1- مسعود كیمیایی، از جمله فیلمسازان مناقشهبرانگیزیست كه با ساختن هر فیلم، بازار نقد منتقدان را رونقی تازه میبخشد و در تنور موشكافی آنان پرزور و پرقدرت میدمد. فیلم حُكم، تازهترین ساختهی او نیز از این اوصاف بركنار نیست. فیلم، لایههای پنهانی و پیچیدهی بسیاری دارد. مدام به عمق میرود و دوباره به سطح باز میگردد. حوادث روی پرده، تنها لایهی نخست فیلم هستند اما حتی در اینجا نیز میتوان ردپای مضمون فیلم را دید. فیلم، بیتردید پیامی سیاسی دارد. رضا معروفی (عزتالله انتظامی) با ذكر رندانهی «خدا رحمتش كند» سخنی از صادق هدایت نقل میكند و خودكشی را سرمایهی بزرگ هر انسانی میخواند. و اینگونه است كه سرانجام كیمیایی در میانهی فیلم تاب از كف میدهد و بیننده فیلم را از وجود لایه هایی پنهانی و مضمونی سیاسی، مطمئن میسازد.
2- فیلم، داستان زندگی دختر و پسر جوانی را به تصویر كشیده است كه در پی تقلاهای دوران دانشجویی برای دستیابی به آرمانهای مرسوم این دوران، سركوب میشوند و وجودشان را سرخوردگی فرا میگیرد. فروزنده (لیلا حاتمی) به محل زندگیاش بازمیگردد اما محسن (پولاد كیمیایی) در تهران باقی میماند و سر از باندهای مافیایی در میآورد. فروزنده منشی یك شركت میشود. اندكی بعد سهند نیز كه معشوقهی خود (مریلا زارعی) را از دست داده به این شركت میپیوندد. مهندس، از سرگشتگی و سرخوردگی این جوانان سوء استفاده میكند و با استفاده از مدارك آنها به انجام چند معاملهی غیرقانونی دست میزند. اما روابط مهندس و این دو به این معاملات محدود نمیشود. فروزنده دو بار، از مهندس باردار شده است؛ مهندسی كه خود صاحب زن و دو فرزند است. هر بار هم وعدهی ازدواج، فروزنده را فریفته است. سرانجام او تاب نمیآورد و به همراه سهند و محسن -كه او نیز به نزد فروزنده بازگشته- شبانه به منزل مهندس میروند تا مدارك خود را از او باز پس گیرند. بین آنها مشاجرهای سخت در میگیرد. در همین گیرودار، فروزنده و محسن، روبندهای سیاه خود را از صورت برمیدارند و مهندس، تازه به ماهیت این سارقان مسلح پی میبرد. محسن، دو فرزند مهندس را درون كمد لباس زندانی میكند. فروزنده آشكار و بیپروا از روابط خود با مهندس میگوید. اما سخنان او بهت و تعجب چندانی در همسر مهندس برنمیانگیزد. محسن، عشق فروزنده است اما پس از این همه پَست و بالا، دیگر به محسن عاشق دیروزین شباهتی ندارد. سودای او پول و اسناد مهندس است نه یاری معشوقهی خود. فروزنده نیز این را خوب میفهمد. مدام میپرسد: «این همه سال كجا بودی؟» و هیچ پاسخ درستی نمیشنود جز آنكه احساس میكند با مرد غریبهای همسفر شده است. فروزنده كه گلولهای به آلت تناسلی مهندس شلیك كرده است به دنبال فرار از كشور است. رضا معروفی قرار است گذرنامههایی جعلی برای محسن و فروزنده فراهم كند. این كار را میكند اما كار محسن و فروزنده در میانهی راه به نزاع و كتككاری میرسد و فروزنده از نزد محسن میگریزد و به رضا معروفی پناه میآورد. سهند نیز از قبل به عنوان وثیقه نزد معروفی مانده بود. حال در این جمع تنها محسن است كه غریبه است. او دربهدر به دنبال رضا معروفی و فروزنده است. میپندارد عمداً پاسپورت جعلی به او دادهاند تا در مرز، او را روانهی زندان كنند. میپندارد حُكم حذف او صادر شده است و به همین سبب برای تسویهحساب به تهران بازمیگردد.
3- فیلم با صحنههایی از فیلمهای وسترن و گنگستری آغاز میشود. در طول فیلم نیز صحنههایی از این دست از سینمای كوچكی كه در منزل معروفیست پخش میشود. همهی اینها حكایت از توجه فیلم به مفهوم "مافیای قدرت" و "باندهای پشت پرده" دارد. فروزنده نمادی از ملت ایران است و مهندس نمادی از روشنفكری ناكام ایرانی. ملت ایران دو بار به سودای در آغوش گرفتن آرمانشهر موعود، خود را تسلیم نسل روشنفكر كرده است و راه نشاندادهی آنان را در پیش گرفته است اما هر بار جز سراب، نصیبی نبرده است. مهندس هر بار به زور، فروزنده را مجبور به سقط جنین كرده است. جنینی كه از فرط بزرگی از سیفون توالت پایین نمیرفته و مهندس آنقدر با نوك چتر خود بر آن ضربه زده تا بلاخره جنین سقط شده، وارد فاضلاب شود. فروزنده اكنون و برای سومین بار نیز كودكی در شكم خود دارد. كودكی دو ماهه. اما كاسهی صبر فروزنده لبریز میشود و به آلت تناسلی مهندس شلیك میكند. همانجایی كه مغز مهندس قرار دارد! گویی فیلم در پی بیان ناتوانی روشنفكران ایران در همهجانبهنگری معضلات و سادهانگاریهای رایج آنان است. مهندس نمیمیرد اما فلج میشود و به روی صندلی چرخدار میافتد و از قضا در صحنههای پایانی فیلم به عروسی سران مافیا میرود. آیا مهندس، تمثیلی از سعید حجاریان نیست؟ ملت، روشنفكران را نكشته است بلكه آنان را عقیم كرده است. آنان را از خود رانده است تا دیگر نتوانند كاری از پیش ببرند. اما پس تكلیف آن كودك سوم چیست؟ این كودك دوماهه كی به دنیا خواهد آمد؟ آیا او نیز سقط خواهد شد؟
4- فروزنده خطاب به معروفی میگوید: «ما مسأله پول نداریم، مسأله وقت داریم». این بار نیز فروزنده بر نقش تمثیلی خود (ملت ایران) تأكید میكند. صد سال است در تكاپوی آزادی و عدالت و پیشرفت است. هیچگاه هم مشكل پول نداشته چرا كه نفت همیشه در زیر پایش از دل زمین جوشیده، اما نتوانسته دردی از او دوا كند. مشكل او صبر نداشته و طاقت از كف دادهای است كه راه نفسش را بریده است.
5- خانوادهی رضا معروفی، نماینده سه نسل روشنفكری ایراناند: «جسد پدرم را از شوروی آوردند، تئاتر بازی میكرد. خواهرم هم، بعد از آزادی از زندان در سال 32، سربهنیست شد». اما رضا معروفی به باندهای قدرت گره میخورد و صاحب حكم میشود. او به ظاهر زیردست جلال است. جلالی كه خود یكی از اركان مافیای قدرت است و قدرتش به پای میثاق (خسرو شكیبایی) نمیرسد. اما رویدادهای فیلم، سخنی دیگر دارند. رضا معروفی در بطن حوادث، نه تنها زیردست جلال نیست كه او بالاترین مرجع صدور حكم است. جملهی او پس از شلیك به محسن مؤید این نكته است: «تمام عمرم را خراب كردی. اشتباه كردی بچه. حُكم تو صادر نشده بود» و تنها صادركنندگان حكم هستند كه از اجرای حكم تن میزنند زیرا آن را در شأن خود نمی دانند. صحنههای پایانی فیلم اما این تصور اولیه را نیز یكسره در هم میشكند. در سكانس پایانی، رضا معروفی و سهند و فروزنده، پس از كشتن محسن، سوار بر اتومبیل میشوند و از صحنه خارج میشوند. اینجاست كه مردی پالتوپوش و چتر-به-دست، آرام و موقر در تاریكی شب وارد صحنه میشود و به اتومبیل آنها چشم میدوزد. آری، او حاصل كار خود را به تماشا ایستاده است: هر بازیگری را بازیگردانیست.
6- میثاق بهظاهر از سركردگان مافیای قدرت است. گفتگوی او با محسن در یك رستوران، حكایت از سرگشتگی نسل جوان دارد. محسن از نسل دانشگاه میگوید و آرمانهای فروخورده. از اینكه هر یك پس از دانشگاه و به دنبال همین سرخوردگی به راهی رفتهاند و او نیز از چاقوكشی و لاتبازی به هفتتیركشی و آدمكشی رسیده است. محسن از عقیده دفاع میكند و اجرای بد یك عقیده را دلیل ذات نادرست آن عقیده نمیداند. جملات او با تعبیرهای كنایهآمیز و متلكهای زهرآگین میثاق، روی لبانش میماسد. محسن هر بار پاسخ میدهد: «نه، اسمش این نیست». و سرانجام وقتی محسن از ذات سیاست و قدرت میگوید، فریاد میثاق بلند میشود: «نه، اسمش این نیست. ما در محیط نیمهتاریك بهتر كارمان را انجام میدهیم». میثاق به همراه دوستان خود وارد اتومبیل آخرینمدل خود میشوند. مشروب مینوشند، سیگار برگ میكشند و با اسلحه بازی میكنند. مافیای ثروتی كه در این فیلم به تصویر كشیده شده است نمادی از مافیای قدرت است. مافیایی كه به هیچ قاعده و قانون و حد و مرزی جز منافع خود پایبند نیست و از قضا همین به ظاهر بیقانونی، قانون نانوشته و پذیرقتهشده و جهانشمولی میان باندهای مافیایی دنیاست و از این نظر میان مافیایی در ایران و در آمریكا، تفاوتی نیست. این صحنهها، نمون اندورن هیولای قدرت و سیاست است. در شب عروسی یكی از سرای مافیا، سردرمداران، بیش از آنكه به رقص و پایكوبی علاقه داشته باشند، شیفتهی معاملهاند. مورد معامله، زمردهاییست كه در زمان جنگ خلیج از كویت خارج شده است. حامل این زمردها دو تاجر یهودی هستند. قرار است این زمردها در تهران معامله شود و در نیویورك فروخته شود. جلال و یكی دیگر از سران مافیا موافق این معامله هستند. میثاق میداند كه همانشب، محسن برای كشتن جلال به عروسی میآید. میثاق سینهاش را صاف میكند و میگوید: «من معامله نمیكنم. هر كه هم خواست معامله كند آزارش میدهم». هزارتوی اشارات تأملانگیز فیلم در این صحنه، یكی از خلاقانهترین لحظات آن را رقم میزند.
7- واكاوی مفاهیم و تصاویر و جملات این فیلم یادداشتی مفصلتر میطلبد كه از قد و قوارهی وبلاگ خارج است. اما جملات رضا معروفی خطاب به گارسون در ابتدای فیلم، سناریوی چندلایهی فیلم را كامل میكند: «گوش كن بچه. چار تا چاى تازه دم. یك هشت تا تخم مرغ بنداز تو كره واسه من و این مهمونا. اونم محلى. ببین! زرده شو به هم نزنى. مىخوام اونى كه مىخورم ببینم. رؤیت كنم». نگاه معروفی به سمت سه نفر دیگر میچرخد و میگوید: «همش كه بزنن و جنجال تو تابه راه بندازن، جنگ زرده و كره و سفیده و نمك و دو پر گوجهفرنگى تو تابه مغلوبه مىشه و مىذارن جلوت. كیه كه بگه محلى نیست؟». براستی پس از آنچه گفته شد نیازی به موشكافی این جملات هست؟
پينوشت:
● سايت رسمي فيلم حكم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!