وبلاگنویسی برای من تفنن و سرگرمی نیست. من اوقات فراغت خود را به وبلاگ اختصاص نمیدهم. وبلاگنویسی یكی از جدیترین لحظات من در طول روز است. من میخوانم، مینویسم، نقد میكنم، تحلیل میكنم، نقد میشوم، گیر میدهم، میتوپم، میغرّم، نق میزنم، گاهی به احساسم اجازهی جولان میدهم، حرفهایی را كه به انتظار گفتهشدن روی لبانم خشكیدهاند فرو میبلعم. جور نسل فراری از مطالعه را میكشم. تفكر و اندیشه را -به خیال خودم- به زبان ساده طرح میكنم تا خواننده به جای اصطلاحات قلمبه سلمبه با نثری گیرا و جذاب روبهرو شود، تا میخكوب، پای كامپیوتر بنشیند و نوشته را بخواند. تا بجای واهمه از مطالعهی كتابی چهارصد صفحهای، لبّ كلام را در یك یادداشت یك صفحهای بخواند و خلاص شود! باقی وقتش را بگذارد برای تفكر، برای اندیشیدن، برای سبك-سنگین كردن، برای درس گرفتن، برای نتیجهگیری، برای درك و دریافت پیام نوشتار.
فقط گنجی نیست كه به فكر انقلاب تكنفره است. من هم هستم، چون به "دگرگونی" میاندیشم. گنجی اما شكست خواهد خورد. جامعهی ایران را اگر بشناسیم از این نتیجهگیری حیرت نخواهیم كرد. نظرسنجیهای زمان اعتصاب گنجی هم جز این را نشان نمیداد. هشتاد درصد مردم گنجی را نمیشناختند. اصلاً نامش را به خاطر نداشتند. این حاصل آمارگیری در جاهایی بود كه از لحاظ سطح اقتصادی و فرهنگی، متوسط محسوب میشوند. در مناطق مرفهنشین هم اوضاع بهتر نبود. اینجا شصت درصد مردم گنجی را نمیشناختند. از آن چهل درصد باقیمانده هم، تنها اندكی از اعتصاب گنجی خبر داشتند. جامعه از گنجی عبور كرده است. جلو نرفته است بلكه راه خود را كج كرده. این فاجعهی امروز ماست. جامعهی ما آستانهی تحریك خود را از دست داده. انگار بیحس شده؛ بیهوش و بیرگ؛ درست مثل یك بیمار كه در بالین مرگ دست و پا میزند. بلندترین فریادها و نعرهها هم گویا در گوش این مردم بیاثر است. ما و مردم دوپاره شدهایم.
من اما راهی متفاوت را برگزیدهام. من مینویسم. وبلاگ مینویسم. این تنها وسیلهی ارتباطی فراگیر من با دنیای پیرامون است. دلبستگی و امیدی به روزنامهنگاری ندارم. پهنهی روزنامهنگاری امروز برای من سخت تنگ است. جز یكبار، تلاشی هم برای چاپ مقاله یا یادداشت در روزنامهها به خرج ندادهام. همان یكبار هم گزارش تغییر نام وبلاگها در دفاع از گنجی بود. همین.
وبلاگنویسی من فراز و فرودهای بسیاری داشته است. از بازدیدكنندههای نزدیك به هزار نفری كه از خبرنامهی گویا، چون سیلی خروشان، روانهی این وبلاگ میشدند و هیاهوی غافلگیركنندهشان دو-سه روزی دوام میآورد تا چندصد نفر بازدیدكنندههای امروزین كه تعدادشان تقریباً ثابت شده است و به ندرت به عرش و فرش سر میسایند. بازدیدكنندگانی كه مراجعهكننده نیستند، خواننده هستند. میدانند اینجا از طنز و شوخی خبری نیست، اگر هم هست به قصد دیگریست. میدانند اینجا مكان مناسبی برای گذران وقت نیست، برای تفنن و سرگرمی نیست. هر چه هست جدیست. طنز هم اگر هست جدیست. میدانند اینجا كتابخانهایست كه باید خواند و شنید و نقد كرد و پاسخ داد. همین است كه مخاطبان این وبلاگ، جملات نوشتهها و عناوین مطالب را هم به خاطر دارند. وقتی اظهار نظری میكنم یكباره دوستی به میان حرفم میپرد كه تو مگر فلان موقع فلان تحلیل را نداشتی؟ و برای آنكه مرا حسابی سر جایم بنشاند جملهای از یك مقاله یا تیتر یك نوشته را بازگو میكند و مرا انگشت-به-دهان میگذارد. این واكنشها مرا خوشنود میكند اما راضی نمیكند، از این حرفها احساس پیروزی نمیكنم، به توهم تأثیرگذاری دچار نمیشوم كه گویا همه منتظر تحلیل و ابراز نظر من هستند. نه، این پاسخشنیدنها بیشتر مرا امیدوار میكند تا راضی و خوشنود. به راهی كه میروم مطمئنتر میشوم. رسالت من -اگر رسالتی باشد- آگاه كردن همین چند صد نفری هستند كه روزانه نام "پیام ایرانیان" یا "مسعود برجیان" را كلیك میكنند. مهمانانی كه برایم سخت عزیز و خواستیاند و حاضر نیستم هیچیك از آنها را با بازدیدكنندگان رهگذر و وقتگذران عوض كنم.
من از جانسختی خود تعجب میكنم. این تنها سخن من نیست. این نكته را از زبان كسانی شنیدهام كه یا از سر نگونبختی و یا به سبب خوششانسی، گذرشان به این وبلاگ افتاده است و مشتری دائمی شدهاند. همانان كه مرا مُصرّ و سمج میخوانند و از این همه اصرار و پافشاری برای ماندن در این فضا تعجب میكنند؛ همینان گاه از سر مزاح از رقصپای من در این میدان پرمخاطره یاد میكنند، از دگرگونی فرم نوشتهها و قالب یادداشتها، از هزار دوز و كلكی كه سوار میشوند تا سخنی در لفافه پیچیده شود و سالم به دست خوانندهاش برسد. در این حیرت و شگفتی با آنان، همآوایم!
وبلاگ برای من آموزشگاهیست رایگان اما پرسود و فایده. آموزشگاهی كه استاد و شاگرد ندارد. همه استادند و همه شاگرد. همه گرد هم میآیند. میگویند، میشنوند، یاد میگیرند، یاد میدهند، شگفتزده میشوند، هیجانزده دستها را بر هم میكوبند، حیرت میآفرینند، آشفته میشوند، پریشان میگردند، برافروخته میشوند، فریاد میزنند، تبسم میكنند، پوزخند میزنند، ریشخند میكنند، اما همگی، در یك نكته مشتركاند: وبلاگستان برای همهی آنان، جدی و دوستداشتنیست. من وبلاگستان فارسی را و همهی دوستان این وادی را، سخت دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!