رمان "خانوم"، روایتی تاریخیست كه گسترهای از واپسین ماههای زندگی مظفرالدینشاه تا نزدیك به سهدهه پس از پیروزی انقلاب را را در بر میگیرد. نوشتهی مسعود بهنود، حكایت زندگی دختركیست كه كودكی خود را در كاخهای سلطنتی و در بازیهای كودكانه با مظفرالدینشاه، پدربزرگ خود، سپری كرده و پس از انقلاب مشروطیت ناگزیر به همراه محمدعلیشاه، دایی خود، و جمع دیگری از خاندان قاجار، ایران را ترك میگوید و به اُدسا در روسیه مهاجرت میكند. خانوم، در دوران كودكی به همراه مادر و خالهی خود زندگی میكند. پدر اغلب در سفر است و در هنگام حضور در خانه نیز بیشتر پذیرای مهمانان رنگوارنگیست كه پشت سر هم به خانهی درندشت آنان میآیند و مستقیم به شاهنشین منزل به دیدار پدر میروند. خالهی خانوم، كمسنوسال اما فهیم است. او "نُزهت" نام دارد و نقشی كلیدی در شكلگیری شخصیت خانوم بازی میكند. نزهت زیبارو و خوشاندام و سخنور و اهل مطالعه است. بسیار كسان در هوس وصالش سوختهاند، اما او تمامی خواستگاران را رد میكند. اما صورت دلربای او هوش و حواس پدر همیشه-مسافر خانوم را از سرش میرباید و اتفاقی كه نبایست بیفتد، رخ میدهد. پدر در حال مستی، خانوم را زیر بغل میگیرد و مستقیم راه اتاق خلوت خود را در پیش میگیرد. مادر فریاد میزند، نزهت تفنگ به دست میگیرد اما در پایان آن شب تاریك كه تا پایان داستان، سایهی سنگین خود را بر ماجرا میگسترد، خانوم و نزهت بدست پدر خانوم، بیسیرت شدهاند. كاروان خاندان قاجار در حالی از كشور میگریزد كه تفنگدارانی به نمایندگی از سفارتخانههای روس و انگلیس، قافله را از گزند خشم مشروطهخواهان ضداستبداد محافظت میكند.
اقامت خاندان قاجار در اُدسا ده-دوازده سال به درازا میكشد تا سرانجام انقلاب بلشویكی در روسیه و حملهی كمونیستهای دوآتشهی ضدسلطنت، واهمه و ترس را بر خانهی ویلایی آنان حكفرما میكند. آنان با خفتبارترین روش ممكن سوار بر اسباب و اثاثیه خود با یك كشتی از مهلكه میگریزند و این بار بسوی عثمانی میروند. اما سرخوشی و تازگی این زندگی نوبنیاد نیز دوامی ندارد. به فاصلهای نه چندان زیاد عثمانی در جنگ جهانی شكست میخورد و پیكرهی امپراتوری پارهپاره میشود. شاه عثمانی در كاخ خود محبوس میشود و عملاً دخالتی در ادارهی كشور ندارد. اما این وضع نیز تداوم نمییابد. از بازار سر و صدای مردم به گوش میرسد. مردم، كمالپاشا را روی دست بلند كردهاند و مستقیم به طرف كاخ سلطنتی میبرند. لحظهای كه جمعیت به كاخ قدم میگذارد، ناقوس پایان سلطنت و تولد جمهوری تركیه نیز نواخته میشود. كمالپاشا، قدرت را بدست میگیرد. هم اوست كه چندین سال بعد میزبان رضاخان، شاه تازه-به-تخت-نشستهی ایران میشود تا ایرانیان، همواره با نام رضاخان، از "آتاتورك" یاد كنند و تأثیر او بر سرنوشت ایران را یادآور شوند.
دوران تازهای از آوارگی آغاز میشود. كاروان قاجار به سمت اروپا حركت میكند. سیادت كاروان با همسر محمدعلیشاه است. شاه بركنار شده، پس از تلاش ناكام خود در قشونكشی و كسب مجدد قدرت، از تمامی كارها كناره گرفته و رشتهی امور را به همسرش، جهانخانم سپرده است. جهان نیز در سفارت روس و به هنگام تحویل گرفتن خانوم از مادرش بدو قول داد چون مادری، خانوم را بزرگ كند و مراقبش باشد. چرخ گردون مجالی برای مادر خانوم باقی نگذاشت. او نیز به سرنوشت نزهت گرفتار شد. نزهت از ننگ بدنامی خود را به درون چاه انداخت و به زندگیاش پایان داد. مادر نیز به تیغ خشونت شوی خود گرفتار شد و در حوض میان خانه، جان باخت. نزهت از خانوم قول گرفته بود به جای او نیز زندگی كند و خانوم تمامی لحظات عمر به خاطراتی میاندیشید كه از نزهت داشت. از پچپچهای پنهانی او با جوان مشروطهخواهی كه شبنامهها را به نزهت میرساند تا سخنرانیهای جانانهای كه او در برابر محمدعلیشاه ابراز داشته و همهی زنان سربهزیر و حرفشنوی كاخ را به حیرت وا داشته بود تا شبنشینیهای كه نزهت چون ستارهای در میان جمع میدرخشید و تاریخ اروپا و زنان موفق تاریخ را روایت میكرد.
اروپا، رنجها و شادیهای بسیاری را برای خانوم به ارمغان میآورد. همانجاست كه سعیدپاشا، یكی از شاهزادگان عثمانی كه اندكزمانی پیش از فروپاشی امپراتوری، خانوم را عقد كرده، رسماً با او ازدواج میكند. از مهریهی خانوم كه یكی از كاخهای سلطنتی بوده، خبری نیست اما او بدین زندگی نیز راضیست. چنان دلباخته و شیدای سعید است كه هرگز گمان نمیبرد او از رابطهی جنسی با زنان بیزار است و سرانجام خانه و كاشانهی او را از چنگش در خواهد آورد. زندگی خانوم در این بازهی زمانی، فراز و فرودهای بسیاری دارد. از كار در بیمارستان كلیسا تا دوران دانشجویی و سفر سبكبال با دوچرخه و آشنایی با "میشل" آلمانی بگیر تا نشستن میشل بر جایگاهی بلندمرتبه در وزارت خارجهی آلمان هیتلری و آغاز جنگ جهانی تا آوارگی آنان با شكست هیتلر در جنگ و گمشدن میشل در میان غریو و غرش فاتحان آلمان و ناپدیدشدناش در میانهی آن بلبشوی ناگفتنی.
خانوم با كودك خود، مریم، عمر را طی میكند كه ناگاه مرد دیرآشنایی كوبهی درب خانهی آنان در تهران را به صدا در میآورد. گرد پیری بر سر و روی مرد نشسته اما چهرهی خسته و تكیدهاش را دگرگون نكرده است. آری، میشل -یا همان میثم پس از مسلمانی- پس از 15 سال اسارت در سیبری به آلمان بازگشته و پُرسانپُرسان، منزل به منزل، رد همسر و فرزند را گرفته تا سرانجام گذرش بدینجا افتاده است. لحظهی غریبیست در آغوش گرفتن خانوم و مریم آنهم پس از 15 سال انتظار. میشل اما بكلی دگرگون شده است. كالبد و جسمیست كه تنها اندكی به گذشته شباهت دارد. 6 سالی كه میگذرد او نیز خود را خلاص میكند. نمیتواند تحمیل ناخواستهی جسم ناتوانش بر همسر رنجور و زجركشیدهاش را تاب آورد. میشل نیز از داستان بیرون میرود. این بار نوبت به ناناز، نوادهی خانوم و فرزند مریم میرسد كه پلههای ترقی را دو-تا-یكی طی میكند و سرانجام به عنوان خبرنگاری مشهور از جانب یك خبرگزاری معتبر آمریكایی روبروی اكبر هاشمی رییسجمهور ایران مینشیند. حادثهای كه چند سال بعد و این بار در برابر محمد خاتمی رییسجمهور جدید ایران تكرار میشود. مریم نیز در این هنگام دیگر زنده نیست. او یكی از قربانیان حادثهی 11 سپتامبر است.
نثر داستان، نثری ویژه نیست. همان نثر شناختهشدهی بهنود است كه مقالات و یادداشتها و نقدها و سوگنامهها و رمانها و در یك كلام تمامی نوشتارهایش را با آن مینویسد. با این حال، نثر كتاب جذاب و گیرا و روان است و با توجه به تجربهی بهنود در "روایت تاریخ معاصر" و مهارتش در "نقل و حكایت" چندان هم جای شگفتی نیست. رمان در بخشهای پایانی، یكسره اسیر سرعت و شتاب است. از ضربآهنگ آرام اما سهمگین حوادث پیشین خبری نیست. رویدادها با شتابی نادلچسب به تصویر كشیده میشوند. گویی نویسنده قصد داشته به هر رو، رمان را به حوادث چند سال اخیر پیوند بزند. همچنان كه تلاش بسیار شده تا شخصیتهای عصر محمدرضاشاه نیز در این داستان پا بگذارند. شخصیت خبری-حرفهای ناناز، بینهایت شبیه كریستین امانپور، خبرنگار مشهور CNN است، حتی ازداوجش نیز درست همانند اوست. همین مؤلفههاست كه حوادث فصل پایان كتاب را چون وصلهای ناچسب به نیمهی نخست زندگی خانوم و فرزندش گره زده است.
در پارهای بخشها، صورت كتاب، آبلهكوب غلطهای املایی متعدد شده است. جمعشدن اشتباههای متعدد املایی در برخی از صفحات، گویا از سر شتاب ویراستار یا ناشر برای چاپ كتاب بوده است. كلمهی "قُرق"، بهتكرار در نخستین برگهای كتاب "قوروق" نوشته شده است. با تمامی این اوصاف، كتاب برای خوانندهای كه در پی "مرور حوادث تاریخ معاصر" و دریافت "شِمای كلی رخدادهای تاریخ معاصر" است بسی پُرفایده و سودمند است ناگفته پیداست انتظار نابجاییست اگر به سودای موشكافی دقیق تار و پود حوادث و تحلیل كامل علل رویدادهای تاریخی، این رمان تاریخی-تخیلی را دست بگیریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!