی كه اطلاعات بسیار ارزشمند و محرمانهای از فعالیتهای سازمان سیا داشت بینتیجه ماند. با شكست تیم نجات گروگانها كه از سوی اف.بی.آی به بیروت اعزام شده بود، سازمان سیا دست كمك به سوی موساد (سازمان جاسوسی اسرائیل) دراز كرد. پرز نخستوزیر وقت اسرائیل به رئیس موساد دستور داد نهایت همكاری را با آمریكاییها در آزادسازی گروگانها به عمل آورد. با این حال برای موساد، تنها منافع و موجودیت خودش اهمیت داشت؛ به همین دلیل چندان تمایلی به همكاری همهجانبه با سیا نداشت. بیمیلی موساد به همكاری با سیا سبب شد پرز مشاور ضد تروریستی خود به نام "آمیرام نیر" را به عنوان رابط ویژهی دو كشور منصوب كند. این انتصاب به آشنایی و ارتباط نیر با سرهنگ دوم "الیور نورث" آمریكایی منجر شد. نورث همان كسی بود كه در سفر مك فارلین به ایران، انجیل امضاشده توسط ریگان را حمل میكرد. او بعداً یكی از متهمان اصلی رسوایی ایرانگیت شد.
● اسلحه در برابر گروگان
جنگ ایران و عراق و نیاز تسلیحاتی ایران و ماجرای ربوده شدن مأموران سیا، شرایط منطقه را دستخوش تغییر كرده بود. اسرائیلیها در طی گفتوگوهای خود با آمریكا در تحلیل شرایط منطقه، دو نكتهی مهم را مطرح ساختند. نخست آنكه «الان شورویها در ایران بیشتر اطلاعات و نیرو دارند و آمریكا با این وضع فاقد قدرت مانور لازم در حال و آینده خواهد بود» و دوم آنكه «در رابطه با جنگ باید از طولانیشدن آن تا موقعی كه طرفین (ایران و عراق) به بنبست برسند دفاع كرد» [3]. پیشنهاد مشخص اسرائیلیها در ادامهی این تحلیل، فروش اسلحه به ایران در ازای آزادی گروگانهای آمریكایی بود. نگرانی شدید سیا از سلامت و آزادی گروگانها بهویژه شخص باكلی، "كیسی" رئیس سیا را واداشت تا بدون اطلاع كنگرهی آمریكا در این ماجرا درگیر شود. فرجام كار اما رسوایی مك فارلین بود. اسرائیل قصد داشت از این راه، هم توازن نظامی میان ایران و عراق (كه مورد حمایت دیگر قدرتها بود) را برقرار سازد تا در طول زمان هر دو كشور به بنبست برسند و هم از طریق وارد شدن در این كانال ارتباطی، سلاحهای خود را زیر پوشش تحویل اسلحه از آمریكا به ایران، به فروش برساند.
● گروگانگیری، كابوس رؤسای جمهور آمریكا
در آبانماه 1358 سفارت آمریكا در تهران اشغال میشود و كاركنان آن به اسارت دانشجویان پیرو خط امام درمیآیند. ایران در برابر تحویل گروگانها از آمریكا میخواهد شاه را به ایران بازگرداند. زندگی آخرین پادشاه ایران اما خیلی زود به پایان میرسد. ایران در مقابل، شروط دیگری مطرح میكند: 1- بازگشت اموال شاه 2- لغو ادعاهای آمریكا 3- عدم دخالت آمریكا 4- رفع توقیف اموال ایران. زمان به سرعت سپری میشد و تلاشهای كارتر برای حل موضوع همگی ناكام مانده بود؛ از سوی دیگر، ریگان نامزد حزب جمهوریخواه اعلام كرد حاضر است دربارهی همهی شروط جز بازگرداندن اموال شاه، با ایران مذاكره كند. در ایران، بنیصدر و قطبزاده تأكید میكردند كه ترجیح میدهند دموكراتها بر مسند قدرت باقی بمانند. آنها فعالانه سعی میكردند با اطرافیان كارتر معامله كنند اما دیگران با این نظر مخالف بودند و ترجیح میدادند با كارتهای ریگان بازی كنند.
با ناكام ماندن تلاشها، دولتمردان ایران، آزادی گروگانهای آمریكایی را تا برگزاری انتخابات ریاستجمهوری آمریكا به تأخیر میاندازند. نتیجهی این اقدام شكست جیمی كارتر (نامزد حزب دموكرات كه در زمان ریاستجمهوری او انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و سفارت آمریكا در ایران اشغال شد) و پیروزی رونالد ریگان (نامزد حزب جمهوریخواه) بود. مجلهی آلمانی اشپیگل همان زمان نوشت: «زمانی ایالات متحده میتوانست تصمیم بگیرد كه چه كسی در ایران بر مسند قدرت بنشیند اما امروز در 1980 آیتاللهی در تهران میتواند سرنوشت انتخابات ریاستجمهوری آمریكا را رقم بزند» [4]. ریگان به دلیل همین سابقه، به خوبی از حساسیت ماجرای گروگانها آگاه بود [5]. او امیدوار بود با برقراری ارتباط با ایران و تأمین نیازهای تسلیحاتی آن، این بار از نفوذ جمهوری اسلامی بر مقاومت اسلامی لبنان بهره گرفته و گروگانهای آمریكایی را در بیروت آزاد كند. او بدین ترتیب میتوانست موفقیت مهمی را در كارنامهی خود و جمهوریخواهان به ثبت برساند.
● دلالان اسلحه
هاشمی رفسنجانی در مصاحبهی خود [2] به دلالانی اشاره میكند كه جمهوری اسلامی بهوسیلهی آنها سلاحهای مورد نیاز خود را تهیه میكرد. ماجرای مك فارلین نام دو تن از این دلالان را بر سر زبانها انداخت: منوچهر قربانیفر و عدنان خاشوقچی [6]. منوچهر قربانیفر از سال 1974 عامل سیا بود. او در سال 1981 به سیا اطلاع داد یك تیم لیبیایی برای ترور ریگان عازم آمریكا هستند. دو سال بعد مشخص شد این خبر، شایعهای بیش نبوده است. همین امر موجب قطع رابطهی سیا با قربانیفر به عنوان یك منبع اطلاعاتی شد. با این حال، قربانیفر همچنان به عنوان یك دلال پرنفوذ منطقهای حضور و فعالیت داشت. به جز قربانیفر، عدنان خاشوقچی (قاشقچی) میلیونر سعودی نیز در رسوایی ایرانگیت درگیر بود.
نخستین دیدار این دو در نمایشگاه فرشی در هامبورگ آلمان صورت میگیرد. قربانیفر در این دیدار، تحلیل خود از وضعیت سیاسی درون ایران را تشریح میكند: «در ایران، سه خط سیاسی وجود دارد. خط اول از نظر سیاست داخلی و خارجی طرفدار غرب است، خط دوم در سیاست حالت رادیكال و بنیادگرایی دارد و خواهان صدور انقلاب است و خط سوم از نظر سیاست اقتصادی لیبرال ولی از نظر سیاست خارجی موضعی خصمانه نسبت به غرب دارد.» قربانیفر به عدنان پیشنهاد میكند به خط اول كمك شود تا رادیكالها كنار گذاشته شوند.
عدنان نسبت به تحلیل قربانیفر از شرایط ایران مشكوك شده بود و از سخنان او اینگونه برداشت كرده بود كه قربانیفر یك مأمور بلندپایهی جاسوسی است. با این حال، عدنان این پیشنهاد را میپذیرد و از نزدیكی خود به سران كشورهای خاورمیانه استفاده میكند و وارد مذاكره برای گشودن كانالی میان ایران و آمریكا میشود. سعودیها، تحلیل قربانیفر را رد میكنند و میگویند علاقهای به درگیر شدن با ایران ندارند. مصریها ابتدا از این پیشنهاد استقبال میكنند اما وقتی درمییابند حتی آمریكا هم به قربانیفر اعتماد ندارد از پذیرش نقش واسطه، سر باز میزنند. سرانجام عدنان خاشوقچی ملاقاتی میان رئیس سابق موساد و قربانیفر ترتیب میدهد. او پس از این ملاقات در 15 جولای 1985 نامهای به مك فارلین مشاور امنیت ملی آمریكا مینویسد. از اینجاست كه پای مك فارلین به این ماجرا باز میشود.
فروشنده و خریدار اسلحه (آمریكا و ایران) در این معامله به یكدیگر اطمینان نداشتند. ایران حاضر نبود قبل از تحویل سلاحها پولی بپردازد و آمریكا نمیپذیرفت قبل از دریافت پول، سلاحی ارسال كند. قربانیفر از طریق عدنان قاشقچی یك وام 5 میلیون دلاری برای تضمین انجام معامله فراهم میكند. سرانجام معامله سر میگیرد. گام بعدی، آزادی گروگانها در برابر تحویل سلاحهاست.
● آزادی گروگانها
نیر به كمك منوچهر قربانیفر موفق میشود یكی از گروگانها به نام لورنس جنكو را در 26 جولای 1986 آزاد كند. كیسی رئیس سیا در جریان ماجرای مك فارلین به نورث هشدار داده بود كه قربانیفر بدون شك عامل سرویس اطلاعاتی اسرائیل است. چند روز بعد از آزادی اولین گروگان آمریكایی، نیر به آمریكا اطلاع میدهد كه اكنون باید با ارسال سلاح به این حركت پاسخ داده شود. حال نوبت اسرائیل بود تا در پوشش انجام معامله میان آمریكا و ایران، معاملهی 500 میلیون دلاری فروش اسلحهی خود را پیش ببرد.
● اسرائیل به ایران سلاح میفرستد
«در ماه سپتامبر اولین محمولهی اسلحه شامل یك هواپیما پر از موشكهای تاو از تلآویو به تبریز حمل گردید. اسرائیلیها میگویند انتظار داشتند در پی این اقدام ویلیام باكلی (مسؤول سازمان سیا در بیروت) آزاد شود اما باكلی مرده بود و سیا از این قضیه اطلاع داشت در حالی كه اسرائیلیها را در جریان قرار نداده بود. چون اتفاقی پس از آن روی نداد، دو هفته بعد یك هواپیمای دیگر حامل سلاح به ایران ارسال شد كه منجر به آزادی بنجامین وبر كشیش آمریكایی گردید» [7]
● مك فارلین در تهران
در چینن شرایطی است كه مك فارلین برای انجام مذاكره، مخفیانه همراه یك محمولهی تسلیحاتی وارد تهران میشود. جان كستر (از مقامات آمریكایی كه خود در ماجرای مك فارلین، قربانی شد) دربارهی هدف آمریكا از سفر مك فارلین گفته است: «مسأله سرنگونی دولت ایران نیست بلكه تغییر سیاستهای آن است. سیاست ما تشویق میانهروها و محافظهكاران و حمایت بیشتر از نقطهنظرات آنان است». این در حالی است كه نیر در 29 جولای 1986 در یادداشتی به آمریكاییها اطلاع میدهد: «ما در حال معامله با رادیكالترین عناصر هستیم، زیرا دریافتهایم آنها میتوانند گروگانها را آزاد كنند اما میانهروها نمیتوانند». در مقابل ریگان پیدرپی اصرار میكند كه «ارسال سلاح برای نزدیكی به میانهروها بوده است». اما نیر پاسخ میدهد: «ما كانال را فعال كردهایم، ما برای عملیات تسهیلات فیزیكی، پایگاه و هواپیما تأمین كردهایم».
● واكنش ایران به سلاحهای اسرائیلی
اما مقامات ایران وقتی از دخالت اسرائیل در جریان حمل اسلحه به ایران باخبر میشوند موشكها را پس میفرستند. هاشمی رفسنجانی دربارهی محمولهی ارسالی از تلآویو به تبریز میگوید: «اینها چهار تا پنج سال زحمت كشیدند كه بگویند ایران از اسرائیل اسلحه میخرد، هیچجا نتوانستند یك مورد پیدا كنند. اینجا شیطنتی كردند تا آن را ثابت كنند (خط تلآویو-تبریز). البته ما در اینجا ضرر كردیم... ولی دنیا فهمید كه ما نمیدانستیم. این امر از گزارشهای خود آمریكاییها روشن است... یك بار كه متوجه شدیم به نوعی در این جریان اسرائیل دخالت دارد جلوی تخلیه سلاحها را در فرودگاه گرفتیم و دستور دادیم محموله را برگردانند». كمیسیون تحقیق ماجرای مك فارلین نیز این موضوع را تأیید میكند: «ایرانیها پس از اطلاع از اینكه برخی موشكها علامت اسرائیل را دارند عصبانی شدند و اعتراض كردند. آنها 18 موشك تاو را به تهران انتقال داده و با یك هواپیمای دیگر پس فرستادند.»
اسحاق شامیر نخستوزیر وقت اسرائیل نیز در پنجم آذرماه 1365 دخالت این دولت را در ماجرای مك فارلین تأیید میكند: «دولت اسرائیل تأیید میكند كه به درخواست ایالات متحده در انتقال تسلیحات دفاعی و لوازم یدكی از آمریكا به ایران همكاری كرده است. وجه این تجهیزات بهوسیلهی یك نمایندهی ایرانی مستقیماً به بانكی در سوئیس پرداخت گردید.» [8]
● افشای حضور مك فارلین در تهران
برخلاف تحلیل قربانیفر و طرح آمریكاییها، مأموریت مك فارلین به گشودن راهی برای برقراری رابطه میان دو كشور نینجامید و افشای این مأموریت، شرایط را بهشدت بحرانی كرد. هشت نمایندهی مجلس در نامهای به رئیس وقت مجلس، خواستار حضور دكتر ولایتی وزیر امور خارجه در مجلس و توضیح دربارهی این سفر و مشروح مذاكرات میشوند. آیتالله خمینی رهبر وقت نظام در یك سخنرانی با عتاب از اقدام این نمایندگان گلایه میكند. نامه پس گرفته میشود و شعلهی بحران در ایران خاموش میشود. [9]
بحران، هنگامی ابعاد تازهای پیدا كرد كه فاش شد دولت آمریكا با سود حاصل از فروش اسلحه به ایران، به شورشیان نیكاراگوئه (معروف به كنتراها) كه بر ضد دولت دانیل اورتگا (رهبر ساندنیستها) مبارزه میكردند، كمك كرده است. «ایران، پول اسلحهها را به حسابی در بانك لیكرسورس ژنو ریخته بود. اولیور نورث افسری كه حق برداشت از حساب را داشت به جای بازگرداندن مازاد پرداختی پول به محافظهكاران ایرانی، آن را به حساب دوستان نیكاراگوئهای خود واریز كرده بود» [10]
● ایران گیت؛ بازگشت بحران به آمریكا
با افشای این ماجرا، مك فارلین خودكشی كرد اما زنده ماند. گزارش كمیسیون تاور (سناتور تگزاس، جان تاور) كه برای تحقیق ماجرای مك فارلین تشكیل شده بود در 27 فوریه 1985 منتشر شد: «از نظر این كمیسیون فروش تسلیحات به ایران، تلاش برای معاوضهی سلاح در قبال آزادی گروگانهای آمریكایی بوده است كه ریگان در انجام رهبری این مسأله شكست خورده است.» این كمیسیون دو دلیل اصلی را برای ورود آمریكا به این سطح از روابط با ایران را تشریح كرده بود: «اول علاقهمندی بیش از اندازهی دولت آمریكا به رهایی 7 آمریكایی ربوده شده در بیروت... دوم اینكه دولت آمریكا قلباً علاقهمند به برقراری روابط با ایران بود.»
با پیگیری و اصرار كنگرهی آمریكا برای روشن شدن ابعاد این ماجرا، در 15 نوامبر 1986 ریگان اعتراف كرد كه 18 ماه است ارتباط سیاسی محرمانهای در ارتباط با ایران دارد. مك فارلین در روز 22 مارس 1987 با خوردن 20 تا 30 قرص والیوم خودكشی كرد. و سرانجام، كنگرهی آمریكا در 21 نوامبر 1987 ریگان را مسؤول همهی اشتباهات مك فارلین معرفی كرد. كمیسیون تاور نیز در اطلاعیهای ریگان را مردی گیج، بیتوجه و پرت معرفی كرد كه نتوانسته اجرای نظریات ابتكاری خود را كنترل كند. با این حال جنگ میان ایران و عراق ادامه پیدا كرد و خواست اسرائیل برای به بنبست رسیدن دو طرف در عمل تحقق یافت. اما یك نكته روشن است. اگر موساد برای یاری سازمان سیا در پیدا كردن گروگانهای خود در لبنان، آیندهنگری بیشتری به خرج داده بود و صرفاً منفعت و موجودیت خود را در نظر نمیگرفت، رسوایی مك فارلین هرگز رخ نمیداد.
پینوشت:
1- یكی از اتهامات سید مهدی هاشمی كه محاكمه و اعدام شد، افشای سفر مك فارلین به ایران و سوء استفاده از این خبر بر ضد مقامات جمهوری اسلامی بود.
2- مصاحبهی هاشمی رفسنجانی با كیهان هوایی، 17/1/1366
3- بهروز گرانپایه، كیهان سال، سال 66-1365
4- بحران 444 روزه در تهران، امیررضا ستوده، حمید كاویانی، ص 209
5- گری سیك معاون برژینسكی مشاور امنیت ملی كارتر از این حادثه در روابط ایران و آمریكا به سورپریز اكتبر یاد میكند. او ادعا میكند این برنامهریزی برای جلوگیری از به قدرت رسیدن دموكراتها در جولای و آگوست 1980 و با حضور ویلیام كسی (رئیس ستاد انتخاباتی ریگان و رئیس سازمان سیا) و هیأتی ایرانی در هتل رینز مادرید و سپس یكماه بعد در فرانسه انجام شده است: كتاب تسخیر، نوشتهی معصومه ابتكار، ص 314
6- نقش عدنان خاشوقچی (قاشوقچی یا قاشقچی) و خاندان او در حوادث خاورمیانه، تنها به این ماجرا محدود نمیشود. به عنوان مثال به گزارش "گام به گام با رد پای بنلادن" در روزنامهی شرق مراجعه كنید و نام قاشقچی را در گزارش جستوجو كنید تا به رابطهی جمال قاشقچی با بنلادن پی ببرید. [نشانی]
7- كیهان سال، 66-1365
8- نام این نماینده هرگز فاش نشد.
9- آیتالله خمینی پس از اطلاع از حضور مك فارلین در تهران، مذاكرهی مقامات رده اول نظام را با او ممنوع ساخت. با این حال، از زمان حضور مك فارلین در تهران تا افشای خبر حضور او در ایران در مطبوعات منطقه، چندین ماه فاصله بود. تا امروز از مذاكرات احتمالی او با دیگر مقامات ایرانی در زمان حضورش در ایران هیچ گزارشی منتشر نشده است.
10- كیهان سال، 66-1365؛ اولیور نورث در عملیات آزادسازی گروگانهای آمریكایی نیز كه در طبس شكست خورد، شركت داشت.
11- در نگارش این مقاله از كیهان سال 66-1365، مقالهی كیك، كلت و كتاب مقدس به قلم محمد قوچانی، مقالهی مك فارلین و ماجرای كیك و كلت به قلم مهدی قمصریان و كتاب راه نیرنگ (خاطرات یكی از مأموران بلندپایهی موساد) استفاده كردهام.
۱۳۸۵/۰۶/۱۷
و تو چه میدانی كه اعتراف چیست؟
آخرین فردی كه در صفحهی سیمای ایران ظاهر شد و در گفتوگویی داوطلبانه به تلاش برای براندازی نظام اعتراف كرد، علی افشاری از اعضاء دفتر تحكیم بود. گرچه اعترافات او در اردیبهشتماه 1380 درست در آستانهی مبارزات انتخابات ریاستجمهوری پخش شد اما فضای انتخابات، چندان دستاوردی برای مخالفان فكری او باقی نگذاشت. آنچه در 26 اردیبهشت 1380 اتفاق افتاد پدیدهای تازه نبود، تداوم سنتی بود كه چند دهه از عمر آن میگذشت.
نخستین كسانی كه در سیمای ایران بر صندلی اعتراف نشستند و نادمانه از كردههای خویش اظهار پشیمانی كردند، آیتالله شریعتمداری و نزدیكان او بودند. شریعتمداری از روحانیون پرنفوذ و یكی از مراجع تقلید پیش از انقلاب بود. او در برابر حكومت شاه مَنشی مسالمتجویانه داشت و تنها در آستانهی انقلاب اندكی بر تندی انتقادات و شدت فعالیتهای خود افزود. شریعتمداری از منطقهی تُركزبان آذربایجان برخاسته بود و این خطه، پایگاه سنتی و قومی او محسوب میشد. حتی در هنگام اقامت او در قم بیشتر طلاب تُرك، گرد او جمع میشدند؛ موضوعی كه اعتراض پارهای از علمای وقت حوزهی قم را بهدلیل قومیتگرایی طلاب به دنبال داشت. نزدیكان آیتالله شریعتمداری پس از انقلاب، حزب جمهوری خلق مسلمان را در منطقهی آذربایجان حول مرجعیت او تأسیس كردند. اطرافیان شریعتمداری، پیش از انقلاب میكوشیدند او را به عنوان مرجعی در برابر آیتالله خمینی مطرح كنند. این تقابل، پس از انقلاب در قالب حزب جمهوری خلق مسلمان (در برابر حزب جمهوری اسلامی) تداوم یافت.
شریعتمداری در 12 اردیهبشت 1361 در سیما ظاهر شد و به اطلاع از كودتایی علیه جمهوری اسلامی اعتراف كرد اما هرگونه تأیید كودتا را انكار كرد. با پخش اعترافات تلویزیونی احمد عباسی (داماد شریعتمداری و از سران حزب خلق مسلمان) و باقی سران این حزب و انتشار پارهای از اسناد سفارت آمریكا در تهران، شریعتمداری بار دیگر با محمدی ریشهری (وزیر اطلاعات وقت و كاشف كودتا در فروردینماه 61) دیدار كرد و در مصاحبهای به اطلاع از كودتا و پرداخت پول (به عنوان خرید خانه و نه برای انجام كودتا) اعتراف كرد.
در این پرونده، به جز آیتالله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، نام یك سیاستمدار پرنفوذ نیز به چشم میخورد. صادق قطبزاده كه به همراه دكتر ابراهیم یزدی و بنیصدر در نوفللوشاتو، محل اقامت آیتالله خمینی فعال بود، در آستانهی پیروزی انقلاب در روز 12 بهمن همراه «پرواز انقلاب» به تهران آمد و مسؤولیتهای مهمی چون ریاست صداوسیمای ایران و وزارت خارجه را به عهده گرفت. قطبزاده در اردیبهشت 61 بازداشت شد و یك روز بعد به جرایم خود اعتراف كرد. فیلم اعترافات او هفتماه بعد به همراه اعترافات دیگر سران حزب خلق مسلمان پخش شد. ده روز پس از آن، قطبزاده به جوخهی اعدام سپرده شد و پروندهی او و حزب خلق مسلمان برای همیشه بسته شد. اموال غیرمنقول بازمانده از آیتالله شریعتمداری به دفتر تبلیغات اسلامی قم و شورای تبلیغات كه جایگزین دارالتبلیغ، نهاد مذهبی زیر نظر شریعتمداری شده بود منتقل شد. بخشی از اموال نیز با نظر آیتالله خمینی به حزب جمهوری اسلامی منتقل گردید. در پی این حوادث، شریعتمداری توسط جامعهی مدرسین از مرجعیت خلع و تا آخر عمر در خانه، ماندگار شد.
اما پروندهی اعترافات سال 61 تنها نام شریعتمداری را در خود ندارد. چندی پیش از این سال، یكی از افسران اطلاعاتی روسیه به نام كوزیچكین به غرب پناهنده شده بود. اطلاعات ارائه شده توسط او دربارهی عملكرد سازمان جاسوسی شوروی (KGB) و حزب توده، توسط سازمان جاسوسی انگلیس (اینتلجنسسرویس) به پاكستان داده شد و از این طریق بهدست ایران رسید. با این وجود، پنجماه (مهرماه تا بهمن 61) طول كشید تا برخورد عملیاتی با حزب توده آغاز شود. پس از این موج (كه به ضربهی اول مشهور شد) دومین عملیات گسترده در اردیبهشت 62 انجام گرفت و بسیاری از فعالان حزب توده را به دام انداخت (ضربهی دوم). حزب در این فاصله، همچنان زیر نظر بود و فعالیتهایش رصد میشد. در واقع فعالیتهای حزب توده از زمان كشف اسناد سازمان مخفی حزب در خانهی مهدی پرتوی (رییس سازمان مخفی حزب) در سال 58 زیر نظر بود.
حزب توده به جز سازمان مخفی، سازمان نظامی خود را نیز حفظ كرده بود. این سازمان پس از انقلاب موفق به جذب ناخدا افضلی، فرماندهی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی شد كه در آذر 1362 محاكمه و محكوم به اعدام شد. پیش از محاكمهی او چند تن از سران حزب در اردیبهشت 62 در سیما ظاهر شده و به خطاهای خویش اعتراف كرده بودند: محمدعلی عمویی (عضو ارشد سازمان نظامی حزب)، محمود اعتمادزاده معروف به بهآذین (از روشنفكران عضو حزب كه چندی پیش درگذشت)، و احسان طبری (نظریهپرداز ارشد حزب) از جملهی این افراد بودند. سران حزب حتی در دادگاه علیه یكدیگر دست به افشاگری میزدند و همدیگر را وادار به اعتراف میكردند. ناخدا افضلی در پی افشاگریهای مهدی پرتوی در دادگاه، ناچار مجبور به اعتراف شد.
در پی این دو عملیات گسترده، سران حزب محاكمه شدند. ناخدا افضلی اعدام شد. كیانوری دبیر اول حزب و نوادهی شیخ فضلالله نوری به زندان و پس از آن به حبس خانگی تا پایان عمر به همراه همسر خود مریم فیروز تن داد. احسان طبری نظریهپرداز ارشد حزب در طی سالیان بعد به اعترافات خویش ادامه داد و چندین كتاب در نقد ماركسیسم و حزب توده و دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی نوشت. پروندهی حزب توده نیز در اردیبهشت 1362 برای همیشه بسته شد.
اما شبح اعتراف تنها در اردوگاه نیروهای بیرون از نظام جولان نمیداد. سرانجام سایهی آن بر سر نیروهای درون نظام نیز گسترده شد. سید مهدی هاشمی (برادر داماد آیتالله منتظری) مسؤول واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران و از دوستان نزدیك محمد منتظری (فرزند منتظری و از مرتبطین با بسیاری از جنبشهای اسلامی كشورهای منطقه كه در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی كشته شد) نفر بعدی بود كه بر صندلی اعتراف نشست. اتهامات او رابطه با ساواك (مستند به برگههای بازجویی او در ساواك) [1]، قتل چند چهرهی مذهبی و روحانی از جمله آیتالله شمسآبادی [2]، خارج كردن مقادیر زیادی اسلحه و مهمات از سپاه [3]، افشاگری علیه مقامات نظام از جمله پخش اطلاعیههایی علیه آیتالله خامنهای نامزد ریاستجمهوری سال 64 و ادعاهای مطرحشده از سوی او در ماجرای مكفارلین [4] بود. كاشف و مسؤول این پرونده نیز محمدی ریشهری وزیر اطلاعات وقت بود. علی فلاحیان وزیر اطلاعات بعدی، او را در این پرونده همراهی میكرد. مهدی هاشمی با صدور كیفرخواستی محاكمه و به مرگ محكوم شد. محكومیت او به بروز اختلاف میان آیتالله منتظری (قائم مقام رهبری وقت) و آیتالله خمینی و یكرشته نامهنگاری میان آنها منجر شد. منتظری در وقایعی دیگر چون ادامهی جنگ پس از آزادسازی خرمشهر و ماجرای زندانیان در اواخر جنگ، نظراتی متفاوت داشت و عقاید مخالف خود را آشكارا بیان میكرد. فرجام كار، بركناری منتظری از قائم مقامی رهبری و مطرود شدن او از جانب نظام بود.
سنت اعتراف اما در سالهای بعد نیز ادامه یافت و برخی فعالان سیاسی ناگزیر از نشستن در مقابل دوربین و اعتراف شدند. مهندس عزتالله سحابی (فرزند مرحوم دكتر یدالله سحابی) از جمله این افراد بود كه به دلیل امضای نامهی معروف به نامهی 90 نفر دستگیر شد [5]. سعیدی سیرجانی، نویسنده و محقق نیز در زمستان سال 72 با اتهاماتی اخلاقی و سپس سیاسی-امنیتی بازداشت شد و پس از چندماه در برابر دوربین لب به اعتراف گشود و از خداوند طلب بخشش كرد. او در آذرماه 1373 در بازداشت درگذشت. سالها بعد در زمان افشای ماجرای قتلهای زنجیرهای، فاش شد كه سعیدی سیرجانی توسط باند سعیدی امامی بهوسیلهی شیاف پتاسیم به قتل رسیده است. بعدها بخشهایی از فیلم اعترافات سحابی و سعیدی سیرجانی در برنامهی هویت پخش شد. این برنامهی تلویزیونی كه به نقد روشنفكران و نشریات نزدیك به آنها میپرداخت در زمان پخش، جنجالهای بسیاری بهپا كرد.
اتهامات ریز و درشت این برنامه به فعالان سیاسی، روشنفكران، نویسندگان و نشریات نزدیك به آنها (نظیر كیان، گردون، آدینه و دنیای سخن) و بینام و نشان بودن سازندگان این برنامه، اعتراضهای بسیاری را باعث شده بود. بعدتر معلوم شد این برنامه نیز از دستپختهای باند سعید امامی بوده كه در راستای افشای نیمهی پنهان فعالان عرصهی سیاست و فرهنگ و اندیشه، تهیه شده و به نمایش درآمده است. این رویدادها در فاصلهی پایان جنگ و فوت آیتالله خمینی تا روی كار آمدن دولت نخست محمد خاتمی اتفاق افتاد.
اگر پخش اعترافات علی افشاری را كنار بگذاریم، دوران حاكمیت دولت خاتمی دوران توقف نسبی این سنت چندینساله بود. در اواخر دولت خاتمی بود كه موج برخورد با گردانندگان برخی سایتهای اینترنتی منتقد اتفاق افتاد؛ دستگیرشدگان در دادگاه حضور یافتند و به خطاهای خود اعتراف كردند. این پرونده به پروندهی وبلاگنویسان مشهور شد و جالب آنكه تنها یكی از بازداشتشدگان در زمان دستگیری وبلاگنویس بود! بدین ترتیب، جوی از رعب و وحشت در میان وبلاگنویسان شناخته شده كه با نام و نشان واقعی خود مینوشتند سایه گسترد.
در روزگار ما، سنت اعتراف، اعتبار خود را از دست داده است. اعتراف، انسان خطاكار و بیگناه را در یك جایگاه مینشاند و آن دو را به گفتن سخنانی یكسان وامیدارد و فرصتی برای اثبات خطاكاری آن یكی و بیگناهی این یكی در نزد مخاطبان باقی نمیگذارد. در دنیای امروز بهجای اعتراف، متهم را به محاكمهای منصفانه میكشند تا در كمال آزادی و اختیار در برابر اتهامات از خود دفاع كند و مخاطبان نیز شاهد اسناد اتهام و دلایل متهم باشند. آنچه بیاعتباری سنت اعتراف نزد جهانیان را باعث شد واگویی حكایت به اعتراف كشیدن متهمان در دوران استالین بود.
به اعتراف كشاندن متهمان با تصفیهی خونین استالین در سال 1936 در شوروی آغاز شد و تا مرگ او ادامه یافت. متهمان در برابر چشم هزاران شركتكننده در دادگاه حاضر میشدند و به جرایمی چون خیانت به انقلاب و تلاش برای قتل استالین و سایر رهبران شوروی و تلاش برای تسلیم شوروی به آلمان نازی اعتراف میكردند. محاكمه طبق معمول با فریاد دادستان كه «بكشید این سگهای هار را» به پایان میرسید و متهمان به اعدام محكوم و بلافاصله تیرباران میشدند.
تحلیلگران غربی تا مدتها در پی كشف راز این معما بودند. آنان فرضیههایی نظیر تزریق داروهای مخصوص و هیپنوتیزم را مطرح میساختند. اما پس از كنگرهی بیستم حزب كمونیست شوروی كه زبانها اندكی باز شد، مشخص شد روش اعترافگیری سادهتر از این حرفها بوده است. بازجوییهای 48 ساعته، پاسخگویی ایستاده بدون حق نشستن و خوابیدن، گرسنگی مداوم، محرومیت از داروهای ضروری، تهدید خانواده و مخصوصاً كودكان، متهم را به جایی میرساند كه مرگ را به عنوان تنها راه نجات آرزو میكرد و چون میدانست اعتراف برابر است با محاكمه و اعدام فوری و پایان عذاب، مشتاقانه به استقبال آن میرفت. اینگونه بود كه اعتراف نزد جهانیان بیاعتبار گشت و انسانهای بیدار، گفتههای اعترافگونهی هیچ متهمی را باور نكردند مگر روزی كه در دادگاهی منصف و عادل، آزادانه از خود در برابر «قانون» دفاع كند و به خطای خویش اعتراف نماید.
پینوشتها:
1- بخشی از این اسناد در ویژهنامه ارزشها كه در اعتراض به سخنرانی معروف آیتالله منتظری منتشر شد آمده است. این نشریه، ارگان جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی به دبیركلی محمدی ریشهری بود؛ جمیعت یادشده پس از چندی بهدلیل اختلافات داخلی، فعالیت خود را متوقف و عملاً منحل شد. آیتالله منتظری پس از آن سخنرانی چند سالی را در حبس خانگی گذراند.
2- دلیل قتل آیتالله شمسآبادی اعتراض او به كتاب شهید جاوید اثر آیتالله صالحی نجفآبادی عنوان شده است. صالحی نجفآبادی در این كتاب، اطلاع امام حسین از فرجام جنگ خود با حكومت یزید را نفی كرده و به نقد دیدگاه رایج دربارهی "علم امام" پرداخته است. او هدف امام حسین از قیام را نه شهادت كه بهدست گرفتن حكومت میدانست. صالحی نجفآبادی در زمرهی سنتگرایان بود اما از دیدگاه سنتی با نگاهی تازه به مسایل دنیای جدید مینگریست. همین او را نزد حكومت و مردم، مطرود و منزوی ساخته بود. صالحی نجفآبادی امسال به دیار باقی شتافت و مظلومانه و مهجورانه به خاك سپرده شد. روزنامهی شرق به مناسبت درگذشت او مقالاتی را در معرفی او منتشر كرد.
3- سید مهدی هاشمی بخشی از سلاحهای در اختیار واحد نهضتهای آزادیبخش را به خارج از سپاه منتقل كرده بود. پس از تصمیم مقامات ارشد سپاه به انحلال این واحد، مهدی هاشمی حاضر به تمكین در برابر این تصمیم نشد و كار به درگیری بین واحدهای سپاه در منطقهی لنجان (نزدیك شهر اصفهان) كشید.
4- اگر وقت و همتی بود در مقالهی جداگانهای به بازخوانی ماجرای مكفارلین خواهم پرداخت. مكفارلین، معروفترین و تأثیرگذارترین حادثه در منازعهی میان آمریكا و ایران پس از حادثهی اشغال سفارت آمریكا در تهران است. ماجرایی كه به یك رسوایی بزرگ در آمریكا تبدیل شد.
5- نامهای كه 90 نفر از فعالان سیاسی (مشهور به ملی-مذهبی) خطاب به رییسجمهور وقت نوشته بودند و به پارهای از سیاستها اعتراض كرده بودند.
6- در نگارش بخشی از این مقاله، از مقالهی اعتراف در تلویزیون به قلم محمد قوچانی استفاده كردهام.
نخستین كسانی كه در سیمای ایران بر صندلی اعتراف نشستند و نادمانه از كردههای خویش اظهار پشیمانی كردند، آیتالله شریعتمداری و نزدیكان او بودند. شریعتمداری از روحانیون پرنفوذ و یكی از مراجع تقلید پیش از انقلاب بود. او در برابر حكومت شاه مَنشی مسالمتجویانه داشت و تنها در آستانهی انقلاب اندكی بر تندی انتقادات و شدت فعالیتهای خود افزود. شریعتمداری از منطقهی تُركزبان آذربایجان برخاسته بود و این خطه، پایگاه سنتی و قومی او محسوب میشد. حتی در هنگام اقامت او در قم بیشتر طلاب تُرك، گرد او جمع میشدند؛ موضوعی كه اعتراض پارهای از علمای وقت حوزهی قم را بهدلیل قومیتگرایی طلاب به دنبال داشت. نزدیكان آیتالله شریعتمداری پس از انقلاب، حزب جمهوری خلق مسلمان را در منطقهی آذربایجان حول مرجعیت او تأسیس كردند. اطرافیان شریعتمداری، پیش از انقلاب میكوشیدند او را به عنوان مرجعی در برابر آیتالله خمینی مطرح كنند. این تقابل، پس از انقلاب در قالب حزب جمهوری خلق مسلمان (در برابر حزب جمهوری اسلامی) تداوم یافت.
شریعتمداری در 12 اردیهبشت 1361 در سیما ظاهر شد و به اطلاع از كودتایی علیه جمهوری اسلامی اعتراف كرد اما هرگونه تأیید كودتا را انكار كرد. با پخش اعترافات تلویزیونی احمد عباسی (داماد شریعتمداری و از سران حزب خلق مسلمان) و باقی سران این حزب و انتشار پارهای از اسناد سفارت آمریكا در تهران، شریعتمداری بار دیگر با محمدی ریشهری (وزیر اطلاعات وقت و كاشف كودتا در فروردینماه 61) دیدار كرد و در مصاحبهای به اطلاع از كودتا و پرداخت پول (به عنوان خرید خانه و نه برای انجام كودتا) اعتراف كرد.
در این پرونده، به جز آیتالله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان، نام یك سیاستمدار پرنفوذ نیز به چشم میخورد. صادق قطبزاده كه به همراه دكتر ابراهیم یزدی و بنیصدر در نوفللوشاتو، محل اقامت آیتالله خمینی فعال بود، در آستانهی پیروزی انقلاب در روز 12 بهمن همراه «پرواز انقلاب» به تهران آمد و مسؤولیتهای مهمی چون ریاست صداوسیمای ایران و وزارت خارجه را به عهده گرفت. قطبزاده در اردیبهشت 61 بازداشت شد و یك روز بعد به جرایم خود اعتراف كرد. فیلم اعترافات او هفتماه بعد به همراه اعترافات دیگر سران حزب خلق مسلمان پخش شد. ده روز پس از آن، قطبزاده به جوخهی اعدام سپرده شد و پروندهی او و حزب خلق مسلمان برای همیشه بسته شد. اموال غیرمنقول بازمانده از آیتالله شریعتمداری به دفتر تبلیغات اسلامی قم و شورای تبلیغات كه جایگزین دارالتبلیغ، نهاد مذهبی زیر نظر شریعتمداری شده بود منتقل شد. بخشی از اموال نیز با نظر آیتالله خمینی به حزب جمهوری اسلامی منتقل گردید. در پی این حوادث، شریعتمداری توسط جامعهی مدرسین از مرجعیت خلع و تا آخر عمر در خانه، ماندگار شد.
اما پروندهی اعترافات سال 61 تنها نام شریعتمداری را در خود ندارد. چندی پیش از این سال، یكی از افسران اطلاعاتی روسیه به نام كوزیچكین به غرب پناهنده شده بود. اطلاعات ارائه شده توسط او دربارهی عملكرد سازمان جاسوسی شوروی (KGB) و حزب توده، توسط سازمان جاسوسی انگلیس (اینتلجنسسرویس) به پاكستان داده شد و از این طریق بهدست ایران رسید. با این وجود، پنجماه (مهرماه تا بهمن 61) طول كشید تا برخورد عملیاتی با حزب توده آغاز شود. پس از این موج (كه به ضربهی اول مشهور شد) دومین عملیات گسترده در اردیبهشت 62 انجام گرفت و بسیاری از فعالان حزب توده را به دام انداخت (ضربهی دوم). حزب در این فاصله، همچنان زیر نظر بود و فعالیتهایش رصد میشد. در واقع فعالیتهای حزب توده از زمان كشف اسناد سازمان مخفی حزب در خانهی مهدی پرتوی (رییس سازمان مخفی حزب) در سال 58 زیر نظر بود.
حزب توده به جز سازمان مخفی، سازمان نظامی خود را نیز حفظ كرده بود. این سازمان پس از انقلاب موفق به جذب ناخدا افضلی، فرماندهی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی شد كه در آذر 1362 محاكمه و محكوم به اعدام شد. پیش از محاكمهی او چند تن از سران حزب در اردیبهشت 62 در سیما ظاهر شده و به خطاهای خویش اعتراف كرده بودند: محمدعلی عمویی (عضو ارشد سازمان نظامی حزب)، محمود اعتمادزاده معروف به بهآذین (از روشنفكران عضو حزب كه چندی پیش درگذشت)، و احسان طبری (نظریهپرداز ارشد حزب) از جملهی این افراد بودند. سران حزب حتی در دادگاه علیه یكدیگر دست به افشاگری میزدند و همدیگر را وادار به اعتراف میكردند. ناخدا افضلی در پی افشاگریهای مهدی پرتوی در دادگاه، ناچار مجبور به اعتراف شد.
در پی این دو عملیات گسترده، سران حزب محاكمه شدند. ناخدا افضلی اعدام شد. كیانوری دبیر اول حزب و نوادهی شیخ فضلالله نوری به زندان و پس از آن به حبس خانگی تا پایان عمر به همراه همسر خود مریم فیروز تن داد. احسان طبری نظریهپرداز ارشد حزب در طی سالیان بعد به اعترافات خویش ادامه داد و چندین كتاب در نقد ماركسیسم و حزب توده و دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی نوشت. پروندهی حزب توده نیز در اردیبهشت 1362 برای همیشه بسته شد.
اما شبح اعتراف تنها در اردوگاه نیروهای بیرون از نظام جولان نمیداد. سرانجام سایهی آن بر سر نیروهای درون نظام نیز گسترده شد. سید مهدی هاشمی (برادر داماد آیتالله منتظری) مسؤول واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران و از دوستان نزدیك محمد منتظری (فرزند منتظری و از مرتبطین با بسیاری از جنبشهای اسلامی كشورهای منطقه كه در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی كشته شد) نفر بعدی بود كه بر صندلی اعتراف نشست. اتهامات او رابطه با ساواك (مستند به برگههای بازجویی او در ساواك) [1]، قتل چند چهرهی مذهبی و روحانی از جمله آیتالله شمسآبادی [2]، خارج كردن مقادیر زیادی اسلحه و مهمات از سپاه [3]، افشاگری علیه مقامات نظام از جمله پخش اطلاعیههایی علیه آیتالله خامنهای نامزد ریاستجمهوری سال 64 و ادعاهای مطرحشده از سوی او در ماجرای مكفارلین [4] بود. كاشف و مسؤول این پرونده نیز محمدی ریشهری وزیر اطلاعات وقت بود. علی فلاحیان وزیر اطلاعات بعدی، او را در این پرونده همراهی میكرد. مهدی هاشمی با صدور كیفرخواستی محاكمه و به مرگ محكوم شد. محكومیت او به بروز اختلاف میان آیتالله منتظری (قائم مقام رهبری وقت) و آیتالله خمینی و یكرشته نامهنگاری میان آنها منجر شد. منتظری در وقایعی دیگر چون ادامهی جنگ پس از آزادسازی خرمشهر و ماجرای زندانیان در اواخر جنگ، نظراتی متفاوت داشت و عقاید مخالف خود را آشكارا بیان میكرد. فرجام كار، بركناری منتظری از قائم مقامی رهبری و مطرود شدن او از جانب نظام بود.
سنت اعتراف اما در سالهای بعد نیز ادامه یافت و برخی فعالان سیاسی ناگزیر از نشستن در مقابل دوربین و اعتراف شدند. مهندس عزتالله سحابی (فرزند مرحوم دكتر یدالله سحابی) از جمله این افراد بود كه به دلیل امضای نامهی معروف به نامهی 90 نفر دستگیر شد [5]. سعیدی سیرجانی، نویسنده و محقق نیز در زمستان سال 72 با اتهاماتی اخلاقی و سپس سیاسی-امنیتی بازداشت شد و پس از چندماه در برابر دوربین لب به اعتراف گشود و از خداوند طلب بخشش كرد. او در آذرماه 1373 در بازداشت درگذشت. سالها بعد در زمان افشای ماجرای قتلهای زنجیرهای، فاش شد كه سعیدی سیرجانی توسط باند سعیدی امامی بهوسیلهی شیاف پتاسیم به قتل رسیده است. بعدها بخشهایی از فیلم اعترافات سحابی و سعیدی سیرجانی در برنامهی هویت پخش شد. این برنامهی تلویزیونی كه به نقد روشنفكران و نشریات نزدیك به آنها میپرداخت در زمان پخش، جنجالهای بسیاری بهپا كرد.
اتهامات ریز و درشت این برنامه به فعالان سیاسی، روشنفكران، نویسندگان و نشریات نزدیك به آنها (نظیر كیان، گردون، آدینه و دنیای سخن) و بینام و نشان بودن سازندگان این برنامه، اعتراضهای بسیاری را باعث شده بود. بعدتر معلوم شد این برنامه نیز از دستپختهای باند سعید امامی بوده كه در راستای افشای نیمهی پنهان فعالان عرصهی سیاست و فرهنگ و اندیشه، تهیه شده و به نمایش درآمده است. این رویدادها در فاصلهی پایان جنگ و فوت آیتالله خمینی تا روی كار آمدن دولت نخست محمد خاتمی اتفاق افتاد.
اگر پخش اعترافات علی افشاری را كنار بگذاریم، دوران حاكمیت دولت خاتمی دوران توقف نسبی این سنت چندینساله بود. در اواخر دولت خاتمی بود كه موج برخورد با گردانندگان برخی سایتهای اینترنتی منتقد اتفاق افتاد؛ دستگیرشدگان در دادگاه حضور یافتند و به خطاهای خود اعتراف كردند. این پرونده به پروندهی وبلاگنویسان مشهور شد و جالب آنكه تنها یكی از بازداشتشدگان در زمان دستگیری وبلاگنویس بود! بدین ترتیب، جوی از رعب و وحشت در میان وبلاگنویسان شناخته شده كه با نام و نشان واقعی خود مینوشتند سایه گسترد.
در روزگار ما، سنت اعتراف، اعتبار خود را از دست داده است. اعتراف، انسان خطاكار و بیگناه را در یك جایگاه مینشاند و آن دو را به گفتن سخنانی یكسان وامیدارد و فرصتی برای اثبات خطاكاری آن یكی و بیگناهی این یكی در نزد مخاطبان باقی نمیگذارد. در دنیای امروز بهجای اعتراف، متهم را به محاكمهای منصفانه میكشند تا در كمال آزادی و اختیار در برابر اتهامات از خود دفاع كند و مخاطبان نیز شاهد اسناد اتهام و دلایل متهم باشند. آنچه بیاعتباری سنت اعتراف نزد جهانیان را باعث شد واگویی حكایت به اعتراف كشیدن متهمان در دوران استالین بود.
به اعتراف كشاندن متهمان با تصفیهی خونین استالین در سال 1936 در شوروی آغاز شد و تا مرگ او ادامه یافت. متهمان در برابر چشم هزاران شركتكننده در دادگاه حاضر میشدند و به جرایمی چون خیانت به انقلاب و تلاش برای قتل استالین و سایر رهبران شوروی و تلاش برای تسلیم شوروی به آلمان نازی اعتراف میكردند. محاكمه طبق معمول با فریاد دادستان كه «بكشید این سگهای هار را» به پایان میرسید و متهمان به اعدام محكوم و بلافاصله تیرباران میشدند.
تحلیلگران غربی تا مدتها در پی كشف راز این معما بودند. آنان فرضیههایی نظیر تزریق داروهای مخصوص و هیپنوتیزم را مطرح میساختند. اما پس از كنگرهی بیستم حزب كمونیست شوروی كه زبانها اندكی باز شد، مشخص شد روش اعترافگیری سادهتر از این حرفها بوده است. بازجوییهای 48 ساعته، پاسخگویی ایستاده بدون حق نشستن و خوابیدن، گرسنگی مداوم، محرومیت از داروهای ضروری، تهدید خانواده و مخصوصاً كودكان، متهم را به جایی میرساند كه مرگ را به عنوان تنها راه نجات آرزو میكرد و چون میدانست اعتراف برابر است با محاكمه و اعدام فوری و پایان عذاب، مشتاقانه به استقبال آن میرفت. اینگونه بود كه اعتراف نزد جهانیان بیاعتبار گشت و انسانهای بیدار، گفتههای اعترافگونهی هیچ متهمی را باور نكردند مگر روزی كه در دادگاهی منصف و عادل، آزادانه از خود در برابر «قانون» دفاع كند و به خطای خویش اعتراف نماید.
پینوشتها:
1- بخشی از این اسناد در ویژهنامه ارزشها كه در اعتراض به سخنرانی معروف آیتالله منتظری منتشر شد آمده است. این نشریه، ارگان جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی به دبیركلی محمدی ریشهری بود؛ جمیعت یادشده پس از چندی بهدلیل اختلافات داخلی، فعالیت خود را متوقف و عملاً منحل شد. آیتالله منتظری پس از آن سخنرانی چند سالی را در حبس خانگی گذراند.
2- دلیل قتل آیتالله شمسآبادی اعتراض او به كتاب شهید جاوید اثر آیتالله صالحی نجفآبادی عنوان شده است. صالحی نجفآبادی در این كتاب، اطلاع امام حسین از فرجام جنگ خود با حكومت یزید را نفی كرده و به نقد دیدگاه رایج دربارهی "علم امام" پرداخته است. او هدف امام حسین از قیام را نه شهادت كه بهدست گرفتن حكومت میدانست. صالحی نجفآبادی در زمرهی سنتگرایان بود اما از دیدگاه سنتی با نگاهی تازه به مسایل دنیای جدید مینگریست. همین او را نزد حكومت و مردم، مطرود و منزوی ساخته بود. صالحی نجفآبادی امسال به دیار باقی شتافت و مظلومانه و مهجورانه به خاك سپرده شد. روزنامهی شرق به مناسبت درگذشت او مقالاتی را در معرفی او منتشر كرد.
3- سید مهدی هاشمی بخشی از سلاحهای در اختیار واحد نهضتهای آزادیبخش را به خارج از سپاه منتقل كرده بود. پس از تصمیم مقامات ارشد سپاه به انحلال این واحد، مهدی هاشمی حاضر به تمكین در برابر این تصمیم نشد و كار به درگیری بین واحدهای سپاه در منطقهی لنجان (نزدیك شهر اصفهان) كشید.
4- اگر وقت و همتی بود در مقالهی جداگانهای به بازخوانی ماجرای مكفارلین خواهم پرداخت. مكفارلین، معروفترین و تأثیرگذارترین حادثه در منازعهی میان آمریكا و ایران پس از حادثهی اشغال سفارت آمریكا در تهران است. ماجرایی كه به یك رسوایی بزرگ در آمریكا تبدیل شد.
5- نامهای كه 90 نفر از فعالان سیاسی (مشهور به ملی-مذهبی) خطاب به رییسجمهور وقت نوشته بودند و به پارهای از سیاستها اعتراض كرده بودند.
6- در نگارش بخشی از این مقاله، از مقالهی اعتراف در تلویزیون به قلم محمد قوچانی استفاده كردهام.
اشتراک در:
پستها (Atom)