بهار 84 كه به پایان رسید ناقوس پایان اصلاحات نیز نواخته شد. روشنفكران، چه آنان كه دینی خوانده میشدند و چه آنها كه خود را غیر دینی میدانستند، نخبگان، همانان كه گاه و بیگاه بر فقر فرهنگی و ضعف فكری تودهها نیشخند میزدند همگی از حاكمیت و میدان رقابت و صحن اجتماع رانده شدند تا به چشم خویش شكست خود در متقاعد ساختن تودهها را شاهد باشند. فرودستان بر فرادستان چیره شدند و حاكمیت را از آن خود ساختند و طبقهی متوسط، سرانجام افول خویش را به چشم دید. اكنون، بهت و حیرت، سكوت و سكون، سرگردانی و واماندگی بر جامعه سایه انداخته است.
رضاخان در تاریخ ایران نخستین كسی بود كه بدون اتكاء به ایل و قبیله بر مسند قدرت نشست. همین نقطه ضعف بزرگ حكومت او محسوب میشد. پس ایران باستان را به خدمت فراخواند تا پایههای حكومتش را با پشتوانهای نظری محكم كند. چنین بود كه "ایران باستان" در قالب "عصر پهلوی" بازآفرینی شد. تاریخ اما امروز تكرار میشود. دولت جدید، پوپولیسم را تئوریزه میكند و برای خود پشتوانهی نظری میتراشد. حامیان او در تقدیس عوام از هم پیشی میگیرند و تاریخ و حركت تكاملی آن را به مسخره میگیرند. روشنفكران اما در این كارزار مغبونتر از همیشهاند. چه، آنان هنوز بر سر تعریف خویش در جا میزنند و نمیتوانند نسبت میان خود را تعریف كنند. مخاطب را رها كردهاند و به خود مشغول شدهاند. "روشنفكری دینی"، "روشنفكری عرفی"، "سكولاریزم" و "لائیسیته" واژههایی هستند كه در ادبیات امروز روشنفكران پیوسته بكار میرود. روشنفكری دینی مفهومی متناقض خوانده میشود و روزشنفكری عرفی به عصمت مدرن خود میبالد. هر كس منش خویش را راه بیبدیل سعادت میشمارد و ما امروز، یك سده پس از مشروطه همچنان در خم نخستین كوچهی آرمانشهر (اتوپیا) ایستادهایم. آنچه در پی میآید تأملی در تقسیمبندی روشنفكران در ایران امروز است.[1] شاید دستكم بتوان با مقالاتی از این دست، نسبت خود را با یكدیگر دریابیم و بدانیم در جغرافیای امروز، در كجا نشستهایم. قدمی كه باید برداشته شود تا بتوان گام بعدی یعنی پلزدن میان روشنفكر و عامی را عملی ساخت.
روشنفكر دینی، مربعی مدوّر؟
"روشنفكری دینی" در نگاه گروهی، مفهومی "متناقضنما" یا "مربعی مدوّر" است. پیشفرض این صاحبنظران آشتیناپذیری دو مفهوم "روشنفكر" و "دین" است. در این نگاه، روشنفكر دینی، ناسكولار پنداشته میشود و به همین بهانه از ساحت روشنفكری اخراج میشود. اما آیا براستی چنین است؟ آیا روشنفكر نمیتواند با صفت دینی، توصیف شود؟ دركل، آیا تقسیمبندی روشنفكران به "دینی" و "سكولار" الگوی موجهیست؟ آیا "روشنفكر دینی"، "روشنفكری ناسكولار" است؟ اگر قرار باشد با معیار "دین" به تقسیمبندی روشنفكران ایرانی بپردازیم كدام جبههبندی منطقیتر است: روشنفكری "دینی و سكولار" یا روشنفكری "دینی و غیر دینی"؟ كدام یك از این دو تقسیمبندی قادر به توضیح تاریخ تحول و تأثیر روشنفكری ایرانیست؟ آیا میتوان مدلی دیگر را برای توضیح جریان "روشنفكری ایرانی" عرضه كرد؟
سكولاریزم، پیششرط روشنفكری
سكولاریزم پلی است كه تا از آن عبور نكنیم به خطهی روشنفكری قدم نگذاشتهایم. سكولاریزم تا چندی پیش فحش آبكشیدهای بود كه همچون واژهی "لیبرال" به منتقدان حاكمیت اطلاق میشد. چماقی بود كه به راحتی بر سر هر مخالفی فرود میآمد و او را از میدان به در میكرد. اما هدف اساسی سكولاریزم فارغ از هیاهوی سیاستمداران چیست؟ «سكولاریزم به دنبال دنیوی كردن امر دینی و قداستزدایی از حوزههای قدسی است» [2] به عبارت دیگر برای روشنفكر، حوزهای "مقدس" وجود ندارد تا از تیررس تیغ نقد خارج شود. هر امر دینی-تاریخی-فرهنگی نزد روشنفكر نامقدس و نقدپذیر است. پس سكولاریزم پیشزمینهی لازم برای روشنفكریست.
روشنفكری دینی نیز سكولار است
اگر بپذیریم سكولاریزم پیشنیاز روشنفكریست بنابراین روشنفكر به خودی خود سكولار محسوب میشود چه دیندار باشد چه بیدین، چه دینباور و چه دینستیز. به بیان دیگر روشنفكری دینی زیرمجموعهای از روشنفكری (سكولار) است. پس مفهومی به نام روشنفكری دینی (ناسكولار) اصولاً نمیتواند وجود داشته باشد. اما چرا گروهی سعی بر ترسیم مرزی میان دینی بودن و سكولار بودن دارند و این دو را قابل جمع نمیدانند؟
هر كه از این خرمن خوشهای برگرفت در جرگهی ماست!
تقلیلگرایان، روشنفكری را از مفاهیم بنیادین و لوازم تاریخی خویش بركندهاند. انسانمحوری، خرد خودبنیاد [3]، نگرش اینجهانی، عرفگرایی، چالش با رازهای مقدس سازمانیافته را آنچنان فروكاستهاند كه از درون آن روشنفكری ناسكولار (در برابر ذات سكولار روشنفكری) بیرون آمده است. كار اینان تا بدانجا پیش رفته كه هر اصلاحطلب دینی یا منتقد سیاسی را نیز روشنفكر میخوانند.
عصمت مدرن روشنفكران عرفی!
نابگرایان، به دنبال مفهومی خالص و ناب از روشنفكری هستند كه بر مبنای آن اندیشه و رفتار روشنفكری بر "عقلانیت انتقادی ناب" استوار است و از مفروضات و گرایشهای دیگر بركنار است. تو گویی روشنفكران، از نوعی عصمت مدرن برخوردارند! كه هیچ عامل محیطی و تاریخی و فرهنگی، عقلانیت ناب و انتقادی آنان را تحت تأثیر قرار نمیدهد. اما عقلانیت و روشنفكری مفاهیمی فراتاریخی و فراگفتمانی نیستند. هر دو رنگی از تاریخ و فرهنگ و جامعه و محیط را با خود دارند. خرد خودبنیاد بدون در نظر داشتن سیطرهی نامحسوس پسزمینههای پیرامونی، عبارتی بیمعناست.
نابگرایان، روشنفكری دینی را متهم میكنند كه عقلانیت را به سازگاری با الزامات غیرعقلانی سوق میدهد، در چنبرهی آموزههای دینی و ایدئولوژیك گرفتار است و ایدئولوژی را بر تفكر برتری میدهد. در واقع روشنفكران دینی را ایدئولوگ میشمرند نه روشنفكر. این هشدارها و اخطارها، فرصت مغتنمیست تا روشنفكران دینی در كارنامهی بحثانگیز خود بازنگری كنند و به نقد و تآمل دوباره در كارنامهی خویش بپردازند و از دامهای پیش رو بپرهیزند اما به شرط آنكه همین انتقادها ره به مطلقگرایی نبرند و "روشنفكری غیر دینی" را حامل "عقلانیت خالص" معرفی نكنند و خود را رها و بركنار از دام معرفتهای وارونه و ایدئولوژیك ندانند و بر این گمان نباشند كه موفق شدهاند از امور عالم و آدم ابهامزدایی كنند!
تجدد ایرانی بیمعناست؟
دربستگرایی از جمله آفات روشنفكریست. در بسیاری از سرچشمههای معرفتی روشنفكری، زمینههای انحصارگرایی بهخصوص نوع ایدئولوژیك آن وجود دارد. یكی از آنها مقولهی شرقشناسیست. شرقشناسی كلاسیك، مدرنیتهی غربی را صورت یكتا و جهانشمول مدرنیته میداند و سخن از مدرنیتههای بومی و غیر غربی را بیمعنا معرفی میكند. بنابراین برای روشنفكری و سكولاریزم نیز جز همان مدلی كه در عصر روشنگری در غرب اتفاق افتاده، شكل دیگری را قائل نیست. روشنفكری دینی و سكولاریزاسیون دینی در ایران را روشنفكری و سكولاریزم نمیداند چرا كه ایران از نظر جغرافیا، فرهنگ، پیشینه و دین مسلط با دنیای مسیحیت عصر روشنگری تفاوت دارد و نمیتوان با معیارهای آن، ایران امروز و فرایندهای آن را توضیح داد.
لیبرالیسم به مثابه پایان تاریخ؟
دربستگرایی به شرقشناسی كلاسیك محدود نمیشود. پوزیتیویسم مدعیست گزارههای كه نتوان آنها را با روشهای متعارف تجربی آزمایش كرد مهمل و بیمعناست. كمونیسم وعدهی تحقق جامعهی بیطبقهی كمونیستی را میداد و لیبرالیسم، خود را پایان تاریخ میخواند. اولی روشنفكری بیرون از خود را آلودهی به علائق بورژوازی میدانست و دومی آلوده به ایدئولوژی. بیمعنا دانستن روشنفكری دینی از این موضع خود به دربستگرایی و انحصارطلبی پهلو میزند. چه تضمینی وجود دارد اگر این نوع سكولاریزم اقتدارگرا، قدرت را به دست بگیرد طاقت از كف ندهد و مرزی میان "خودی" و "غیر خودی" نكشد و سركوب لنین در روسیه و ژاكوبنها در فرانسه را تكرار نكند؟
روشنفكری دینی، راه بیبدیل؟
بیبدیل قلمداد شدن روشنفكری دینی نیز جلوهای دیگر از دربستگراییست. روشنفكری دینی تا كنون در ایران سه دورهی رونق و رواج را پشت سر گذاشته است. نخست دهه 40 خورشیدی، دوم در آستانهی انقلاب اسلامی و سوم پس از دوم خرداد 76. در هیچ یك از این سه دوره، روشنفكری دینی نتوانست خود را به گفتمان مسلط و بلامنازع عصر تبدیل كند. او بر امواجی از پوپولیسم آشكار و نهان سوار شد و از روشنفكری غیر دینی یك "دیگر" یا دستبالا یك "حاشیه" ساخت تا آن را در كنار خویش به مثابه "متن" به جامعه معرفی كند. روشنفكران دینی گویی دقت نمیكردند جامعهی ایرانی با پسزمینههای پررنگ مذهبی به قدر كافی روشنفكران غیر دینی را "دگرباش" و "دگراندیش" میداند كه كششی بسوی آنها نداشته باشد. بنیادگرایی مذهبی و تمامیتخواهی سیاسی هم البته به یاری روشنفكری دینی آمد تا گناه به حاشیه راندن روشنفكران غیر دینی بر گردن آنها نیفتد.
روشنفكری دینی راه بدیل روشنفكری در ایران نیست. این گروه باید شفاف و واضح گذشتهی خود را به تیغ تیز نقد بسپارند و به انتقادهایی از این دست پاسخ دهند كه: روشنفكری دینی سیاسی شده است، تفكر و تحلیل در آن به سطح ادبیات تنزل پیدا كرده است، آگاهی مثله شدهای از غرب دارد، چه بسا به یك آشتی سطحی میان سنت و تجدد رضا داده است، اكنون مدعیست كه چیز دیگری میگفته است و میكوشد دین را برای مخاطبان رازآمیز كند و ...
راز داستان ناتمام و نایگانهی روشنفكری در ایران
سوابق خانوادگی، سرگذشت و شرایط زندگی، روحیات، گوناگونی تجربههای زیستی و عواملی از این دست سبب شده است طیفی از روشنفكران در ایران بدلیل نسبت خاصی كه با دین داشتهاند بكوشند تجربهی روشنفكری خویش را با تجربهی ایمانی و امر دینی پیوند بزنند و به همین دلیل "دینی" خوانده شوند. در مقابل گروهی دیگر به علت تأثیر همان عواملی كه گفته شد یا نسبت و درگیری خاصی با دین نداشتند یا علاقهمند شدند تجربهی روشنفكری خود را جدا از دین پیش ببرند. از اینجاست كه "روشنفكری دینی" و "غیر دینی" پا به عرصهی جامعه مینهد. هر دو طیف اما با چالشهای سكولار سنت-تجدد درگیر بودهاند [4] اگر چه هر یك از زاویهای به مسائل وارد شدهاند و تا ژرفای مشخصی را مورد كاوش قرار دادهاند. داستان روشنفكری در ایران داستانی ناتمام است چه "دینی" باشد و چه "غیر دینی"
پی نوشت:
1- جانمایهی این نوشته وامدار مقالهی جناب مقصود فراستخواه در یكی از شمارههای مجلهی ناقد است؛ تأملی در تقسیمبندی روشنفكر به دینی و سكولار، مقصود فراستخواه، مجلهی ناقد، سال اول، شمارهی چهارم، آبانماه 83
2- حكومت دینی و حكومت دموكراتیك، سید هاشم آقاجری، چاپ اول، زمستان 81، تهران، صفحهی 139. دكتر آقاجری در ادامهی این جمله افزودهاند كه سكولاریزم به معنای یادشده با دینداری قابل جمع نیست. با این نظر موافق نیستم اما توضیح این موضوع را به وقتی دیگر وامیگذارم.
3- در ادامهی مقاله به خرد خودبنیاد هم اشارتی رفته است. بدین معنا كه خرد خودبنیاد به عنوان مفهومی خالص و ناب و بیتأثیر از عوامل محیطی امكان ظهور و بروز ندارد.
4- سخنان اخیر دكتر سروش كه همواره به عنوان روشنفكری دینی شناخته میشود شاهدی بر این ادعاست. سروش آنچنان در این چالش پیش رفته است كه شاید برخی او را از سلك روشنفكری دینی بیرون میبینند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!